تمامی اینها که گفتم گوشه بسیار کوچکی بود از آنچه که امروز در ایران میگذرد. مسلماً دید من محدود است و جامعهی ایران بسیار پیچیده و گسترده.
از تمام مسائل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه که بگذری روانشناسی سخت پیچیده و چند لایهی مردم ایران احتیاج به کنکاشی طولانی وعمیق دارد. در طی این ۴۰ سال حکومت دینی چنان نمایشی از پستی، رذالت، فساد، دروغ، دزدی، خیانت و جنایت از خود به نمایش نهادهاند که باور اکثر مردم نه تنها نسبت به روحانیت و تا حد زیادی اسلام فروریخته بلکه تأثیر آن در روابط اجتماعی و خانوادگی نیز بسیار مخرب بوده است.
آن شورعظیم روزهای انقلاب، آن شور ساختن و باز کردن افقهای جدید به سوی آینده جای خود را به سرخوردگی از حکومتی داده که تعهد بیمایه را به جای تخصص حاصل از رنج خواندن، تحقیق کردن و زحمت کشیدن نهاده است. به هر میزان که برعمر این حکومت افزوده شده شناخت مردم از این غارتگران و بیمایگان بیشتر گردیده و افسوس بر گذشته افزونتر!
امروز جمهوری اسلامی شاید منفورترین حکومت تاریخ ایران است. حکومتی که نفرت میآفریند و مردم را به چالش روزانه با خود میکشاند.
حال مردم به دنبال فرصتی میگردند که هیمنهی نظامی این رژیم در هم ریزد! تا نسل آخوند را از میان بردارند.
ایراد میگیری! اما واقعیت امروز جامعه ایران بدین گونه است. هر اتفاق تلخی که روی دهد مردم حکومت و شخص خامنهای را مقصر میدانند. مردم واقعاً به دنبال یک معجزه، یک شخص میگردند. اما نه امام زمان که همپای آخوندها موجهه بودن خود از کف داده است. بهخصوص برای نسل جوان.
میدانی من چه فکر میکنم؟
وقتی به خودم و اپوزیسیون خارج از کشور مینگرم، حس میکنم هنوز آنچه که برای ما مهم است مسائل ذهنی ما و قضاوتهای دیگران است. چرخیدن در کلاف گذشته و گرفتار شدن در لابیرنتی است که توان از ما میگیرد و اجازه نمیدهد خارج از دایره ترسیمشده توسط افراد و جریانهایی که پیوسته مسائل انتزاعی خود را در قالب بحثهای کشاف تئوریک بر افراد و گروهها اعمال میکنند و با این کار خود واقعیت مبارزهی جاری در جامعه ایران را تخطئه میکنند، حرکت نمائیم.
بارها فکر میکنم اگر بهراستی هستهی اصلی مبارزهی ما مبارزه با حکومت اسلامی و پائینکشیدن آن است؛ اگر چنین است چرا قادر نیستیم حول یک هدف مشترک برای اقدامی مشترک عمل کنیم؟ این چه نوع مبارزه است که تمام هموغم فعالان آن صرف تخریب یکدیگر میباشد؟
حکومت شاه بد یا خوب به تاریخ پیوسته! زمان در مورد آن قضاوت خواهد کرد. آخر این چگونه مبارزه با جمهوری اسلامیست که بیشترین نیروی اپوزیسیون آن صرف نشاندادن اشکالات زمان شاه میشود؟ کاری که عملاً مبارزه با حکومت اسلامی را در سایه قرار میدهد.
این چه نوع مبارزه است که هراس مبارزان به اصطلاح اپوزیسیون از قدرتگیری آقای رضا پهلوی بیشتر از هراس آنها از فجابعی است که امروز در جامعهی ایران اتفاق میافتد؟ ترس از آقای رضا پهلوی در آینده بیشتر از ترس امروز از حکومت جنایتکار اسلامیست!
این چگونه عدالت است که هیچوقت گفتههای آقای رضا پهلوی را در راستای اتحاد، مبارزه و تلاش برای پیشبرد آن قبول نمیکنند و آنها را توطئه و از قبل برنامهریزیشده ارزیابی میکنند؟ اما برای فلان اشاره و گفتهی خامنهای جای تأمل میگذارند با وجودی که بیشترین ضربه بر حیات انسانی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه توسط او صورت گرفته است؟
فکر اینکه مبادا آقای رضا پهلوی سر کار بیاید و دوباره سلطنت احیا شود لرزه بر تن اپوزیسیون میافکند. بارها با خود فکر میکنم مگر نه مهمترین وظیفه هر مبارز سیاسی تلاش در جهت تجمع نیروهای پراکنده اپوزیسیون زیر یک شعار واحد سرنگونی است؟ شعاری که همه چیز باید تحتالشعاع آن قرار گیرند. اما چرا در عمل چنین نیست؟ عمل یعنی آنچه که در مبارزه روزانه خود به نمایش میگذاریم. آنچه که من در کار اپوزیسیون میبینم صرفاً بحث است! درگیرشدن با هم، طوری که گویا بدون پرداختن به عملکرد شاه و هشدار دادن به مردم نسبت به خطر بازگشت سلطنت کاری از پیش نمیرود. تأکید میکنم این برخورد با رهبران به معنای ندیدن حرکت و تلاش صدها مبارز منفرد نیست.
به دروغ عنوان میشود که ما برای جامعه سکولار دموکراتیک مبارزه میکنیم! اعتقاد به انتخابات کاملاً آزاد و کسی که از دل خود بیرون خواهد داد داریم. اما راست نمیگوئیم! چرا که از هماکنون بیم آن داریم که مبادا آقای رضا پهلوی ازآن انتخابات آزاد بیرون بیاید! "نه آقا نمیشود! ما قبول نداریم! تودهی ناآگاه نمیداند در چه سرنوشتی گرفتار میشود!" تمام این ۴۰ سال کار احزاب و سازمانها صرف همین درگیریهای ذهنی گردیده است.
بیسبب نیست که هر تشکل، هر جمعیت که با فکر اتحاد نیروها قدم به میدان مینهد قبل از این که از طرف جمهوری اسلامی زیر ضرب برود در جریان کشاکش دیگر جریانهای سیاسی و افراد مورد نقد و افشاگری قرار میگیرد. تمام نیرویش صرف جوابدادن به بحثهای بیانتهای ایدئولوژک و تئوریک میگردد. بعد از مدتی جریان تازه پا گرفته خسته از این همه پلمیک انتزاعی عطای مبارزه با حکومت را به لقایش میبخشد و از میدان خارج میشود.
داستانی که هنوز ادامه دارد. چه کردند و چه میکنند باهمین جریان تازه تأسیس "شورای ملی تصمیم".
هدفها، توانائی و نقش شورا در هیاهوی لگو، آرم، جملهبندی گم میشود و توان محدود مسئولان شورا صرف جوابگویی به منتقدان دو آتشه میگردد. من بهشخصه به این نتیجه رسیدهام که با چنین وضعی که گرفتار آن شدهایم توان از دست رهبران اپوزیسیون خارج شده و در عمل به چاهی غلطیدهاند که توسط برخی از همین رهبران به اصطلاح اپوزیسیون برای آنها تدارک دیده شده است.
امروز فکر میکنم کم نیستند افرادی که عمیقاً به مبارزه و تلاش برای یک اتحاد فراگیر فکر میکنند. مهم نیست چند نفر باشند باید تشکل یک دست خود را بهوجود بیاورند و در درون همان تشکل تازه خود با جان و دل کار کنند، بنویسند و در جستوجوی یافتن راههای مختلف مبارزه باشند. کاری که "شورای ملی تصمیم" نیز باید بدون درگیرشدن با ابنالوقتها انجام دهد.
مقهور گفتهها، نوشتههای دیگران نشوند. آستین بالا بزنند تمام توان و تجربه خود را بهکار بگیرند در جهت مبارزه با جمهوری اسلامی! حتی اگر تنها باشند.
مسئلهی اصلی مبارزه با جمهوری اسلامیست و بس. هر نیرویی که قادر به چنین استقلال عملی باشد و اراده جهت پیشبرد هدفهای خود را داشته باشد، مسلماً الگویی خواهد شد برای سایر نیروها.
ادامه دارد
ابوالفضل محققی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بخشهای قبلی:
مادری قدم بر زندان می نهد، ابوالفضل محققی
سیل رژیم افکن در راهست، کورش عرفانی