امروز ۲۸ اَمرداد سال ۱۴۰۱ است و از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ معادل ۶۹ سال فاصله داریم. ویژگی این کودتا، که دولت ملی دکتر محمد مصدق را سرنگون ساخت، پیوند سه قطب «اوباش»، «روحانیت» و «قدرت حاکم» بود. این ترکیب البته از زمان صفویه در ایران شکل گرفت، در دوران قاجار دوام آورد و گسترش یافت و در زمان پهلوی نیز مورد بهره برداری قرار گرفت. اما نکتهی کلیدی در این میان به کارگیری این فرمول توسط قدرتهای بزرگ و به ویژه انگلستان است برای تدارک جدی ترین و سیاه ترین رویداد تاریخ معاصر ایران، یعنی انقلاب سال ۱۳۵۷.
با نگاهی عمیق در مییابیم که بافتی که در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ موفق شد لایههای فرهیخته و پیشرو جامعه را از قدرت سیاسی دور ساخته و بعد آنها را به محاکمه و زندان و اعدام کشد، در جریان پیروزی انقلاب و بعد از آن نیز به طور مشابه مورد بهره برداری قرار گرفت. یعنی یک امتزاج کامل از لمپنهای آدمکش، آخوندهای مفتخور و شهوتران و ساختارهای دستگاه حاکمیت.
در واقع میتوان گفت که فرمول مناسب برای به عقب کشیدن تاریخی ایران را لندن و پاریس و تل آویو و واشنگتن در جریان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ کشف کردند: اوباش، نیروهای اجتماعی مترقی را با چاقو و زنجیر تار و مار میکنند؛ آخوندها با پوشش مذهبی و خرافی راه را بر هر نوع جریان پیشرو فکری و فرهنگی میبندند و دستگاه حکومت نیز به حمایت مالی و مادی و لجستیکی برای تار و مار کردن هر نوع شکل مخالف میپردازد.
فرمول مناسب حکومت آخوندی در واقع از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تست شد و چون موفقیت آمیز بود آن را با انقلاب سال ۵۷ به طور نهادینه در ایران مستقر کردند. تنها تفاوت این دو دوره شاید این بود که در ۲۵ سالهی دورهی تست، اوباش و روحانیت در حاکمیت ادغام نشده بودند و بعد از انقلاب این سه را در هم ادغام کردند و از آن یک بدنهی واحد بیرون کشیدند.
اگر در طول ۲۵ سال شعبان بی مخ و «پنج هزار» نیروی چاقوکشی که میتوانست از زورخانهها و سرچهارراهها بسیج کند بدنهای جدا از نیروی شهربانی شاهنشاهی کشور داشتند، در رژیم مستقر شدهی بعد از انقلاب، این دو نخست از طریق کمیتههای انقلاب اسلامی و بعد ادغام آن با شهربانی و تبدیل به نیروی انتظامی جمهوری اسلامی کشور (ناجا) یکی شدند.
اگر در طول ۲۵ سال بعد از کودتا روحانیت در حاشیه به سر برده و از حمایت و پشتیبانی مالی و مادی و سیاسی و فرهنگی رژیم شاه برخوردار بودند، بعد از پیروزی انقلاب آنها در حاکمیت ادغام شدند و مدیریت منابع را خود در اختیار گرفتند.
این دو نیرو (اوباش و آخوندها) در واقع بدنهی اصلی طبقهی حاکم را در دههی نخست بعد از انقلاب تشکیل دادند و با ایجاد نهادهای متعدد دیگر، مانند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و وزارت اطلاعات و امثال آن، به تدریج شرایط را برای استقرار قدرت خود بر کل مجاری حکومتی آماده کردند. بعد از آن بود که به مرور راه را برای ادغام لایههای محروم جامعه به عنوان پایین بدنهی نظام و ثروتمندان و بازاریان و سرمایه داران به عنوان بالای بدنهی نظام آماده کردند.
به این ترتیب ترکیب واقعی جمهوری اسلامی در ابتدای خود همان ترکیب شعبان بی مخ و آیت الله کاشانی ۱۳۳۲ بود در روایت ۱۳۵۷ خود. فقط رژیم شاهنشاهی عنوان خود را به جمهوری اسلامی تغییر داد.
به این ترتیب میبینیم که انگلستان و آمریکا و ارباب اسرائیلیشان از فرصت کودتا و حاکمیت ۲۵ سالهی بعد از آن برای شکل دهی به جایگزینی پادشاهی که خود راس کار گذاشته بودند بهره بردند و فرمول مناسب را با اطمینان از ضریب بالای موفقیت آن تدارک دیده و در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در ایران مستقر کردند. بعد از آن هم اشکالات را پشت پرده برای آخوندها حل و فصل کردند و میبینیم که هنوز پس از چهل و سه سال در قالب مذاکرات برجام پیشنهاداتی که بتواند رژیم دست نشاندهشان را در تهران بر سر کار نگه دارد ارائه میدهند.
اسناد کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بعد از پایان دورهی معمول سی سالهی آن منتشر نشد و ۲۰ سال بیشتر وقت گذاشتند تا فقط بخش اندکی از آن منتشر شود. دلیل آن این بود که نمیخواستند جامعهی ایران خیلی زود متوجه شود که روایت ۵۷ کودتای ۲۸ مرداد چقدر با قبلی مشابهت دارد. به همین ترتیب، اسناد گوادلوپ نیز بعد از سی سال منتشر نشد و نمیشود. انتشار آنها میافتد برای بیست تا سی سال بعد از محو رژیم جمهوری اسلامی. یعنی چیزی حدود دو تا سه برابر زمان معمول برای انتشار اسناد محرمانه برای استفاده در تاریخ نگاری.
دلیل این امر هم ساده است. فرمول استفاده شده در گوادلوپ برای بردن ایران به قهقرا و سیاه کردن سرنوشت کل ملتهای خاورمیانه به نفع لندن و تل آویو و پاریس و واشنگتن از طریق آن هنوز در جریان است و تا زمان اعلام پیروزی نهایی طرح اسرائیل بزرگ ادامه خواهد یافت. فرمول ترکیبی خشونت اوباش و جهالت آخوندی که همان ترکیب تاریخی ترس و جهل قرون وسطی است هنوز عمری طولانی در سراسر جهان خواهد داشت و به مثابه فرمول عصارهی «کوکالا» برای صدها سال حفاظت خواهد شد.
درس نگرفتن از تاریخ
ملت ایران طی مبارزهای جانانه و با بهایی سنگین در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵ قانون اساسی مشروطیت را رسمیت بخشید. از نگاه لندن این گناهی نابخشودنی بود که میرفت در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بهای آن را بپردازند. نکتهی غم انگیز این که ما ملت ایران در هیچ مقطعی از این مسیر تاریخی رقت بار نفهمیدیم که چه دارند بر سرمان میآورند و واکنش مناسب را نشان ندادیم.
• وقتی در سوم اسفند ۱۲۹۹ اوباش قزاق با حمایت مشروعه خواهان کودتا کرده و قدرت را به دست گرفتند ملت ایران برای دفاع از قانون اساسی پیشرفتهی مشروطه کاری نکرد و فرصت تاریخی خود برای کسب دمکراسی و تبدیل شدن به یک کشور دمکراتیک و مدرن را از دست داد. افسوس.
• وقتی در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ اوباش شعبون بی مخ و مرتجع حقوق بگیر سفارت بریتانیا به اسم آیت الله کاشانی با کمک ارتش به خیابانها ریختند و یگانه دولت دمکراتیک تاریخ صد سالهی ایران را به زیر کشیدند ملت ایران برای دفاع از حاکمیت منتخب خود و دولت دلسوز مصدق کاری نکرد و بهترین فرصت برای ورود به یک مدرنیتهی دمکراتیک ایرانی را از دست داد. افسوس.
• وقتی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ اوباش و چاقوکشان، اسلحه به دست گرفته و در خدمت عقب افتاده ترین آخوند تاریخ ایران، یعنی عنصر ضد ایرانی و تازه مسلمانی به اسم روح الله موسوی خمینی، به پایین کشیدن رژیم شاه -که میرفت تسلیم جنبش اجتماعی دمکراسی خواه لایههای پیشرو جامعه شود- به راه افتادند، جامعه درنیافت که تفاوت بین اصلاح دمکراتیک رژیم استبدادی پهلوی و جایگزینی آن با اتحادی از چاقوکش و آخوند به اسم «جمهوری اسلامی» چیست. افسوس.
• و امروز وقتی در مرداد ۱۴۰۱ کشور غرق در بحرانهای متعدد ساختاری و ریشهای میرود که زمینههای جنگ داخلی یا جنگ نظامی و سقوط و محو ایران و ایرانی را شاهد باشد، هنوز ملت ایران نسبت به ضرورت قیامی که سبب پایین کشیدن مثلث آدمکشان چاقو به دست سپاه، آخوندهای شهوتران هرزه و فاسد و ثروتمندان دزد و غارتگر کشور شود، آگاهی نیافتهاند و منتظرند که ببینند برجام چه میشود، یا قیمت دلار چقدر تغییر میکند. افسوس.
آری، اگر بخواهیم جام قهرمانی ملت فاقد حافظهی تاریخی را به کشوری دهیم بی شک به ملت ایران تعلق میگیرد که مصداق بارز سخن هگل است که «از تاریخ میآموزیم که از تاریخ هیچ نمیآموزیم».
شرایط کنونی
در این پیچ سخت تاریخی جان زیادی برای این کشور شانس خطایی دیگر باقی نمانده است. در حالی که شرایط جهانی در نوعی ایستایی نسبی به سر میبرد در ایران این در جا زدن برای برخی حالت مطلقی را جلوه میدهد. به استثنای یک اقلیت بسیار کوچک که با زندگی و سلامت و جان خود در گوشهی زندانها بها برای مبارزه میدهد، اکثریت خاموش در پی یافتن راهی است تا مرگ آسان مانند خودکشی و کووید و تصادف را نصیب خود کند و به این ترتیب، فرار از مرگ سخت یعنی مردن در حال عزت و شرف و آزادی را پیروزی آن چه «زندگی مینامند» اعلام کنند.
در تاریخ بوده است مواردی که ملتها به چنین حالتهای انفعالی میرسند: خستهاند، بیمارند، گرسنهاند، کم حوصلهاند، اعتماد به نفس ندارند، توان خود را از یاد بردهاند، منطق تنازع بقاء را نه فقط آموختهاند که ارج مینهند، ترسو شدهاند، لذت آنی را بر هر چیز ترجیح میدهند، ارزشها را زیرپایشان دفن کردهاند، امیدی به آینده ندارند، هیچ آرمانی را دنبال نمیکنند و حاضرند مرگ را در هر مرحلهای از زندگی تجربه کنند: از نوجوانی تا پیری، چنان چه سن خودکشی در ایران به زیر ۱۱ سال رسیده است.
این چنین حال و هوایی را نزد مردم در نظر بگیریم و دلیل در جا زدن شرایط ایران را در مییابیم.
از آن سوی، حاکمیت کشور متشکل از طبقهای است که دروغگو است، بی اخلاق است، به جان و کرامت آدمی ارزش و بهایی نمیدهد، شکم و زیر شکم را پاس میدارد، میداند که همهی داستانهای خدا و پیامبر و قران و بهشت و جهنم مزخرفاتی بیش نیست برای عوام مسخ شده، دزد است، خوشگذران و شهوتران و فاسد است و گرفتن آرامش و آسایش و آزادی و رفاه دهها میلیون نفر انسان برایش کمترین مشکلی به وجود نمیآورد.
این دو را کنار هم بگذاریم دلیل درجا زدن شرایط ایران را در مییابیم.
از آن سوی، کسانی هم که به عنوان روشنفکر و فعال سیاسی و امثال آن در داخل و خارج از کشور هستند، بیش از آن چه رو کردهاند چیزی در بساط برای روکردن ندارند. آنها نیز خستهاند، پیر شدهاند، فرسوده شدهاند، هر چه گفتنی بوده را گفتهاند، حوصلهی عمل کردن هم ندارند و امیدشان را به چیزی که نمیدانند چیست بستهاند و منتظرند.
این سه را کنار هم بگذاریم دلیل در جا زدن شرایط ایران را در مییابیم.
قدرتهای بیگانه نیز برای وارد عمل شدن و تغییری در شرایط ایران به وجود آوردن انگیزهای قوی ندارند. مملکتی است ویران شده که نفت و گاز دارد که خیلیهای دیگر هم دارند و در چند سال آینده از حیض انتفاع در یک اقتصاد مدرن و یک جهان دچار گرمایش زیاد میافتد و روی دست صاحبانش باد میکند؛ رفتن به سراغ رژیم حاکم بر آن مانند مورد کرهی شمالی، هر چند که آغشتهی به اتم نیست اما دردسرهای زیادی دارد که جهان با توجه به کرونا و رکود اقتصادی و تورم جهانی و جنگ اوکراین و شرایط فاجعه بار اقلیمی مطمئن نیست که صرف کند خود را درگیر آن کند یا خیر.
این چهار دلیل را کنار هم بگذاریم دلیل درجا زدن شرایط ایران را در مییابیم.
این شرایط به مثابه آب راکدی که از جریان افتاده است باقی خواهد ماند تا این که حیات فیزیکی مردم ایران در سطح گسترده زیر سوال رود. به طور مثال تا وقتی که آب نداشته باشند، نان نداشته باشند، برق نداشته باشند، قدرت خرید حتی حداقلها را هم نداشته باشند، آواره و بدبخت و در حال مرگ باشند. در این صورت ممکن است که حرکتی آغاز شود. یک شورش: شورش گرسنگان.
شورشیان و سرکوبگران آنها خون و آتش را بر کشور حاکم خواهند ساخت. دو طرف از یکدیگر بسیار خواهند کشت و یک فاجعهی انسانی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و زیست محیطی از آن بیرون خواهد آمد.
در نبود قدرت مرکزی، ایران روند تجزیه را طی کرده و نیروی گریز از مرکز در هر بخش و منطقه و ده و دهستان و شهر و شهرستان و استان فعال خواهد شد. هر جا که بتوانند به جان دیگری میافتند تا آب و نان به دست آورند. تکه و پاره شدن ایران در قالب یک جنگ داخلی و خونین از نتایج این شرایط خواهد بود.
آیا ممکن است که به آن جا نرسیم؟
بلی اگر یکی از پارامترهای بالا، انفعال و انتظار را کنار گذاشته و هدفمند وفعال وارد صحنه شود:
۱. اگر ملت قبل از رسیدن به آن مرحله دست به یک قیام عمومی برای براندازی بزند.
۲. اگر نظام قبل از رسیدن به آن مرحله مسیر تغییر و استحاله را پیش گیرد.
۳. اگر مخالفان نظام قبل از رسیدن به آن مرحله طرح عملیاتی و اجرایی تازهای مطرح کنند.
۴. اگر قبل از رسیدن به آن مرحله قدرتهای بیگانه وارد عمل شوند و با طرح «تغییر رژیم» (regime change) و یا حملهی نظامی شرایط را به سوی دگرگونی ببرند. به نظر میرسد اسرائیل برای این مورد دوم طرح هایی را تهیه کرده است و دیر یا زود شانس خود را برای تحقق آن امتحان خواهد کرد.
هم چنین میتوان ترکیبی از این چهار احتمال را نیز در نظر گرفت.
به نظر میرسد که سه مورد اول شانسی کم و کوچک و شاید پارامتر چهارم شانس بالاتر را داشته باشد. به هر روی به نظر میرسد که به شروع پایان دوران انفعال و ایستایی رسیدهایم. این دوران رکود از سال ۱۳۸۸ و بعد از جنبش سبز با دو استثنای گذرا و کوتاه حرکتهای اعتراضی دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ ادامه داشته است. پس از ۱۳ سال در جا زدن میرویم که شاهد پایان احتمالی این دوران باشیم. اما اگر از بداقبالی تاریخی ایران و ایرانی هیچ یک از این چهار پارامتر عمل نکند، فروپاشی تمدن ایران با شورش گرسنگان و جنگ داخلی تابع آن حتمی است. کودتای ۲۸ مرداد یک رویداد نبود، یک روند است که همچنان ادامه دارد.
در این میان هر آن چه میتوانیم باید کنیم تا تکانهای هدفمند، تاریخ امروز ایران را از حالت راکد خود بیرون کشد. شدنی است، اگر بخواهیم. انتخاب با ماست.
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
برای اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]
سکولارها و بحران لطف، اکبر کرمی