فریدون فرخزاد را آخوندها در غربت چاقوکش کردند. همین بس که بمانند هزاران قربانی مبارز راه آزادی، مورد احترام همیشگی هموطنان و آزادیخواهان باشد!
فریدون اما ویژگی دیگری هم داشت که میتواند سر آغازی بر پایان کور باطنی تاریخی ما در دیدن دگرباشان باشد! کسانی که از جنس و بو و خون و همزاد خودمان بودهاند ولی همواره انکار شدهاند، حتی در خانه و از جانب عزیزترینشان! چرا، چون که در چهارچوب و قوطی که در طی اعصار و قرون و با کبر و غرور مردانه دینی - ملی ساخته شده است، جا نمیگیرند. این حنجار و نظم را نمیتوانند بپذیرند و لابد از این رو مایه شرمساری بودهاند.
فریدون اما گر چه آن شرقی غمگین در غربت بود ولی هیچگاه اجازه نداد که زیر چرخ بایدها و نبایدها و مردم چه میگویندها، له و منکوب شود. برعکس، چون دریا پر غرور و بی پروا بود! هر کجا که میرفت شادی گستر بود و نرم شکن! نشان داد که میتوان دگرباش بود و همزمان چون کوه نور. ایرانی بود و مسئولیت پذیر. سیاسی و مبارز بود و پرغرور جان داد در راه آزادی.
امروزه اما در پایتخت کشورهای مختلف، هر ساله "فستیوال افتخار" بر گذار میشود که تلاشی است برای برجسته کردن حقوق دگرباشان و به هدف شکستن کور رنگی تاریخی بشریت در زمینه دیدن رنگین کمان عشق!
اما انتشار اخیر نامههای فریدون به مارک از طرف بی بی سی عکس العمل هایی را بوجود آورده است. حفظ نامههای فریدون از طرف مارک تا دم مرگ، خود نشان گویایی است که تیرعاشقانه فریدون بر دل معشوق نشسته است، خوشا بحال فریدون! بسی مایه مسرت!
من اما در موضع گیری برخی طرفداران سلطنت بر علیه بی بی سی یک نوع دلخوری و آزردگی میبینم که علی رغم تلاش بسیار برای سوپر مدرن و سوپر اوپن وانمود کردن خود، دم خروس شرمساریشان از فریدون دگرباش بیرون میزند! فریدون خود در جایی گفته بود که حتی یک سنت و پاپاسی به کسی بدهکار نیست و خود مسئول اعمال و رفتارش بوده است. پس میتوان نتیجه گرفت که فریدون وکیل و وصی نمیخواهد. چرایی بیرون زدن این دم خروس شرمساری را میتوان اما حدس زد.
در گرما گرمهای و هوی زیارت گرد کعبه خیالی و رسانهای " سرمایه ملی" و دست و پا کردن اقتدار و بزرگی و کبر و افتخار از دست رفته از طریق احضار روح زمخت و مردانه و نظامی و چکمه پوش رضا شاه دل دل سوار، ناگهان فریدون دگرباش و نامههای عاشقانهاش مایه درد سر میشود! اوبس، اوی، ناگهان در قاب بزرگ رضا شاه اخموی ماچوی سبیلو، جای کوچکی حتی در حاشیه نیز برای فریدون پیدا نمیشود. فریدون سربار و مایه شرمساری میشود تا آن حد که برای بی بی سی و قبله عالم، با "اتل بانو سلطان کوچه جلبک سلطنت" و قلم گروهبان قندلی، خط و نشان میکشند که: یکی طلبات، یه روز بهت میزنم، حالا میبینی، آپرکات میزنی؟
اینان پاک از یاد بردهاند که با این کار خود چه پیامی را به خواننده دگرباش ایرانی میفرستند! شرمساری و عصبانیت شما از چیست؟ چرا عشق فریدون مایه شرمساری شماست؟
نابهنگامگی بی بی سی چه ربطی به شرمساری شما دارد؟ شما خود روزانه در حال تولید تونها جعلیات و حقنیات هستید، حقیقت خود قربانی شماست. ناداشته را از بی بی سی طلب میکنید؟
خود شکن، آینه شکستن خطاست!
سایه رفت بیآنکه سایهای باشد، شکوه میرزادگی
به یادِ سایه، مهران رفیعی