می گویند صاحب کارگاهی هر روز شاگردش را با پارچه ای که بافته بود روانه ی کنار رودخانه می کرد تا شاگرد پارچه را بشوید. هر بار هم با تندی به شاگرد می گفت مبادا پارچه را بر آب دهی. پارچه را این طور و آن طور بشوی تا آن را از دست ندهی.
در یکی از روزها آب رودخانه پارچه را برد و شاگرد، ترسان و هراسان از این که رییس با او چه خواهد کرد روانه ی محل کار ش شد.
به کارگاه که برگشت و موضوع را به رییس اش که گفت، رییس هیچ واکنشی نشان نداد و گفت:
بر آب رفت که بر آب رفت فدای سر ت! مراقب باش پارچه های بعدی را به فنا ندهی!
شاگرد که از این برخورد بسیار تعجب کرده بود از رییس اش پرسید که شما هر روز پیش از آن که من چیزی را از دست داده باشم آن همه به من تذکر و هشدار می دادی و با من دعوا و مرافعه می کردی. الان که پارچه را آب برده می گویی، فدای سرت! این دیگر چه حکایتی ست؟!
صاحب کارگاه گفت: من آن هشدارها را می دادم و دعوا مرافعه ها را می کردم تا تو پارچه را بر آب ندهی. وقتی که پارچه را آب برده است دیگر از دعوا و مرافعه چه حاصل؟!
حالا حکایت نوشتن من است. زیاد دوست ندارم که بگویم دیدید گفتم؟! دیدید آن طور که گفتم شد؟!
من نوستراداموس نیستم و نمی خواهم هم که باشم. من یک نویسنده ی سیاسی هستم که هشدارهایی که می دهم برای این است که در عمل سیاسی اثری داشته باشد نه این که بخواهم روی کسی را کم کنم یا فکر خود را برتر از دیگران نشان دهم و آن را تحمیل کنم.
بحران مهسا که در ایران آغاز شد در دو سه نوشته و برنامه تلویزیونی از شاهزاده خواهش کردم فکری به حال هدایت جریان ی که به راه افتاده بکنند، نکردند.
رفتند خودشان قاطی جمعیت، مثل حسن و حسین و تقی و نقی، راهپیمایی کردند.
جناب استاد امیر طاهری به من فرمودند رضا شاه دوم را باید به عنوان سرمایه نگهداری کنیم و او را نسوزانیم.
من این اندرز جناب استاد را به گوش می گیرم و دیگر انتظاری از آقای شاهزاده ندارم.
در این حیص و بیص، دو سه نفری راه افتادند به هوای این که تظاهرات گسترده ی مردم باعث سقوط حکومت نکبت می شود و آن ها می توانند رهبری جنبش را در دست بگیرند.
شعار این ها هم همان شعار یاوه ای ست که اصلاح طلبان حکومتی در دهان ها انداختند که مردم نیاز به رهبر و رهبری ندارند. امروز آن شعار تبدیل شده به شعار رهبر منم رهبر تویی و این شعار نهایت اش این است که رهبر منم رهبر تویی ولی من بیشتر رهبر م چون در هیچ جای دنیا چند هزار نفر رهبر نمی شوند و همین هم که دارم به تو می گویم رهبر منم رهبر تویی و از تو می خواهم این شعار را تکرار کنی، نشان می دهد که رهبر و فرمانده من هستم نه تو!
شما کدام تیم فوتبال را دیده اید که بگوید کاپیتان منم کاپیتان تویی؟
یا بگوید نیازی به مربی یی که بگوید چه بکن و چه نکن نداریم؟
کدام اداره را دیده اید، که یک نفر مدیر و برنامه ریز نداشته باشد؟
آری. این شعار بچه گول زنک را خود رهبر پنداران بر سر زبان ها انداخته اند و می اندازند که در نهایت خودشان رهبر شوند.
در این باره هم گفتیم و نوشتیم و تاثیری نکرد.
حال آتش خشم مردم می رود که بار دیگر در زیر خاکستر پنهان شود تا در زمانی دیگر مشتعل گردد، شاید شدیدتر از بار قبل.
باید ببینیم خودرهبر پنداران کم مایه و درست تر بگویم بی مایه در دورانی که آتش زیر خاکستر است خواهند توانست به اندازه ی دو کلمه حرف جدید و حسابی برای مردم جان به لب رسیده داشته باشند؟ یا به تکرار شعارهایی که ۴۰ سال است مردم می دهند و آن ها این شعارها را به کمک رسانه هایی که کارشان باد کردن بادکنک هاست مال خود کرده اند ده باره و صد باره تکرار خواهند کرد شاید دوباره مردم خاکسترها را کنار زدند و فرصتی برای فرصت طلبان به دست آمد تا خود را به عنوان رهبر به مردم حقنه کنند.
************************
گفت و گوی ف. م. سخن با جناب آقای امیر طاهری پیرامون حوادث اخیر در ایران