اختصاصی ایران بریفینگ / امیر فرشاد ابراهیمی / احمد خاتمی امام جمعه موقت تهران گفته است: «اصرار ما بر حکم الهی حجاب نادیده گرفتن دیگر منکرات مثل مفاسد اقتصادی نیست؛همه کسانی که به دزدی ها و مفاسد اقتصادی گیر می دهند مخاطبان نماز جمعه هستند و دستگاه قضا هم در برخورد با آن ها اقداماتی داشته است و اتفاقا بسیاری از بی حجابها زن و بچه های همان دزدها هستند»
آنچه احمد خاتمی گفت البته با واقعیت بسیار فاصله دارد، تجربه واکاوی بسیاری از اختلاس ها و دزدی ها در تاریخ جمهوری اسلامی از دوران رهبری خمینی تا دوران کنونی رهبری خامنه ای گواه آن است که فساد اقتصادی اعم از مسائلی چون «ثروتاندوزی»، «رانتخواری» و همچنین فساد سیاسی و اخلاقی اتفاقا در خانواده هایی رواج دارد که به نحویی از انحاء به بدنه قدرت سیاسی و یا روحانیون وابستگی دارند.
پروندههای فساد اقتصادی همچون اختلاس ۱۲۳ میلیاردی رفیقدوست و یا پرونده «سلطان شکر»، شرکت «المکاسب» و اتهاماتی که به ناصر واعظ طبسی (فرزند آیت الله عباس واعظ طبسی، تولیت آستان قدس رضوی و نماینده ولی فقیه در خراسان) وارد شد و در دادگاه هم مجرم شناخته شد و یا پرونده زمینخواری محمد طاهر حائری (فرزند آیت الله حائری شیرازی، امام جمعه وقت شیراز) در استان فارس نمونه های کوچکی از ده ها و صدها فساد مالی طی سالهای اخیر است.
فراموش نشده هنوز افشاگریهای عباس پالیزدار علیه برخی مسئولین، روحانیون و فرزندان آنان همچون آیت الله هاشمی رفسنجانی، آیت الله محمد امامی کاشانی، آیت الله محمد یزدی، و نیز اتهامات محمود احمدینژاد در مناظرههای انتخاباتی سال ۸۸ علیه مفاسد مالی فرزندان حجتالاسلام ناطق نوری و آیت الله هاشمی که شایعات را از روایت غیررسمی عامه به روایت رسمی مسئولان نزدیک کرد.
مطالب بیشتر در سایت ایران بریفینگ
بسط فساد مالی و نیز فساد اخلاقی درباره خانوادههای روحانیون که به ارتباط آنان با قدرت مستقر جمهوری اسلامی ارجاع داده میشود با معنای لغوی رایج «روحانیون» که از آنان موجوداتی ربانی و روحانی (به معنای لغوی کلمه) ساخته است کاملا در تضاد است.
واقعیت اما فراتر از آن است چرا که نه تنها در دوران حکمرانی آیت الله ها و جمهوری اسلامی که حتی در سالهای پیش از انقلاب نیز مواردی از فساد اقتصادی و سیاسی و حتی اخلاقی در روحانیت و خانوادههای روحانی وجود داشته است.
در دوران پهلوی که نه تنها ماهیت دینی نداشت و حتی در مقاطعی دین و نهاد روحانیت را هم مورد حملات شدید قرار می داد هم برخی از بیوت علما به مسائلی از قبیل ثروتاندوزی، قدرتطلبی، رابطه با استبداد و استعمار و نیز عقاید التقاطی، انحرافی و الحادی و اخلاقی مبتلا بودهاند.
در مقام اثبات حقایق تاریخی درباره انحرافات پیرامون روحانیون و خانوادههای آنان، موارد متعددی را میتوان نام برد.
مسائل و مفاسدی از قبیل در اختیار گرفتن زمینهای بسیاری از منابع طبیعی ، جنگلها و مراتع و یا در اختیار گرفتن سهام کارخانه ها و صنایع بسیاری از صاحبان سرمایه تحت عنوان وجوهات شرعی و یا همراهی با نظام پهلوی، همراهی با گروههای الحادی (اعم از احزاب کمونیست و چپ و چریکهای رادیکال مسلح، همراهی با گروههای التقاطی چون مجاهدین خلق و فرقان بسیار بسیار است.
آقازادگی به روایت رسانههای جمهوری اسلامی
در سالهای اخیر رسانه های حکومتی تلاش داشته و دارند تا با مقایسه عملکرد روحانیونی چون آیت الله محمدی گیلانی و حجت الاسلام حسنی در قبال آقازادگان خود (که در گروه های مخالف جمهوری اسلامی حضور داشتند، کسانی چون هاشمی رفسنجانی را در موضع انتقاد قرار دهند.
به عنوان مثال خبرگزاری مهر وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی زیر نظر خامنه ای در این باره مینویسد:
«تاریخ انقلاب روایتهایی از دادگاههایی که فرزند گرفتار تیغ عدالت پدر شده است را به دست میدهد. از ماجرای حکمی که آیت الله محمدی گیلانی برای فرزندانشان به دست میدهد تا لو دادن محل اختفای رشید حسنی توسط امام جمعه ارومیه و نهایتا اعدام او. هنوز هم میتوان رگههایی از برخوردهای اوایل انقلاب پدران با فرزندان ناخلف را یافت. بیانیهای که آیت الله خزعلی سه سال پیش در اعلام برائت از رفتار و کردار فرزندش مهدی منتشر کرد، ریشه در همان اعتقادی داشت که زمانی، از دل آن اعتقاد برخوردهای آیت الله جنتی، آیت الله حسنی، آیت الله محمدی گیلانی با فرزندان گمراه شدهشان جوشیده بود.»
با این حال برخلاف این ادعای مطرح شده درباره برخورد روحانیون ارشد انقلاب با انحرافات فکری فرزندانشان، مستندات کافی برای اثبات این ادعا که «پدیده آقازادگی» در بیوت علمای آن دوران هم فراگیر بوده و آنان با اطلاع از تخلفات فرزندانشان پیگیر مجازات تقابل فرزندانشان نشده اند نیز بسیار بسیار زیاد است.
ضمن آنکه بسیاری از ادعاهای «اجرای عدالت» همچون صدور دستور اعدام فرزندان آقای محمدی گیلانی توسط پدرشان و یا دخالت مستقیم احمد جنتی در اعدام پسرش از پایه دروغ است و اساساً هیچ کدام از آنها دستگیر یا اعدام نشدهاند.[۱]
بنابراین برخلاف باور رایج، گسترش مسائلی چون «ثروتاندوزی» و فساد اقتصادی و «دینگریزی» در خانوادههای روحانیون که پدیده مشابه آن را در میان فرزندان دیگر اقشار انقلابی از جمله فرزندان فرماندهان سپاه پاسداران که امروز مسئولان ارشد نهادهای مختلف حاکمیتاند، هم شاهدیم پدیده تازهای نیست و معلول رشد فساد در جمهوری اسلامی است.
این واقعیت اجتناب ناپذیر است که «نهاد روحانیت و مراجع » در مقاطع مختلف تاریخ ایران پایگاه اجتماعی و سیاسی خود را داشته و خاصه روحانیت شیعه استقلال سیاسی و اقتصادی خود را کمابیش حفظ کرده است و همین استقلال بود که امکان فربه شدن سیاسی و اقتصادی آنان را فراهم کرده، که طبعا در حکومت مدعی دین این امکان مضاعف شده است اما در دوران پهلوی هم همین استقلال مالی و فربه شدن مراجع و روحانیت از قبال وجوهات شرعی آنقدر سرشار بود که نه تنها امکان «تولید اعتراض و انقلاب» را فراهم آورد بلکه فرصت رانتخواری را هم فراهم آورد.روحانیت شیعه در زیر سایه یگانه شاه شیعه!
برخلاف باور رایج درباره حضور حداکثری روحانیت در نهضت اسلامی ضد پهلوی جریان اصلی روحانیت دست کم تا سالهای منتهی به «پیروزی انقلاب اسلامی» نه تنها همراه آیت الله خمینی نبودند بلکه بسیاری به واسطه فعالیتهای سیاسی و ضد شاه بودن وی را «نجس» می خواندند و به واقع اهل مبارزه انقلابی نبودند و مبارزات خمینی در آغاز از حمایت جریان حاکم بر حوزههای علمیه برخوردار نبود.
این عدم همراهی با خمینی آنقدر فاحش و علنی بود که وی در پیام موسوم به «منشور روحانیت» در انتقاد از کارشکنی علمای اسلام در مقابل نهضت گفت: «گمان نکنید که تهمت وابستگی و افترای بیدینی را تنها اغیار به روحانیت زده است، هرگز؛ ضربات روحانیت ناآگاه و آگاه وابسته، به مراتب کاریتر از اغیار بوده و هست. در شروع مبارزات اسلامی اگر میخواستی بگویی شاه خائن است، بلافاصله جواب میشنیدی که شاه شیعه است! عدهای مقدسنمای واپسگرا همه چیز را حرام میدانستند و هیچکس قدرت این را نداشت که در مقابل آنها قد علم کند. خون دلی که پدر پیرتان از این دسته متحجر خورده است هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است. وقتی شعار جدایی دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان غرق شدن در احکام فردی و عبادی شد و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست [و] حکومت دخالت نماید، حماقت روحانی در معاشرت با مردم فضیلت شد.»
(صحیفه امام: ج ۲۱، صص ۹۳-۲۷۳)
گواه این ادعا آنکه بسیاری از افراد خاندان آیات عظام طباطبایی و بهبهانی (رهبران ارشد جنبش مشروطه)، آشتیانی (شخص دوم جنبش اعتراض به امتیاز توتون و تنباکو) و... از وابستگان نظام پهلوی بودند و حتی مورد وثوق و اعتماد بی حد و حصر پهلوی ها بودند : پسر بزرگ آیت الله عبدالله بهبهانی، عاقد زنان رضاشاه بود و خود او و پسرش نفوذ زیادی بر محمدرضا شاه نیز داشتند و حتی با ماسونها در آمیختند. ماجرای سوء استفاده پسر میرزای آشتیانی از موقوفات پدر هم مثالی است از ثروتاندوزی بیوت علما در دوران پهلوی.
مثال ها بی شمارند و بسیاری از آیت الله ها و مراجع و فرزندان آنان (از جمله فرزندان آیت الله کاشانی که سمپاتهای «حزب زحمتکشان ایران» در تقابل با مصدق و حزب توده بودند)، سلطنت محمدرضاشاه را با اعتقاداتی از قبیل ارجحیت بر ادامه هرج و مرج دولت مصدق و سلطه حزب تودهی وابسته به شوروی حمایت جانانه می کردند.
شواهد موجود دیگر حتی نشانگر آنست که بسیار از آیت الله ها و مراجع و فرزندانشان در بسیاری از فعالیت های دوران پهلوی پیشقراول بودند، از جمله شیخ حسن نراقی (فرزند میرزا محمد حسین نراقی و از نوادگان ملا احمد نراقی، صاحب فتوای جهاد در جنگ دوم ایران و روس، و ملا مهدی فاضل نراقی، صاحب کتاب جامعالسعادات که در زمان رضاشاه لباس روحانیت را کنار گذاشته، به همراه همسرش، با تعطیلی یکی از مدارس دینی کاشان، نخستین مدرسه مختلط را در این شهر به وجود آوردند!
بماند که به باور و ادعای جمهوری اسلامی مثلا آیت الله سید محمّدکاظم شریعتمداری (مرجع تقلید، و موسس حزب جمهوری خلق مسلمان ایران و دارالتبلیغ اسلامی) وی از ابتدا مخالف مبارزه خمینی با نظام پهلوی بوده است.
بر همین اساس بود که آیت الله خمینی درباره برخی روحانیون که وابسته به نظام پهلوی بودند، تعبیر «آخوند درباری» را به کار برد: «آخوندهاى دربارى که دین را به دنیا می فروشند از این لباس خارج و از حوزهها طرد و اخراج شوند.»
(ولایت فقیه: ص ۱۳۷)
«آخوندهای درباری» یکی از تند ترین تعابیر علنی آیت الله خمینی درباره آخوندهای فاسدی است که وی درباره شان در نجف اشرف گفته است: «اینها از فقهای اسلام نیستند. و بسیاری از اینها را سازمان امنیت ایران معمم کرده تا دعا کنند. اگر در اعیاد نتوانست به زور و جبر ائمه جماعات را وادار کند که حضور یابند، از خودشان داشته باشند تا «جلّ جلاله» بگویند! اخیرا لقب «جلّ جلاله» را به او داده اند! اینها فقها نیستند؛ شناخته شده اند؛ مردم اینها را می شناسند. این ها دین شما را از بین می برند. این ها را باید رسوا کرد تا اگر آبرو دارند در بین مردم رسوا شوند؛ ساقط شوند. اگر اینها در اجتماع ساقط نشوند، امام زمان را ساقط می کنند؛ اسلام را ساقط می کنند. باید جوان های ما عمامه ی این ها را بردارند. عمامه این آخوندهایی که به نام فقهای اسلام، به اسم علمای اسلام، اینطور مفسده در جامعه ی مسلمین ایجاد می کنند باید برداشته شود. من نمی دانم جوان های ما در ایران مرده اند؟ کجا هستند؟ ما که بودیم اینطور نبود؟ چرا عمامه های اینها را برنمی دارند؟ من نمی گویم بکشند، اینها قابل کشتن نیستند؛ لکن عمامه از سرشان بردارند. مردم موظف هستند، جوانهای غیور ما در ایران موظف هستند که نگذارند این نوع آخوندها(جل جلاله گوها) معمم در جوامع ظاهر شوند و با عمامه در بین مردم بیایند. لازم نیست آنها را خیلی کتک بزنند، لیکن عمامه هایشان را بردارند. نگذارند معمم ظاهر شوند؛ این لباس شریف است. نباید بر تن هر کسی باشد. عرض کردم که علمای اسلام از این مطالب منزه اند و در این دستگاه ها نبوده و نیستند. و آنهایی که به این دستگاه وابسته اند، مفتخور هایی هستند که خود را به مذهب و علما بسته اند، و حسابشان اصلا جداست و مردم آنها را می شناسند.»
داستان آخوندهای فاسد بسیار است:
دکتر جواد نوایی مناقبی، فرزند حاج شیخ محمد مناقبی نوائی (حاج واعظ نوائی، از خطباء تهران) و استاد دانشگاه تهران در رشتهٔ کلام، فلسفه و منطق، هم از آن جمله آنان بود که علیرغم انتساب به آیت الله محمد حسین طباطبایی (به عنوان داماد علامه)، فسادهای مالی و اخلاقی بسیاری داشت.
دکتر جواد نوایی مناقبی فرزند حاج شیخ محمد به سال ۱۳۰۹ در تهران به دنیا آمد، دروس مقدمات و ادبیات و فقه و اصول و فلسفه را در تهران آموخت، سپس به قم رفت و در مدرسه فیضیه از استادانی چون آیت الله محقق داماد و آیت الله حاج شیخ محمد علی اراکی استفاده کرد و دروس معقول فلسفه و حکمت و تفسیر را از علامه طباطبایی آموخت و در درس خارج حضرت آیت الله العظمی بروجردی و دیگر آیات حاضر شد. سپس به تهران بازگشت و در دانشگاه به اخذ مدرک دکتری نائل آمد، سپس برای تدریس به دانشکده الهیات دعوت شد.
عزت الله شاهی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب و از موسسین کمیته های انقلاب اسلامی در خاطرات خود میگوید مجالس او را به نشانه اعتراض بر هم زده و اتومبیلش را هم آتش کشیدهاند.
آنچه میخوانید شرح ماجرای برخورد با دکتر جواد مناقبی از کتاب خاطرات عزت شاهی است:
«یکی از کارهایی که من و محمد کچویی با هم انجام میدادیم، بر هم زدن جلسات سخنرانی دکتر جواد مناقبی ( آخوند درباری) و آتش زدن ماشین او بود.
مناقبی داماد علامه طباطبایی و باجناق آیت الله قدوسی بود، اما نمیدانم چطور با دربار کنار آمده بود. او با تحصیلات دانشگاهی، استاد دانشکده الهیات بود و در منابر سخنرانیش در مدح و مناقب شاه سخن میگفت و پای منبرش وابستگان حکومتی مینشستند، به یاد دارم وقتی که در مسجد بزازها بالای منبر رفت و هویدا پای منبرش بود، گفت: «جناب آقای امیر عباس هویدا ! شما که خود به پای خودتان به اینجا نیامدهاید، شما را حضرت زهرا استقبال کرده و امام زمان نیز بدرقهتان میکند.
جناب آقای امیر عباس هویدا !نطفه پاک بباید که شود قابل فیض ورنه هر خشت و گلی لؤلؤ مرجان نشود.»
بعد به کسانی مثل آیت الله مشکینی و آیت الله منتظری که برای کتاب شهید جاوید تفریظ نوشته بودند حمله کرد، من و کچویی تصمیم گرفتیم او هر جا منبر رفت منبرش را بر هم بریزیم. یک بار کمی پول به آدم دیوانهای دادیم و فرستادیمش در مسجد بزازها پای منبر شیخ نشست، تا شیخ شروع به سخنرانی کرد، او شروع به در آوردن شکلک نمود، ابتدا شیخ به روی خودش نیاورد، اما دید نمیتواند این وضع را تحمل کند، لذا برگشت و گفت: مثل این که ایشان حالشان خوب نیست، بیایید ببریدش بیرون که یک دفعه آن دیوانه فحش رکیک و چارواداری کشید به جانش: "ک .... میگم بیا پایین" در این لحظه کنترل اوضاع از دست رفت و مجلس به هم ریخت و شیخ پایین آمد.
در اواخر دهه ۱۳۴۰، مناقبی در منزلی پایینتر از چهارراه سیروس کوچه حمام گلشن به منبر میرفت، ماشین او بنز بود و رانندهای جا به جایش میکرد، وقتی او به جلسه میرفت، راننده ماشین را به کناری میزد و در آن استراحت میکرد و منتظر شیخ میشد. با کچویی نقشهای ریختیم تا ماشین را آتش بزنیم، بعد از کلی مراقبت وقتی اوضاع را مناسب دیدیم رفتیم سر کوچه حمام گلشن. کچویی دو چرخ لاستیک جلو و من دو چرخ عقب را با آبپاش (تافت) که درونش بنزین ریخته بودیم، به بنزین آغشته کردیم، سپس کچویی رفت سوار موتور و منتظر من شد، من خزیدم زیر ماشین و کبریت زدم زیر لاستیکها یک دفعه آتش الو گرفت. راننده که متوجه شد ماشین را روشن کرد و با سرعت حرکت نمود، ۷۰۰ _ ۸۰۰ متری با شتاب رفت و فشار هوا سبب خاموش شدن آتش شد، ماشین نسوخت ولی لاستیکهایش کاملاً از بین رفت،یک بار هم نقشهای ریختیم تا روی آن (مناقبی) اسید بپاشیم، بعد حساب کردیم دیدیم ممکن است کور شود، نکردیم. به جایش جوهر پاشیدیم و سر و صورت و لباسهایش را جوهری کردیم، با تمام این اذیت و آزارها او دست بردار نبود و به تبلیغ خود از رژیم شاه میپرداخت.
یک مرتبه هم در سال ۵۰ _ ۵۱ بود که از دوستان و طرفداران شهید اندرزگو او را به بهانه منبر و شرکت در جلسه ترحیم به اطراف تهران، احتمالاً جنوب شهر و بر سر چاهی بردند و تا حد ممکن زدند تا این که شروع کرد به قسم دادن به نام مبارک حضرت زهرا که مرا نکشید و (گ... خوردم، غلط کردم، دیگر سخنرانی نمیکنم، حرفی نمیزنم...) لذا این بچه ها او را رها کردند، اما باز به کارهایش ادامه داد.»
مناقبی در دوران پهلوی صاحب چندین کارخانه از جمله کارخانه کمپوت سازی گوارا و... و هزار هکتار زمین در سبزوار شده بود، با پیروزی انقلاب اسلامی زمین و دارایی های وی مصادره شد اما در سال ۱۳۶۸ وی توانست تمامی اموالش را باز پس گیرد،مناقبی در ۱۱ مهر ۱۳۸۰ درگذشت و در مقبرهٔ آیتالله شریعتمداری دفن گردید. ورثه مناقبی در سال ۱۳۸۸ همچنین توانستند یکی دیگر از کارخانه های مصادره شده وی را ( چین چین) باز پس گیرند و به فروش برسانند !
[۱]- برخلاف آنچه که در بسیاری از رسانه های جمهوری اسلامی نقل میشود کاظم و محمد مهدی محمدی گیلانی در سال ۶۱ در درگیری کشته شدند، نه در سال ۶۰ و در اوین. کاظم در ۱۰ مرداد ۱۳۶۱ و در جریان ضربه به بخش «روابط» سازمان مجاهدین کشته شد. چنانچه کتاب «سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام (۱۳۴۴- ۱۳۴۸)» به نقل از نشریه مجاهد (شماره ۲۱۴) مینویسد: «طی ضربه ۱۰ مرداد [۱۳۶۱]، سازمان تلفات سنگینی را متحمّل شد.
سیاوش سیفی، فاطمه مددپور (سیفی)، علی رحمانی، زهره گودرزی (رحمانی)، افشین قهرمانی، شهاب راسخی، کاظم محمّدی گیلانی .....»
(سازمان مجاهدین خلق، پیدایی تا فرجام (۱۳۴۴- ۱۳۴۸)، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، جلد ۲، صفحه ۶۹۶)
و نیز: «کاظم محمدی گیلانی و برادر کوچکترش در سال ۱۳۶۰ طی درگیریهای مسلحانه کشته شدند. کاظم در درگیری ۱۰ مرداد ۶۰ کشته شد ولی برادرش بر اساس شنیدهها در حین فرار از غرب کشور بر اثر سرعت زیاد ماشین، چپ کرد و کشته شد.» (همان، صفحه ۲۵۷)
[۲] - در بخشی از اظهارات فاضل خداداد در دادگاه آمده : «بعد از مدتی که با حســاب خانم محتشمی پور کار می کردیم، حســاب ایشان ۱۵۰ میلیون تومان بدهکار شد و بایستی پول به حساب واریز میشد. با مرتضی رفتیم پیش آقای محسن رفیقدوست. آقا مرتضی مشکل را به محسن رفیقدوست گفت، قرار شد ایشان ۱۵۰میلیون تومان بدهد و به حساب خانم محتشمی واریز نماییم، از من چک بانک صادرات را گرفتند و۱۵۰ میلیون تومان به حساب خانم محتشمی پور ریختند...»
در اسناد مربوط به دادگاه بیان شده که از حساب بانکی خانم عصمت محتشمی پور (خواهر همسر مصطفی تاجزاده) در موضوع اختلاس توسط مرتضی رفیقدوست بهره برداری می شده اما در کمال تعجب هیچ مجازات و یا احضاری صورت نگرفت او همسر مرتضی رفیقدوست و خواهر علی اکبر محتشمی پور وزیر کشور در دولت دوم خامنه ای و سفیر ایران در سوریه است.