Monday, Oct 10, 2022

صفحه نخست » تربیت مذهبی افراطی و تأثیر آن در روان و ذهن کودکان و نوجوانان*، مژگان کاهن

Mojgan_Kahen.jpgتاثیر نهادهای آموزشی در سال‌های نخستین زندگی بر شکل‌گیری ساختار روانی و نیز ذهنی انسان یکی از موضوع‌هایِ مهمی است که پژوهش‌گران حوزه‌های گوناگون در اهمیت آن اتفاقِ‌نظر دارند و بر آن صحه گذاشته‌اند. من فکر می‌کنم یکی از حوزه‌هایی که شاید به‌اندازه‌ی کافی روی آن کار نشده است پی‌آمدهای بزرگ شدن در محیط‌هایی است که مذهب افراطی بر نهادهای آموزشی آن حاکم است بر روان و نیز ذهن ماست. من در این مقاله سعی می‌کنم به‌اجمال به این مسئله بپردازم و بر این باورم که یکی از موضوع‌هایِ مهمی است که پژوهش‌گران ایرانی در حوزه‌های گوناگون باید بیش‌تر بر آن تأمل کنند. چراکه کودکان آینده‌سازان دنیای ما هستند و نیز طبق قانون‌هایِ حقوق کودکان همه‌ی بچه‌ها حق دارند ازمحیط تربیتی لازم و کافی در جهت باروری روحی و فکری برخوردار باشند. بر این آگاه‌ام که مطالعه‌ی تأثیر فناتیسم مذهبی در کودکان بُعدهایِ گسترده‌ای دارد که لازمه‌ی مطالعات و پژوهش‌های گسترده است. هدف من در این نوشته نگاهی اجمالی به موضوع است. با این امید که به یاری پژوهش‌گران بتوانیم بیش‌تر و عمیق‌تر به این مسئله‌ی بسیار مهم بپردازیم.

یکی از شاخص‌هایی که نظام تربیتی سالم را از نظامی که در آن افراط گرایی مذهبی حاکم است متفاوت می‌کند تفاوت مفهوم اتوریته در دو نظام است. لازم به تذکر است که کودکان و نوجوان برای رشد سالم احتیاج به کادری سالم دارند و این کادر را به میزان زیادی «اتوریته‌ی تربیتی» به آن‌ها می‌دهد.
اما، اتوریته در نهادهای آموزشی که مذهب افراطی بر آن‌ها حاکم است از نوع «اتوریته‌ی سلطه‌گر» است. لازم به تذکر است که هرچند «اتوریته از نوع تربیتی‌اش» برای رشد روانی-فکری کودکان می‌تواند مفید و حتی لازم باشد ولی، اتوریته‌ی سلطه‌گرای مذهبی تاثیرهای بسیار مخرب هم بر روان و هم بر ذهن کودکان و نوجوانان دارد. در ابتدا لازم می‌دانم این دو نوع اتوریته را ازهم متمایز کنم:
اولین تفاوت اساسی که این دو نوع اتوریته باهم دارند این است که در مفهوم «اتوریته‌ی تربیتی»، فرد و سلامت روانی و فکری او از همه‌چیز مهم‌تر است و اتوریته تنها ابزاری است برای یاری به کودک در شکل‌گیری شخصیتی سالم و شکوفا. در صورتی که در اتوریته‌ی سلطه‌گرا، خصوصاً از نوع مذهبی‌اش، وادار کردن دیگری به اطاعت، هدف اصلی حفظ این شکل رابطه است. یعنی به‌نوعی هدف اصلی که رشد شخصیتی کودک باید باشد به فراموشی سپرده می‌شود و صرف فرمان‌برداری کودک است که ارجحیت می‌یابد و در موردهایِ بسیاری این نوع ارجحیت می‌تواند به‌طور خودآگاه و ناخودآگاه رفتار با کودک را به‌سوی خشونت‌های گوناگون سوق دهد. می‌دانیم که خشونت از هر نوع‌اش بسیار برای بچه‌ها مضر است و تأثیرهایِ روانی ناگواری بر آن‌ها وارد می‌کند.

هدف آموزش در این گونه نهادها ایجاد افرادی است که هم ازلحاظ ایدئولوژیک و نیز از بعد رفتاری و رعایت مناسک با الگوی دکترین دینی انطباق کامل داشته باشند و باید گفت بهایی که روان و ذهن این کودکان در جهت این انطباق باید پرداخت کنند بسیار سنگین است.
در حقیقت نکته‌ی اساسی که دو اتوریته را ازهم جدا می‌کند این است که در نوع «تربیتی» آن، از اتوریته در جهت «ازبین‌رفتن خودش» استفاده می‌شود. به این شکل که چون هدفِ «اتوریته‌ی تربیتی» رسیدن فرد به استقلال کامل است، پس در جهتی گام برمی‌دارد که در روند بزرگ شدن، کودک از آن بی‌نیاز شود. زیرا هدف، پرورش انسانی بالغ است. به این مفهوم که به کودک در روند آموزش یاری رسانده می‌شود که بتواند به فردیت خود دست بیابد. جهان‌بینی و اعتقادهای مذهبی یا غیرمذهبی فرد نیز انتخابی فردی تلقی می‌شود و نه تحمیلی از سوی نهاد آموزشی. این در حالی است که اتوریته‌ی سلطه‌گرای مذهبی، در جهت حفظ رابطه‌یِ قدرت عمل می‌کند و خود اتوریته و دوام آن جای‌گاه بزرگی در این رابطه دارد. هدف نهادینه کردن این شکل اتوریته، این است که از تربیت به‌عنوان ابزاری ایدئولوژیک استفاده شود و افراد را به‌نوعی زیرِ کنترل گروه قرار دهد. هم‌چنان‌که در نقش پدر در جامعه‌هایِ سنتی می‌بینیم، فرمان‌برداری از پدر و یا مرجع تقلید با پایان کودکی تمام نمی‌شود و به وجود خود ادامه می‌دهد. زیرا که قدرت و جای‌گاه پدر و مرجع تقلید در جهت حفظ و تداوم ایدئولوژی مذهبی است و هدف تربیت، درونی کردن فکر و رفتارهای مورد نظر این آموزه می‌باشد. در نتیجه نهادهای آموزشی مربوطه تمام تلاش‌شان برای خدشه وارد نشدن به این اتوریته در روند بزرگ شدن کودکان است.
مشاهده می‌کنیم بر خلاف آموزش دموکراتیک که هدف اصلی "انسان" است و آموزش به‌عنوان وسیله‌ای قلمداد می‌شود که به فرد کمک می‌کند توانایی‌های فردی و اجتماعی‌اش را شناسایی کند و گسترش دهد، نهادهای آموزشی تمامیت‌گرای مذهبی، هدف‌هایی دیگر برایشان ارجحیت دارد. افراد به‌منزله‌ی ابزاری برای حفظ نظام و ارزش‌های تمامیت‌خواه آن نگریسته می‌شوند. برای همین هدف اصلی آموزش، جادادن کودکان در قالب ایدئولوژی حاکم است. در این راستا می‌بینیم بخشی از این آموزش تنها تزریق پروپاگاندهایی است که در آن به ایده آلیزه کردن سیستم و نفی کامل هرچه که در تمایز و تقابل با او قرار می‌گیرد می‌پردازند. باید گفت رابطه‌ی اتوریته‌ای که اساس‌اش تنها بر اطاعت است، مانع بروز این حس درونی می‌شود که فرد خود را به‌عنوان موجودی توانا که می‌تواند بر محیط‌اش و دیگران تاثیر بگذارد تجربه کند. زیرا که همه‌ی پدیده‌ها و اصل‌ها ازقبل مشخص است و او تنها باید دنباله روی کند.
ژان پل کودل روانشناس فرانسوی می‌گوید:
«ارزش قائل بودن برای خود، به میزان زیادی به احساس قدرت فرد در حوزه‌ی عمل و انتخاب مرتبط است. یعنی به میزانی که فرد حس می‌کند توان عمل بر محیط اجتماعی‌اش را دارد و می‌تواند بر «پدیده ها» و «آدم ها» تأثیر بگذارد. زمانی که «احساس ناتوانی کردن» به هویت فرد پیوند بخورد می‌تواند به احساس ناامیدی شدید یا خشونت بدل شود.»
در این شکل رابطه که اساس‌اش اتوریته‌ی مذهبی است، چون بیش‌تر تأکیدها بر نقص‌هاست، درونی کردن تصویرهایِ منفی مانع از آن می‌شود که کودک توانایی‌های خود را مشاهده کند. اضافه‌برآن‌که مفهوم‌هایی مثل گناه، عذاب الهی، عذاب دنیوی، کیفر، جهنم نه تنها می‌تواند مولد اضطراب‌های شدید در کودک و نوجوان شود، بلکه روند تفکر و رشد ذهنی او را نیز مختل می‌کند. این‌که از بچه‌ها خواسته می‌شود که مناسک خاص مذهبی را اجرا کنند، فکرها و ذهنیت‌هایِ خود را کنترل کنند، درغیراین‌صورت به مجازات الهی گرفتار می‌شوند، می‌تواند تصویری بسیار منفی از خود، از دنیا و تمام آدم‌هایی که این مناسک را انجام نمی‌دهد در آن‌ها ایجاد کند.
نکته‌ی دیگر این‌که برخلاف «اتوریته‌ی تربیتی» که در آن کلام و دیالوگ دو سویه است و در گفت‌وگو‌ها فضا دادن به بچه‌ها از اهمیت خاصی برخوردار است، در «اتوریته‌ی سلطه‌گرای مذهبی» پاسخ‌گویی کودک و نوجوان به مرجع اتوریته، به منزله‌ی توهین و بی‌احترامی به او تلقی می‌شود.

نکته اساسی دیگری که در نهادهای آموزشی افراطی مذهبی حاکم است، این است که هدف اصلی این آموزش تنها القا یک نوع نگرش و ارائه آن به‌عنوان تنها واقعیت مطلق و جهان‌شمول می‌باشد. بچه‌ها باید یاد بگیرند که آن را در ذهن‌شان جاسازی کنند و چون این آموخته‌ها خیلی موقع‌ها با سئوال‌ها و دغدغه‌های ذهنی‌شان هم‌آهنگی ندارند، ناچار می‌شوند این سئوال‌ها را در انتهای وجودشان دفن کنند. القایِ مفهوم‌ها به‌صورت «واقعیت غیرقابل‌تغییر» و درنتیجه «غیرقابل‌تردید»، امکان هر نوع تعمق و پرسش و نقد را از کودک می‌گیرد.

بدین گونه است که کودک یا نوجوان خیلی زود از پرسیدن سئوال‌هایی که تنها نگاه خشمگین و مضطرب آموزگار یا والدین‌اش را برمی‌انگیزد خودداری کند و در ذهن‌اش هم آن‌ها را پاک کند. در مرحله‌یِ بعد دنیا برای او تبدیل می‌شود به دنیایی که برای او هیچ‌چیز جدید و جالبی برای کشف ندارد. زیرا دنیایی پر از" بدیهیات" غیرقابل فهم است که در تجربه‌هایِ روزمره‌اش هیچ معنی نمی‌یابد. زیرا ذهن‌اش به ذهنی منفعل و سرکوب‌شده تبدیل می‌شود.

این نهادها نه‌تنها در قابلیت اندیشیدن کودکان ما اختلال وارد می‌کنند، بلکه در ایجاد «باورهای تحریف‌گر روانی» نیز به شدت دخالت می‌ورزند.
بچه‌هایی که در خانواده هایی که دگم‌های مذهبی در آن‌ها حاکم است رشد می‌کنند، از همان کودکی شاهد طبقه‌بندی و برچسب زدن آدم‌ها بر اساس عقیده‌هایشان می‌شوند. در این طبقه‌بندی‌ها، «اهل ایمان» در جرگه‌ی خوب‌ها و سایر انسان‌ها در جرگه‌ی بد‌ها قرار می‌گیرند. این نگاه و سایر طبقه‌بندی‌هایی از این قسم (مقدس، گناه‌کار، پاک‌دامن، هرزه، باتقوا، ملحد...) اغلب با بارهای احساسی زیادی عجین هستند. به این شکل که تنها در قالب فکر نمی‌مانند و می‌توانند حس‌های خشم و نفرت زیادی را در قبال افرادی که در رده‌های منفی جای‌گرفته‌اند در فرد ایجاد کنند. این مسئله در سایر طبقه‌بندی‌ها هم تعمیم پیدا می‌کنند. مثلا سوای رفتارهایی که توسط نهادشان تأیید می‌شود، بقیه رفتارها می‌تواند حس تنفر زیادی در فرد متعصب تولید کنند. درونی کردن این باورها و هیجان‌ها و احساس‌هایی که با آن‌ها عجین هستند، می‌تواند به‌شدت در رابطه‌ی فرد با گروه‌های اجتماعی و یا مذهبی متفاوت تاثیر بگذارند و طرد کردن این گروه‌ها را در ذهن فرد از همان سال‌های کودکی و نوجوانی باعث شود. در خیلی از موردها این طبقه‌بندی‌ها و برچسب‌زدن‌ها منجر می‌شود که نه‌تنها فرد نتواند با افراد غیرگروه خود هم‌دل باشد، بلکه موجب می‌شوند که فرد به‌راحتی بتواند نسبت به این آدم‌های متفاوت خشونت بورزد. زیرا در طبقه‌بندی ذهنی‌اش به غیرخودی‌ها برچسب‌هایی می‌زند که آن‌ها را فاقد ارزش‌های انسانی و تبدیل به موجودی نفرت انگیز می‌کند و متأسفانه می‌تواند فرد را قادر به کارهای بسیار خشونت‌بار نسبت به این موجود نفرت‌انگیز کند.
این درونی کردن خشونت به این معنی است که در دستگاه روانی فرد، اعمال خشونت به «این دیگری» کار بدی به شمار نمی‌رود. «در زمره‌ی بد بودن دیگری» باعث توجیه خشونت بر علیه او می‌شود. در این فرآیند ذهنی، در کنار تمام آموزش‌هایی که در خانه و مدرسه بر ضد عمل‌های خشونت‌بار ممکن است داده شود، تبصره‌هایی بزرگ باز می‌شود که طبق آن‌ها برخی خشونت‌ها به‌عنوان" خشونت خوب" درذهن فرد شکل می‌گیرد. قرار گرفتن «دیگری» درطبقه‌ی «کفار، ‌ ملحد، بی‌حجاب، هرزه، معصیت‌گر، نجس...» می‌تواند به‌راحتی به فردی که در این سیستم بزرگ شده اجازه بدهد که فرای قانون قرار بگیرد و نهایتا نه قانون، بلکه این خشم ونفرت درونی‌شده‌ی اوست که تعیین‌کننده و تصمیم‌گیرنده برای مبادرت به خشونت می‌شود.

تأثیر این تربیت افراطی مذهبی بر روان کودکان

نکته‌ی بسیار مهمی که در ارتباط با رشد کودکان در محیط‌هایی که مذهب‌های افراطی بر آن‌ها حاکم است باید عنوان کرد این است که متأسفانه زیر لوای «تربیت معنوی و روحانی»، کودکان و نوجوانان زیرِ آزارهای روانی مدام قرار می‌گیرند. چیزی که اغلب این نهادها آن را «تربیت» می‌نامند، اغلب نه‌تنها از رشد ذهنی و فکری کودکان جلوگیری می‌کنند، بلکه شکنندگی‌های روانی بی‌شماری در آن‌ها ایجاد می‌کنند. به‌عنوان روان‌شناس در جلسه‌هایِ روان درمانی با افرادی که از تجربه‌های کودکی‌شان در خانواده‌ی متعصب مذهبی سخن گفته‌اند، شاهد این بوده‌ام که سعی والدین متعصب در جهت «تربیت مذهبی» کودکان‌شان، در این افراد باعث ایجاد تروما، اضطراب‌های مزمن و بسیاری از مشکل‌های آسیب‌شناختی روانی دیگر شده است. چراکه زمانی که «القای عقیده‌ها و فریضه‌های مذهبی» مهم‌تر از «سلامت روان کودک» می‌شود، نتیجه این می‌شود که خشونت‌های روانی که با این «تربیت مذهبی» ادغام بوده، به شکل شکنندگی‌های روانی عمیق در این افراد ریشه می‌دواند. این تجربه‌های سنگین در خیلی از موردها به محیط خانواده خلاصه نمی‌شوند و در مدرسه و سایر محیط‌های اجتماعی را هم شامل می‌شود. نمونه‌های هرروزه‌ی این تجربه‌های وحشت‌بار را در مدارس و حتی خیابان‌های شهرهای کشورمان مشاهده می‌کنیم.

تذکر این نکته لازم است که نوعی که یک کودک، محرک‌ها یا هیجان‌های درون‌اش را زندگی می‌کند در بسیاری از موردها با نوعی که ما آن را زندگی می‌کنیم، متفاوت است. سیستم مغزی یک انسان بزرگ‌سال قادر است (البته اگر از سلامت روانی نسبی برخوردار باشد) هیجان‌های شدیدی مثل ترس و خشم را اداره کند و آن‌ها را به کنترل بگیرد. این درحالی‌است که سیستم مغزی-روانی کودک به‌دلیل ناکامل بودن‌اش نه‌تنها قابلیت کنترل این هیجان‌ها در رفتارش ندارد، بلکه نوعی که آن‌ها را زندگی می‌کند نیز می‌تواند به‌مراتب از ما شدیدتر و دردناک‌تر باشد. از این جهت است که تجربه‌ی ترس و اضطراب شدید و یا در معرض خشونت بدنی و روانی بودن به کودک بسیار بیشتر ضربه می‌زند تا به ما که دارای سیستم مغزی کامل‌تری هستیم.
این تفاوت‌های عمده ما را نسبت به اهمیت احتراز از در معرض قرار دادن کودکان در مقابل محرک‌ها و وضعیت‌هایی که برای آنها هیجان‌ها شدید منفی به همراه می‌آورد، آگاه‌تر از پیش می‌کند.

تاثیر بر سکسوالیته و تصویر بدن

رابطه‌هایِ اجتماعی و خانوادگی ما در اولین سال‌های زندگی‌مان، در شکل‌گیری بعدی جنسی رابطه‌های ما نقشی اساسی بازی می‌کنند. در طول تاریخ در بسیاری از فرهنگ‌ها، محدودیت‌های بسیار شدیدی در این دوران‌ها برای کودکان و نوجوانان وجود داشته است. به‌عنوان مثال اجازه ندادن به کودکان به سئوال کردن در این زمینه‌ها و سکوت کردن و آلوده شمردن تمام چیزهایی که به غریزه‌ی جنسی بر‌می‌گردد، باعث ایجاد تابوهایی شدید در این زمینه می‌شود. این تابوها می‌توانند بر قابلیت جنسی فرد تأثیر بگذارند.
متأسفانه ما شاهد این هستیم که در نوع آموزشی که به کودکان و نوجوانان در نهادهای مذهبی افراطی داده می‌شود بسیاری فاکتورها عامل‌ها وجود دارند که عامل ایجاد و تشدید شکنندگی روانی در بچه‌های ما می‌شوند.
از جمله تصویری که از بدن به‌عنوان عاملی که می‌تواند نه‌تنها خود فرد را به گناه آلوده کند، بلکه باعث به گناه کشیده شدن دیگری نیز گردد. خصوصا در مورد دختربچه‌ها، درونی کردن این بدن به‌عنوان سرچشمه‌ی گناه بیش‌تر صورت می‌گیرد. نه‌تنها در فضای خانه، بلکه در مدرسه، در مطلب‌هایی که در کتاب‌های درسی درج شده‌اند و یا در سخنان معلمان و نیز در محیط بیرون از خانه، حتی رسانه‌ها همه انتقال دهنده‌ی این حس گناه نسبت به بدن می‌توانند باشند.
تحقیقات نشان داده است که نبودِ اطلاعات صحیح در زمینه‌ی جنسی نیز نقش زیادی در این اختلال‌ها دارند. کودکی و نوجوانی مرحله‌هایی بسیار مهم در شکل‌گیری نگاهی که به بدن‌مان و رانش‌های جنسی داریم می‌باشند می‌باشد. نه‌تنها نگاهی که داریم بلکه هیجان‌ها و احساس‌هایی که میل‌های جنسی در ما ایجاد می‌کند نیز به میزان زیادی به محیط تربیتی ما در این سنین بستگی دارد.

یکی از مانع‌های لذت جنسی، ترس است. ترس به‌نوعی می‌تواند "میل" را در انسان به اعماق وجودش سوق دهد. بسیاری از افرادی که در فضاهای مذهبی متعصب رشد کرده‌اند، "میل جنسی" و "لذت جنسی در آن‌ها شدیداً با حس گناه عجین شده است و این حس گناه می‌تواند مولد احساس ترس و اضطراب در رابطه با احساس‌های جنسی شود. "سکوتی" که در بسیاری از خانواده‌ها در قبال موضوع‌هایِ جنسی وجود دارد، کافی است که ذهن فرزندان از آن تابویی بزرگ بسازد. در این خانواده‌ها، بچه‌ها خیلی زود درمی‌یابند که نه‌تنها سئوال کردن در این زمینه‌ها ممنوع است، بلکه کوچک‌ترین حرکتی که به نوعی با سکسوآلیته در ارتباط باشد نیز شدیداً وقیح است. حتی اگر در حوزه‌ی ذهنی باشد: خواب دیدن، میل داشتن، نگاه کردن، بدن خود را نوازش کردن... اگر هم کلامی در این ارتباط بیان شود با ارزش گذاری‌های منفی همراه است: "زشت است"، "منفور است"... تمام این‌ها در این جهت که تصویر شنیعی از میل‌هایِ جنسی داده شود.

باید بگوییم، با مرور زمان کودک و نوجوان این تابوها را درونی می‌کنند. این تابوها، به‌نوعی میل را به زنجیر می‌کشند و باعث می‌شوند طبیعی‌ترین حس انسان یا سرکوب شود و یا حضورشان فرد را در وحشت و ازخودبیزاری غوطه‌ور کند. در حقیقت درونی کردن این تابوها می‌تواند اختلال‌های مهمی در میل جنسی و نیز رسیدن به لذت جنسی ایجاد کند و همان‌طور‌که گفتیم فرد به محض قرار گرفتن در رابطه، دچار ترس‌های شدید می‌شود. ترس‌هایی که او را از داشتن یک رابطه جنسی ارضاء‌کننده محروم می‌کند و یا هربار که فرد تصمیم به برقراری رابطه‌ی جنسی بگیرد فکرهای مزاحم چیزهای دیگری را جای‌گزین میل جنسی فرد می‌کنند.

نکته‌ی مهمی که باید عنوان کنم، این است که این ترس‌ها و احساس گناه‌ها تنها در رابطه با دیگری و آن هم در بزرگ‌سالی نیست که به‌وجود می‌آید. نوازش بدن خود، برای ایجاد لذت جنسی نیز از ممنوع‌ها به‌شمار می‌رود. در تربیت اسلامی یکی از تابوهای بزرگی که به بچه‌ها و نوجوانان آموخته می‌شود منع لمس ارگان‌های جنسی خود در جهت ایجاد لذت است. ما روان‌شناسان شاهد این هستیم که حتی بچه‌های کوچک به‌خاطر انجام این کار، توسط پدر یا مادر خود تنبیه‌های شدید روانی و یا بدنی می‌شوند. زیرا در اسلام نیز مثل بقیه‌ی مذهب‌های ابراهیمی خودارضایی جزو گناهان تلقی می‌شود.
نکته‌ی مهم و اساسی که در مورد خودارضایی باید گفت و در مورد همه‌ی سن‌ها صدق می‌کند این است که خودارضایی به‌هیچ‌وجه یک بیماری نیست که ما بخواهیم از درمان سخن بگوییم. تحقیق‌های وسیع دهه‌های اخیر تمام تصورهای غلطی که در قرن‌های گذشته در مورد خودارضایی حاکم بود را از حوزه‌ی علم پزشکی و روان‌شناسی خارج کرده است.
در مورد کودکان نیز این موضوع صدق می‌کند. خودارضایی در کودکان هیچ پدیده‌ی غیرعادی و ناسالمی نیست. کودک کشف میکند که میتواند با لمس بدن‌اش حس‌هایی را در خود ایجاد کند. حتی در نوزاد لمس اتفاقی ارگان‌های جنسی می‌تواند برای او تجربه‌ی لذت به همراه داشته باشد و باعث شود او این تجربه را تکرار کند. کودک موجودی غیرجنسی نیست. هرچند احساس‌های جنسی او ابتدایی و متفاوت با اشخاص بزرگ‌سال است اما، کارهای تحقیقی بیش‌ازپیش ما را از وجود این احساس‌های جنسی آشنا می‌کنند.
این ممنوعیت مذهبی به‌شدت در فرهنگ ما رسوخ کرده است. به‌طبع برای جامعه‌ای مثل جامعه‌ی ما که در آن سکس می‌تواند مظهر آلودگی باشد٬ این تصویر جنسی از کودک عکس العمل خوبی را شاید به همراه نداشته باشد. زیرا با تصویر معصوم و پاک کودک در ذهن برخی در تضاد قرار می‌گیرد. درحالی‌که جزوی از طبیعت کودک است.
این‌که پدران و مادران و مربیان تصویرهای غلط و منفی از این عمل به آن‌ها بدهند و یا با رفتار سخت‌گیرانه‌ای به امتناع و یا تحقیر بچه‌ها به‌خاطر انجام آن دست زنند، می‌تواند اعتماد به نفس آن‌ها را مختل کند و تصویری زشت و کریه در ذهن‌شان و از بدن‌شان برای آن‌ها ایجاد کند. بسیاری از شکنندگی‌های روحی افراد محصول بینشِ گناه‌آلوده‌ای است که تربیت مذهبی از خودارضایی می‌دهد. این‌که این تفکر غلط در موردهای زیادی منجر به تنبیه‌های شدید روانی و جسمی اطرافیان کودک با او می‌شود، آسیب‌های روانی را در او می‌تواند تشدید کند.

تربیت در خانواده‌هایی که در آن‌ها تعصبات مذهبی نقش بزرگی را ایفا می‌کند، نه‌تنها در فرد بلکه در سطح اجتماع نیز پی‌آمدهای وسیعی به‌جای می‌گذارد. البته متأسفانه حتی در خانواده‌هایی که نقش مذهب کم‌رنگ‌تر است، شاهد نفوذ اثرهای این نگرش مذهبی در فرهنگ خانوادگی هستیم.

این‌که نسل جوان در نتیجه‌ی این سیستم تربیتی در محرومیت جنسی به‌سر می‌برد، می‌تواند در بُعدهای مختلف، سلامت جامعه را تحت تاثیر خودش قرار دهد، به‌خاطر این‌که همان‌طورکه سکسولوژیست‌ها هم به ما می‌گویند محرومیت جنسی، سلامت روانی فرد را با مشکل مواجه می‌کند. افسردگی، اضطراب‌های شدید و سایر اختلال‌هایِ روحی در جوان‌ها از نمونه مشکل‌های ناشی از چنین وضعیتی هستند. این مشکل‌های روحی در رابطه‌های اجتماعی فرد نیز بسیار تأثیر می‌گذارند. ازجمله ایجاد عدم سلامت در رابطه‌ها با جنس مخالف است. چراکه محرومیت جنسی باعث می‌شود فرد تصویری صرفاً جنسی از جنس مخالف پیدا کند و قادر به کشف و شناخت درست سایر بُعدهای این دیگریِ متفاوت نشود. یا این‌که می‌تواند باعث احساس وحشت نسبت به این جنس مخالف شود، چراکه در او احساس‌هایی آمیخته به گناه ایجاد می‌کند. سرکوب‌های جنسی هم‌چنین می‌توانند قابلیت‌های کاری و تحصیلی فرد را تحت تاثیر قرار داده و به حالت وسواس ذهنی تبدیل شود.

یکی دیگر از قانون‌های حاکم در نهادهای اسلامی که آسیب‌های روانی را در کودکان و نوجوانان ما افزایش می‌دهد، مسئله‌ی کودک‌همسری است. سوای این مسئله که یک کودک و یا نوجوان آمادگی روحی ازدواج را ندارد، تمام تحقیق‌هایی که در مادران نوجوان صورت گرفته دال بر این است که مادر شدن در سن‌های نوجوانی، در موردهای بسیاری باعث اختلال‌های روحی در مادر می‌شود. زیرا در سن نوجوانی با بحران‌هایی که به همراه دارد و نیز عدم‌رشد کامل سیستم مغزی، فرد نه‌تنها فاقد توان‌مندی‌های لازم برای حمایت و پرورش نوزاد است، بلکه نیازهای خودش نیز به‌عنوان یک نوجوان به فراموشی سپرده می‌شود. نتیجه این‌که مادر شدن در سن کودکی و نوجوانی می‌تواند به مادر و نوزاد ازلحاظ روانی شدیداً آسیب بزند.

در آخر می‌خواهم به این نکته‌ی مهم اشاره کنم که داده‌های روان‌شناسی به ما نشان می‌دهد که تربیت سخت‌گیرانه نه‌تنها باعث تحول فرزندان ما نمی‌شود، بلکه باعث می‌گردد در بُعدهای گوناگون روحی و جسمی آسیب‌هایی جدی ببینند. کودکان ما در جهت رشد و شکوفایی روانی و فکری احتیاج به محیطی دارند که عاری از خشونت و دیگر عامل‌های اضطراب‌زا باشد. محیطی که در آن پرسش کردن و تردید کردن برایشان احساس گناه به همراه نیاورد.

*منبع: نشریه‌ی «سپهر اندیشه»، شماره‌ی دوم (دی ماه ۱۴۰۰، دسامبر ۲۰۲۱):

https://sepehrandishehcom.files.wordpress.com/2022/02/sepehrandisheh_journal_02.pdf


منبع‌ها

- Pierre Tap, Identité et exclusion, Connexions 2005/1 (no 83), pages 53 à 78
- Jean-Paul Codol, Une approche cognitive du sentiment d'identité, , Volume: 20 issue: 1, page(s): 111-136, Issue published: February 1, 1981
- Robbes, B. (2010). L'autorité éducative dans la classe, Paris, ESF Éditeurs.

- DURANDEAU André et col., Sexualité mythes et culture, Paris, L'Harmattan, 1990.
- Patrick Cauvin, Sylvie Bérard, Élyane Allari ,Le bébé de l'adolescente, Un « objet de transition » pour sa mère, Adolescence 2006/1 (T. 24 n°1), pages 197 à 206

- بررسی تطبیقی - فرهنگی مسائل جنسی، بررسی تطبیقی مسائل جنسی در بین ایرانی‌ها و بلژیکی‌ها، مژگان کاهن



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy