کیان ثابتی - ایران وایر
«ننه به سختی وثیقه را برای نوهاش جور کرد. خوشحال بود که شیرین ساعتی دیگه آزاد خواهد شد. روحی، دوست صمیمی شیرین دیروز با وثیقه آزاد شده بود ولی او نتوانسته بود برای شیرین وثیقه آماده کند و کار به امروز کشیده شده بود. وقتی وثیقه را تحویل داد، مسئول مربوطه گفت هیچ بهایی با وثیقه آزاد نمیشه! ننه گفت چند تا که دیروز با وثیقه آزاد شدند. نوه منم با اونا بوده. یارو گفت اونها هم باید برگردند! برای بهایی آزادی خبری نیست. مادربزرگ فقط سکوت کرد. قبل از آن، توی این فکر بود، شیرین چه غذایی دوست داره تا امشب برایش درست کنم! »
«ننه»، مادربزرگ «شیرین دالوند»، دختر ۲۶ ساله شیرازی است که در ۲۸ خرداد ۱۳۶۲ به اتهام باورهای دینی به همراه ۹ زن بهایی دیگر اعدام شد.
شیرین دالوند که بود؟
شهین (شیرین) دالوند در ۱۴ دی ۱۳۳۵ در شهر شیراز در خانوادهای بهایی چشم به جهان گشود. مدتی از دوران کودکی را در مشهد و بقیه را شیراز گذراند. او را در کودکی «شیرین» صدا میکردند و به همین نام در بین دوستان و آشنایانش معروف شد. شیرین دوره ابتدایی و متوسطه را در شیراز گذراند و پس از گرفتن دیپلم، تحصیلات عالیه خود را در رشته جامعهشناسی دانشگاه پهلوی شیراز ادامه داد. پایان تحصیلاتش مصادف با انقلاب اسلامی و تعطیل شدن دانشگاهها در کشور بود. در پی تعطیلی دانشگاهها، شیرین و خانوادهاش به بریتانیا مهاجرت کردند؛ اما پس از بازگشایی مجدد دانشگاهها، او و پدرش به ایران بازگشتند. شیرین تحصیلات خود را در دانشگاه شیراز ادامه داد و با رتبه ممتاز فارغالتحصیل شد. رساله پایاننامه شیرین تحت عنوان «پژوهشی پیرامون خصوصیات گروهی از معتادین و علل گرایش آنها به اعتیاد» مورد توجه اساتید دانشگاه قرار گرفت و از او برای شرکت در برنامه تلویزیونی دعوت کردند ولی بهایی بودن شیرین مانع شرکت در برنامه شد.
آقای دالوند نزد خانواده به بریتانیا برگشت. او از شیرین خواست حال که درسش تمام شده، به بریتانیا پیش خانواده خود برگردد ولی شیرین تلفنی به پدرش اطلاع داد که با وجود همه مشکلات و سختیهای موجود برای بهاییان، میخواهد در ایران بماند.
اعدام، دستگیری، مصادره اموال، تخریب گورستانها، اخراج از مشاغل دولتی، ممانعت از تحصیل و بیحرمتی به عقاید و اماکن مقدس و مذهبی بهاییان از همان ماههای اولیه روی کار آمدن حکومت اسلامی شروع شده بود. از سوی دیگر، نوک حملات نظام تازهتاسیس اسلامی، جامعه بهایی شیراز بود. سردمداران حکومت ایران میدانستند که منزل باب در شیراز برای بهاییان دنیا مرکزی مقدس به شمار میرود، به گمان آنها با مصادره و تخریب منزل باب و فشار حداکثری بر بهاییان شیراز خواهند توانست جامعه بهایی ایران را به فروپاشی سوق دهند. آزار و فشار بر بهاییان شیراز از چند هفته قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با آتش زدن و تخریب ۱۶۵ واحد مسکونی بهاییان در شیراز شروع شده بود.
شیرین این وقایع را به چشم میدید و مشکلات را از نزدیک حس میکرد؛ ولی باز هم با همه خطرات موجود، زندگی در زادگاهش یا به قول خودش، خدمت در ایران را بر اقامت در بریتانیا ترجیح داد. او پس از رفتن پدر تا زمان دستگیری در منزل پدربزرگ و مادربزرگ که «ننه» خطابش میکرد، زندگی کرد.
👈مطالب بیشتر در سایت ایران وایر
پس از رفتن پدرش، شیرین امورات کاری او را در شیراز دنبال کرد. او همچنین وقت زیادی را برای دیدار و دلجویی از خانوادههای زندانیان و اعدامشدگان بهایی صرف میکرد و تا حد توانش، به رفع مشکلات آوارگان بهایی از روستاها میپرداخت.
ماجرای دستگیری شیرین
غروب ۸ آذر ۱۳۶۱، شهین و دوست صمیمی او، «روحیه جهانپور» پس از ملاقات با خانم «گهرریز» که شوهرش در زندان بود، به خانه روحی میآیند. در آبان ماه، چهل نفر از بهاییان شیراز توسط نیروهای سپاه بازداشت شده بودند و آقای گهرریز یکی از بازداشتشدگان بود.
آن دو دختر جوان در طول مسیر متوجه میشوند که فردی ایشان را تعقیب میکند. وقتی به منزل جهانپور میرسند، شهین به مادربزرگش تلفنی اطلاع میدهد که شب را در خانه روحی میماند. حدود ساعت ۱۱ شب، ناگهان پاسداران به درب خانه میکوبند و پس از بازکردن در، هفت یا هشت مامور به منزل هجوم میآورند. پاسداران بدون نشان دادن حکم شروع به تفتیش منزل و ضبط کتب و عکسهای مذهبی میکنند و در پایان بازرسی، شهین و روحی را بازداشت می کنند.
ماموران، خود را سرباز امام زمان مینامند و ساکنان منزل را با لفظ توهینآمیز «نجس» خطاب میکنند. روحیه جهانپور گفته است که در هنگام دستگیری، ماموران به ما گفتند: «ما مطمئنیم كه داريم كار درستی انجام میدهيم، زيرا راه را برای آمدن حضرت مهدی هموار میسازیم. ما بايد از شر همگی شما خلاص شويم. تنها دلیل اینکه او هنوز نیامده، وجود شما افراد نجس است.»*
در آن شب، چهل شهروند بهایی در یورش ماموران سپاه پاسداران به منازلشان در سطح شیراز دستگیر شدند. ماموران برای دستگیری شیرین به منزل مادربزرگ او هم میروند و پس از تفتیش و ضبط کتابهای مربوط به آیین بهایی، آنجا را ترک میکنند.
بازجویی در بازداشتگاه سپاه پاسداران
بازداشتشدگان، همگی به بازداشتگاه سپاه پاسداران بُرده میشوند. پس از یکی، دو روز، بازجوییها همراه با تهدید و توهین آغاز میشود. کلیه بازجوییها حول دو محور مجبور کردن بهاییان به انکار دینشان و معرفی بهاییان دیگر صورت میگیرد. «روحی علیازادگان» یکی از بازداشتشدگان در خاطراتش مینویسد که دو روز پس از بازداشت، او و خانمهای بازداشتی را از سلولشان خارج میکنند. زنان بهایی را با چشمان بسته به مدت دو تا سه ساعت رو به دیوار قرارداده و به باد ناسزا میگیرند. ماموران با صداهای ناهنجار بر سر بازداشتیها فریاد میزنند، آیا هنوز بهایی هستید؟ وقتی همگی بدون استثناء با هم پاسخ میدهند، بهایی هستیم. پاسداران فریاد میکشند این کافران را بکشید، شلیک!
شیرین دختری آرام، مودب و کمرو بود. او هیچ زمان اظهار شجاعت یا قوی بودن نکرده بود. اما هیچ کدام از این خصوصیاتهای شخصیتی او موجب نشد تا از اعتقادات دینی خود در برابر خشونت و تهدید بازجویان برگردد یا خواسته آنان را برای اسلام آوردن بپذیرد. کارآمد نبودن خشونت و فشار بر بهاییان، بازجویی را تبدیل به جلسات مباحثه دینی کرده بود که یک طرف آن از قدرت فیزیکی برخوردار بود.
زندان عادلآباد و پروژه توابسازی
از اواسط دی ماه، بهاییان به زندان عادلآباد منتقل شدند. بند یک زندان عادلآباد مختص زنان بود. طبق دستور رئیس زندان هر طبقه از این بند به گروهی خاص اختصاص داشت. یکی از طبقات مخصوص توابین بود. طبقه بعدی، متعلق به متزلزلین و طبقه سوم را طبقه خبیثها نامگذاری کرده بودند. بهاییان نیز در این طبقه زندانی بودند. در این طبقه تقریباً ۷۰ تا ۸۰ نفر زن و دختر به جرائم مختلف در سلولهای خود گرفتار و زندانی شده و ایام محكومیت خود را میگذراندند. طبق دستور «میرعمادی» دادستان انقلاب شیراز، کلیه امكانات رفاهی مانند ملاقات حضوری، مرخصی و عفو مختص زندانیان طبقه تواب بود.
پس از ورود بهاییان به عادلآباد، بازپرسی آنها شروع شد. بازپرسیها در واقع بخشی از پروژه توابسازی بهاییان بود که از بازداشتگاه آغاز شده بود. دادیاران زندان بهاییان را تهدید میکردند که در صورت عدم پذیرش اسلام، حکم اعدام در انتظارشان خواهد بود. نگهبانان زندان هم در این پروژه شرکت داشتند. آنها به کرّات با حضور در سلول زندانی بهایی، احضار زندانی به انتظامات بند یا صحبت در هواخوری سعی در ارشاد بهاییان داشتند. همچنین بهاییان مانند همه زندانیان موظف بودند به طور مرتب هر روز کتب و رسائل اسلامی کتابخانه زندان را مطالعه کنند.
درخواست وثیقه برای آزادی موقت
پس از پایان بازرسی، برای تعدادی از زندانیان بهایی تا زمان دادگاه قرار وثیقه صادر شد. شیرین یکی از این زندانیان بود که وثیقه پانصد هزار تومانی برایش مقرر شد. مادر بزرگ شیرین نتوانست وثیقه در همان روز تهیه کند و پس از یک روز تاخیر، وقتی به دادگاه مراجعه کرد به او گفتند قرار وثیقه ملغی شده است و نوهاش باید در زندان بماند.
دیدار با ننه، مادربزرگ
به دستور «تراب پور»، رئیس زندان فقط به منسوبین درجه اول هر زندانی اجازه ملاقات داده میشد؛ به همین دلیل شیرین تنها زندانی بهایی بود که مدتها ملاقاتکنندهای نداشت. او تنهایی در سلول مینشست تا زندانیان از ملاقات با خانوادههایشان برگردند. ننه، مادربزرگش همیشه برای او مواد خوراکی و لباس میدوخت و به زندان میفرستاد؛ ولی اجازه ملاقات با نوهاش را نداشت. شیرین همیشه از ننه حرف میزد و منتظر روزی بود که به او اجازه ملاقات با مادربزرگ را بدهند تا آنکه روزی پس از ملاقات عمومی او را به انتظامات احضار کردند و سرانجام پس از چند ماه، ننه را دید. شاید این دیدار بهترین لحظه برای شیرین در دوره زندانش بود.
جلسه دادگاه شیرین دالوند
دادگاه شیرین دالوند مانند بقیه بهاییان، محاکمهای چند دقیقهای، غیرعلنی و بدون حضور وکیل برگزار شد. بهاییان در طول دوره بازداشت از داشتن حق وکیل محروم بودند. قضایی، حاکم شرع شیراز در پایان هر جلسه محاکمه به باورمند بهایی اعلام میکرد: «اسلام یا اعدام!»
یکی از همبندیهای شیرین گفتوگوی او با حاکم شرع را اینگونه نوشته است: «حاکم شرع پرسید: آیا او حتی تا لحظه اعدام هم به عقیده خود پایبند است؟
شیرین با شجاعت پاسخ داد: امیدوارم لطف الهی به من کمک کند تا آخرین لحظه عمرم در اعتقادم ثابت قدم باشم.
قاضی عصبانی گفت: قتل به لطف الهی بستگی ندارد. تو خودت خواستی اعدام بشی!
شیرین پاسخ داد: جناب، ما بهاییان معتقدیم که جز به خواست خدا برگی از درخت نمیافتد. اراده تو یا من هیچ تاثیری ندارد. در هر مورد اراده خدا تنها عامل است.»**
صدور حکم اعدام ۲۲ بهایی زندان عادلآباد
در ۲۳ بهمن ۱۳۶۱، خبر کوتاهی مبنی بر صدور حکم اعدام ۲۲ بهایی در روزنامه محلی خبر جنوب منتشر شد. در ۳ اسفند، حجتالاسلام «قضایی»، رئیس دادگاه انقلاب شیراز در گفتوگویی با روزنامه خبر جنوب با تایید حکم اعدام بهاییان با سخنانی تهدیدآمیز به بهاییان تذکر میدهد تا دیر نشده به دامن اسلام عزیز بیایند و الا روزی نه چندان دور خواهد رسید که ملت اسلام با بهاییان به تکلیف شرعی خود عمل خواهد نمود و بهاییان بدانند که از منافقین نیرومندتر نبوده و امت حزبالله در ریشهکنی آنان عاجز نخواهند بود.
قضایی، این سخنان را در حالی اظهار کرد که همواره مسئولان جمهوری اسلامی از بازداشت و اعدام بهاییان به اتهام باورهای مذهبیشان خودداری کردهاند.
خبر صدور حکم اعدام که به داخل زندان رسید شاید هیچکس گمان نمیکرد یکی از محکومین، شیرین است. زندانیان با خودشان فهرستی از کسانی که احتمال اعدامشان وجود دارد، درست میکردند اما نام شیرین در هیچکدام از این فهرستها دیده نمیشد.
سید ضیاء میرعمادی، دادستان انقلاب فارس در آخرین تیر ترکش پروژه توابسازی که راه انداخته بود به بهاییان زندانی اعلام کرد چهار مرتبه به آنها فرصت میدهد تا توبه کنند؛ در غیر اینصورت اعدام خواهند شد. این اقدام او هم هیچ ثمری بر مقاومت زندانیان بهایی نداشت و هیچکدام از جمله شیرین از اعتقادات خودشان برنگشتند و مسلمان نشدند. بهاییان در جلسات استتابه مینوشتند: «اسلام را قبول دارم ولی بهایی هستم.»
در ۲۶ اسفند، شش نفر از بهاییان بند مردان اعدام شدند. ساعت ۵ بعد از ظهر روز شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۶۲، ده زن بهایی بدون آنکه بدانند آخرین دیدار خود را با خانوادههایشان انجام دادند. آنها در این ملاقات از اعدام آقایان مطلع شدند. وقتی زندانیان در حال برگشتن به بند بودند، رئیس زندان، شیرین و نُه زندانی بهایی دیگر را جدا و به سالنی هدایت کرد. این واقعه را یکی از همبندیهای شیرین چنین نوشته است:
«من کنار تراب پور ایستاده بودم، لیستی در دست او بود. در لیست نام آقایان اعدام شده، را خط کشیده بودند. من بهت زده ایستاده بودم و روی لیست نگاه میکردم. آقای ترابپور اسم یکیک خانم ها را صدا میکرد و او با لبخند پاسخ میداد و آقای ترابپور دستور میداد که به اطاق مقابل برود. من با چشم خود همه را از روی کاغذ تا داخل اطاق دنبال میکردم. وقتی لیست تمام شد فقط ما باقیمانده بودیم. آقای ترابپور به یكی از مأموران دستور داد که ما را به بند باز گرداند. برای آخرین بار به طرف اتاق نگاه کردم فقط شیرین را دیدم که به میز تكیه داده و با سایرین صحبت می کرد، وقتی چشمش به من افتاد با علامت سر خداحافظی کردم و او برایم دست تكان داد.»
شهین (شیرین) دالوند در هنگام اعدام ۲۶ سال از عمرش گذشته بود. پاسداران اجساد این زنان را بدون اطلاع خانواده و مراسم مذهبی دفن کردند. با استناد به گزارش مرکز اسناد حقوق بشر ایران از قول یک شاهد، این ده زن بهایی یک به یک به دار آویخته شدند.