(چند عکس فوری از اندوه و نشاط توامان پائیزی...)
1) چه شده که مردمان ناخشنود ایران به خیابان ریخته و بیش از هر فریاد اعتراضی شعار"زن، زندگی، آزادی" را سر میدهند؟ شعار موزونی که تبارش به نبردی در بخش کُردنشین سوریه میرسد. آنجایی که زنان برای دفاع از سرزمین خود در مقابل یورش بنیادگرایی اسلامی حریص دست به سلاح بردند. هنگامی که بنیادگرایی چه بصورت داعشی و چه بصورت ارتشی در پی گسترش نفوذ حاکمیت ترکیه بوده است.
اما در خاورمیانه بنیاد گرایی یکدست و یکپارچه نیست.
در آن منطقۀ فلکزدۀ جهان که مهد تولد ادیان ابراهیمی بوده، اگر جنگهای صلیبی ترسائیان درقرون گذشته و خودپسندی یهودیان خشکه مقدس در اسرائیل سده قبل و جاری را فعلا" کنار گذاریم، دستکم با دو جریان عمدۀ سیاسیِ تعصب ورز مسلمان روبروئیم.
یکی آن فرقۀ اسلامِ سُنی محور است که در سلطنت آل سعود عربستان پشتیبانی دارد. بطور آشکار در بحرین و یمن و بطور نامریی در مصر و سوریه اعمال نفوذ میکند. در حالی که بر پرچم شمشیردار خود آمال وهابیگری را نشان میدهد.
دومی از منظر جهانگشایی جریانی تندروتر است که سرچشمه خود را در هژمونی طلبی "اخوان المسلمین" مصری دارد. جریانی که از سالها پیش در ایران، ترکیه و قطر حاکمیت را به دست گرفته و با سوء استفاده از ثروت و امکانات کشوری خواب برپایی امپراتوریهای خویش را میبیند.
ترکیه سودای احیاء امپراتوری عثمانی را دارد و حزب حاکم بدش نمیآید به دورۀ پیشا آتاتورکی و خلافت سلطان مسلمان بازگردد. هر چقدر هم که رجب اردوغان در لباس خلیفه خنده دار باشد و باعث تفریح تماشاگر شود، اما با امکان عقبگرد تاریخی نبایستی شوخی کرد.
ایران، پس از انقلابی اسلامیزه شده، در این چهار دهه دو خلیفه را تجربه کرده است. خلفای "خ " اول و"خ" دوم، با بازوی نظامی خود که سپاه پاسداران باشد، خواب امپراتوری تشیع را دیده اند. هرجایی فرصت و موقعیت دست داده با زور و با رشوه در پی دست درازی خود بوده اند؛ از قارۀ امریکا گرفته تا آفریقای شور بخت.
اما نتیجه چه شده؟ مگر این نیست که این "دست و دلبازیها و ریخت و پاشها" به قیمت ویرانی چهار عنصر حیات در ایران تمام شده است: بی آبی، خشکسالی، آلودگی هوا و بیداد ریزگردها.
وانگهی این روند ویرانی، به سیاق هماهنگی در و تخته، دارد منطبق میشود با رقت باری "مقام معظم رهبری". او که برای تشویق خود طلب ترانه کرده بود. ترانه ای که بچه ها بین خانه و مدرس زمزمه کنند و هی به "فرمانده" سلام. سد علی خامنه اما پیش از مرگ دارد در اعتراضات مردمی مردن لحظه به لحظه خود را تجربه میکند. اگر که گوشهایش هنوز بشوند...
باری. رأس سوم این سه گوشۀ مُلهم از "اخوان المسلمین"، کشوری با جثۀ مختصر و ثروتی بسیار، قطر است. هم با کارت نیروهای جهادی در دیپلماسی کثیف جهانی بازی میکند و طالبان و سایر نیروهای جهادی را در خود جا میدهد و هم در اروپا برای تبلیغ خود پول خرج میکند که خواستار رشد تکنولوژی و گسترش تمدن بشری است.
توجیه اقدامات ضد و نقیض خود را هم بر این پایه گذاشته که میخواهد از زیر تحریم و سایۀ "برادر بزرگی" بنام عربستان درآید. شاید از سرنوشت بحرین میترسد که زیر سیطرۀ حجاز به منطقۀ فسق و فجور و عشرت مردان همسایه و اهل سعودی بدل شده است. شور بخت انگاری مردان مومن در ایران و ترکیه بوده اند که تا تایلند و سایر مراکز توریسم سکس باید زحمت سفر به خود میدادند.
2) چه میشود که مردمان ناخشنود ایران به روزهای پائیزی به خیابانها بریزند و با قیامی خشونت پرهیز جهانی را به احترام و تحسین خود غافلگیرسازند. در حالی که شعار محوری بپاخیزیشان چیزی نیست جز "زن،زندگی، آزادی".
بانوی جوانی بنام "مهسا امینی" برای خلاصی موقتی هم که شده، از ملال شهرستان خود دور میشود تا با تعویض چشم انداز تکراری روزمره و جهت تفرج به پایتخت بیاید. بقول قدما میخواهد با دیدن زرق و برق تهران دلی از عزا درآورد.
رسیده و نرسیده به "مُلک ری یا راگا"، گویا کاکُلی بیرون از حجاب دارد. کاکُلی که هیولایی بنام گشت ارشاد را متوجه خود میسازد. این توجه اژدی هاک، قتل او را پس از بازداشت رقم میزند. آنجا عملۀ ظلم نهادی دست در کار دارد که سیاهکارترین جنبۀ کارکرد حاکمیت مردسالار را نمایندگی میکند. یا روسری یا توسری!
خرافه ای به سالها در آن دیار همچون شبح به گردش است که توجیه گر کلیت سیاهکاری و ریاکاری است. اخلاق پوسیده مردسالاری، که دستگاه ارزشگذاری و تولید هنجار مذهبی را پشتوانه دارد، برای دور نگاه داشتن مردان از "گناه" و این که مبادا زن "نامحرمی" آنها را اغوا کند حکم حکومتی "پنگوئن" سازی زنان را اجرایی میکند.
گونی یا کیسه ای معمولا سیاه رنگ (با نام مستعار چادر جنس "کرپ دوشان") بر قامت آنان میکشند که هم قد قدمهایشان را کم و هم دستنشان را برای نگهداری حجاب بند کند. حتا از منظر نمادین نیز با دست و پای در بند نمیتوان حس آزادی داشت. بی حس آزادی همواره یک پای زندگیتان خواهد لنگید. حتا اگر اُملیت مردانه و قشر اُمل را درونی کرده باشید، ای خواهران عرزشی.
دریغا! در آن سرزمینی که باغ و پردیس به جهان هدیه داده است به ناگاه ورق برمیگردد. گویی به اراده اهریمنی کن فیکون گشته و دیگر با بیغوله آبادی روبرو هستیم که به سختی میتوان در آن انسانیت یافت.
غالب کشورهای جهان از داشتن کویر(که نشانۀ بی حاصلی زمین است) به خود میلرزند و ما دوتای آنها را داریم.
زنان که عمری به مردان برای کنترل خود هشدار داده بودند تا چشم "درویش" کنند، بواقع وارد بازی باخت باختی میشوند که هیچ چشم اندازی به هوای تازه ندارد.
چون آنجا، در زمینه ای که خوشباشی سرکوب شده و ترس از مرگ همه چیز را تیره و تار کرده، سستی اراده مردانه فرافکنی کرده و "دیگری" را مسبب گناه خود معرفی میکند. بدین ترتیب زن باید تاوان عدم خویشتن داری مرد را پس دهد. او که به حجاب زنانه محتاج است تا از مجرای دیدن و خیالپردازی به قلمروی ممنوعه ها پایش نلغزد و مرتکب جرم نشود.
اما آن "لندهور" با وسوسه گذر از ممنوعه ها چه میکند؟ یعنی آن جنس نکره که از تنظیم خود درمانده است؟
بی علت نیست که آنجا پای خود فریبی به میدان باز میشود. وعده و وعیدی به وسط میآید که بهشت اُخروی را جایزه میدهد. جایزه هم البته چیزی جز ارضای میل و تمنایی نیست که حوریان بدان جامعه عمل میپوشند. و در آن عالم مُعلق میان میل واقعی و ذهن هپروتی، مرد ناتوان و درمانده و در عین حال شهوت زده بدین ترتیب خود را کمی تسکین میدهد.
و این فرایند اگر خیالپردازی کوچک مرد حقیر و مومن نباشد، بواقع چیست؟
3) یکی از چندین هزار زن قربانی با چنین خیالپردازیهای واهی مردانه در این سالها، مهسا امینی است. او که بنابر ایدئولوژی حاکم مستحق مجازات است زیرا کاکُلش در انظار عمومی نمایان شده است. و مجازات به فاجعه میرسد و قیمت فاجعه را جان زن جوانی میپردازد که در پی چیزی جز نشاط و طراوت نبوده است. او که از دست ملال پیرامون به "متروپل" پناه جُسته بود.
هگل در درسنامه های فلسفه تاریخ وقتی به سرآغاز شکل گرفتن تمدن اشاره میبرد از نخستین دولت سازی درجهان سخن میگوید که توسط ایرانیان باستان (هخامنشیان) انجام گرفته است.
افلاتون که پدر معنوی هگل بشمار میرود در همین رابطه، یعنی کارکرد کشورداری و تهیه ابزار آن، اشاره مبسوطی به ایرانیان دارد. وقتی حرف خود را از زبان سقراط در رساله "آلکی بیادس" میزند تا به یونانیان بفهماند که برای تربیت ولیعهد بایستی به روش و شیوه ایرانیان رجوع کرد که دورۀ آموزشی سلطان آتی را در چند مرحله و با چند سرلوحه متفاوت انجام میدهند.
البته امروزه با آشکاری ناکارآمدی و بی لیاقتی سیستم خلیفگانی در ایران و نیز بویژه با رشد آگاهی ناشی از بپاخیزی در دورۀ پسا مهسایی، در حکمت سیاسی کسی ما را جدّی نخواهد گرفت. این که برای خود از ما الگو درست کند. بواقع برای اعمال قدرت و دورۀ آمادگی کشورداری دیگران حق دارند که بی اعتنا از کنار ما بگذرند.
ولی، و بر این اما و ولی نگارنده تاکید دارد که شعار "زن،زندگی،آزادی" دریچه ای برای تغییر رفتار اجتماعی خواهد گشود. زیرا پس از انقلاب کبیر فرانسه که برادری را در کنار برابری و آزادی قرار داد، بپاخیزی پسا مهسایی در شعارها و ترانه هایش به " خواهری" ارج و قربی در خور بخشیده است. این که مفهوم "خواهری" از این پس بتواند بر سر در "پانتئون"( آرامگاه مشاهیر فکر و فرهنگ) ما جا خوش کند.
با همین ترتیب به رسمیت شناسی و حرمت گذاری نیمی از جامعه، که زنان باشند، روند "تذکره نویسی" های ما را تغییر خواهد داد. دیگر مثل قبل و کار عطارنیشابوری در "تذکره اولیا" نخواهیم بود. این که در میان بیش از هفتاد مرد فقط نام یک زن(رابعه) به میان مشاهیر و برجستگان راه یابد. آنهم وقتی دیگر از زنانگی کیفیت و محتوایی را با خود ندارد.
گُفتمانی که در دورۀ پسا مهسایی جریان خواهد یافت بسیاری از تصلب شراین و بستناکی رگهای مغز جامعه را برطرف خواهد کرد. بنظر میرسد برای اولین بار در تاریخ فکری ما نقطه پایانی بر چالشی دیرینه گذاشته شود. چالشی که میان شریعت و طریقت در جریان بوده و با سرگرمی و درجا زدن ذهنیتهای قابل رشد هزاره قرون وسطایی ما را تعیین کرده است.