نوشتن و گفتن دربارۀ بیماریهای مزمن و جان سخت "خود محوری، خودحق پنداری، خود رهبرپنداری و فرقه گرائی" و تلاش برای کاهش نشانههای این بیماری را به آب در هاون کوبیدن و گره بر باد زدن تشبیه کردهاند، اما به گمان من با وجود جان سختیها برای کاهش و زدایش این مشکلات امیدوارانه باید کوشید. بدون تردید با حضور این نوع اختلالها جنبش آزاد اندیشانه، آزادیخواهانه و عدالت جویانه در میهنمان راه به جائی نخواهد بُرد.
فردیت، نقش شهروندی، گفتمان دموکراتیک، کار و حرکت جمعی و سازمان یافته، فهم و عمل "رهبری جمعی"، اتحاد، همبستگی و مفاهیمی از این دست سالیانی ست نَقل و نُقل هر مجلساند. دراین میانه اما درعمل در کنار پارهای فعالیتهای مثبت و تاثیر گذار اپوزیسیون، بیش از هر چیز شاهد افزایش تولید و تکثیر و تورم "رهبران" نیز بودهایم، "رهبران"ی، که حمال پرچم وحدت طلبی خود را جا زدهاند اما بساط کنندۀ تفرقه و جدایی و نفرتاند. خود محوری و "خود رهبر پنداری" شایع در میان فعالان اپوزیسیون داخل و خارج از کشور مانعی بزرگ بر سرراه شکل گیری همکاریها و همبستگی نیروها، شخصیتها و چهرههای فعال سیاسی ست. "خود رهبر پنداری" حق هر کنشگر سیاسی ست اما مشکل موجود در اپوزیسیون حکومت اسلامی تورم این نوع حق و حق خواهی ست که باعث تشدید ناسازگاری و نابسامانیهای بیشتری شده است.
با اوج گیری مبارزات مردم و گسترش و تعمیق حرکتها و جنبشهای اجتماعی این " بیماری مزمن" در میان بخش بزرگی از اپوزیسیون حکومت اسلامی به گونهای حاد شده عود میکند و خیل "رهبران" به جای تلاش بیشتر برای یاری رساندن به مردم، بعد از فاتحه خوانی بر گورِ دادهها و تجربهها، تَبِ "رهبر و ناجی " شدنشان بالا میرود. این مرض البته تازگی ندارد و تا دلتان بخواهد اهل نظر به دلایل پیدایی و گسترش آن، به عقب ماندگیهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، جغرافیایی- زیستی و فرهنگی، و ویژگیها واختلالهای شخصیتی - روانی و رفتاری فردی و جمعی پرداختهاند.
رویکردها و تجربههای روانشناسانه و جامعه شناسانه، شرایط عینی، ذهنی و روانی جامعه، شناخت بستر جامعه شناختی مردم و تجربه ۴۳ سالۀ حیات حکومت اسلامی نشان دادهاند درمیان ما علایم ناتوانی و گریز از همکاری، همگرایی، کار جمعی و تمایل به فرد محوری و رهبرگرایی فراتر از نشانههای یک بیماری مزمن قد کشیدهاند. فرهنگ کار جمعی، فرهنگ پذیرش رهبری جمعی با رعایت حقوق فرد در میان ما به حاشیه رانده و زیسته، و فرد محوری و رهبرگرایی متن زندگی سیاسی و فرهنگی ما را از آنِ خود کردهاند. بازتاب حضور چنین گرایش قدرتمندی در جامعه سیاسی، فرهنگی و روشنفکری، فکر و رفتار خود محورانه، خودحق پندارانه، فرقه گرایانه و قبیله پرستانه آشکارا دیده میشود. و هیهات که این مرض مسری را به جوانان هم منتقل کردهایم.
مطرح شدن، گسترش و پذیرش مباحثی پیرامون رهبری جمعی و مدیریت عقلانی و دموکراتیک، به ویژه همکاری و همگرائی در میان شخصیتها و نیروهای اپوزیسیون در داخل و خارج، آنهم به مدد رشد نسبی سازو کارهای دموکراتیک و جنبشهای مدنی امیدها بر انگیخته ست.
به " رهبری جمعی" فکر کنیم و به شکل گیری " شورائی" از نمایندگان نیروهای سیاسی و شخصیتها و چهرههای فعال سیاسی از داخل و خارج کشور، بی آنکه نقش تاثیرگذارتر برخی از شخصیتها نا دیده گرفته شود. بدون شک نقش فرد و شخصیت را در جمعها و حرکتها به طور مطلق نمیتوان نفی و انکار کرد، نقشی که با " فرد محوری" و " ناجی گرایی" متفاوت است. افراد بسته به میزان تواناییها و کردارشان در جمع و جامعه جایگاه ویژهای خواهند یافت و تاثیرگذار خواهند بود.
شکل گیری " رهبری جمعی" راه گشا خواهد بود، رهبریای که " خط قرمز"ش فقط" حکومت اسلامی" باشد.
۶۰ سال پس از بلوای خمینی در ۱۳۴۲، عرفان قانعی فرد