نویسندگان: اریکا چنووت و زوئی مارکس
ترجمه و تلخیص: نصرالله لشنی
ویژه خبرنامه گویا
آرامگاه رهبران اقتدارگرا پر از تمثال جنسیتگرایان (sexists) است. از ناپلئون بناپارت، که قتل همسران خیانتکار را جرمزدایی کرد تا بنیتو موسولینی که مدعی بود زنان «هرگز چیزی خلق نکردهاند». در قرن بیستم اگرچه شاهد بهبود وضعیت برابری زنان در بیشتر نقاط جهان بودیم، قرن بیستویکم اما ترجمان این واقعیت است که زنستیزی و اقتدارگرایی نه تنها بدیهای مشترکی دارند که در رابطهی اکمال متقابل با یکدیگر، این بدیها را نیز تقویت میکنند. در طول قرن گذشته، جنبشهای زنان حق رای برای زنان را به دست آوردند، دسترسی زنان به مراقبتهای بهداشت باروری، آموزش، و فرصتهای اقتصادی را گسترش دادند؛ و موجب حرمتگذاری و حفاظت از برابری جنسیتی در حقوق ملی و بینالمللی شدند. پیروزیهایی که همراه و مطابق با موجهای بیسابقهی دموکراسیسازی در دورهی پس از جنگ بودند. با این وجود، در سالهای اخیر، رهبران اقتدارگرا حملهای همزمان به حقوق زنان و دموکراسی را آغاز کردهاند که تهدیدی جدی برای به عقب راندن چندین دهه پیشرفت در هر دو جبهه است.
به واسطهی مستبدین جاهطلب در تمام انواع رژیمهای اقتدارگرا، از دیکتاتوریهای توتالیتر گرفته تا استبدادهای تکحزبی و دموکراسیهای غیرآزاد، مردسالاری منسوخ شده در حال بازگشت است. در چین، شی جین پینگ جنبشهای فمینیستی را نابود کرده، زنانی که مردان مقتدر و صاحبنفوذ را متهم به تجاوز جنسی کرده بودند به سکوت واداشت، و زنان را از کمیتهی دائمی و قدرتمند دفتر سیاسی اخراج کرد. در روسیه، ولادیمیر پوتین حقوق باروری را به عقب بازگرداند و به ترویج و بسط نقشهای جنسیتی سنتی پرداخته که موجب محدودیت مشارکت زنان در زندگی عمومی میشود. در مصر، عبدالفتاح السیسی به تازگی لایحهای را ارائه کرده است که موید حقوق پدری و حق چندهمسری برای مردان است و اینکه نسبت به ازدواج زنان خویشاوند نفوذ و اختیار داشته باشند. در عربستان سعودی، هنوز هم زنان نمیتوانند بدون تایید یکی از بستگان مرد ازدواج کنند، یا از مراقبتهای بهداشتی برخوردار شوند. و در افغانستان، با پیروزی طالبان ۲۰ سال پیشرفت زنان در دسترسی به آموزش، نیروی کار و فعالیت در ادارات دولتی از بین رفت.
موج اقتدارگرایی مردسالار برخی دموکراسیهای تثبیتشده را نیز به سمتوسوی ایجاد محدودیت سوق داده است. در کشورهایی که رهبرانی با تمایلات اقتدارگرایانه دارند، مثل برزیل، مجارستان و لهستان، شاهد برآمدن جنبشهای راست افراطی هستیم که ترویج نقشهای جنسیتی سنتی را عین وطنپرستی میدانند و به ایدئولوژیهای موافق برابریهای جنسیتی فحش و ناسزا میگویند. حتی در ایالات متحده شاهد افت پیشرفت برابری جنسیتی و پسرفت حقوق باروری هستیم؛ حقوقی که از دههی ۱۹۷۰ در مسیر رشد و ترقی بودهاند. دونالد ترامپ در دوران ریاست جمهوریاش، با زنستیزان قهاری چون بحرین و عربستان سعودی همکاری میکرد. و با وجود تعهد دولت بایدن به برابری جنسیتی در سطح ملی، در ایالتهایی که تحت کنترل جمهوریخواهان هستند تلاش میشود تا حق قانونی سقط جنین را لغو کنند.
عجیب نیست که در حال حاضر آزادیهای سیاسی و اقتصادی زنان در سراسر جهان دچار وقفه یا حتی عقبگرد شده است. بنابر شاخص زنان، صلح و امنیت دانشگاه جورج تاون، اجرای قوانین برابری جنسیتی در سالهای اخیر کند و بیروح شده است، همانطور که دستاوردهای تحصیلی و نمایندگی زنان در پارلمانهای ملی کاهش یافته است. همزمان، خشونت علیه زنان از جانب شریک جنسیشان فزونی گرفته است؛ در هندوراس، مکزیک و ترکیه زنکشی رشد قابل توجهی داشته است. پاندمی کووید ۱۹ تمایلات زنستیزی را در جهان بیشتر کرده است، میلیونها زن مجبور به ترک شغلشان شدهاند و بالاجبار مسئولیتهای رایگان بیشتری را پذیرفتهاند. دسترسیشان به مراقبتهای بهداشتی، آموزش و انتخابهای بازدارندهشان جهت گریز از تجاوز محدودتر شده است.
حمله به حقوق زنان همانا یورش صریح و گسترده به دموکراسی است. بر اساس گزارش خانهی آزادی و پروژه انواع دموکراسی در دانشگاه گوتنبرگ، در ۱۵ سال اخیر بازگشت اقتدارگرایی تقویت شده است. دموکراسیهای نسبتاً جدید، مثل برزیل، مجارستان، هند، لهستان، و ترکیه، دوباره در خودکامگی فرو رفتهاند یا به آن سمت متمایل شدهاند. در برخی دموکراسیهای با سابقه - مثل فرانسه، سوئیس، بریتانیا و ایالات متحده - احساسات ضد دموکراتیک در میان احزاب سیاسی ریشهدار در حال رشد است.
همزمانی واپسراندن برابری زنان با برآمدن اقتدارگرایی امری تصادفی نیست. دانشمندان علوم سیاسی مدتهاست دریافتهاند که حقوق مدنی زنان و دموکراسی همافقاند، اما در تصدیق اینکه اولی پیششرطی برای تحقق دومی است قدری کند هستند. مستبدان جاهطلب و اقتدارگرایان مردسالار به همین دلیل است که از مشارکت سیاسی زنان درهراساند: مشارکت زنان در جنبشهای تودهای، شانس موفقیت آنها و هدایتشان به سمت برابریهای دموکراتیک و دموکراسی عادلانه تر را بیشتر میکند. به دیگر سخن، آزادی کامل زنان و فعالیتهای سیاسی آنها تهدیدی جدی برای اقتدارگرایان و رهبرانی است که تمایلات اقتدارگرایی دارند: لذا این رهبران برای تاکید و تقویت جنسیتگرایی یک دلیل استراتژیک دارند.
درک رابطهی بین سکسیسم و پسرفت دموکراسی، برای آنها که میخواهند به مقاومت در برابر هر دو بپردازند حیاتی است. خودکامگان و رهبران ناسیونالیست راستگرا، در جنگ با دموکراسی، بر استفاده از سلسله مراتب جنسیتی به منظور تحکیم حکومتهای ناسیونالیست، از بالا به پایین، و مردسالار توافق دارند. سابقهی طولانی جنبشهای فمینیستی در مبارزه علیه ساختار سلسله مراتبی اجتماعی، که قدرت را در دست عدهای معدود متمرکز میکند، موجب شده که این جنبشها به سلاحی پرقدرت علیه استبداد و اقتدارگرایی تبدیل شوند. کسانی که میخواهند سیر زوال دموکراسی در جهان را متوقف کنند و دوباره به سمت رشد و گسترش برگردانند، نمیتوانند نقش زنان و جنبشهای زنان را نادیده بگیرند.
زنان در خط مقدم
محققان دموکراسی بارها مطرح کردهاند که توانمندسازی و آزادی زنان برآیند دموکراسیسازی، یا حتی یکی از توابع عملیاتی مدرنیزاسیون و توسعهی اقتصادی است. در واقع اما، زنان از طریق جنبشهای بحثانگیز حق رأی و مبارزات حقوقیشان برای به دست آوردن نمایندگی خودشان، و بسط و ارتقای سطح مطالباتشان، در نهایت دموکراسی را به طور کلی تقویت کردهاند. پروژه فمینیسم هنوز ناتمام است، و تمام آنچیزی که از حقوق زنان طی بیش از صد سال گذشته محقق شده است، نتوانسته برابری واقعی را در میان زنان بخش کند. آنچنان که فمینیستهای اینترسکشنال و ضداستعمار در گفتگوهای مفصل استدلال کردهاند، بیشترین دستاوردهای فمینیستی نصیب زنان نخبهای که غالباً سفیدپوست و غربیاند شده است. با این حال، فعالیتهای سیاسی زنان به وضوح دموکراسی را گسترش داده و تقویت کرده است. واقعیتی که مستبدین و دموکراتهای تنگنظر به طور شهودی آن را درک میکنند و ترس آنها از توانمند شدن زنان را توضیح میدهد.
در هفت دههی گذشته، مطالبات زنان مبنی بر حضور در فعالیتهای سیاسی و اقتصادی کاتالیزوری برای گذارهای دموکراتیک بوده است، به ویژه زمانی که این زنان در خط مقدم جنبشهای تودهای بودهاند. گذارهای دموکراتیک در اروپای شرقی، آمریکای لاتین و آسیای جنوب شرقی در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ تا حدودی به واسطهی جنبشهای عظیم مردمی که زنان در آن نقشهایی کلیدی ایفا کردند پیش رفتند. پژوهش ما نشان میدهد که در تمام جنبشهای مقاومت عمده در دورهی پس از جنگ - چه آنها که به دنبال سرنگونی حکومتها بوده و چه آنها که در پی کسب استقلال ملی بودهاند - حضور زنان عمدتاً در نقشهای حمایتی بوده است، مثل تهیه غذا، سرپناه، اطلاعات، بودجه، و تدارکاتی از این دست. میزان حضور و مشارکت زنان در خط مقدم هر یک از این جنبشها - آنجا که به طور نسبتاً مستقیم در تظاهرات، رویارویی با مقامات، اعتصابها، تحریمها، و دیگر اشکال نافرمانی حضور داشتهاند - متفاوت بوده است. در برخی جنبشها، مثل جنبش دموکراسیخواه برزیل در سال ۱۹۸۹، مشارکت زنان در خط مقدم بسیار گسترده بود؛ حداقل نیمی از فعالین خط مقدم، زن بودند. در قیام سال ۲۰۰۶علیه نظام سلطنتی نپال، مشارکت زنان در خط مقدم، اگرچه نسبتاً کمتر، اما قابل توجه بود. آنچه از شواهد پیداست، در این دوره تنها در یک کمپین خشونتپرهیز مانع از حضور زنان در خط مقدم شده بودند که آن هم قیام غیرنظامی سال ۲۰۰۰ در فیجی بود که منتج به برکناری ماهندرا چادری از قدرت شد.
در نیمهی اول قرن بیستم، زنان نقش فعالی در مبارزات ضداستعماری در سراسر آفریقا و جنبشهای چپ اروپا و آمریکای لاتین داشتند. بعدها در جنبشهای دموکراسیخواهی میانمار و فیلیپین راهبهها خود را بین نیروهای امنیتی و فعالین مدنی قرار میدادند. در طول انتفاضهی اول، زنان فلسطینی نقشی بسیار کلیدی در مقاومت غیرخشونتآمیز علیه اشغالگری اسرائیل در کرانه باختری و غزه ایفا کردند؛ سازماندهی اعتصابات، تظاهرات و گفتگو با زنان اسرائیلی از جملهی این فعالیتها بودند. در ایالات متحده، زنان سیاهپوست در راهاندازی و تداوم جنبش «زندگی سیاهپوستان مهم است» نقش رهبری داشتند. سازماندهی آنها بازتاب فعالیتهای نیکانی چون الا بیکر، رزا پارکس، فانی لو هامر و دیگر زنان سیاهپوست آمریکایی بود که برنامهریزی، بسیجکنندگی و هماهنگسازی جنبههای کلیدی جنبش حقوق مدنی ایالات متحده را عهدهدار بودند. دو زن انقلابی به نامهای ویدد بوچامائویی و توکل کارمن به ترتیب در رهبری قیامهای بهار عربی در تونس و یمن نقش داشتند، و بعداً به خاطر تلاشهایشان برای گذار دموکراتیک و صلحآمیز از طریق مقاومت خشونتپرهیر، ایجاد ائتلاف و مذاکره برندهی صلح نوبل شدند. میلیونها زن چون ایشان در سراسر جهان برای حفظ و تقویت جنبشهایی علیه سرکوبگرترین دیکتاتوریها فعالیت میکنند. از چایفروشها و خوانندهها در سودان گرفته تا مادربزرگها در الجزایر تا خواهران و همسرانی در شیلی که در جستجوی عزیزان ناپدید شدهشان هستند و منتظرند که از کاخ ریاستجمهوری آگوستو پینوشه بیرون بیایند.
حضور و مشارکت زنان در خط مقدم جنبشهای اجتماعی یک مزیت قابل توجه محسوب میشود؛ هم از جهت پیروزی فوری و کوتاهبرد جنبش و هم از نظر تضمین و ماندگاری بلندمدت تغییرات دموکراتیک. جنبشهای تودهای که زنان مشارکتی گسترده در خطوط مقدمشان دارند، احتمال موفقیتشان بسیار بیشتر از آنهایی است که زنان نادیده گرفته میشوند یا از حضور در خط مقدم محروم میشوند. احتمال مشارکت زنان و نیز تعداد زنانی که در جنبشهای تودهای خشونتپرهیز حضور مییابند بسیار بیشتر از یک جنبش خشونتگرا بوده است. لذا برای توضیح اینکه چرا مشارکت زنان در خط مقدم شانس موفقیت یک جنبش را افزایش میدهد، ابتدا باید درکی مقدماتی از آن چه باعث شکست یا پیروزی جنبشهای خشونتپرهیز میشود ارائه داد.
به طور کلی، جنبشهایی که به دنبال سرنگونی رژیمهای استبدادی یا کسب استقلال ملی هستند، وقتی که تعداد زیادی از مردم را بسیج میکنند، موفق به جلب حمایت طرفداران حکومت یا لااقل بخشی از ارکان حکومتی میشوند، از تاکتیکهای خلاقانهی متعددی مانند اعتصابات و اعتراضات خیابانی استفاده میکنند، و نظم و انضباط مقاومت را در برابر سرکوب دولتی و بسیجزدایی حامیان حکومت حفظ میکنند احتمال موفقیتشان بسیار بیشتر میشود. مشارکت گستردهی زنان به جنبشها کمک می کند تا به تمام این موارد دست یابند.
اول؛ قدرت در تعداد است، پس مزیت مشارکت زنان آشکار است. در جنبشهایی که مانع از حضور زنان میشوند یا آنها را به حاشیه میرانند، پتانسیل جنبش و تعداد شرکتکنندگان بالقوهی آن حداقل به نصف کاهش مییابد. جنبشهای مقاومت باید از حمایت فراگیر و گسترده برخوردار شوند تا مشروعیت و مقبولیتشان پذیرفته شود، و هر چه بسیج بزرگتر باشد، احتمال برهم زدن وضعیت نامطلوب موجود توسط جنبش بیشتر میشود. با اعتصابات عمومی یا دیگر اقدامات تودهای گسترده میتوان یک شهر، ایالت یا کشور را به بنبست کشاند و هزینههای اقتصادی و سیاسی بزرگی را به حکومت تحمیل کرد. بسیج تودهای همچنین میتواند حسی عمومی ایجاد کند تا نگهبانان حکومت و حصارنشینان ترغیب شوند که به جنبش بپیوندند. مردم به طور طبیعی دوست دارند به تیم برنده بپیوندند، و وقتی تعداد مشارکتکنندگان بسیار زیاد و متنوع باشد، آن جنبش را برنده جلوه میدهد و کمک میکند که نخبگان سیاسی و تجاری، و حتی اعضای نیروهای امنیتی به تشویق ضمنی یا حمایت آشکار جنبش بپردازند.
دوم؛ جنبشهای مردمی زمانی که مخالفان خود را متقاعد یا وادار به جدایی از حکومت و پیوستن به جنبش میکنند، شانس موفقیتشان را ارتقاء میدهند. در پژوهشی که دربارهی تلقی عمومی نسبت به گروههای مبارز مسلح انجام شده است، محققان دریافتند که حضور مبارزین زن مشروعیت و مقبولیت آنها را در نزد ناظران افزایش میدهد. صدق این حقیقت در مورد قیامهای عمومی خشونتپرهیز هم پذیرفتنی است. مشارکت چشمگیر زنان و نقشآفرینیهای گوناگونشان موجب افزایش سرمایههای اجتماعی، اخلاقی و مالیای میشود که یک جنبش برای فرسودن سیستم حمایتی مخالفان خود میتواند از آنها بهره گیرد. هنگامی که نیروهای امنیتی، تجار و بازاریان، کارمندان دولتی، رسانههای حکومتی، سازمانهای کارگری، کمک کنندگان خارجی، و دیگر حامیان و همراهان یک رژیم شروع به زیر سوال بردن وضع موجود میکنند، به دیگران سیگنال می دهند که شاید لازم است به مخالفت با حاکمیت و سرپیچی از دستورات پرداخت. به عنوان مثال، در جریان انقلاب قدرت مردم در فیلیپین (۱۹۸۶)، رئیسجمهور وقت، فردیناند مارکوس به نیروهای امنیتی دستور داد تا به جمعیت انبوه تظاهرکنندگان که خواستار برکناری او بودند حمله کنند، اما راهبههایی که در تظاهرات حضور داشتند خود را بین تانکها و تظاهرکنندگان قرار دادند و نیروهای امنیتی نتوانستند یورش را ادامه دهند. این کار مانع از کشتاری شد که میتوانست مسیر انقلاب را تغییر دهد، لیکن مقاومت و تداوم جنبش به سرپیچی از دستورات در بالاترین سطح منتهی شد و مارکوس از کشور گریخت و یک گذار دموکراتیک رقم خورد.
سوم؛ مشارکت زنان در رهبری جنبشهای تودهای موجب گسترش دامنه تاکتیکها و شیوههای اعتراضی میشود که اثرگذاری جنبش را بیشتر میکند. مطالعات نشان میدهند که تنوع در هر جایی برای بهبود کار تیمی، نوآوری و عملکرد مفید بوده است و جنبشهای تودهای نیز از این قاعده مستثنی نیستند. تنوع، به ویژه موجب افزایش خلاقیت و همکاری میشود که هر دو به جنبشها کمک میکنند تا از شبکههای اطلاعاتی گستردهتر بهره ببرند و در مواجهه با سرکوبهای دولتی، دوام خود را حفظ کنند. مشارکت زنان به لحاظ فرهنگی نیز امکان به کار بردن تاکتیکهای جنسیتی را نیز فراهم میکند. آنچنان که زنان در مراسم ملکهی زیبایی سال ۲۰۲۱ میانمار اقدام به تظاهرات دموکراسیخواهانه کردند، یا غذا پختن زنان هند در خط مقدم تظاهرات کشاورزان هند در سالهای ۲۰۲۰ و ۲۰۲۱. برخی از جنبشهای اعتراضی بر تاکتیک شرمساری اجتماعی تکیه کردهاند. برای مثال، در جریان اعتراضات ضد حکومتی الجزایر در سال ۲۰۱۹، مادربزرگها به پلیسهای ضد شورش گفتند که به خانه بروند و تهدید کردند که رفتار بد آن افسران را به مادرانشان گزارش خواهند کرد. در سودان در همان سال، یک گروه زنان در فیسبوک، با انتشار نام پلیسهای لباس شخصی، آنها را به جامعه معرفی و شرمنده کردن؛ اعضای این گروه، برادران، پسران، و پسران اقوام نزدیک خود را که از اعضای شبهنظامیان مخفی بودند و سعی داشتند به رعب و وحشت مخالفان بپردازند را به تسلیم واداشتند.
زنان همچنین اشکال دیگری از عدم همکاری جنسیتی را توسعه دادهاند که میتواند برای جنبشهای تودهای مفید باشند. مثلاً ریشهی مفهوم «بایکوت» را در نظر بگیرید. در اواخر قرن نوزدهم، زنان آشپز، خدمتکار، و رختشوی در شهرستان مایو ایرلند، از ارائهی خدمات و نیروی کار به یک مالک بریتانیایی به نام کاپیتان چارلز بایکوت خودداری کردند، و دیگران را تشویق میکردند که به آنها بپیوندند تا ماندن بایکوت در ایرلند را غیرممکن سازند. این تلاش الهامبخش نام بایکوت برای تاکتیک آنها شد. زنان، پیشگام و مبدع سایر اشکال نافرمانی و عدم همکاری اجتماعی نیز بودهاند. اگرچه اعتصاب جنسی علیه جنگ در لیسیستراتا داستانی تخیلی است، اما احتمالاً آریستوفان در هنگام نوشتن آن نمایشنامهی کمدی، سابقهی تاریخی این تاکتیک را در ذهن داشته است. در واقع فعالان زن در طول هزارهها، بارها اعتصابات جنسی را سازماندهی کردهاند: زنان ایروکوئی از این روش، از جمله، برای تضمین حق وتو بر تصمیمات جنگساز در قرن هفدهم استفاده کردند، زنان لیبریایی از آن برای پایان دادن به جنگ داخلی در سالهای اولیه این قرن بهره بردند و زنان کلمبیایی از آن برای تاکید و اصرار بر پایان دادن به خشونت گروهی استفاده کردند، و و و.
قدرت در تعداد، متقاعد کردن مخالفان، و نوآوری تاکتیکی، همگی به تسهیل چهارمین عامل کلیدی در موفقیت جنبشهای قدرت مردمی و خشونتپرهیز کمک میکنند: نظم و انضباط. هنگامی که جنبشها در برابر خشونت یا سایر تحریکات نیروهای امنیتی بر شیوههای مقاومت مدنی غیرخشونتآمیز باقی میمانند، به احتمال زیاد حمایت بیشتری را بسیج میکنند و در نهایت موفق میشوند. حضور زنان در خط مقدم جنبشها به شدت از احتمال به کار بردن روشهای خشونتآمیز یا توسعهی خشونتهایی جنبی (violent flanks) در مقابله با سرکوبهای رژیم میکاهد. حداقل این احتمال وجود دارد که حضور تعداد زیادی از زنان در خط مقدم، رفتار سایر معترضین و همچنین پلیس را تعدیل کند. تابوهای جنسیتی در مخالفت با خشونت عمومی علیه زنان و مخالفت با به کار بردن خشونت در حضور زنان و دختران ممکن است بخشی از این پدیده را توضیح دهد. بنابر این است که هزینههای سیاسی سرکوب زنانی که در یک تحصن یا اعتصاب شرکت میکنند بسیار بالا میرود. البته زنان به واسطهی جایگاه طبقاتی و موقعیت اجتماعی متفاوتشان با خطرات متفاوت سرکوب خشونتآمیز مواجه هستند. زنانی که در خط مقدم جنبشهای دموکراسیخواه هستند، اغلب از کاستها، طبقات و گروههای اقلیت تحت ستم آمدهاند. آنها دانشجو و جوان، یا بیوه و مادربزرگ هستند. زنانی که از قشرهای به حاشیه رانده شدهاند، در طول بسیج تودهای، اغلب نادیده گرفته شدهاند یا بیشتر مورد خشونت قرار گرفتهاند تا زنان ثروتمند یا دارای هر امتیاز دیگری که به واسطهی اقتدارگرایی مردسالار آن را کسب کردهاند. به همین دلیل زنان آلمانی «آریایی» در امنیت کامل موفق شدند شوهران یهودی خود را که در جریان تظاهرات روزن استراس در برلین (۱۹۴۳) بازداشت شده بودند آزاد کنند، در حالی که زنان یهودی برای چنین اعتراضی دستگیر یا اعدام می شدند. همینطور سیاهپوستان آمریکایی که جنبش حقوق مدنی ایالات متحده را تقویت میکردند، با خطرات بسیار بیشتری نسبت به سفیدپوستانی که بهعنوان متحد مشارکت داشتند، مواجه بودند. تنها با ائتلافهای پایدار بین طبقاتی، چند نژادی یا چند قومیتی است که میتوان بر این نوع پویاییهای مصونیت و قدرت غلبه یافت. به همین دلیل است که چنین ائتلافهایی برای مقابله با سرکوب خشونتآمیز اقتدارگرایان و سوق دادن جوامع به سوی برابریخواهی و دموکراسی برای همه، حیاتی هستند.
جزر و مد فزاینده
مشارکت زنان در خط مقدم جنبشهای تودهای، نه تنها احتمال دستیابی این جنبشها به اهداف کوتاهمدت - مثلاً برکناری یک دیکتاتور سرکوبگر - را افزایش میدهد، که همچنین موجب افزایش تضمین پایداری تغییرات دموکراتیک ناشی از این جنبشها هم میشود. با در نظر گرفتن عوامل متنوع دیگری که ممکن است موجب بالا رفتن احتمال یک گذار دموکراتیک باشند - مانند تجربه قبلی یک کشور از دموکراسی - تحلیل ما نشان میدهد که مشارکت گستردهی زنان در خط مقدم، با افزایش دموکراسی برابریطلب ارتباطی قطعی دارد؛ گزارش «پروژه انواع دموکراسی» نیز این واقعیت را تایید کرده است.
به عبارت دیگر، مشارکت زنان در جنبشهای تودهای مانند جزر و مدی است که همهی قایقها را بالا میبرد. محققان دریافتهاند که فرآیندهای گذار فراگیر به پایدارتر شدن توافقات حاصل از مذاکرات و دوام بیشتر دموکراسی، پس از جنگهای داخلی، منتج میشود. اگرچه تحقیقات کمی در مورد توافقات حاصل از بسیجهای خشونتپرهیز وجود دارد، با این حال اما میتوان گفت که حضور زنان احتمالاً به افزایش تقاضا برای مشارکت در انتخابات، فرصتهای اقتصادی، و دسترسی به آموزش و مراقبتهای بهداشتی منجر میشود، که همگی از عوامل پایداری و ثبات گذارهای دموکراتیک هستند.
وقتی بسیج مردمی فراگیر شکست بخورد و هیچ گذاری رخ ندهد، چه اتفاقی میافتد؟ رژیمهایی که جنبشهای تودهای فراگیر را سرکوب میکنند، تمایل شدید مییابند که تحت حمایت حکومت هر واکنش مردسالارانهای را آزاد بگذارند. هر چه نسبت مشارکت زنان در جنبش شکست خورده بیشتر باشد، میزان واکنشهای مردسالارانه بیشتر می شود؛ پویایی که پیامدهای شومی برای افغانستان، بلاروس، کلمبیا، هنگ کنگ، لبنان، میانمار، روسیه، سودان و ونزوئلا خواهد داشت، چه، در تمام این کشورها جنبشهای مردمی فراگیری در جریان است که نتایجشان نامعلوم است. تحقیقات ما نشان میدهد کشورهایی که جنبشهای مردمی شکست خورده دارند، هم در دموکراسی برابریخواهانه و هم در برابری جنسیتی دچار عقبگردی بزرگ میشوند که وضعیتشان را بدتر از قبل از شروع جنبش میکند. در واقع تأثیر چشمگیر مشارکت زنان در خط مقدم بر احتمال دموکراسیسازی، منوط به پیروزی جنبش است. مشارکت زنان تنها زمانی منجر به تغییرات دموکراتیک و توانمندسازی زنان میشود که جنبش گسترده موفق شود.
نمایشنامهی خودکامگان
واکنش رهبران اقتدارگرا و دموکراتهای غیر آزاد به بسیج سیاسی زنان، معکوس کردن روند پیشرفت برابری جنسیتی و حقوق زنان است. انگیزهی آنها تماماً استراتژیک نیست - احتمالاً به ایدههای جنسیتی باور دارند - اما جهانبینیشان کاملاً خودخواهانه است.
در حکومتهای کاملاً اقتدارگرا، مکانیسمهای سرکوب جنسیتی میتواند سازشناپذیر و وحشیانه باشد. اغلب به شکل سیاستهایی هستند که موجب اعمال کنترل مستقیم دولت بر تولید مثل زنان میشود؛ از جمله از طریق حاملگیها یا سقط جنینهای اجباری. لفاظیهای زنستیزانه که موجب عادیسازی یا حتی تشویق خشونت علیه زنان میشود، وضع قوانین و انجام اقداماتی که موجب کاهش یا حذف نمایندگی زنان در دولت میشوند و زنان را از ورود یا پیشرفت در نیروی کار دلسرد میکنند از جمله موارد دیگر سرکوب زنان است.
برای مثال در چین، شی یک کمپین سرکوب جمعیت علیه اویغورها و دیگر اقلیتهای قومی و روستایی به راه انداخته است و بسیاری از زنان را مجبور به کنترل موالید، سقط جنین و حتی عقیمسازی کرده است. زنان اقلیتهای قومی اکنون به دلیل داشتن کودکانی که پکن آنها را بیش از حد میداند با تهدید جریمه یا زندان مواجه هستند. در مصر، کنترل حکومتی بر تولید مثل زنان برای نتیجهای معکوس اعمال می شود: سقط جنین در هر شرایطی غیرقانونی است و زنان برای طلاق باید از قاضی اجازه بگیرند، در حالی که مردان به چنین اجازهای احتیاج ندارند. در روسیه، جایی که سقط جنین تحت هر شرایطی از سال ۱۹۲۰ قانونی بوده است، دولت پوتین تلاش کرده تا به واسطهی تقبیح سقط جنین و تقویت ارزشهای «سنتی»، روند کاهش جمعیت کشور را معکوس کند. در هر سه کشور، با وجود قوانین صوری مبنی بر حق اعتراض زنان علیه تبعیض جنسیتی، اما غمگینانه، زنان هیچ نمایندهای در نیروی کار و نقشهای قدرتمند رسمی ندارند.
در محیطهای کمتر خودکامه، که سیاستهای آشکارا جنسیتگرا را به سادگی نمیتوان تعیین کرد، رهبران متمایل به اقتدارگرایی و احزاب سیاسیشان با استفاده از لفاظیهای جنسیتی تلاش میکنند تا حمایت مردمی را نسبت به برنامههای واپسگرایانهی خود جلب کنند، و اغلب آنها را در لباس پوپولیسم میپوشانند. آنها با این کار، روایتهای زنستیز از «زنانگی میهنپرستانهی» سنتگرایانه را ترویج میکنند. محقق نیتاشا کائول این رهبران را به عنوان عرضهکنندگان "ناسیونالیسمهای دلواپس و ناامن" توصیف کرده که فمینیستها را مجازات و از انسانیت ساقط می کنند. آنجا که میتوانند، سیاستهایی را دنبال می کنند که بیانگر کنترل بیشتر حکومت بر بدن زنان است، و در عین حال حمایت از برابری جنسیتی در عرصههای سیاسی و اقتصادی را کاهش میدهند. آنها انقیاد زنان را - اغلب با وضع قوانین - تشویق میکنند، و از مردان و زنان میخواهند که نقشهای جنسیتی سنتی را مطابق با مسئولیت میهنپرستانهی خود بدانند. آنها همچنین مفاهیمی چون برابری و توانمندسازی را در جهت اهداف خود تحریف کرده و به کار میبرند. اگرچه چنین تلاشهایی برای برقراری مجدد سلسله مراتب جنسیتی در محیطها و فرهنگهای مختلف راستگرایان متفاوت به نظر میرسند، اما یک تاکتیک مشترک دارند: اینکه انقیاد زنان نه تنها برای مردان، که برای زنان محافظهکار نیز مطلوب و حتی آرزومندانه به نظر برسد.
یکی از راههایی که رهبران خودکامه و تنگنظر، از آن طریق، سلسله مراتب جنسیتی را برای زنان خوشایند میسازند، سیاسیسازی «خانوادهی سنتی» است، به این معنی که ارزش و اعتبار زنان را به فرزندآوری، فرزندپروری و خانهداری در یک خانوادهی هستهای گره میزنند، و آنها را به عقبنشینی از مطالباتشان مبنی بر داشتن بخشی از قدرت عمومی ترغیب میکنند. بدن زنان به هدف کنترل اجتماعی قانونگذاران مرد تبدیل شده است؛ مردانی که به آرمان پاکی زنانه استناد میکنند و از مادران، دختران و همسران میخواهند تا به بازآفرینی نسخهی ایدهآل از ملت بپردازند. رجب طیب اردوغان، رئیس جمهور ترکیه، مدعی است که زنان با مردان برابر نیستند و نقش تعیینشدهی آنها در جامعه مادری و خانه داری است. او زنانی را که در پی مشاغلی بیش از مادری هستند «نیم نفر» نامیده است.
برخی اقتدارگرایان و آنان که تمایل شدید به اقتدارگرایی دارند، علیرغم زنستیزی آشکارشان - و در برخی موارد، به دلیل همین زنستیزی - موفق می شوند زنان را به عنوان بازیگران کلیدی در جنبشهای سیاسی خود به خدمت بگیرند. آنها همسران و دختران خود را به طور برجسته در عرصهی داخلی و گاهی در مناصب رسمی به نمایش می گذارند تا سیاستهای نابرابری جنسیتی را پنهان کنند و زنان محافظهکار با ارج نهادن به مادری سنتی، اغلب نقشهای مکمل را برای ستارگان مردانهی نمایش بازی میکنند. شاید بهترین تصویر از این پویایی را در دوئل جنبشهای زنانه در مبارزات انتخاباتی ۲۰۱۸ برزیل که در حمایت و مخالفت ژایر بولسونارو برخاسته بودند بتوان دید. مخالفین بولسونارو یکی از بزرگترین تظاهرات به رهبری زنان را در تاریخ این کشور، زیر پرچم Ele Nāo یا «او نه» سازماندهی کردند و در مقابل، حامیان زن او خود را با پرچم برزیل پوشاندند و فمینیسم را به عنوان "جنسیتگرایی" مورد تمسخر قرار دادند.
از نظر اقتدارگرای مردسالار، مردان واقعی کسانیاند که بر زنان زندگی خود کنترل داشته باشند، بنابراین اقتدار مردانهی ترامپ زمانی افزایش یافت که همسرش ملانیا ترامپ پشت سر او وارد ایر فورس وان شد و زمانی که او حاضر نشد با ترامپ در انظار عمومی ظاهر شود این اقتدار به چالش کشیده شد. سارا دوترته کارپیو، شهردار شهر داوائو در فیلیپین، و دختر رئیسجمهور رودریگو دوترته، پیشتاز جانشینی پدرش بود، تا اینکه پدرش اعلام کرد که زنان برای ریاستجمهوری مناسب نیستند. علیرغم سابقهی رهبران زن در حکومت این کشور و بالا بودن آرای دوترته کارپیو در نظرسنجیها، او با وظیفهشناسی نامزدی خود را برای معاونت رئیسجمهور ثبت کرد.
در همان حال که زنان برای ایفای نقشهای سنتی زنانه کنار گذارده میشوند، اقتدارگرایان مردسالار قدرت خود را با نمایشهای مردانهی بیمورد به رخ میکشند. ژست گرفتن پوتین با بالاتنهی برهنه، زنستیزیهای هرزگاهیاش، دقت در صحنهسازی عکسهای نظامیاش، خودستاییهایش، لفاظیهای فخرفروشانه و به شدت مردانهاش را در نظر آوردید؛ یا کراوات قرمز بزرگ ترامپ را، دست دادنهای تهاجمیاش را، و این ادعایش که دکمهی هستهای او بزرگتر از کیم است؛ یا بولسونارو که به برزیلیها میگفت برای مقابله با کووید ۱۹ "مثل مرد باشید". این نوع اِبرازها شاید مضحک به نظر برسند، اما بخشی از مجموعه ابرازهای به غایت موذیانهی مخالفان زنانگی هستند. پروژههای به شدت مردانه در عیبجویی از ظاهر زنان، جوک ساختن و شوخی با تجاوز، تهدید به خشونت جنسی، و تلاش برای کنترل بدن زنان، همه در لیست اِبرازهای کلامی و عملی اقتدارگرایان مردسالار علیه زنان است.
متمم این ابرازهای خشونتآمیز، زنستیزی پدرانه است. آنچنان که کائول می نویسد: «وقتی ترامپ، بولسونارو و دوترته صراحتا در تلاش برای جنسیتگراییسازی و مخالفت با زنان هستند، خود را به شدت مردانه و درنده جلوه میدهند، نارندرا مودی (نخستوزیر هند) و اردوغان اما خود را در موقعیت پدری محافظ و حتی از خود گذشته نشان میدهند . . . که در تلاشاند تا از شأن و منزلت زنان و اقلیتها مراقبت کنند. . . . آنها گاهی عمیقاً و صریحاً زنستیزند و گاهی از سخنان جنسیتی مترقی بهره میبرند تا برنامههای واپسگرایانهی جنسیتی خود را پیش برند».
با افزایش تحمل و بیتفاوتی کلی نسبت به زنستیزی، تغییرات دیگری در چشمانداز سیاسی و حقوقی رخ میدهد: حمایت از آنها که مورد تجاوز و خشونت خانگی قرار گرفتهاند پسرفت میکند، مجازاتهای چنین جنایاتی کاهش مییابد، برخورد با شواهد و مدارک برای متهم کردن مجرمان سختگیرانهتر میشود، و زنان با ابزار و امکانات کمتری برای دفاع از استقلال بدنی و سیاسیشان باقی میمانند. برای مثال، پوتین در سال ۲۰۱۷ قانونی را امضا کرد که از برخی اشکال بدرفتاری و تجاوز خانگی جرم زدایی کرد. این در حالی است که مدتهاست نسبت به یک اپیدمی خشونت خانگی در روسیه نگرانی وجود دارد. ترامپ در جریان مبارزات انتخاباتی سال ۲۰۱۶، اهمیت ویدئویی را که در آن به آزار جنسی مباهات میکرد به شدت تقلیل داد و آن را بهعنوان «گفتوگوهای اتاق رختکن» از دور خارج کرد. این در حالی بود که زنان بسیاری او را به آزار جنسی و بدرفتاری متهم کرده بودند. زمانی که ترامپ رئیسجمهور شد، دولت او به وزارت آموزش و پرورش دستور داد که مقررات عنوان نهم را اصلاح کند تا به متهمان به آزار جنسی در محیطهای دانشگاه حقوق بیشتری بدهد.
در نهایت، بسیاری از اقتدارگرایان بالفعل و بالقوه، روایتی از قربانی شدن مردانه را ترویج میکنند که طرحی است برای برانگیختن نگرانیهای عمومی در مورد وضعیت بعیدی که از مردان و پسران بیان میکنند. مردان با وجود مزیتهای مستمرشان در سلسله مراتب جنسیتی تحت سلطهی مردانه، همواره در برابر زنان و سایر گروههایی که مورد حمایت ترقیخواهان هستند، به عنوان «بازنده» به تصویر کشیده میشوند. بهطور کلی خودکامگان جاهطلب معتقدند که مردانگی در خطر است.
مبارزه کن
فعالیتهای زنان و اقلیتهای جنسی به مثابه موتور پیشرفت دموکراتیک واقعی، تهدیدی جدی برای رهبران اقتدارگراست. در حالی که بسیاری از خودکامگان و مستبدان جاهطلب، بدون شک، به نظرات جنسیتی و زنستیزانه باور دارند، کمپینهایشان نیز برای محدود کردن توانمندی زنان و حقوق بشر به دنبال تحلیل بردن پتانسیل جنبشهای دموکراتیک مردمی هستند تا آنها را به عقب برانند.
کسانی که می خواهند با سیر فزایندهی اقتدارگرایی مبارزه کنند، باید ترویج مشارکت سیاسی زنان را در مرکز فعالیت خود قرار دهند. سازماندهندگان و حامیان جنبشهای تودهای برای تغییرات دموکراتیک به یک دستور کار فراگیر جنسیتی نیاز دارند تا زنان را به خط مقدم مبارزه و نقشهای رهبری جذب کنند. حامیان دموکراسی باید بر کمک، تقویت و توسعه، و حمایت از گروههای جامعه مدنی و جنبشهایی تمرکز کنند که برای برابری جنسیتی فشار میآورند، و تلاش کنند تا این اطمینان حاصل شود که در هر مذاکره یا گذاری که در پی قیامهای تودهای یا جنبشهای دموکراتیک امکان مییابد، آنها را در نظر خواهند داشت و سهیم خواهند بود. گروهها و سازمانهای دموکراسیخواه باید دریابند که جنبشهای واقعاً فراگیر - جنبشهایی که ورای طبقه، نژاد، جنسیت و هویت جنسی هستند - بیشترین احتمال را برای دستیابی به تغییرات پایدار دارند.
بنابر تجارب تاریخی، استراتژیهای استبدادی در درازمدت شکست خواهند خورد. فمینیستها همیشه راههایی برای مطالبه و توسعهی حقوق و آزادیهای زنان پیدا کردهاند که موجب توانافزایی پیشرفت دموکراتیک در این فرآیند بودهاند. اما مهار و محدود نکردن اقتدارگرایان مردسالار میتواند در کوتاهمدت آسیب بزرگی وارد کند و تمام دستاوردهایی که به سختی و طی چند نسل به دست آمدهاند را محو کند.
دیالوگ آری ، بیعت نه، اتابک فتح اله زاده
حال و آیندهی ایران، کورش عرفانی