سایت نقطه ـ دو هفتهی گذشته در کنار بحران جنگ روسیه و اوکراین، مذاکرات برجام، پیامدهای دولت ناکارآمد رییسی و اقتصاد درماندهی ایران، و صحنههای دردناک فرورفتن بیشتر مردم ایران در فقر دامنگیر، رسانههای ایرانی و شبکههای اجتماعی با مطالبی دربارهی چند هنرمند سرشناس و خوشکار ایرانی درگیر شدند و آخرین آنها پخش مصاحبهی هما سرشار با گوگوش، در این گیر و دار بود! جهان هنر، بویژه هنر موسیقی و سینما، تا بودهست اینگونه بوده و همیشه حاشیهسازی و حاشیهی زندگی هنرمندان در همهی کشورهای جهان از مطالب مورد توجه مردم هستند.
در کنار این مجادلهها، بحث دربارهی دموکراسی و دموکرات بودن نیز به میان آمد. در مقالهی پیشرو تلاش میشود، نخست به مسئلهی تفکیک زندگی هنری و شخصی افراد پرداخته، سپس نقد بر رفتار اجتماعی سرشناسان را مروری نمود و در پایان هم چند سطری را پیرامون دموکراسی بنگاریم.
تفکیک
فرهنگ ایرانی، با تواناییها و کمبودهای خود، در سالهای پس از انقلاب، همچنان مسیر خود را تا رسیدن به ویژگیهای یک فرهنگ مدرن، ادامه میدهد و خوشبختانه دگرگونیهای مثبت در این راه دیده میشوند. چه در درون ایران و چه در برون از ایران، در درازای سه دههی گذشته، شواهد زیادی را داریم که فرهنگ ایران به انتقاد از خود و به نیاز مبرماش به دوری از فرهنگ سنتی و مهیا شدن با فرهنگ مدرن دنیای امروز روی خوش نشان داده است. از مهمترین این دگرگونیها که نگاه و احترام به مقام انسان باشد تا تلقی از جایگاه و حقوق حیوانات، در ایران امروز با چالشها و بهینهسازی همراه هستند.
یکی از برجستگیهای فرهنگ ایران، قهرماندوستی و پهلوانستایی است. ایران، از تاریخ شاهان خود، و سپس با ادغام نگاه رویایی به امامان و مقدسین شیعه با فرهنگ کهن ایرانی، سالهاست در یک حال و هوای غیر واقعی در برداشت از انسان و بویژه جنس مرد، زندگی میکند. کنیهی «شاه مردان» که به علی ابن ابیطالب داده شده، به گونهای حکایت از باور انسان ایرانی به «انسان کامل» دارد. انسان ایرانی، بی آنکه خود بتواند، همیشه خواهان دیدن صفات یک انسان کامل، در دیگری است. اوج این تناقض و ناهمسازهگی واقعیت و رویای ایرانی، آنجایی دیده میشود که پنج تن اهل بیت و نه امام شیعیان، معصوم بدنیا میآیند و این معصومیت بخشیده شده از سوی خدا، این چهارده نفر را از تولد تا مرگ در برابر گناه و اشتباه، رویینتن نگاه میدارد. به بیانی این چهارده نفر برای دستیابی به مقام انسان کامل، راهی بسیار سهلتر از انسان عادی را در پیش داشتهاند. آن چهارده معصوم و این میلیون گناهکاران، تراشیدهای بد ترکیب و ناقص از انسان را، در ذهن گروه بزرگی از ایرانیان جای دادهاند.
پس، ایرانی همیشه بدنبال «انسانی» است که بی کمبود و ایراد باشد، کامل باشد، از سر تا پایش انسانیت و درستی ببارد. ایرانی، در حالیکه خودش براحتی برای اینگونه «کامل» بودن، شانه خالی میکند، اما همیشه بدنبال این است که خواص انسان کامل را در کسی بیابد. تختی، فردین، محمد مصدق، محمد رضا شاه، روحالله خمینی، محمود طالقانی، میرحسین موسوی و خلاصه هر خاصی در تاریخ و خاطرهها و چشمها، باید بنوعی سمبل این قهرمان پرستی ایرانیان گردد. این، بسیار مشکل آفرین بوده و هست. از همین روست که طرفداران شخصیتهای سیاسی ایرانی، آنها را تا حد تقدس بالا میبرند.
هنرمندها را تا کجا باید جدی گرفت؟
برای شهروندان هر جامعهای، باور به اینکه، باید تفکیک بین زندگی هنری و زندگی خصوصی هنرمند را امری واقعی دانست، لازم است. چه در بین شعرا، چه در بین آوازخوانان، چه در خوانندگان و چه در بین بازیگران و کارگردانان سینما، همیشه با افرادی برخورد میکنیم که زندگی خصوصی آنها، لکه و خط بر تابلوی دستاوردهای هنری آنها میکشد. اما نباید اینطور باشد! از نوابغ کلاسیک که بخواهیم بگوییم؛ بتهوون، در زندگی خصوصیاش، انسانی ناموفق و تلخ بود. حتی اهالی محله او را دوست نمیداشتند. داوینچی، اتاق کارش به دخمهای ترسناک میماند و کمتر شهروندی ایتالیایی در آنزمان یارای آشنایی با افکار و ایدههای او را داشت. چارلی چاپلین که در فیلمهایش، یکی از سمبلهای ماندگار، زنی باهوش و زیبا و بیپناه بود، بارها روابط با زنان فراوانی داشت و با ازدواجهای متعدد دل همسران خود را بارها شکست. فراوانند هنرمندانی که پس از گشوده شدن پنجرهی زندگی خصوصیشان، طرفداران آنها دلسرد شده و از هنرمند روی میگردانند. امروزه، مردم با زندگی هنرمندان و خواص بیشتر در تماس هستند؛ بسیار راحتتر از گوشههای زندگی آنها میدانند. اما این همگانی شدن رازها و ناگفتههای زندگی هنرمندان، نباید بر ارزش کار هنری آنها لکه بپاشد. چه مردها و چه زنها، آنگاه که به عرصهی زندگی هنری و شهرت راه مییابند، حاشیههای زیادی به زندگی آنها راه مییابد. این حاشیهها، هر چند که عرفها و قرارها و قراردادهای اجتماعی را نادیده بگیرند، اما از ارزش کار هنری نمیکاهند. احمد شاملو، چه در زمینهی زندگی خصوصی و چه در باب اظهار نظرهای هنری و سیاسی و اجتماعی، اشتباهات و تندرویهایی را از خود بروز داد. اما در دوران جدید و شعر نو، جایگاه احمد شاملو را نمیتوان و نباید با دیگر تعریفهای او از زندگی، درآمیخت و از یک سرشت دید. امیدوارم که بویژه جوانان، و در شبکههای اجتماعی، همیشه این توان روحی و بزرگی افق نگرش را در خود بیابند، که به سیاه و سفید دیدن الوان زیبای دستاوردهای انسان، مبتلا نگردند.
از سویی، نگرشها و دیدگاههای هر سرشناسی را نیز نباید در باب مسائل سیاسی، تاریخی و اجتماعی، جدی گرفت. کسی موسیقیدان خوبی است؛ این دلیل نمیشود که در درک دموکراسی هم ید بیضایی داشته باشد. دنیای سیاست و علوم انسانی، به شکلی با زندگی انسانها عجین هستند، که هر کسی باید و میتواند دربارهی آن اظهار نظر کند. هر کسی باید دارای پتانسیل نشاندادن عکسالعمل به سیاست و وقایع اجتماعی باشد. اما اینکه همه در باب اظهار نظر، کارشناس و اهل فن باشند، معیار سست ونادرستی است. در باب سیاست و علوم انسانی هم، باید کارشناسان و اهل فن را مقیاس قرار داد و اگر قرار باشد هر معمار، موسیقیدان و بازیگر سینما را هم «صاحب نظر سیاسی» بدانیم، کاملا راه اشتباه میرویم. نمیشود در کتابخانهی خود بنشینیم، برای خود بخوانیم و گمان کنیم راه درس و استاد را هم پیمودهایم و کارشناس میشویم. اهمیت تحصیلات آکادمیک، بویژه در دوران پس از مدرنیسم، هرگز نباید کوچک شمرده شود.
عدم تفکیک
اما، سیاستمداران، به هیچ عنوان در دستهبندی بالا جای نمیگیرند. اگر هنرمند در آنچه که میآفریند، به ارزشهای اجتماعی و انسانی پشت نماید و آنها را نادیده بگیرد، آنگاه باید با زبان شماتت و توبیخ روبرو گردد. با اینحال، زندگی خصوصی او را با هنرش و آثارش یکی نمیسازیم. ولی، سیاستمدار، از همان دمی که به جهان سیاست پای میگذارد و کنش وکار سیاسی را برمیگزیند، زندگی خصوصی او نیز همچون زندگی سیاسیاش باید زیر ذرهبین باشد. زیرا سیاست، میدان باورنمودن، نگاهداری و ارج نهادن به ارزشهای اجتماعی و فرهنگی است. آنجا که حاصل کار خواص، اندیشمندان و هنرمندان تبلور و جلوه پیدا میکند، سرای تصمیمهای سیاسی و پیاده نمودن ارزشهای یک جامعه در درون زندگی روزمره مردم است. آنچه که دادستانی بر سر بیل کلینتون بخاطر رابطه جنسی او با منشیاش آورد، یکی از زیباترین «نمایش» های تاریخ سیاست در سراسر جهان بود و بیل کلینتون، در مقام رییس جمهوری آمریکا، باید آن شرایط را میدید و تحمل میکرد. سیاستمدار را آن بالا میگذاریم که نگهبان ارزشهای ما باشد، نه اینکه خودش فاسد گردد و فسادش سرمشق جامعه گردد.
رفتار اجتماعی
حکومتهای دیکتاتوری و ایدئولوژیک، دارای یک ویژگی بسیار زشت هستند و آن اینکه از مردمی شدن سرشناسان وحشت و انزجار دارند. در تمام طول تاریخ ۶۰۰ سال گذشته، شما در ایران نمونهای را نمییابید که ملایان به کسی اعتبار بدهند، مگر اینکه یا پشت سر آنها نمازی بخواند یا اینکه دعا و ثنا گفته و خمس و زکات درشت بدهد. حکومتهای دیکتاتوری هم همینطور هستند. از اینکه کسی مردمی شود و روابط او با سران و ماموران حکومت خوب نباشد و ارادت به حکومت نداشته باشد، استقبال نمیکنند وتازه تلاش میکنند چهرهی او را خراب کنند.
در دوران جمهوری اسلامی، ملایان و سپاهیان، بخصوص پس از رودستی که از مردم، در استقبال از اصلاحطلبان خوردند، این سیاست رایج گشت که شخصیتها و سرشناسهای خوب را بنوعی خراب کنند. بسیار هم در این زمینه موفق بودهاند و متاسفانه همان کمبود شناخت عمیق و آکادمیک از مسائل، خیلی کار دست هنرمندان و خواص جامعه داده است. «میبایست گفت که هر چه فریاد داریم باید بر سر ملایان و مکر بیکران آنها بکشیم.» فرض کنید انسان پاک و خوشنامی چون همایون شجریان، در جایی حضور یابد و در میان مردم نشسته باشد و یکی از این بدنامهای سپاهی به آن مکان وارد شود و در کنار همایون بنشیند و احوالپرسی کند. این، کافیست که همایون از فردای این واقعه مورد توبیخ و شماتت مردم قرار گیرد. پس، همایون باید بسیار هوشمندانه و همیشه بیدار بماند، که کجا میرود، و اگر اینگونهای روی داد با چه حرکتی خود را از این چرک حکومتی و لکهی ننگ پاک سازد. همانگونه زندهیاد محمد رضا شجریان تا واپسین دم، مردمی ماند و روی خوش به سردمداران این حکومت ظلم و فساد نشان نداد.
جفای به مردم
مواردی از قبیل آنچه که دربارهی پرویز پرستویی میگویند و یا از شهاب حسینی و داریوش ارجمند شنیدهایم، ما را به بعد دیگری از رفتار سرشناسان میبرد. در اینگونهها، سرشناس جامعه، که میتواند برای همسویی با دردهای مردمی که در زیر ستم و فساد و استبداد حکومت جمهوری اسلامی هستند، الگویی باشد، راهی عجیب در پیش میگیرد و پشت به دردهای مردم کرده و با نشان دادن افقی مجازی، که بر اساس سیاستها و ایدههای دروغین و مخرب سران حکومت ساخته شده، مردم را دعوت به نادان ماندن و عاجز از تشخیص درست مینماید.
مشکل بسی عمیقتر هم هست و آنزمانیست که افق دید سرشناسان جامعه دور از ارزشهای انسانی رایج در دنیای ما شکل میگیرد، و رنگ میتاباند. اینکه طرفدار «صلح آمریکا با ایران» باشی و ایران را صلحخواه بدانی و آمریکا را جنگطلب، دیدگاهی است که منحصر به امثال «پرستویی» ها نمیشود. بخش زیادی از آنهاییکه در خارج از کشور میزیند و ادعای آزادمنشی و سوسیالیست بودن را دارند نیز، کاملا نگرشهای دور از واقعیتها را بر خود برازنده میبینند. ولی براستی کدام انسان عاقلی، رژیمی چون جمهوری اسلامی را با آنچه که در سوریه، عراق، یمن و لبنان سر و سامان داده و ثروت بخشیده است، میتواند صلحجو و انساندوست بداند!
باز هم این مشکل به ژرفنای تاریکتری میرسد وقتی دهها هزار نفر در تشیع جنازهی قاسم سلیمانی شرکت میجویند و او را قهرمان ملی و ناجی ایران میدانند. از این دست جنایتکاران میدانهای جنگ، ملتهای دیگر هم داشته و دارند و آنها را میستایند. روسیه یکی از آن کشورها است. این رویدادها تنها از نگاه سطحی و احساسی افراد به واقعیتها میگوید. وگرنه چطور امکان دارد که ایرانی، قاسم سلیمانی را افتخارآفرین و آزاده و صلحجو بداند! افسوس که این جفاهای به مردم ایران سالهاست که از همه سو و از همه طیفی دیده شده و خواهد شد.
دموکراسی
در میان این هیاهویی که با رفتار و گفتار چند هنرمند آغاز گشت و حواسها را به خود جلب کرد، مفهوم دموکراسی هم به میان آمد و راه را برای مبادلهی افکار گشود. دموکراسی، نامی برای یک سیستم یا سامانهی ارزشی است. مجموعهی از ارزشهای نوین است که پس از دو جنگ جهانی، بشریت را گرد خود آورد. دموکراسی، یک تعریف یا چند تعریف نیست. دموکراسی مجموعهای از ارزشهای ثبت شده در یک میثاق جهانی مورد قبول بخش بزرگی از کشورهای جهان است که مدام در حال رشد و کفایت یافتن برای پاسخ دادن به نیازهای بشر است. اصل و بنیان دموکراسی را باید در جایی جستجو کرد، که ارزش «انسان» بالای همهی ارزشهای دیگر قرار میگیرد. انسان، برتر از هر چیز در جهان ما میشود. از میان ادیان، ایدئولوژیها، مکاتب فلسفی و نظریههای تامین سعادت انسان، چیزی بنام دموکراسی زاده شده است. سند مکتوب مورد استناد دموکراتهای جهان، آ نهاییکه به دموکراسی باور دارند، با نام اعلامیه جهانی حقوق بشر شناخته میشود. اگر کسی به این اعلامیه باور دارد، او وفادار به دموکراسی است. این میثاق را هم نمیتوان با شرط و شروط پذیرفت؛ یعنی همان کاری که روسها و چینیها و مسلمانان میکنند و بنا به سلیقهی خود بخشهایی یا بندهایی از این اعلامیه را قبول ندارند. به بیانی؛ یا تمامیت آن را قبول داریم، یا اینکه نداریم.
دموکراسی احترام به عقاید دیگران نیست. یک انسان دموکرات نمیتواند با استناد به اعلامیهی جهانی حقوق بشر، به افکار یک نژادپرست احترام بگذارد. اما، یک انسان دموکرات، با استناد به همان اعلامیه، باید هر کوششی را بنماید که نژادپرست هم بتواند از «آزادی بیان» عقیدهاش برخوردار باشد، بولتن چاپ کند، حزب هم تاسیس کند و در چهارچوب یک قانون دموکرات، رفتار نماید. دموکراسی میگوید که، امکان بیان عقاید و دیدگاهها را برای هر کسی در جامعه فراهم کن، اما نمیگوید برو و پای مزخرفات یک تندروی ایدئولوگ افراطی بنشین و برایش دست هم بزن!
دموکراسی، بیش از هر چیز، دموکرات زیستن است. نوع زیستن ما و رفتار ما، شاهدی بر دموکرات بودن ما است. کتاب دینی انسانهای دیگر را به آتش کشیدن ابدا ربطی به آزادی بیان ندارد. خدشهدار نمودن احساسات یک فرد متدین، مورد نکوهش و انزجار هر انسان دموکراتی باید باشد.
دموکراسی، اما اصل محکم و غیرقابل تاویلی دارد، که احترام به انسان نامیده میشود. هر انسانی، فارغ از اینکه چه میاندیشد و چه میگوید، باید مورد احترام باشد. تجاوز به حریم انسانی فرد و آزار دادن او، توهین به عقاید فرد، محدود ساختن حقوق اجتماعی و آزادی فرد و محروم ساختن فرد از آنچه که طبق اعلامیهی جهانی حقوق بشر به فرد تعلق میگیرد، نقض صریح دموکراسی است.
نقطه
سفر تیم ملی فوتبال ایران به کانادا
اقتصاد ایران در حال فروپاشی است