Thursday, Jun 2, 2022

صفحه نخست » ۶۰ سال پس از بلوای خمینی در ۱۳۴۲، عرفان قانعی فرد

Erfan_Ghaneifard.jpgاز ۳ بامداد- ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ - در قم و دستگیری روح الله مصطفوی (خمینی هندی الاصل) توسط ماموران میهن پرست ساواک در منزلش تا به امروز، ۶۰ سال می‌گذرد. واقعا این قدرت پرستی و ثروت خواهی اختاپوس مذهبی در ایران و شارلاتان‌های فعلی حاکم در جمهوری اسلامی، چه سودی برای مُلک و مملکت داشت جز اینکه، فاسدترین و خونریزترین حکومت مذهبی را در ایران پایه ریزی کردند. چه دستاوردی برای ایران و ایرانی داشتند؟

کینه توزی و عقده و شارلاتانیسم خمینی و اطرافیانش، تا بدانجا است که از آن روز، به عنوان روزی یاد می‌کنند که تاریخ معاصر ایران، شاهد یک آغاز حرکت مذهبی-تروریستی و یا سرآغاز بلوای ۵۷ بوده است. دستگیری یک مُلای آسیمه جان بیسواد و درای عقده جنسی و عقب ماندگی ذهنی و تحجر فکری، چه ارزش و اهمیت و مبنایی داشت؟ واقعا ایشان، نماینده اسلام و خدا بود؟ چه اعتبار مذهبی داشت؟ صدها پرسش دیگر.

در روایت‌ها، عناوین متفاوتی را برای توصیف آن رخداد به کار می‌برند (مانند: بلوا، واقعه، شورش، قیام و...) اما هرچه بود، حادثه خرداد ۴۲، ۲۲ سال پس سلطنت شاه فقید و ۱۵ سال قبل از بلوای ۵۷ بود. و احتمالا، ۳۲ نفر از خمینی چی‌ها که اکثرا از اوباش بودند - در ۱۹ نقطه‌ مختلف تهران- از جمعیت ایران آن ایام -۲۳ میلیون و نیم - کشته شدند. روایت آن دستگیری بی ارزش، را مُلاها می‌پیچانند و با برخی اوهام و تبلیغات اسلامی آمیخته می‌کنند که تو گویی، واقعه‌ای عظیم در تاریخ بشریت است. می‌توان در کنار وفور ماخذ موافقان، به منابع مختلف مخالفان خرداد ۴۲؛ هم سرک کشید و خواند و دقت کرد که امری خالی از لطف نیست و پرسش هایی را هم به ذهن خطور می‌کند. زیرا هیچ روایتی، وحی منزل و امر مطلق نیست. اما براستی روایات خمینی چی‌ها، نهایت توهم و افسانه سازی و سخنان بی ربط است.

طبق روایت زنده یاد ایرج آرین پور " علت ماجرای سال ۴۲ به ۱ مرداد ۱۳۳۹ بازمی گردد که «در کنفرانس مطبوعاتی؛ شاه فقید، در پاسخ به سؤال جنجالی (چگونگی روابط ایران با اسرائیل از عبدالرحمن فرامرزی؛ سردبیر وقت روزنامه کیهان) گفت: "ایران از سالها پیش اسرائیل را به صورت "دو فاکتو" De Facto به رسمیت شناخته" و تا ۱۸ سال و ۶ ماه و ۲۲ روزبعد، تهمت " وابستگی شاه به اسرائیل" ادامه داشت. ظاهرا این سؤال و جواب ساده، هیجانات، تبلیغات و جنجال و جدال‌های سیاسی بزرگی را در منطقه به دنبال داشت. که فردای آن روز جمال عبدالناصر، مبلغ ناسیونالیسم عرب، رئیس جمهوری (جمهوری متحده عربی ‚' که از اتحاد کشورهای مصر و سوریه) و مورد حمایت کامل اتحاد جماهیر شوروی، طی سخنرانی آتشینی در اسکندریه، در موضعی تحریک آمیز، به شاه فقید ایران حمله کرد و گفت" جمهوری متحده عربی در انتظار روزی است که مردم ایران خودشان را از زیر یوغ شاه و صهیونیسم آزاد سازند. "و شاه فقید را همدست استعمارگران معرفی کرد و در کنگره رهبران مسلمان در قاهره؛ شاه ایران را متهم کرد که خود را از اسلام جدا کرده. و همچنین از شیخ نشین‌های کرانه خلیج فارس دعوت کرد که با ایران و شاه به مبارزه برخیزند».
بنا بر این روایت، خمینی، در نقش سرباز اجنبی بازی کرده است و هم سو با کشور متخاصم، جنجال آفرینی کرده است. فعلا موساد (Mossad) علاقه‌ای به انتشار تحلیل‌های امنیتی درباره روابط خارجی خمینی با برخی از اعراب، ندارد! اما مسلما، داشتن روابط خارجی توسط یک مُلای بی وطن مانند خمینی، دور از دهن نیست.

طبق برخی روایت‌های دیگر؛ غائله ۴۲ به آغاز جریان اصلاحات ارضی و انقلاب سفید شاه فقید مرتبط می‌شود که براستی در این روزها، کاملا نشانگر عقب ماندگی ذهنی خمینی و ماموریت خارجی وی و خمینی چی‌ها (مانند نهضت مثلا آزادی و بازرگان و طالقانی و سحابی) دارد. کدام عقل سلیم مخالف حق رای زنان و مابقی امتیازات انقلاب سفید می‌تواند باشد اما همان عقده و کینه خمینی و اطرافیانش از شاه فقید، بنا به ماموریت خارجی، موجب شد تا مخالف هرچه که شاه فقید در جهت مصالح و منافع ایران انجام می‌داد، باشند.

در روز شمار تاریخ آمده، در روز۲۳ دی ۱۳۴۱ نخست‌وزیر، روز۶ بهمن را روز رفراندم اعلام کرد (لوایح ۶ گانه شاه یا شش اصل نخستین انقلاب سفید را که شاه فقید در زمستان۱۳۴۱ در کنگره کشاورزان معرفی کرد: اصلاحات ارضی - ملی کردن جنگل‌ها و مراتع، اصلاح قانون انتخابات ایران، ایجاد سپاه دانش و سپاه بهداشت، و سپاه ترویج و آبادانی، نوسازی شهرها و روستاها با کمک سپاه ترویج و آبادانی، آموزش رایگان و اجباری در هشت سال اول تحصیل، تغذیه رایگان برای کودکان؛ پوشش بیمه‌های اجتماعی برای همه ایرانیان و...) و روز بعد هم اعلام قانون جدید انتخابات از طرف دولت بود.

اما خمینی و برخی از مُلاها آنرا تحریم کردند (چون عده‌ای از مُلاها، معتقد بودند که برنامه‌های انقلاب سفید، در تضاد با بنیادهای شریعت اسلام است!؛ همان شریعت من در آوردی که هیچ پایه و ارزش اخلاقی و انسانی و یا اعتبار اجتماعی نداشته و ندارد و تنها عامل بدبختی و سیه روزی جامعه هایی است که ویروس مُلای شیعه در آنجا، لانه کرده است. سرشناس‌ترین مُلا مخالف، در روز ۲ بهمن همان خمینی بود که طی اعلامیه‌ای، رفراندم و همه‌پرسی را «نامشروع» خواند و تحریم کرد! کسی هم در آن روزهای جامعه خرافی و مذهب زده نپرسید که این شرع چیست که باید تو نماینده آن باشی؟ این چه خدایی است که توی شارلاتان باید مترجم و مفسر و پیام آورش باشی؟

در ۱۰ اسفند ۱۳۴۱، طی نامه‌ای به شاه فقید ایران از دادن حق رأی به زنان اعتراض می‌کند و آن را خلاف اصول قرآن می‌داند! (آزادی زنان و حق آنها را برای رأی دادن و انتخاب شدن، '' ترویج بی بند و باری و حضور زنان در کانون‌های فحشاء و منکرات '' نامید) واقعا در قران که صرفا به زبان عربی برای اعراب شبه جزیره عربستان در طی سالها نوشته و سرهم شده، و به اسم کلام خداوندی می‌فروشند، از سیستم رای گیری چه می‌داند؟ واقعا در آن ایام، چه محمد و چه افراد خلافت اسلامی اول که کارشان غارت و چپاول و جنگ و کشتار بود؛ از تفاوت آرا، صندوق رای، حق رای، آمار رای گیری، چه می‌دانستند؟ اصلا چه سوادی داشتند تا در این باره، سخنی به میان بیاورند؟ و این شرع نوشته بشر دوپا، چه اعتباری می‌تواند برای جامعه بشری داشته باشد؟ هیچ!

این عکس‌العمل‌ها به غائله ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ منجر شد. شاید برنامه شاه فقید، طبق برخی روایت‌ها، هیچ منافاتی با پیشرفت ترقی آن روزگار ایران نداشت و هنوز هم کاملا مشخص نیست که علت اکثر واکنش‌های بعضا احساسی و تعصب‌آلود و وهمی، علیه برنامه تحول جامعه، چه بود. اما هرچه بود، یک مُلای بی اصل و نسب مانند خمینی را به‌عنوان معترض شناسانید. که البته دستگاه تبلیغاتی اجنبی هم همراه دخیل بود.

شاه فقید، ناراحت و شاید هم بی‌توجه به واکنش‌ها، به عنوان زیارت در روز ۴ بهمن وارد قم شد. در فلکه آستانه، شجاعانه و خردورزانه گفت: «... یک عده نفهم و قشری که مغز آنان تکان نخورده، همیشه سنگ در راه ما می‌انداختند... ارتجاع سیاه اصلا نمی‌فهمد و از هزار سال پیش تاکنون فکرش تکان نخورده... او فکر می‌کند زندگی عبارت از این است که چیزی یا مالی به ظلم و بیکاری و بطالت و... به دست آورد و غذایی بخورد و سر بر بالین بگذارد و... ولی مفتخوری دیگر از بین رفته... در لوایح ۶گانه برای همه فکر مناسبی شده... اما چه کسانی با این مسایل مخالفت می‌کنند؟ ارتجاع سیاه، کسان نفهمی که درک ندارند و بد نیت هستند و مخربین سرخ تصمیم‌شان روشن است و اتفاقا کینه من نسبت به آنها کمتر است...»

بهرحال، بهمن ماه ۱۳۴۱ به عنوان لوایح شش گانه به رفراندوم گذاشته شد و حدود ۶ میلیون نفر از مردم جامعه ایران، در عین آرامش و صلح و صفا، آن را مورد تأیید قرار دادند. در آن ایام، مصدقی چی‌ها یا جبهه ملی، تشکیلاتش را در ۴-۷دی ۴۱ در جریان تشکیل کنگره (در تهران پارس - خانه حاج حسن قاسمیه) به ریاست اللهیار صالح، به وجود آورد. و بعد هم محمود طالقانی، یدالله سحابی، عزت الله سحابی، مهدی بازرگان، کریم سنجابی و چند نفر از جبهه ملی و... دستگیر شدند و در زندان‌های قلعه و قصر حبس بودند. (در دادگاه ویژه نظامی و دادگاه بدوی به ریاست سرتیپ ناصر زمانی و دادگاه تجدیدنظر به ریاست سرتیپ عباس قره باغی). به گفته جناب پرویز ثابتی در کتاب در دامگه حادثه (گفتگو با عرفان قانعی فرد - شرکت کتاب ۱۳۹۰):: " اگر مهدی بازرگان و بعضی از همکارانش در ۱۵ خرداد آزاد می‌بودند و دخالت می‌کردند، ممکن بود که اعدام هم می‌شدند. چون گروهی بودند که علیه اصلاحات فعالیت می‌کردند و دستگیر شدند. و ساواک معتقد بود که در تظاهرات دانشگاه‌ها و تحریک دانشجوها دخالت داشتند". (مانند داریوش فروهر از حزب ملت ایران، شاپور بختیار وکریم سنجابی از حزب ایران و غلامحسین صدیقی). البته بازرگان که به ۱۰ سال زندان محکوم شده بود پس از ۲ سال با کمک و حمایت اسدالله علم (نزدیک به انگلستان)، آزاد شد! هرچند که بارزگان هم فردی منحط، عقب مانده و خرافی و مذهبی بود؛ کسی که پدر تروریست‌های مجاهدین خلق (MEK) و شورای مقاومت ملی فعلی بود.

پس از ماجرای مهم و تاثیر گذار اصلاحات ارضی در زمان نخست‌وزیری علم، شاید دستگاه مُلاها، مترصد یک فرصت مناسب بود، چون از تابستان ۴۱ تا زمان برخورد جدی با کانون فتنه و فساد و مدرسه جاهلیه قم (یا مدرسه فیضیه) - فروردین ۴۲، (غیر از اینکه شاه فقید در سخنرانی خود -۲۳ اسفند ۱۳۴۱، پایگاه وحدتی دزفول - با انتقاد شدید و در عین شهامت و روشن بینی گفت: "باز یکی دو هفته‌ای است که همینطور که سرمای زمستان دارد کم می‌شود، می‌بینم یا می‌شنوم که مثل مارهای افسرده‌ای و چون این‌ها در کثافت خودشان غوطه‌ور هستند باید گفت مثل شپش‌های افسرده‌ای که دارد کم‌کم اشعه آفتاب به آنها می‌خورد مثل این بدبخت‌ها فکر می‌کنند. بله موقع خزیدن در کثافت خودشان دو مرتبه رسیده. این عناصر فرومایه اگر از خواب غفلت بیدار نشوند چنان مثل صاعقه مشت عدالت در هر لباسی که باشند بر سر آنها کوفته خواهد شد که شاید به آن زندگی ننگین و کثافت‌شان خاتمه داده شود).

افسوس که هیچ روشنفکری در ایران، حتی آنان که با برنامه شاه به اروپا و آمریکا رفته بودند، در تحلیل این گفتار روشنگرانه شاه فقید، سخنی نگفتند!

در واکنش، اول خمینی گفت: «روحانیت، امسال عید ندارد!») اما برخوردی جدی دیده نمی‌شود. هرچند حکومت یک سری عقب‌نشینی‌هایی داشت که ناشی از توهم‌ها و باورهای مذهبی بود که تصور می‌کردند، باید با مُلا، رفتاری توام با احترام داشت. در ازای هر گام، خمینی، یک قدم جلوتر می‌آمد! (در فاصله تابستان ۱۳۴۱ - فروردین ۱۳۴۲، رفراندم صورت گرفت و در جریان رفراندم، مُلای عقب مانده شیعه و مزاحم پیشرفت و ترقی ایران، شدیدا مخالف بودند و دست به تحریکات زدند!) و حداکثر استفاده سیاسی را از برخورد با مدرسه فیضیه بردند. آغاز سال ۴۲، در واقع سال بحران روابط دولت و اُختاپوس مُلای شیعه در ایران است!

در اسناد ساواک که نوشته شده که ظهر ۲ فروردین ۴۲، مراسم خرافی سوگواری و روضه‌خوانی در مدرسه فیضیه قم بمناسبت مرگ جعفر صادق - امام ششم شیعه گری -برپا شده بود و واعظان پر کینه و مکار هم در توضیح و تفسیر بیانیه خمینی به بحث پرداخته و از هیچ اهانتی نسبت به شاه فقید و دولت فروگذار نکردند. کامیون‌های نظامی مقابل مدرسه متوقف بودند و جمعیتی از لات و اوباش هم برای اخلال در جلسه حضور داشتند که با فرستادن صلوات بی‌موقع، صحبت واعظان محراب و منبر را قطع می‌کردند. تا اینکه بین مُلاها و صلوات فرستندگان که هر دو طرف - از قبل - به سنگ و چوب و چماق مسلح بودند، زد و خورد شدیدی درگرفت و ناچار از مامورین انتظامی بیرون از مدرسه، کمک خواسته شد و به محض برخورد شدید، ماجرا به ضرب و خونریزی کشیده شد! تله مُلاها، پاسخ داد!

خمینی که پیش‌بینی می‌کرد که در آنروز در روضه‌خوانی‌ها زد و خورد بشود، در زمان پیش آمدن ماجرای فیضیه در مدرسه نبود. تعدادی از مُلاها را مضروب و مجروح کردند و عده‌ای هم به دست همان اوباش کشته شدند. سپس خمینی طی تلگرامی به عنوان مُلاهای دیگر تهران - اسما علما و کسی هم نمی‌داند عالم و اعلم در چه!؟ - چنین نوشت: "خاطرات مغول تجدید شد. اینها با شعار شاه دوستی به مقدسات مذهبی، اهانت می‌کنند و شاه دوستی یعنی غارتگری و هتک اسلام و تجاوز به مسلمین و تجاوز به مرکز علم و دانش و...) ". با فرارسیدن ماه محرم، شتاب بیشتری گرفت. شهربانی، هم تظاهرات را ممنوع کرد. اما خمینی آشوب طلب و اغتشاشگر، خطاب به وعاظ گفت: «از تهدید دستگاه نهراسند و مردم را از خطر اسرائیل و عمال آن، آگاه سازند!». سخنان خمینی، بیشتر به شعارهای سازمان تروریستی اخوان المسلمین، شباهت داشت!


روز۱۴ فروردین۴۲ هم سید محسن حکیم، با ارسال تلگرافی، خمینی و مُلاهای دیگر را به فرار به نجف، تشویق کرد - که مُلاهای شیعه به آن مهاجرت می‌گویند! - و بعد در ۱۴ خرداد ماه، خمینی دستگیر شد.

وقتی از امین فروغی و ایرج آرین پور که با ساواک و شادروان هویدا دوست بودند، پرسیدم، هر دو متفق القول گفتند: "در جریان اصلاحات ارضی، تعدادی از خوانین و مالکین فارس و سایر مناطق جنوب که منافع آنها با این برنامه شاه فقید به خطر افتاده بود، تصمیم گرفتند علیه دولت و شاه مملکت، دست به شورش و قیام مسلحانه بزنند که حبیب شهبازی، حسینقلی رستم و ولی کیانی، جزو سران این گروه اوباش بودند. (مثلا حبیب شهبازی - پدر همین عبدالله شهبازی - یاغی وحشی آن منطقه بود که غائله فارس را راه انداخت و به کوه و کمر زد و البته طالقانی (آیت الله سُرخ) هم می‌خواست که وی آنرا قیام آزادی‌خواهی بنامد!) و شورش مالکین با کشتن تعدادی از مامورین ژاندارمری در حال توسعه بود که دولت، ارتشبد آریانا را با اختیارات تام، برای سرکوبی شورشیان به فارس فرستاد و این غائله خاتمه یافت و سران آن هم اعدام شدند. غائله بهمن قشقائی نیز با کشته شدن برخی از یاران او و تسلیم برخی دیگر و نهایتا تسلیم خود وی خاتمه یافت".

خمینی بنا به وقاحت مُلای شیعه، از نجابت و رافت و اخلاق شاه فقید و رئیس وقت ساواک - زنده یاد حسن پاکروان- سواستفاده کرد. در اهانت به شاه فقید و تحریک شبکه مِلاها کوتاهی نکرد و دیگر مانند تلگراف‌های قبلی خمینی به حضـور شاه با عنـوان (حضـورمبـارک اعلیحضـرت همایـونـی) و با امضای (الداعی روح الله الموسوی الخمینی) خبری نبود.

در وعظ خود (در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲- قم) که گاه به گاه با گریه فریبکارانه حضار نیز آمیخته می‌شد، دهان باز کرد و چنین بافت: " اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت قرآن باشد اسرائیل نمی‌خواهد در این مملکت علمای اسلام باشند. اسرائیل می‌خواهد به دست خود آن چیزهایی را که مانع هستند، آن چیزهایی را که سدّ راه هستند از سر راه بردارد. قرآن سد راه است باید برداشته شود، روحانیت سد راه است باید شکسته شود، مدرسه فیضیه و دیگر مراکز علم و دانش سدّ راه است باید خراب شود. طلاب علوم دینیه ممکن است بعدًا سد راه بشوند، باید کشته شوند برای این که اسرائیل به منافع خودش برسد. دولت ایران به تبعیت از اغراض و نقشه‌های اسرائیل به ما اهانت کرده و میکند" و...

واقعا، خمینی چه دستوراتی را از اخوان المسلیمن گرفته بود که ماجرا را به اسرائیل، ربط دهد؟ اصولا دستگیری چند آشوبگر و لات وحشی - که در هر کشور دیگری می‌بود، بدتر رفتار می‌شد - چه ربطی به اسرائیل داشت؟

در این دوران علی اکبر مولوی، رییس ساواک تهران با تیمور بختیار روابط حسنه‌ای داشت و برخی می‌گویند در ماجرای مدرسه فیضه قم، حضور داشت. وی در ساعت ۳: ۳۰ بامداد روز ۱۵ خرداد با همکاری سرهنگ ح بدیعی، رییس ساواک قم و سرهنگ سید حسین پرتو، رییس شهربانی قم و سرهنگ وقار فرمانده هنگ ژاندارمری قم و اسلامی فرماندار قم، به دستگیری خمینی موفق شد. خمینی را به پادگان قصر در سه راه زندان (عشرت‌آباد) بردند و بنا به روایت سرهنگ هوشنگ وزین، " کلی هم با عزت و احترام بردند زندان و روزانه هم بهترین غذاها برای خمینی می‌آمد. اصلا و ابدا هم زبان تشکر نداشت، عین وحشی‌ها، فقط می‌لمباند! "

پاکروان در گزارش خود می‌نویسد: «نامبرده به اتهام اقدام علیه امنیت داخلی مملکت دستگیر و در حال حاضر در پادگان بی‌سیم بازداشت می‌باشد». صبح ۱۱ محرم - ۱۴ خرداد ۴۲، ساواک به منازل مطهری، محمد جواد باهنر، غفاری، محمد تقی فلسفی، هاشمی‌نژاد، موحدی ساوجی، مکارم شیرازی، عباسعلی اسلامی و... رفت و مجموعا ۵۳ مُلا را دستگیر کرد.

عالیجناب پرویز ثابتی در کتاب دامگه حادثه می‌فرمایند:
" باید بگویم تمام شورش بیش از ۴۸ ساعت طول نکشید. البته تشنجات و تظاهرات از بهمن ماه و در جریان رفراندم ۶ بهمن آغاز شده بود و جبهه ملی (۶ بهمن سال ۴۱ شد، جبهه ملی آمدند و روزهای قبل از رفراندم شاه، شلوغ کردند و جلساتی برگزار کردند و بیانیه‌ای دادند و تراکت‌ها و اعلامیه‌هایی پخش کردند که: «اصلاحات، آری! و دیکتاتوری، نه!» و همه اینها علیه رفراندم بودند. جبهه ملی قصد داشت روز ۶ بهمن در اعتراض به رفراندم تظاهراتی ترتیب دهد اما کوشش فعالان به نتیجه نرسید و بسیاری از افراد اعضای شورایعالی (!) دستگیر شدند). و نهضت آزادی، اعلامیه و بیانیه علیه رفراندم منتشر و آن را تحریم کردند و طرفداران خمینی نیز به فعالیت‌های خود افزوده بودند. بعد از تحریم عید نوروز به وسیله خمینی و ماجرای مدرسه فیضیه قم، فعالیت‌های مخالفین تا خرداد شدت یافت که ماه محرم فرا رسید و مُلاها با استفاده از ماه محرم بر حملات و انتقادات از دولت افزودند. خمینی در سخنرانی‌ها حملات به شاه و دولت را به حد اعلا رسانید. لذا تصمیم گرفته شد که دستگیری او پس از تاسوعا و عاشورا صورت گیرد. لذا ۲ روز پس از عاشورا، در حالی که هنوز بعضی اجتماعات و تظاهرات در تهران و برخی شهرستان‌ها به مناسبت ایام عزاداری ادامه داشت، روز ۱۴ خرداد، خمینی در قم دستگیر و به تهران آورده شد. طرفداران او و سایر مخالفین پس از اطلاع از دستگیری او از صبح زود روز ۱۵ خرداد تظاهرات وسیعی را از میدان بارفروشان و جنوب تهران آغاز و به تخریب اماکن دولتی و خصوصی پرداختند که بلافاصله حکومت نظامی اعلام شد و ارتش به کمک شهربانی وارد عمل گردید و متظاهرین را که در خیابان‌های مرکزی شهر به طرف کاخ‌های سلطنتی می‌آمدند، سرکوب و مسببین بازداشت شدند و به فاصله چند روز اوضاع تحت کنترل درآمد و تعداد کشته شدگان آن روز برخلاف ادعای مخالفین از ۳۲ نفر تجاوز نکرد ولی در رسانه‌های ایران هنوز از کشته شدن ۱۵۰۰۰ هزار نفر در ۱۵ خرداد صحبت می‌کند! در اینجا لازم می‌دانم به نقش مثبت علم نخست‌وزیر در آن روز اشاره کنم. اگر در آن روز علم نتوانسته بود شاه را که برای مقابله با مخالفین تزلزل نشان می‌داد متقاعد کند که باید شدت عمل نشان داده شود و شورش باید بهر قیمت سرکوب گردد، معلوم نبود درگیری‌های دولت با مخالفین به کجا می‌انجامید. پاکروان رییس ساواک هم فردی قاطع و مقتدر نبود و مساله اعدام خمینی در هیچ مرحله، اصلا و ابدا مطرح نبود! ".....

وقتی خمینی را دستگیر کردند، بیشتر مُلاهای معروف قم و مشهد و برخی شهرهای دیگر راه افتادند به طرف شاه عبدالعظیم در شهر ری (در جنوب تهران، خانه فیروزآبادی) اجتماع کردند در حالت اعتصاب گونه‌ای گفتند که او مرجع است! پس از مدتی بازگشتند و رفتند سرجایشان و فقط مُلایی به نام قمی (سیدحسن طباطبایی قمی) از مشهد تبعید شد وگرنه شریعتمداری و مرعشی و نجفی و گلپایگانی برگشتند به قم. هفته‌ای دوبار پاکروان هم خمینی را ملاقات می‌کرد. بحث محاکمه و اعدام خمینی هیچوقت در ساواک و یا در دولت مطرح نشد. اینکه گفته‌اند در قانون اساسی اصلی وجود داشته که مانع از محاکمه و اعدام مرجع تقلید می‌شود، به کلی بی‌اساس است. اما الان مایه تاسف است که باید با همه همراهانش، این مرجع و آیت الله یک شبه، به بیل زنی در کویر ارسال می‌شد و یا اعدام می‌شد، زیرا به نفع رشد و ترقی کشور بود!

کارشناسان ساواک معتقد بودند که خمینی باید در زندان باشد اما حسن پاکروان معتقد بود فعلا بهتر است در عشرت‌آباد (ولی عصر کنونی) بماند و هفته‌ای ۲-۳ روز خمینی را می‌دید و با وی دیالوگ می‌کرد. تا اینکه خمینی از عشرت‌آباد به خانه‌ای برده شد تا تحت نظر باشد و آنجا هم، با افرادی دیدار میکرد و آدم‌هایی را می‌دید. پاکروان باز هم می‌رفت و در آنجاخمینی را می‌دید و با او گفتگو می‌کرد. و آخر سر هم بنا به همان عقده و کینه توزی، به محض ورود به تهران، پاکروان، که انسانی شریف و ارجمند بود را به رگبار بست!

در اینباره روایات متفاوتی وجود دارند: ۱. خانواده خمینی برای نجاتش نزد مظفر بقایی کرمانی رهبر حزب زحمتکشان ایران رفتند. بقایی وزیر سابق در کابینه مصدق آشنای خمینی و کاشانی بود و سیاستی را در پیش گرفت تا دولت علم را زیر فشار ببرد و خمینی را آزاد نماید. گروهی معتقدند که وی پیشنهاد کرد آیت الله شود و می‌گویند که خمینی هیچگاه محاکمه نشد یا حکمی برایش صادر نشد، بلکه یک شبه از حجت‌الاسلامی نه تنها به مقام آیت‌الله‌یی بلکه به بالاترین مقام روحانیت شیعه دست یافت. در ۱۵ تیر ماه ۱۳۴۲ حزب زحمت‌کشان ملت ایران با امضای مظفر بقایی، نامه سرگشاده‌ایی به عنوان آیات عظام چاپ کرد تا روحانیون را وادار به استدعای عفو کند و البته در آن ایام شریعتمداری و مرعشی، خمینی را تایید کردند. اما گلپایگانی، حاضر به تایید مرجعیت خمینی نشد. منتظری در اینباره می‌گوید: یکی از آقایان گفت: ایشان که مرجع تقلید نیست!، چه کسی از ایشان تقلید می‌کند؟، گفتم من از ایشان تقلید می‌کنم (پس ایشان مرجع تقلید است!).

۲. به گفته دختر حسن پاکروان «پدرم، با پرونده خمینی پیش از انقلاب آشنا بود. ارتش توصیه کرد که خمینی را در یک دادگاه سریع به جرم خیانت محاکمه و اعدام کنند، اما پاکروان شخصا مداخله کرده وحتی تهدید به استعفا می‌کند. شاه که میان مشاوره‌ها و نظرهای متضاد نمی‌توانست تصمیم‌گیری کند، از پاکروان، می‌خواهد که راهی عقلانی برای نجات جان خمینی پیدا کند. که گفت اگر خمینی به رده آیت‌اللهی ارتقا می‌یافت، کسی نمی‌توانست به او دست بزند. شاه هم با این پیشنهاد موافقت کرد. پاکروان با سید جلال تهرانی در مشهد و شریعتمداری در قم تماس گرفت و از آنها طریقه آیت‌الله شدن خمینی را جویا شد. بدین ترتیب با حسن نیت پاکروان، زندگی این روحانی نجات یافت زیرا همان کافی بود که ۲ مرجع تقلید، او را تائید کردند. پدرم به هیچ عنوان نمی‌خواست خمینی اعدام شود و وسیله آیت‌الله شدن او نیز شد.») و حتی یکی از مقامات ساواک هم می‌گوید که خود پاکروان اجازه نمی‌داد که بلایی سر خمینی بیاید...

بهرحال، ۱۱ مرداد ۱۳۴۲ پاکروان، به دیدار خمینی در پادگان عشرت آباد رفت و گفت که او آزاد است. همانروز خمینی، قمی و محلاتی از زندان به ویلایی در منطقه داودیه تهران منتقل شدند و مردم برای دیدن آنها آمدند. پس از آن، ساواک اطلاع داد که می‌توانند به خانه‌های مورد نظر خودشان بروند. خمینی به منزل یکی از بازاریان به نام روغنی در قیطریه رفت، قمی خانه‌ای در زرگنده و محلاتی خانه‌ای در قلهک اجاره کردند.

جناب پرویز ثابتی می‌گوید: "همانروز ۱۵ خرداد، حکومت نظامی برقرار شد. روز قبل از آن، معلوم نبود که فردا با این شدت، شلوغ می‌شود. دار و دسته طیب حاج رضایی و افراد دیگری از میدان بارفروش‌ها راه افتادند به طرف تهران (که طیب حاج رضایی رییس میدان تره‌بار و میوه تهران به اتهام مشارکت در وقایع ۱۵ خرداد، دستگیر و زندانی شد. و روز ۱۳۴۲/۵/۲۶ دادگاه نظامی ویژه، رسیدگی به کار عده‌ای از دستگیر شدگان مرتبط به ۱۵ خرداد را پایان داد و رای خود را صادر کرد و طیب حاج رضایی و غلامرضا قائنی و امیر کریمخانی و فضل‌الله ایزدی سلحشور را به اعدام محکوم کرد و عده‌ای را همبه حبس ابد یا ۱۵ سال زندان. «روز ۴۲/۸/۱۱ طیب رضایی و برادرش تیرباران شدند»). رضایی سر دسته بود. همین محسن رفیق‌دوست در میدان بارفروش‌ها هم فعال بود و با دار و دسته موتلفه اسلامی هم ارتباط داشتند. اجتماعات از جنوب شهر شروع شد و از بوذرجمهری (۱۵ خرداد فعلی) حرکت کرد به طرف بالا که البته هنوز در آن موقع، شاه دفترش در کاخ مرمر (تقاطع سپه (امام خمینی) و پهلوی (ولی عصر).) بود و به کاخ نیاوران نرفته بود. بلافاصله در حسن‌آباد، گارد شاهنشاهی جلوی تظاهرات را گرفت که نگذارند به طرف کاخ بیایند. شلوغی‌ها بیشتر در بوذرجمهری و میدان ارگ بود.

ایرج آرین پور می‌گوید: "نخستین کانون اغتشاش در تهران میدان بارفروشان بود به سرکردگی طیب حاج رضایی" و جمعیت ابتدا با برنامه قبلی می‌خواستند اداره مرکزی رادیو را در میدان ارک تصرف کنند و به سبک واقعه ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، از طریق رادیو مردم شهرستا نها را به شورش تبلیغ و تحریک کنند که با مقاومت مسلحانه و شدید نیروهای انتظامی مواجه شدند. سپس گروه قابل ملاحظه‌ای قصد کردند به کاخ شاه حمله کنند که آنها نیز سرکوب شدند. در تظاهرات از پیش برنامه ریزی شده ۱۵ و ۱۶ خرداد ماه ۴۲، عده زیادی کشته و مجروح شدند. البته طرفداران خمینی طبق معمول در ارقام کشته شدگان و مجروحان نیز مبالغه کردند. آنها کشته شدگان تهران را ۵ هزار نفر و کشته شدگان شهرستان‌ها را ۱۰ هزار نفر تبلیغ کردند. حتی خود خمینی نیز بارها در مصاحبه‌ها و سخنرانی‌ها (مانند صحیفه یا رادیو بغداد)، تعداد کشته شدگان دو روزه را پانزده هزار نفر ذکر کرده است. در سخنرانی ۲۱ مهرماه۵۷ در پاریس آن را ۲۰۰۰۰ هزار نفر نامید اما در هر پژوهشِی به ۳۲ نفر ختم می‌شود.

در ۲۹ تیر۱۳۴۲ دولت، شماری از بازاریان و مُلاها از جمله فلسفی و خلخالی را آزاد کرد، ولی خمینی و قمی و محلاتی در بازداشت ماندند. روز ۲۶ شهریور، انتخابات دوره ۲۱ مجلس شورا و دوره ۴ مجلس سنا برگزار شد. روز ۲۴ مهر، ژنرال دوگل وارد تهران شد. روز ۳۰ مهرماه، ۷ نفر از اعضا نهضت مثلا آزادی محاکمه شدند و به اتهام اقدام علیه امنیت ملی کشور در دادگاه ویژه نظامی در پادگان عشرت‌آباد به ریاست سرتیپ حسین زمانی و دادستانی سرتیپ فخر مدرس محکوم شدند که متهمان عبارتند از: مهدی بازرگان، یداله سحابی، سیدمحمود طالقانی، عزت‌الله سحابی و... بعدا، در ۱ آذر ۴۲، کندی ترور شد و لیندون جانسون رییس‌جمهور آمریکا شد.

البته در برخی سندهای جدید مجموعه اسناد CIA، که سال ۸۵ منتشر شد اما BBCمعتقد بود تازه درآمده مبنی بر اینکه خمینی، نامه‌ای به کندی نوشته و گفته که با منافع امریکا مخالفتی ندارد و خلیل کمره‌ای، پیام را ۴ روز بعد از اعدام افراد وابسته به در آستانه سفر برژنف به تهران، به سفارت آمریکا می‌دهد و چند روز بعد هم کندی ترور می‌شودو.... اکثرا روایت شخص سوم هست و.... اما در سایت خمینی (imam-khomeini. ir) نوشته شده که: " روحانیون فرا رسیدن ایام محرّم آن سال را فرصتی مناسب برای تبلیغات علیه برنامه‌ها و سیاستهای شاه دانسته و با ترتیب جلسات، انجام مکاتبات و صدور اعلامیه هایی، ارتباط بین خود و مردم را گسترش داده و خود را مهیا می‌ساختند" و در ۱۷ اسفند ۴۲، علم استعفا داد و حسنعلی منصور مامور تشکیل کابینه شد.

جناب پرویز ثابتی می‌گوید: " شاه که در این زمان با اصلاحاتی که در کشور انجام داده بود، محبوبیت بیشتری در بین مردم داشت، مایل بود به توصیه مقامات امریکائی عمل کند ولی چون سران جبهه ملی با هم اختلافات و از یکدیگر رودربایستی داشته و به شاه نیز اعتماد نداشته و مصدق هم هنوز زنده بود، حاضر به همکاری با شاه نشدند و شاه و دولت تصمیم گرفتند انتخابات را بدون شرکت جبهه ملی انجام دهند.... در اسفند ۴۲ موقعی که حسنعلی منصور نخست‌وزیر شد، رابطه من هم با وی اداری نبود صرفا یک نوع رابطه شخصی داشتم با او قبل از آن که نخست‌وزیر بشود. در زمان نخست‌وزیری او، وی را هفته‌ای دوبار می‌دیدم و راجع به مسایل سیاسی و اجتماعی صحبت می‌کردیم. روز دوم نخست‌وزیری‌اش، من یک جلسه ۴-۵ ساعته با وی داشتم و راجع به مسایل مختلف با هم حرف زدیم. ناگهان به من گفت که: «از اعلیحضرت می‌خواهم که خمینی آزاد شود! و برگردد سر جایش». گفتم که: «آقای نخست‌وزیر! برای چه؟ چرا شما در کار امنیتی دخالت می‌کنید؟»، گفت: «نه! من می‌خواهم فاصله بین اعلیحضرت و مردم را کم کنم، برای اینکه شاه و ملت بین‌شان اختلافی نباشد.»، گفتم: «آقای منصور شما دیگر از این حرف‌ها نزنید!، شاه چنین فکرو عقیده‌ای ندارد که بین ایشان و مردم فاصله‌ای هست. این چه فرمایشاتی است که می‌کنید؟ شما تازه نخست‌وزیر شده‌اید و این کارتان اصلا درست نیست. اصلا در کار امنیتی و انتظامی دخالتی نکنید!، خمینی، قابل اعتماد نیست و این مرد مجنونی است اگرآزاد بشود، آرام نمی‌نشیند و شروع می‌کند دوباره برای ما دردسر درست کند و آن وقت شما مسئول هستید!». خلاصه، در آن جلسه حداقل یک ساعت درباره خمینی حرف زدیم و من هر چه سعی کردم منصور را راضی کنم، فایده‌ای نداشت. هر چه گفتم: «شما این کار را نکنید و به مصلحت نیست!»، فایده‌ای نداشت. آخر سر گفت: «من قول داده‌ام که ترتیب آزادی او را بدهم!»، گفتم: «به کی؟ گفت آقای جوادصدر که شده بود وزیرکشور (پسر صدرالاشراف). چون پسر صدرالاشراف گفته بود که خمینی آرام است و قول داده که آرام باشد و منصور گفت: «با خمینی حرف زده‌ایم و قول داده که آرام باشد و گفت: البته من با پاکروان در این باره صحبت کرده‌ام و گفته چه فکر خوبی!»، تا این را گفت، صدایم بلند شد که: «پاکروان نمی‌فهمد!»... خلاصه منصور رفت و با شاه حرف زد و خمینی آزاد شد و رفت به قم. خمینی آنجا بود تا ماه آبان که به خارج از کشور، تبعید شد خمینی که به کمک منصور به قم برگشته بود... تا مدتی آرام بود تا مساله مصونیت مستشاران آمریکایی (کاپیتولاسیون capitulation) مطرح شد. پاکروان رییس بود و حسنعلی منصور پیشنهاد کرده بود خمینی به خارج از کشور تبعید شود. پاکروان هم گفته بود: «فکر خوبی است» اما نصیری، رییس شهربانی، با تبعید وی مخالف و نظر داده بود خمینی دستگیر و تحت تعقیب قرار گیرد و بالاخره او به ترکیه تبعید شد. ما رابطه نزدیکی با سازمان امنیت ترکیه داشتیم و با هم آهنگی با ترک‌ها، مامورین ما او را به جزیره مورد نظر در ترکیه انتقال دادند" و...

البته موقع دستگیری خمینی، هنوز انتخاباتی انجام نشده بود و مجلس هم وجود نداشت و انتخابات پس از ۱۵ خرداد انجام شد. بعد از ۱۷ اسفند ۱۳۴۲ که اسدالله علم کنار رفت و حسنعلی منصور، نخست‌وزیر شد. منصور در سخنرانی خود (۱۶ فروردین ۱۳۴۳) کوشش کرد تا با مُلاها از در آشتی در آید و گفت: «ما معتقدیم که ملت و دولت ایران، یک ملت و دولت مسلمان و دین اسلام یکی از مترقی‌ترین و برجسته‌ترین ادیان جهان است و مقام روحانیت برای ما با ارزش است و اینجانب ماموریت دارم که مراحم و عطوفت شاهنشاه را به مقامات روحانی، ابلاغ نمایم».

روز ۱۷ فروردین، جواد صدر، وزیر کشور، در قیطریه به دیدار آیت‌الله خمینی رفت و از طرف دولت آزادی کامل ایشان را اعلام کرد. اما در روز ۲۱ فرورین ۴۳ زد و خورد بهمن قشقایی با ژاندارم‌ها در جنوب رخ داد و بعد (۳ اردیبهشت) تحریکات روزنامه‌های مصری علیه ایران و اعتراض چند تن از نمایندگان مجلس به تحریکات عبدالناصر، (۲۰ اردیبهشت)، تا اینکه پس از چند ماه مذاکره بین وزارت خارجه آمریکا و ایران، دولت منصور لایحه مربوط به مصونیت نظامیان آمریکایی (کاپیتولاسیون) را برای تصویب به مجلس شورای ملی تسلیم کرد و در ۲۱/مهر ماه، با اکثریت آرا به تصویب رسید. روز ۴ آبان، در سالروز ۴۵ سالگی شاه، خمینی در اعتراض به کاپیتولاسیون در قم سخنرانی کرد. شاه را مورد انتقاد قرار داد و دولت و مجلس را فاسد و دست نشانده امریکا و اسرائیل و دشمن مردم ایران و اسلام خواند.
در تمام سخنان خمینی، مشابه تبلیغات عبدالناصر و اخوان المسلمین، اشاره‌ای به اسرائیل دیده می‌شود! و کاملا، فضاسازی سیاسی به نفع خمینی و اوباش‌های اطراف اوست!

عاقبت، در گزارش ارسالی شهربانی قم به شهربانی کل کشور آمده: «سرهنگ عزلتی معاون شهربانی و سروان عصار و مامورین مربوطه به منزل خمینی رفته و بدون هیچ‌گونه اصطکاک و خسارتی، خمینی دستگیر و به سرهنگ طاهری تحویل گردید. سرهنگ بدیعی رییس ساواک قم هم در معیت اینجانب بود». پس از اعزام خمینی به تهران، در نامه رییس ستاد فرماندهی نیروی هوایی (سرلشکر تدین)، درباره هواپیمای حامل خمینی به ترکیه چنین آمده: «به فرمان مطاع شاهانه مقرر است یک فروند هواپیمای ۱۳۰-ث به شماره ۱۰۳-۵ با پرسنل پروازی پیوست روز ۱۳/۸/۴۳ از تهران حرکت و در آنکارا فرود خواهد آمد. در مطبوعات کثیرالانتشار، تبعید خمینی، نوشته شده: در اطلاعیه سازمان امنیت آمده که چون رویه خمینی و تحریکات مشارالیه علیه منافع ملت و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی کشور تشخیص داده شد، لذا ساعت ۸ صبح چهارشنبه ۱۳/۸/۴۸ از ایران تبعید شد.» خمینی در صبحگاهان، به وسیله هواپیمای هرکولس نیروی هوایی و به اتفاق سرهنگ افضلی -مامور ساواک و رییس بخش امور اجتماعی - به ترکیه تبعید شدند. با نشستن هواپیمای حامل، در ساعت ۱۱: ۳۰ در فرودگاه آنکارا، مورد پذیرش ماموران امنیتی ترکیه قرار گرفتند. مامورین ترکیه پس از گفتگو با افضلی؛ خمینی را به اتفاق وی سوار اتومبیل و پس از طی ۳۵ کیلومتر مسافت، مستقیما به هتل سیلوار پالاس» (طبقه چهارم، اطاق شماره ۵۱۴) که قبلا آماده شده بود، بردند. خبر دستگیری و تبعید خمینی در اخبار سراسری رادیو ایران هم منتشر شد: «مطابق اطلاع موفق و شواهد و دلایل کافی چون رویه خمینی و تحریکات مشارالیه علیه منافع ملی و امنیت و استقلال و تمامیت ارضی کشور تشخیص داده شد، لذا در تاریخ ۱۳ آبان ۴۳ از ایران تبعید شد» و روز ۸/۱۰/۱۳۴۳ مصطفی خمینی از زندان آزاد شد و مردم ساده دل، دوستدار قهرمان زنده و مرده و خرافی و از همه جا بی خبر هم به استقبال وی رفتند. روز ۱۳/۱۰/ ساواک وی را نیز به ترکیه تبعید کرد.

امین فروغی و ایرج آرین پور [ در گفت و گو با قانعی فرد، وحشت بزرگ]می گویند: " پس از ماجرای ۴۲، توسط خمینی و طرفدارانش، فعالیت مُلاها به سمت تبلیغات، سازمان دهی، یارگیری، چریک سازی و تروریست پروری علیه شاه رفت و خرافی‌های حامی خمینی ۶۱ ساله به شورش مسلحانه و فعالیت‌های زیرزمینی مخرب روی آوردند. و به موازات آنهم گروه‌های چپ مارکسیستی - اکثرا وابسته به شوری هم - به آن روش گرویدند و قریب به اتفاق گروه‌های مخالف شاه فقید، حمله مسلحانه را مشروع می‌دانستند! و گروه‌های تروریستی وابسته به آنان هم پدید آمدند. [ مثلا برخی مانند حزب ملل اسلامی، پس از خرداد ۴۲ تاسیس شد و بنیانگذارش کاظم بجنوردی و معتقد به مبارزه مسلحانه بود. البته توسط نیروهای انتظامی و امنیتی دستگیر شدند و حزب متلاشی شد. و هم زمان، دستگاه تبلیغاتیِ عبد الناصرحملات خود را علیه دولت ایران وشخصِ شاه تشدید کرد. و مهمترین سازمان مذهبی طرفدار خمینی که حتی در دوران اتحاد با سایر گروه‌های سیاسی چریکی و مارکسیستی نیز ماهیت پنها نکاری خود را حفظ کرد، هیات‌های موتلفه اسلامی بود که با بقایای فداییان اسلام هم تماس نزدیک و ارگانیک داشت. هیات‌های موتلفه نزدیکترین، صمیمانه ترین روابط را با شخص خمینی داشت و افرادی مانند مهدی عراقی، اسدالله لاجوردی، اکبر هاشمی رفسنجانی، جلال الدین فارسی، علی اندرزگو و صادق خلخالی در آن عضویت مؤثر داشتند سردرآوردند. افرادی چون مصطفی چمران، ابراهیم یزدی، صادق قطب زاده و محمد توسلی و چند هزار نفر دیگر برای کسب تعلیمات براندازی رژیم، با تدارکات و توافق‌های قبلی و از راه آلمان به مصر رفتند. آنها سپس از اردوگاههای تروریستی فلسطینی سردرآوردند و به خدمت دستگاه‌های اطلاعاتی یاسر عرفات رهبر وقت سازمان تروریستی فلسطینی‌ها، معمر قذافی رهبر وقت لیبی، حافظ اسد رهبر وقت سوریه و فیدل کاسترو رهبر وقت کوبا و برخی کشورهای کمونیستی دیگر درآمدند تا تعلیمات ببینند، کمک بگیرند، چریک تربیت کنند، سازمان دهی انقلابی یباموزند و برای سرنگونی شاه، طبق وعده‌ای که عبدالناصر داده بود و خمینی آنرا آغاز کرد، از ه جهت آماده شوند. سازمان مجاهدین خلق، زاده بطن نهضت آزادی بود که ابتدا خود را ملی و پیرو مصدق می‌نامیدند و بعدها نام جعلی ملی - مذهبی را برای خود برگزیدند" و...

محمد توسلی، از اعضای نهضت مثلا آزادی، که هنوز به تروریسم اسلامی افتخار می‌کند، در گفتگویی در سایت "تاریخ ایرانی" می‌گوید: " پس از سرکوب‌های شاه در سال ۱۳۴۲ و کشتار انقلابیون و به زندان افتادن چهره‌های سیاسی و رهبران گروه‌های مخالف رژیم، جمعی از نیروهای انقلابی به این نتیجه رسیدند که دیگر مبارزه مسالمت آمیز در چارچوب قانون با رژیم شاهنشاهی فایده‌ای ندارد! در نتیجه به مبارزات چریکی روی آوردند و گروهی برای فراگیری آموزش‌های لازم برای مبارزه مسلحانه راهی مصر شدند. به دلیل آنکه علی شریعتی در پاریس با سازمان آزادی بخش الجزایر ارتباط تنگاتنگی داشت، ابتدا مذاکرات برای فراگرفتن آموزش‌های چریکی با الجزایر صورت گرفت، اما مشخص شد الجزایر، آمادگی این کار را ندارد. سپس با مقامات مصری مذاکره کردند. اولین دیداری که انجام شد در لبنان بود که با سرهنگ زعلول عبدالرحمان که وابسته نظامی مصر در لبنان بوده، ملاقات و مذاکره شد. مذاکرات بعدی در شهر برن سوئیس با سرتیپ صفوتی، سفیر مصر در سوئیس انجام می‌شود. در چارچوب این مذاکرات اولین گروه اعزامی ‌به مصر می‌روند. چمران، ابراهیم یزدی، بهرام راستین، پرویز امین و شریفیان اولین گروهی هستند که در دی ماه ۱۳۴۳ وارد مصر شدند. و ابوالفضل بازرگان، رضا رئیسی، دو فرد دیگر که اسامی‌شان را بخاطر ندارم و من در گروه دوم بودیم. در دوره اول همه آموزش‌ها را کارشناسان مصری به دوستان می‌دادند، اما در دوره دوم برخی از آموزش‌ها را خود دکتر چمران به ما می‌دادند. فقط بخشی از آموزش‌های تخصصی که مربوط به مسائل مواد منفجره و تخریبی بود و یک چریک باید یاد می‌گرفت را برخی کارشناسان و سرهنگ‌های خبره مصری آموزش می‌دادند. و مذاکره با مقامات مصری به دنبال فعالیت‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی پس از سال ۴۱ در خارج از کشور انجام شد. وقتی در سال ۴۰ نهضت آزادی ایران تشکیل شد، شریعتی، چمران، قطب زاده و ابراهیم یزدی همه خارج از کشور بودند. در سال ۴۱ به توصیه شریعتی جلسه‌ای برگزار شد و نهضت آزادی ایران در خارج از کشور را تاسیس می‌کنند. با توجه به شرایطی که در خارج از کشورحاکم بوده، تصمیم می‌گیرند نهضت رسما اعلام موجودیت نکند، بلکه در پوشش فعالیت‌های دانشجویی بوده و در کنار آن انجمن‌های اسلامی‌ دانشجویان در آمریکا و اروپا را پایه‌گذاری کرده و در کنار فعالیت‌های جبهه ملی این اقدامات گسترش پیدا کند. بعد از ۱۵ خرداد و سرکوب شدیدی که شاه انجام داد و زندانی شدن سران جبهه ملی و نهضت آزادی و دادگاه نظامی که در ایران برای محاکمه رهبران و فعالان نهضت برگزار و منجر به صدور زندان‌های طویل‌المدت شد، جمع بندی همه فعالان سیاسی در داخل و خارج کشور به طور مشخص این بود که دوران مبارزه قانونی و مسالمت‌آمیز بسر آمده است. دلیل اینکه فعالان سیاسی به این نتیجه رسیدند گفتمان جهانی بود. در این دوران انقلاب روسیه و کوبا شکل گرفته، نهضتی در الجزایر بود، در چین و کشورهای آفریقایی و آمریکای لاتین، تحولاتی رخ داده بود. طبیعتا فعالان سیاسی ایران هم در آن دوران متاثر از گفتمان انقلابی آن روز جهان بودند. " و...

[خبرنگار دوستدار خرازی هم نمی‌پرسد که براستی کدام سرکوب؟، آیا منظور همان اوباش خمینی چی است که دست به اسلحه برده بودند! همان اوباشی که تروریست اسلامی را در ایران راه انداختند و بخاطر نوکری اجنبی، با تکیه تروریسم، ایرانی می‌کشتند؟ همان تروریست هایی که مهدی بازرگان، طالقانی و سحابی، آن را تحت نام گروه تروریستی مجاهدین خلق، تاسیس کرده بودند که امروز هم مریم رجوی مانند شما زیر عکس مصدق السلطنه تعظیم می‌کند؟ علی شریعتی که انسانی لجن، دایم الخمر و پامنقلی بود، برای شیفتگان تروریسم اسلامی، وراجی می‌کرد، آیا الگوست؟ خودش در عین تناقض و شارلاتانیسم می‌گوید رفته‌اند سراغ‌اند مواد منفجره و تخریب، بعد دم از مبارزه قانون و مسالمت آمیز می‌زند؟ براستی مرز شیادی تا کجاست؟ چرا باید به تروریست اسلامی، ترحم کرد؟ این افراد مصدقی چی و خمینی چی - جبهه ظاهرا ملی و نهضت مثلا آزادی- به زندان رفتند یا نرفتند، به درک! آیا باید به کمک اجنبی دست به اسلحه برد؟ که حاصل‌اش این روزگار سیه روزی ایران استً! و امروزه ابوالفضل بازرگان (که دوره تروریستی دیده) و تاج زاده (تروریست اسلامی گروه فلق)، بیانیه ۵۵۲ نفر امضا می‌کنند و به خامنه‌ای هشدار می‌دهند که مبادا آتش اعتراضات افزوده و دیر شود. کسی هم نیست بپرسد که خوب دیر و افزوده بشود، شما چکاره‌اید؟ ساختار خلافت اسلامی ولایت فقیه فروپاشی کند و اختاپوس مذهبی مُلای شیعه در ایران - که مثل کرم و ویروس و عفونت در کالبد ایرانی است - واژگون شود، به شما چه ارتباطی دارد؟ هویت تخیلی و جعلی شما در بلوای ۵۷، بر باد می‌رود؟ ]

ایرج آرین پور در ادامه می‌گوید: " خامنه‌ای در دوران ریاست جمهوری خود در مصاحبه‌ای - روزنامه جمهوری اسلامی، ۱۲ خرداد ۱۳۶۲ / به مناسبت سالروز پانزده خرداد - می‌گوید: در واقعه‌ مدرسه فیضیه شاید تعداد شهدای ما از دو سه نفر بیشتر نبود. یک نفر که با نام و نشان معرفی شد شهید رودباری بود و دو نفر دیگر و هم چنین تعدادی طلبه کتک خوردند. این حادثه را شخص امام با پیگیری تبلیغاتی و سازماندهی بسیار ظریفی یعنی گسیل داشتن طلاب و فضلای حوزه در محرم همان سال به سراسر کشور و دستور به همه‌ گویندگان مذهبی که از روز نهم محرم ماجراهای دوم فروردین را در سینه‌زنی‌ها و نوحه‌ها مطرح نمایند، توانست به آنجا برساند که قیام عظیمی چون ۱۵ خرداد را پیامد داشته باشد. اکبر هاشمی رفسنجانی هم در خطبه‌های نماز جمعه تهران در ۷ خرداد ۱۳۷۸، به نقش اشاره کرد که: '' قیام ۱۵ خرداد ۴۲، با مقدمات طولانی به وسیله امام و یارانش محقق شد و... نقطه عطفی در تاریخ حرکت سیاسی خمینی شد".! در سخنان وی، مشخص شد که مُلای شیعه، در پس کسب قدرت و ثروت بود و ماموریت‌شان، ویرانی ایران و توسعه فقر و محرومیت بود که به بهترین نحو برای اجنبی، اجرا کردند!

هنوز ۶۰ سال پس از حادثهء ۴۲ قُم و کشته شدن ۳۲ نفر اوباش و اجامر؛ مباحثه میان مورخان و روایت‌های مختلف میان راویان موافق و مخالف وجود دارد و شاید سندهای کشف نشده‌ای در این باره هست که مورخ‌ها باید بخوانند و روایت‌ها و سندها را کنار دیگر بگذارند تا حقایق بیشتری شاید روشن شود... اما هر چه بود، خمینی و هوادارنش، به ایران و ایرانی خیانت کردند! و رسوایان تاریخ این سرزمین‌اند! و امروزه، ملتی گروگان خمینی و خامنه‌ای و جماعتی فاسد و وحشی و تروریست عمامه به سر هستند!



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy