"ملت نمی خواهد ترا"
ای بانی بیتِ بلا
آخر نمی فهمی چرا؟
ملت نمی خواهد ترا
بس کن دگر رنگ و ریا
تا قصدِ بی جا می کنی
صد فتنه در جا می کنی
بیهوده غوغا می کنی
خون در دلِ ما می کنی
ظلمی که شُد آبان و دی
بَر می کَند بیتت ز پی
کردی زمین همرنگِ می
از خاوران تا شامِ نی
نیکی نکردی با وطن
خشکیده شد شاخِ سمن
ای وای از این جنگِ یمن
زخمی زدی بر جان و تن
هر فرصتی کردی هدر
تا روز ما گردد بَتَر
نیمی زما بی سیم و زر
جعمی دگر شُد در بدر
از مردمان بُگسسته ای
دل بر سپاهت بسته ای
در قایقی بشکسته ای
بر موجِ خون بنشسته ای
آید صدا از هر سرا
ایران شده یکسر ندا
ملت نمی خواهد ترا
کارت تمام ای ناخدا
ایران: نقشهی راه احتمالی، کورش عرفانی