هدف از این نوشتار نمایان ساختن ضرورت وجود رهبری در میان اپوزیسیون برای استمرار بخشیدن و به نتیجه رساندن خیزش اجتماعی در حال حاضر ایران است. این نوشتار پیشنهادی برای ایجاد وفاق و اتخاذ استراتژی مناسب در میان نیروهای مخالف وضع موجود در ایران است.
قبل از تشریح راهکارهایی که برای تحقق هدف مورد نظر لازم میتوان به آنها پرداخت، ابتدا لازم است تا به تفاوت بین اتحاد و وفاق بپردازیم، زیرا عموما اعمال رهبری به شیوه متحد منجر به نفی استقلال اعضاء میشود، در مقابل رهبری حاصل از وفاق، شیوهای دموکراتیک برای ایجاد همبستگی و هماهنگی است. اتحاد منجر به نوعی همبستگی با حذف اختلاف نظر میشود، اما وفاق منجر به همبستگی ضمن حفظ اختلاف نظر است.
شناسایی مبرم ترین نیاز کمک مینماید تا از اولویت گذاریهای نادرستی که میتواند مانع از اتخاذ استراتژی مناسب برای رهایی از وضعیت آزار دهنده موجود شود، پرهیز نماییم. باید تاکید نمود که هدف از این نوشتار تبیین زمینههای اجتماعی وقوع انقلاب و پیچیدگیهای وصف ناشدنی آن و یا بررسی نظری نیازهای اجتماعی و راههای رفع مشکلات آن نیست.
به درستی نیازهای اجتماعی در جوامع مختلف با هم متفاوت است و نیاز یک جامعه در طول زمان نیز تغییر میکند. ظاهرا فهم و درک این مطلب بدیهی به نظر میرسد؛ اما مشکل این است که چگونه میتوان نیاز واقعی یک جامعه را تشخیص داد. فقدان درک نیاز واقعی یک جامعه منجر به ارائه راه حل هایی میشود که به دلیل عدم تناسب با وضعیت آن جامعه از کارایی لازم برای رفع مشکلات برخوردار نخواهند شد.
قبل از آنکه بخواهیم به مبرم ترین نیاز جامعه امروز ایران بپردازیم، لازم است تا نخست تصویری از وضعیت اجتماعی ایران ارائه نماییم. ایران امروز تحت حاکمیت نظام ایدئولوژیک و مذهبی است که از مرحله رهبری فرهمند گذر نموده و اکنون با بحرانهای عدیدهای دست و پنجه نرم میکند. این نظام فاقد کارآمدی، مشروعیت و نفوذ بوده و مبتنی بر انحصار و توزیع رانت در بین نیروهای وفادار به خود است و به نیروی قهریه و به روش سرکوب برای ماندگاری اتکا دارد. بر همین اساس نه تنها از مقبولیتی نزد مردمان خود برخوردار نیست بلکه در نزد جوامع و حکومتهای جهانی نیز منزوی است. ساختار قدرت نه تنها در فکر کسب مقبولیت داخلی و جهانی نیست، بلکه تعمدی خاص دارد تا سر ناسازگاری در مقابل خواست اکثریت مردمان خود و نظم جهانی نشان دهد. ساختار قدرت این نظام از بدو پیدایش بر تصفیه تمامی نیروها و افرادی مبتنی بوده است که با برداشت انحصاری از فهم دین مخالفت میکردند و یا نسبت به کسانی که در راس قدرت بودهاند، وفاداری نشان نمیدادند.
چنانچه تصویر فوق از نظم اجتماعی و ماهیت نظام سیاسی حاکم را بپذیریم، ذیلا به بررسی دو گزینه به منظور انجام تحولات لازم در ساختار نظم اجتماعی و سیاسی به شرح زیر میپردازیم.
الف: استراتژیهای مطرح. ب: استراتژی مطلوب.
الف - استراتژیهای مطرح:
۱- اصلاح طلبی: اصلاح طلبی استراتژی است که امید به تغییر در درون ساختار نظم اجتماعی موجود دارد. این استراتژی غیر قابل قبول در مقابل رژیم کنونی ایران است، زیرا اصلاحات نیازمند انجام تغییرات مثبت در باورها و نظم اجتماعی است؛ اما به دلیل وجود نیروی گریز از اصلاحات در درون حاکمیت، اصلاحات امکان تحقق نمییابد. در نتیجه همه کسانی که در درون حاکمیت قصد مشارکت سیاسی با قدرت را دارند، بی آنکه تفسیر انحصار طلبانه از فهم دین را بپذیرند و یا وفاداری خود را نسبت به راس قدرت نشان دهند، تصفیه خواهند شد.
۲- شکیبایی: استراتژی شکیبایی مربوط به کسانی است که خود را اصول گرا، اصلاح طلب و یا برانداز نمیدانند، اما برای رفع مشکلات، دائما در حال ارائه پیشنهاد به حاکمیت بوده و با صبر و شکیبایی منتظر وقوع حوادث هستند. چنین استراتژی نیز کارآمد نخواهد بود. اولا هیئت حاکمه قصد اصلاحات ندارد، زیرا در صدد کسب مقبولیت از سوی مردم و یا نظم جهانی نیست تا بخواهد به دنبال راهکاری موثر برای رفع مشکلات باشد دوما رژیم اگر هم بخواهد دست به اصلاحات بزند، توان انجام اصلاحات را به دلیل تصلب ایدئولوژی، فساد و ناکارآمدی ندارد.
۳- نافرمانی مدنی: استراتژی نافرمانی مدنی کم هزینه تر و کارآمد تر از روشهای خشونت آمیز برای تحقق تحولات اجتماعی است. نافرمانی زمانی اقدام موثری خواهد بود که تعداد زیادی از افراد جامعه برای تحقق این شیوه همراهی نمایند، اما سوال این است که هماهنگی برای همراهی در این شیوه چگونه صورت میپذیرد؟ نافرمانی مدنی زمانی به عنوان یک استراتژی جهت تقابل با رژیم حاکم امکان تحقق مییابد که پیشاپیش خلاء رهبری مرتفع شده باشد. چنانچه امکان ظهور رهبری فراهم شود، نافرمانی مدنی نیز میتواند یکی از شیوههای برخورد با رژیم حاکم باشد.
۴- افشا گران: افرادی هستند که شجاعانه در مقابل فساد و ظلم دستگاه حاکم دست به افشاگری میزنند. این افراد دائما در حال افشا گری از فساد و جنایت هستند. البته چنین عملی مفید است؛ اما چنین شیوهای زمانی کارآمد بوده است که رژیم از مقبولیت نزد مردم برخوردار بود و با افشا گری این امکان وجود داشت تا ناکارایی و عدم مشروعیت روشن شود. اکنون که عدم کارایی و مشروعیت رژیم نزد همکان روشن شده است، تکرار افشاگری با وجود مفید بودن، نمیتواند به خودی خود منجر به تحول شود.
رژیم طی چند سال اخیر عمدا خود را در مقابل خواست مردم و نظم جهانی قرار میدهد، به عنوان مثال، کسانی که در انتخابات از سوی مردم رای نیاورده بودند توسط حاکمیت در موقعیتهای تصمیم گیری بسیار پر اهمیت منسوب شدند. همچنین حاکمیت برای رهایی از تنگنای تحریم دست به همه گونه اقدام در منطقه زده است و از برچسب محور شرارت به خود باکی نداشته است. به همین دلیل نه تنها فعالین سیاسی، بلکه بسیاری از فعالین مدنی و زیست محیطی و حتا خیرین اجتماعی را نیز دست گیر و به بند کشید تا عملا تعارض با مردم و نظم جهانی را به نمایش بگذارد. در چنین وضعیتی، استمرار مشی افشاگری، دیگر نمیتوانست به اندازهای که سابقا در تقابل با رژیم کارآمد بوده است، موثر باشد، زیرا با زندانی نمودن و یا تعلیق حکم حبس برای بسیاری از فعالین سیاسی، عملا نقش پیشتازی در عرصه فعالیتهای سیاسی را از افراد شجاع سلب نمود به گونهای که نقش این افراد در اذهان عمومی به مرور کم رنگ تر خواهد شد.
ب - استراتژی مطلوب؛ رفع خلاء رهبری
منظور از استراتژی مطلوب، استراتژی است که بتواند نیرویی موثر برای رهایی مردم ایران از چنین وضعیت آزار دهندهای فراهم نماید. برای آنکه بتوان موثرترین عامل را برای رهایی روشن نمود، نخست باید عواملی که میتواند منجر به تغییر وضعیت اجتماعی شود را به اجمال تشریح نمود.
وضعیت موجود ایران این است که رژیم از کارآمدی و مشروعیت برخوردار نبوده و با بحرانهای عدیدهای مواجه است و در مقابل اکثریت مردم از وضع موجود ناراضی و خواهان تغییر وضعیت هستند. خواست تغییر از طریق شورش و بعضا اعتراض در شکل جنبش از سوی مردم در موقعیتهای مختلف در جریان هست؛ اما رژیم نیز از قوه قهریه مناسب برای سرکوب برخوردار است.
عاملی که مانع از آن میشود تا نیروی مردم بتواند به عاملی موثر برای تغییر وضعیت اجتماعی تبدیل شود، پراکندگی اعتراضها و عدم تضمین برای پشتیبانی و استمرار فعالیت به صورت تجمعی است. نافرمانی مدنی نیز در چنین شرایطی نمیتواند استراتژی مطلوب جهت تغییر دادن وضع موجود باشد، زیرا نافرمانی مدنی فاقد نیرویی است که بتواند منجر به همبستگی و سازماندهی به منظور استمرار اعتراض شود. آنچه که میتواند منجر به هماهنگی و سازماندگی فعالیت شود، رهبری نیروهای پراکنده برای به نتیجه رساندن خواست جمعی است.
چنانچه در هر جامعهای اعتراضات از طریق خشونت سرکوب شود، نارضایتی نمیتواند منجر به تحول اجتماعی شود، مگر آنکه امید و ایمان به رهایی در بطن آن جامعه به وجود آید. امید و ایمان به رهایی، همان نیرویی معنوی است که باید در سطح جامعه ایجاد و گسترش یابد تا اعتراضات به جنبش و جنبش منتج به تحول اجتماعی شود.
بستر زایش نیروی معنوی در اشکال آغازین هر تجمعی، جماعت است. شگل گیری جماعت، بیانگر رفتار تدافعی جهت مقابله با ترس و اضطراب است. به هنگام ترس، گله یا پراکنده میشود و یا به درون کانون خود متمرکز میشود. ترس از فقر و سرکوب، جماعت انسانی را به درون خود متمرکز میکند، حال چنانچه فردی از درون جمع برخیزد و امید به راهی را فریاد زند و اعتماد و ایمان دیگران را به خود جلب نماید، آنگاه معنویتی در جمع شکل میگیرد که میتواند دست مایه جنبشهای مستمر آینده شود.
هر جنبش اجتماعی نیازمند نیروی معنوی برای وفاداری، فداکاری و همکاری جمعی است. هر جنبش اجتماعی به منجی نیازمند است تا بتواند امید و ایمان را صرف استمرار بخشیدن به فداکاری برای رسیدن به مطلوبهای اجتماعی نماید. آن کس که میتواند در این راه تضمین نتیجه را به باور همگان برساند، رهبر است.
هر جماعتی به رهبر نیازمند است تا زمانی که جماعت به اجتماع مبدل شود. زمانی جماعت به اجتماع مبدل میشود که هویت فردی بر هویت جمعی رجحان یابد و هماهنگیهای اجتماعی از طریق قانون و نهادهای اجتماعی تحقق پذیرد، تا آن هنگام باید به رهبری جهت سازماندهی و فداکاری به منظور گذار از وضعیت خشونت و عقب ماندگی، متوسل شد. در وضعیت جماعت و برای هدایت جنبش اجتماعی، رهبر دو وظیفه اصلی برعهده دارد.
۱- فرموله کردن خواستههای جنبش اجتماعی و ارائه برنامه آینده
۲- سازماندهی به منظور تامین و تجهیز منابع
در خصوص وظیفه اول، رهبر باید خواست عمومی در خصوص رفع مشکلات را در قالب شعار عرضه نماید و در عین حال اهداف آینده جنبش را تشریح کند. مهمترین مسولیت رهبر در این خصوص ارائه تصویر روشن از ارزشهای فردی و اجتماعی که جنبش به دنبال تحقق آن است و همچنین تشریح اهداف و برنامههای که باید به آن دست یافت. نکته بسیار با اهمیت این است که جنبش اجتماعی برای حفظ وضع موجود خود ناگزیر است به رهبری و ارزشهای جمعی وابسته باشد؛ اما در تبیین ارزشها، اهداف و برنامه آینده باید به باورهای دموکراتیک اتکا نماید.
در خصوص وظیفه دوم، رهبر باید از طریق سازماندهی به تامین و تجهیز مناسب منابع مالی، خدمات و تدارکاتی که برای استمرار جنبش لازم است، دست یابد. مهم ترین مسئولیت رهبر در این خصوص حمایت از همه افراد در مواجه با نظام سرکوب گر است، اعم از حمایت از زندانیان و یا خدمات قضایی و یا هر گونه اقدامی که تصور رها شدگی و بی پناهی را از ذهن افراد مشارکت کننده در جنبش دور سازد، زیرا احساس با جمع بود جهت دوری جستن از ترس و انجام فعالیتهای فداکارانه برای هر جنبش اجتماعی یک ضرورت است.
با تاکید و به صورت پیوسته باید گفت، آنچه میتواند منجر به هماهنگی و سازماندهی کنش مردمی جهت به نتیجه رساندن اعتراضات شود، رهبری است. بگذارید جهت زایش رهبری از طبیعت مثالی ذکر شود. به هنگامی که کلونی زنبوران به هر دلیلی نیاز به ملکه داشته باشد؛ زنبورهایی که وظیفه تغذیه نوزادان را بر عهده دارند، با هماهنگی از قبل انجام شده در درون کلنی، ژل رویال بیشتری به چند نوزاد منتخب و برگزیده میدهند و آن را به ملکه تبدیل میکنند. در جوامع انسانی نیز به وقت نیاز، ضروری است تا زنان و مردانی برای انتخاب شدن به منظور ایفای نقش رهبری در کانون توجه قرار گیرند. ابتدا باید ضرورت نقش رهبری در ایجاد همانگی بین معترضین و سپس معرفی نامزدهای پیشنهادی برای رهبری به آگاهی مردم برسد تا به مرور ضرورت انتخاب رهبر به پذیرش همگانی منجر شود. در نتیجه انتخاب استراتژی فائق برای رهایی از وضعیت مصیبت بار موجود جامعه ایران، تمرکز به منظور برساختن فردی است تا بتواند مسئولیت رهبری جهت فراهم کردن هماهنگیهای لازم در عرصه فعالیتهای اجتماعی را بر دوش کشد.
افشاگری و مقاومت در مقابل فساد و ظلم در هر رژیمی عمل پسندیدهای است؛ اما نباید فراموش نمود که وظیفه نخست هر فرد ایرانی این است که باید حمایت خود را بر فردی متمرکز نماید که میتواند رهبری فعالیتهای اعتراضی و پراکنده مردم ایران را بر دوش کشد. همگان باید بر خواست ایجاد هماهنگی متمرکز شویم تا اپوزیسیون ایران نیز بتواند از وضعیت اسف بار خود خارج شود و به خواست همگانی برای تشریک مساعی به منظور انتخاب رهبر تن در دهد.
ممکن است پیشنهاد انتخاب رهبری به عنوان استراتژی مطلوب جهت رهایی از وضعیت موجود پذیرفته نشود و در مقابل استدلال شود که هیچ امکانی برای هماهنگی بین جریانهای سیاسی اپوزیسیون وجود ندارد؛ اما فرض ضمنی استدلال فوق آن است که، انگار همه باید منتظر بمانیم تا جریانهای سیاسی که هر کدام مدعی رهبری هستند بتوانند با هم به تفاهم برسند!!! اساسا چرا باید چنین فرض بی پایهای را پذیرفت و آنگاه به این نتیجه رسید که امکانی برای رهایی وجود ندارد؟ رژیم با تمامی ناکارآمدی خود به نقش شبکههای اجتماعی در ایجاد افکار عمومی پی برده است، اما نیروی دگراندیشی که خود در فضای شبکههای اجتماعی تنفس مینماید، قادر نیست قابلیت شبکههای اجتماعی را در فراهم سازی انتخاب رهبر درک نماید. دیر زمانی است جریانهای سیاسی نقش گروههای مرجع برای هدایت جنبشهای اجتماعی را از دست دادهاند و بر همین اساس انتخاب رهبری وابسته به اتحاد و پذیرش جریانهای سیاسی نیست. همراهی جریان سیاسی با اعتراضات اجتماعی بسیار مفید و لازم است؛ اما تجربه نشان داده است، در صورت فراگیری کنش اجتماعی، جریان سیاسی نیز از روند موجود تبعیت خواهد کرد. در هر حال امروزه شبکههای اجتماعی توانستهاند نقش میانجی گری برای برقراری ارتباطات اجتماعی، هماهنگ سازی و سازماندهی را در صورت فقدان حضور تشکلهای سیاسی ایفا نمایند؛ اما با وجود چنین نقش موثری برای شبکههای اجتماعی، برای تبدیل شدن شورش به جنبش اجتماعی، به نقش رهبری جهت ایجاد فضای معنوی که لازمه گذشت و فداکاری به منظور زدودن ترس و به نتیجه رساندن کنش جمعی میباشد، نیاز است.
خلاصه آنکه اگر از امروز تاکید بر انتخاب رهبر به عنوان استراتژی مطلوب برای رهایی از وضعیت اسفبار پذیرفته شود و این اقدام در هر دستور کاری جهت آگاهی بخشی به عموم مردم مورد توجه قرار گیرد، این ایده میتواند به عنوان یک خواست در افکار عمومی طنین انداز شود و به مرور زمینه را برای انتخاب و یا پذیرش خودانگیخته رهبر نزد مردم فراهم نماید.
بسیاری در تقابل با ظلم و فساد رژیم موجود در ایران دست به افشاگری زده و شجاعانه هزینه زندان و مشقتهای بسیار دیگری را پذیرفتهاند، شایسته است آنان از این پس اهتمام خود را جهت معرفی نامزد رهبری، صرف نمایند. نامزد رهبری نیز باید بتواند سطح تعارضات خود با رژیم حاکم را از موارد خاص و مصداقی همچون حمایت از بی حجابی بر کشد و خواست خود را به اصلاح نظم اجتماعی ارتقاء دهد و تا بدین سان بتواند خود را به عنوان نماینده مردم برای تغییر وضعیت موجود معرفی نماید.