Sunday, Aug 21, 2022

صفحه نخست » سکولارها و بحران لطف، اکبر کرمی

Akbar_Karami_4.jpgیکم. جامعه‌ ی ایرانی جامعه‌ای توسعه‌نایافته است. یعنی توسعه‌نایافته‌گی و بنیادها ی آن هنوز در ایران و در میان ایرانیان دیده می‌شود و قربانی می‌گیرد. یعنی هیچ‌کدام از ما از گزند توسعه‌نایافته‌گی و آسیب‌ها ی سنت ایرانی‌اسلامی که هنوز پرزور است و در برابر مدرنیته جان‌سختی و ایستاده‌گی می‌کند، در امان نیستیم. یعنی اگر ایرانی آباد و آزاد می‌خواهیم باید آسیب‌شناسی استبداد را که صورتی از توسعه‌نایافته‌گی است تا درون خود و تصاویری که از خودمان داریم گسترش دهیم و به اصلاح آن‌ها اهتمام نشان دهیم.

دوم. هسته ی سخت این آسیب یک مجموعه از نادانی‌ها و ناتوانی‌هاست که از طریق سنت ایرانی‌اسلامی در جان‌ها و جهان‌ها ی ما تکرار می‌شود. نمی‌خواهم با آوردن برساخته ی هسته ی سخت گرفتار ذات‌گرایی و بددانی‌ها ی آن شوم.(1) مجموعه‌ای کلان همانند ایران و ایرانیان، بزرگ‌تر از آن است که به این دست ژاژخویی‌ها و گنده‌گویی‌ها ی مفت و نادانانه تن دهد. در نتیجه هسته ی سخت در این جا فشرده‌ای از باورها و داوری‌ها ی سنت ایرانی‌اسلامی است که همانند میم‌ها ی فرهنگی و زبانی در ما کم‌وبیش دیده و بازتولید می‌گردد. من این همانندی‌ها ی خانواده‌گی را که ما ایرانیان را در یک مجموعه ی بزرگ قرار می‌دهد، هسته ی سخت سنت و ایرانیت سنتی می‌خوانم.

سوم. در باور و داوری من برهان‌ها ی گونه‌گونه ی لطف، زمینه‌ها، سازوکارها، آسیب‌ها و برآمد‌ها ی آن از این جمله است؛ که کم‌وبیش در همه ی ایرانیان به شکلی دیده می‌شود. برهان‌هایی که در جایی به هراس از آزادی که روی دیگر وس‌واس درست و نادرست است، می‌رسند و بدخیم می‌شوند.(2)

چهارم. با این همه نباید فراموش کرد که در ۲۰۰ سال گذشته و پس از مواجهه ی ایرانیان با مدرنیته و به جهت سرریز مواهب توسعه از جوامع‌ توسعه‌یافته به ایران، بخش بزرگی از هویت ایرانی ام‌روز حتا در میان سنتی‌ها، مدرن و متفاوت از آن چیزی است که از سنت انتظار می‌رفت. یعنی هویت ایرانی از عناصر مدرن کم‌بهره نیست. شوربختانه اما این بخش، هنوز در سطح مانده و به اعماق نرسیده است. خداناباوران، سکولارها و جریان‌ها ی لاییک که بیش‌تر در میان اهل فرهنگ، هنر و دانش دیده می‌شوند و هر روز بیش‌تر از دی‌روز و پرزورتر از گذشته می‌گردند، حاملان و منادیان چیره ی این لایه از فرهنگ و ایرانیت می‌باشند. با این همه نشانه‌ها ی توسعه‌نایافته‌گی در این جریان و جبهه هم دیده می‌شود. و همانندی‌ها ی خانواده‌گی چنان پرزور و برجسته است، که نمی‌گذارد هرمنوتیک صلح و مناسبات آن از جمله فرهنگ گفت‌وگو در این خاک ریشه بدواند.(3)

پنجم. نمود برجسته ی این نامدارایی در میان لایه‌ها مدرن را من "برهان لطف سکولار" می‌خوانم. یعنی سکولارها هم در ایران هنوز همانند مذهبی‌ها از وس‌واس درست و نادرست رنج می‌برند و همانند بنیادگرایان بدخیمی می‌کنند؛ و گرفتار این آسیب سنت ایرانی اسلامی هستند که می‌خواهند بر "دیگری" بزرگی کنند و همانند برادران بزرگ به هدایت آن‌ها بپردازند. نام‌ها ی برجسته ی این بدخیمی در فرهنگ ما خرافه‌زدایی، دین‌ستیزی، و ستیز با جهل و تاریکی نامیده می‌شود؛ و نماد عمده ی آن خوارداشت مذهبی‌ها، سنتی‌ها و هر "دیگری"ای است که به باور سکولارها هنوز مبانی خروج از تاریکی و جهل را نپذیرفته‌ است! نامدارایی در برابر نواندیشان مسلمان نمونه برجسته این آسیب است که در ادبیات جریان‌ها ی سکولار موج می‌زند.(4)

به داوری من سکولارها به جا ی آخوندی کردن باید منادی صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت‌آمیز در ایران باشند؛ و خواست خود از سنتی‌ها، مذهبی‌ها و دیگران را محدود به پذیرش و رعایت آداب شهروندی کنند. باید به تلاش نواندیشان مسلمان در هم‌وار کردن این راه احترام گذاشت و در فرایندی از هم‌دلی منتقدانه با آن‌ها هم‌کاری و هم‌سازی کرد.

ذهن توسعه‌یافته، تصویر توسعه‌یافته

سخن‌رانی عبدالکریم سروش در مورد تقبیح رخ‌داد ترور سلمان رشدی را شنیدم؛ چند نکته در این سخن‌رانی اهمیت دارد.

یکم. تا این‌جا اظهارت سروش یکی از به‌ترین واکنش‌ها به این رخ‌داد از سو ی اندیشمندان مسلمان است. ممکن است در مورد باورها و داوری‌ها ی وی هنوز حرف و‌ حدیث‌هایی باشد، اما دست‌کم این اظهارات هم در صورت‌بندی و هم در آماج‌ها محدود و محاط به آمیزش اجتماعی مسالمت‌آمیز است. سروش هرچند از هرمنوتیک صلح (و نماد برجسته ی آن یعنی اعلامیه ی جهانی حقوق بشر) چیزی نگفته است، اما در عمل خود و دریافت‌ها ی خود از قرآن و اسلام را به صلح و الزامات آن در جهان‌ها ی جدید محدود کرده است. دوم. او خوش‌بختانه در پوستین برادران بزرگ فرونرفته و احتمالن آگاهانه از نقش سخن‌گو ی رسمی اسلام و انگاره ی خطرخیز اسلام واقعی، اسلام ذاتی و اسلام حقیقت پس نشسته است. به زبان دیگر ردی از پندار بدخیم برهان لطف در ادبیات او نبود. خوش‌بختانه انگار ذهن توسعه‌یافته ی یک مسلمان، آشکارا به تصویر توسعه‌یافته‌ای از اسلام رسیده است.

سوم. سروش به درستی جهان‌ها ی جدید را به "حق" در معنای "حق‌‌داشتن" توصیف کرده است و از همه‌گان می‌خواهد «به زبان حق سخن بگویند» و خود را به پی‌آمدها ی آن وفادار بدانند. با این همه او در این سخن‌رانی هیچ اشاره‌ای به اعلامیه ی جهانی حقوق بشر و الحاقات آن که سرفصل جهان‌ها ی جدید و فیصله بخش همه ی دعواها حقوقی می‌تواند باشد، نمی‌کند. اما این بدسلیقه‌گی در صورت‌بندی جهان‌ها ی حق‌مدار یا شلخته‌گی در انگاره‌پردازی ی این جهان‌ها چیزی از اهمیت پندار او در تن دادن به صلح و لوازم آن کم نمی‌کند.

چهارم. سروش به درستی می‌گوید در لذت بردن از آزادی‌ها ی خود، از جمله آزادی ی بیان، باید به پی‌آمدها ی رفتار و گفتار خود توجه کنیم و کریمانه گاهی از بهره‌گیری از حقوق خود درگذریم. اگر چنین پندار و توصیه‌ای در محدوده ی اخلاق بماند یا به تعادلات دمکراتیک سپرده شود، با مدنیت و مدرنیت بی‌گانه نخواهد بود. اما آن‌چه اهمیت دارد و در گفتار سروش غایب است آن که تا آن‌هنگام تنها ما هستیم که می‌توانیم به آزادی‌ها ی خود قید برنیم. هیچ‌کس صالح‌تر از ما نیست که مصالح ما و جامعه ی ما را ارزیابی و فراوری کند.

پنجم. تفکیک "بیان" از "عمل" در گفتمان آزادی بیان به باور من چندان قابل دفاع نیست؛ و در اساس تکاپو ی محدود کردن و محاط خواستن آزادی‌ها (از جمله آزادی ی بیان) به قانون، دش‌واره‌ای نیست که نیازمند این دست بندبازی‌ها ی زبانی و تکلف‌ها ی نظری باشد. تحدید حقوق به قانون، پسادموکراسی‌ تحصیل حاصل است و پیشادمکراسی یک بدسلیقه‌گی بی‌حاصل است که تنها رخم‌ها و تاریخ‌ها را تکرار می‌کند؛ و در جایی به هراس از آزادی می‌رسد.

تفکیک آزادی در مقام خواهش (که نامحدود است) و آزادی در مقام سازش (که محدود می‌شود) از یک طرف و توجه به آزادی‌ها ی دیگر همانند آزادی وجدان از طرف دیگر، به آسانی می‌تواند این تاریکی‌ها و ترس‌ها را بروبد و ببرد. دموکراسی‌ها ناگزیر در رعایت صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت‌آمیز بر همه ی حقوق و آزادی‌ها ی ما بند می‌گذارند و گذاشته‌اند. چنین روندی هم ضروری است و هم پی‌آمد خواست خودمان. دمکراسی‌ها سازوکار و فرایند همین دست سازش‌ها و بده‌بستان‌ها هستند. یعنی ما به آزادی‌ها ی خود قید می‌گذاریم، تا دیگران هم به آزادی‌ها ی خود قید بگذارند، تا جامعه پایدارتر شود. وقتی ما می‌پذیریم و سازش می‌کنیم بر برخی از آزادی‌ها ی خود قید و بند بگذاریم، حریم و حرمت آزادی آسیب ندیده است. آزادی در برابر برده‌گی ی برادران بزرگ معنا می‌دهد. در دموکراسی‌ها پندار برادران بزرگ‌تر در اساس از میان برخاسته است.(5) در مناسبات دمکراتیک حق خطا کردن اهمیت دارد و آزمون و خطا کار می‌کند. یعنی همه چیز خوب است.

حق‌داشتن مهم‌تر از حق‌بودن است

در بگومگوهایی که بر سر کتاب آیات شیطانی در میان فارسی‌زبان‌ها در گرفته است، و هنوز ادامه دارد، به طور چیره دعواها به این سو روان است که آیا این کتاب یک اثر هنری وزین و درخشان است یا یک نوشته ی دژخویانه و توهین‌آمیز؟ این دست وارسی‌ها در جا ی خود اگر به آداب و ادب بررسی یک اثر هنری سنجاق شده باشد، و به گفت‌وگوها ی کارشناسانه برسد، هم مهم است و هم‌می‌تواند به غنا ی آن اثر و ادامه ی آن کمک کند. با این همه این گفت‌وگوها و داوری‌ها ی بر سر آن، در گفتمان آزادی بیان و رعایت آن چندان اهمیت ندارد و نوعی انحراف از محل اصلی نزاع است. به زبان دیگر حتا اگر مخالفان و منتقدان این اثر بتوانند نشان دهند که کتاب آیات شیطانی نوشته‌ای سخیف و کینه‌توزانه است، نمی‌توانند از آن راهی به نکبت سرکوب و‌ خشونت سانسور و ترور باز کنند. یا میان نوشتن آن و تکاپو ی کشتن نویسنده همانندی برقرار کنند. چه، در گفتمان آزادی به طور عام و آزادی بیان به‌طور ویژه، آن‌چه اهمیت بنیادین دارد، "حق خطا کردن" و حق داوری نویسنده است. به زبان دیگر رعایت آزادی بیان، رعایت آزادی کسانی است که به باور ما خطا کرده‌اند! و‌گرنه رعایت حقوق کسی که به باور ما مرتکب هیچ خطایی نشده است، در اساس بی‌معنا است.

اگر این‌گونه است چرا مخالفان سلمان رشدی و کتاب آیات شیطانی -حتا اگر مخالف ترور و سانسور هستند- این همه تلاش دارند نشان دهند که این اثر به لحاظ هنری چندان اهمیت ندارد؟ آیا آن‌ها بدون آن که خود بخواهند مرتکب این مغلطه نیستند؟ و به این آسیب دامن نمی‌زنند که آزادی بیان را آزادی بیان خوب" معنا می‌کند؟ (شکلی از کاریکاتور آزادی بیان، به‌شرط آن‌که مخل مبانی اسلام نباشد!)

به همین بگومگوها ی هنری انحرافی توجه کنید. آشکار است که داورها ی گوناگون، داوری‌ها ی گوناگونی‌ پیش گذاشته‌اند. (و از این گوناگونی و رنگارنگی گریزی نیست.) اگر پارامتر زمان را هم در معادله ضرب کنیم پچیده‌گی‌ها تصاعدی بالا می‌رود. یعنی ما هنوز نمی‌دانیم داوری آینده‌گان بر این اثر چه خواهد بود. در چنین وضعیتی اگر قرار است داوری ما در مورد ارزش هنری یک اثر مبنا ی داوری ما بر حقوق صاحب‌اثر باشد، به کجا خواهیم رسید؟ و از این شلم‌شوربا و گورستان چه‌گونه خواهیم گذشت؟ گرانی‌گاه گفتمان آزادی، حق خطا کردن و حق داوری است.

در مواردی چنین که اتفاق نظری نیست، حق داوری با کیست؟ چه کسی در جای‌گاهی ایستاده است که می‌تواند حرف آخر را بزند؟ آیا مولف یک اثر از خواننده‌گان خود یا از برادران بزرگ‌تر باید اجازه بگیرد و بنویسد؟ اگر نه، پس مشکل چیست؟

طبیعی است که حق داوری همیشه با نویسنده است؛ زیرا او حق دارد که خطا کند. به همین ساده‌گی و آسوده‌گی. اگر این ساده‌گی و آسوده‌گی را درک نمی‌کنیم و از آن رنج می‌بریم، گرفتار اضطراب و وس‌واس راست و ناراست و هراس از آزادی هستیم. یعنی حق‌بودن برای ما مهم‌تر از حق‌داشتن است. یعنی برای جان کوچک ما جهان‌ها ی بزرگ، رنگارنگ ‌و آزاد کشنده هستند؛ یعنی ما گرفتار سنتی هستیم که از ما سرسپرده‌گی و شبان‌‌رمه‌گی می‌خواهد. یعنی ما هنوز زاده‌نشده ایم و درکی از بار هستی نداریم. یعنی ما هنوز ادامه ی والدین خود و دنباله ی بدخیمی برهان لطف هستیم. یعنی ما نمی‌توانیم خشونت عریان در سانسور، سرکوب و ترور را ببینیم. یعنی ما حتا در مبارزه با سانسور گاهی بخشی از فرایند عفن سانسور هستیم و به آن زور و نیرو می‌دهیم. یعنی ما گرفتار کوری ی مادرزاد هستیم که در سنت‌ عادی شده است؛ و نمی‌گذارد این دژخیمی‌ها را که ادامه ی برهان لطف و انگاره ی ننگین "دیگری بزرگ هستند، ببینیم. حتا اگر هرمنوتیک صلح را بپذیریم و بخواهیم خود را و دریافت‌ها ی‌مان را محاط و محدود به آمیزش اجتماعی مسالمت‌آمیز کنیم، تا زمانی که نهادها فیصله‌بخش وجود ندارد، باید به داوری نویسنده و حق داوری او احترام گذاشت و کنار او ایستاد. پیش از دمکراسی دست‌بالا ما می‌توانم از همه‌گان بخواهیم از حق داوری و حق خطا کردن خود مسوولانه لذت ببرند و پس از دمکراسی در اختلافها باید به دادگاه صالح مراجعه کرد.

برساختن دمکراسی رعایت حقوق دیگری است که به رعایت صلح و آمیزش اجتماعی مسالمت‌آمیز می‌رسد. یعنی همیشه حق داشتن مهم‌تر از حق‌بودن است. سکولارها باید در صف نخست دفاع از آزای وجدان باشند. آزادی بیان ادامه و بخشی آزادی وجدان است.

پانویس‌ها

1- من خود را از آن دسته می‌دانم که خیلی زود آسیب ذات‌گرایی را در گفتمان‌ها ی ایران پوست‌گیر برجسته کرده اند. نخستین‌بار در سرنام "در دفاع از دین تاریخی" به این موضوغ پرداخته‌ام.

کرمی، اکبر، در دفاع از دین تاریخی، ما‌ه‌نامه ی آفتاب، ...

2- برهان لطف را پیش‌تر در سرنام "از برهان لطف تا بحران‌ لطف" کاویده‌ام.

کرمی، اکبر، از بحران لطف تا بحران لطف، وب‌گاه اخبار روز، 19 تیرماه 1393.

3- پیش‌تر در مجموعه‌ای با سرنام "گفت‌وگو با دیگری" گفت‌وگو و بحران‌ها ی آن را در ایران معاصر کاویده‌ام.

کرمی، اکبر، گفت‌وگو با دیگری، وب‌گاه اخبار روز، تیرماه 1390.

4- نوشتار فرج سرکوهی با سرنام "آقا ی سروش سانسور رشدی را توجیه و طوطی بقال مثنوی می‌شود" نمونه ای است که لبریز از خوارداشت دیگری و برهان لطف سکولار است.

سرکوهیف فرج، آقا ی سروش سانسور رشدی را توجیه و طوطی بقال مثنوی می‌شود، وب‌گاه اخبار روز، 28 مردادماه 1401.

5- در نوشتاری با سرنام "روشن‌فکر آخوند نیست" این دعوا را که در دریافتی ذات‌گرایانه از آزادی زندانی است با فرج سرکوهی پی‌گرفته‌ام.

کرمی، اکبر، روشن‌فکر آخوند نیست، وب‌گاه اخبار روز، 13 بهمن‌ماه 1399.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy