خطرناک ترین و موثرترین نیروی سرکوب حکومت اسلامی ژیگولوهایی شبیهِ " رضا سوسولِ قُراضه" زیاد دارد. آن ظاهرعادی با ریش و پشم و پیراهنی روی شلوار انداخته در گَلۀ لباس شخصیها کمتر دیده میشود. اکثر این موجودات مثل "رضا سوسولِ قُراضه" ژیگولو شدهاند، جوانهای آلامُد با بدنهای ساخته شده و موهای روغن زده و فکل و شمایلی آلاگارسونی این گَله را رنگارنگ کردهاند.
رضا سوسول قُراضه از لاتهای متدین و حتی" جوجه لات" و نوچه آنها که استخوانبندی اصلی این نیرو را شکل میدهند، نیست، از جوانان تیپاخورده و رانده شده ازمتن به حاشیه جامعه هم نیست. از اراذل و اوباشی که پادوهای حکومتاند و مازاد آنها برای ایجاد رعب و وحشت آفتابه به گردن در خیابانها گردانده شدهاند هم نیست. رضا سوسول قُراضه از فرماندهان و سازماندهان خشکه مقدس ومتعصب و باورمندِ شیعیِ این نیروی شبه نظامی هم نیست. رضا سوسول قراضه با آنکه صدای خوشی دارد از نیروهای قدرتمند سیاسی، اقتصادی و تبلیغی که " مداحان" باشند هم نیست، مداحانی که همراه، همجنس و پشتیبان لباس شخصیها هستند، مداحانی که بسیارانی از آنها با همان دگردیسی رضا سوسولِ قُراضه ظاهر عوض کردهاند.
رضا سوسول قُراضه، " لات - سوسول"ِ نظام آباد از"بچه های" ایستگاه عظیم پور خیابان نظام آباد است.
علاف، پرخاشگر، دعوایی، دولک و دکل باز که هم دوست دخترهای متعدد داشت و هم با پسران و مردان متعدد میرفت. اکثر بچههای محله میدانستند در کودکی در بیرون و درون خانه قربانی آزارهای جنسی و فیزیکی شده، پُررو و دهان گشاد و حاضر جواب، عشق ِ شلوار لی با پیراهن مشکی. صدای خوبی داشت ومی خواست خواننده شود. تکیه کلامش " قراضه" بود، خیلی از دور وبریهایش را به نام صدا نمیزد، قراضه صدایشان میکرد. در یک مهمانی گم شد، سر انجام در مستراح خانه پیدایش کردند، زیادی زده بود، پاتیل و ولوی مستراح شده بود، همان موقع رویش اسم دوم گذاشته شد: رضا مُسترابی*. به هردو لقب شهره شد: زضا سوسول قُراضه، رضا مُسترابی.
سالها قبل غیباش زد، تا که خبر رسید رضا سوسول ِ قُراضه، "حاج رضا نطام آبادی" شده و فرماندۀ یک گردان از لباس شخصیها.
" جلوی دانشگاه دیدمش، بیرحم ِ نامرد رو"
" طاقت نیاوردم، داد زدم، رضا مسترابیِ کجایی، خبری ازت نیست؟ "
" نگاهم کرد، طرفم نیومد"
" از کوره در رفتم و داد زدم، جاکش خان مزدورِ شدی؟ "
درست گفتی، زدی تُو خال، درستش همین است، خودشه، خودِ جنس، مزدور. همان زمانۀ رضا سوسولِ قُراضه بودناش در قبال دریافت پول و کمک و امکانهای مادی دیگر دست به هرعملی که از او خواسته میشد، میزد. و حالا عملۀ "مزدوری سخت" شده است، یک شبه نطامیِ مزدورِ، قمه و هفت تیرکِش، مامور امنیتی و اطلاعاتی و قضائی، فرماندۀ گروه فشار و کشتار، عضو جوخه ربایش و کشتار، عامل کشتار دگراندیشان سیاسی و عقیدتی، روشنفکران و مخالفان، یک قاتل اجاره ایِ در بست. مزدوری ماجراجو که روان سرکوب و تحقیر شدۀاش را با درگیریهای فیزیکی و اعمال خشونت و قساوت التیام و آرام میبخشد و حس قدرت طلبیاش را ارضاء میکند.
از محله رفت تا مزدورغیرمحلی و غیر بومی شود. پول و سکس و زورگوئی همه چیزش بود. زمینههای خانوادگی و روانیِ تبدیل به نیرو و هیولای اعمال سلطه و در خدمت حکومت و قدرتهای سیاسی و دینی بودن را داشت، محرمها عَلَم میکشید، اینکار را دوست میداشت. گفته بود فقط به این خاطرعَلَم میکشد که زیر عَلَم همه چشمها، مخصوصا چشم دخترا به اوست، و او حال میکند. پایبند ارزشهای انسانی، حتی سنتهای نیکوی لوطی گری و جوانمردی نبود و علاقه به وطن، ملیت، و وابستگیهای دیگر به به سیاست و دین، به فعالیتهای اجتماعی و سیاسی نداشت. بد کردار بود رضا سوسولِ قُراضه.
و حالا مغزشویی شدهای که عابد و راعی خشونت مقدس شده است.
" با هرکی درگیرمی شد میگفت: " اگه روتو کم نکنم سرخاب رو صورتم میمالم"، " از زن کمترم اگه روتو کم نکنم" و " از زنم پست ترم، چادر سرم میکنم" و....
هی رضا سوسولِ قُراضه!
دوست دارم بدانم الان چی فکر میکنی، دوست دارم ببینمت و با عصبانیت سرت داد بزنم و بگویم: آفتابه، میبینی زرنگ و جیگر دارکیه؟ میبینی؟ دختران نوجوان سرخاب مالیده مچالهات کردن، فضولات جامعه میبینی دختران و پسران مدرسهای با دست خالی گَلههایتان را تارومار میکنند، تو و امثال تو زرنگ نبودید و نیستید.
و چه لقب با مسمایی: رضا مسترابی. "
*****
* دوستان با نزاکت ببخشند. "رضا مُسترابی" لقبی ست که بچه محلهای این جانی به این جنایتکار دادهاند، بنده بی تقصیرم (م. ن)