با دو مسئلۀ اساسی رو به رو هستیم: بقای جنبش جاری؛ و آیندۀ آن.
مسئلۀ بقای جنبش
پیش ازین در نوشته دیگری توضیح داده بودم که چرا وضعیت حاضر، نه دیگر اعتراض و نه هنوز انقلاب، بلکه دورۀ سرنوشت سازِ انتقال از یک قیام انقلابی به انقلاب است. تا موقعیت انقلابی، هنوز راه است. لنین، موقعیت انقلابی را به کوتاهی و سادگی چنین فرموله کرده است: " پائینیها نخواهند دیگر به شیوه سابق بر آنها حکومت شود و بالائیها دیگر نتوانند به شیوۀ سابق حکومت کنند". امروز در ایران، پائینیها دیگر نمیخواهند به شیوه سابق بر آنها حکومت شود، اما بالائیها هنوز میتوانند به شیوه سابق حکومت کنند. رژیم اسلامی، امروز برای ادامه حاکمیتاش به سه عامل متکی است: یکم، سرکوب حداکثری مبارزان پراکنده و بدون عقبۀ تودهای در میدان؛ دوم، دروغ پراکنی و جنگ تبلیغاتی؛ و سوم، هراس همه دولتهای شرق و غرب، از وقوع یک انقلاب اجتماعی و جایگزینیی کانون فاشیسم اسلامی با یک رژِیم انقلابی - دموکراتیک در منطقه.
برای پیشروی جنبش انقلابی تا "موقعیت انقلابی"، یعنی تا غیر قابل حکومت کردن کشور، موازنۀ قوای جنبش و ماشین سرکوب باید به هم بخورد؛ دیوار سانسور و دروغ فرو بریزد؛ و عدم امکان بقای این رژیم، برای همه دولتهای حامی و یا مماشاتگر، مسجل شود. این هر سه منوطاند به آن که جنبش از شکل فقط پارتیزانی فعلی و دامنۀ محدود مشارکتیی کنونی به جنبشی تودهای با اشکال و امکانات و ابتکارات بیکران گسترش یابد.
با یک " تناقض روبرئیم: سرکوب مانع از تودهای شدن است و تودهای شده لازمۀ کند کذدن سرکوب. آیا این همان معمای " اول مرغ یا تخم مرغ" نیست؟ نه! دیالکتیکِ تکاملِ همزمانِ مرغ و تخم مرغ، در اینجا هم میتواند عمل کند منتها با این تفاوت که در اینجا عامل انسانی با مکانیسمهای اجتماعی میتواند (میتواند نه الزاماً) در این تحول و تکامل نقش ارادی و آگاهانه ایفا کند. من برای حل این "معما" نظرام این است که اقشار مختلف مخالف رژیم، در وهلۀ اول با تاکتیک مطالبات صنفی و مدنی و حقوقیشان پا به میدان بگذارند. کاملا آگاه هستم و بارها هم تصریح و تأکید کردهام که از فاز اعتراض و مطالبه گری عبور کرده و وارد مرحلۀ انقلابی شدهایم و به کمتر از سرِ رژیم راضی نیستیم، اما تنها راه ورود تودههای وسیع مردم به میدان این است که اولاً انگیزههای نیرومند و ملموس، محرکشان باشد و ثانیاً شکل مبارزه، هزینۀ بیرون از ظرفیتشان بر آنها تحمیل نکند. این تاکتیک، در واقع عقب نشینی از سطح پیکار نیست، تنها راه تودهای کردن آن است. برای مثال، کارگران، بخصوص در شرائطی که امکان اعتصاب همگانی و سراسری ندارند و مجبوراند تکه تکه و جدا از هم عمل کنند، اگر با مطالبات صنفیشان پا به میدان بگذارند، منطقاً با شدت کمتری سرکوب خواهند شد تا از همان ابتدا با شعارهای سیاسی ضد رژیمی. باید توجه داشته باشیم که نه تنها در طول عمر این رژیم که چون ضد و مخالف هر چیزی بوده است، پس هر چیز غیر سیاسی را هم سیاسی کرده است، بلکه بخصوص در فضای سیاسی و انقلابی کنونی، هیچ مطالبۀ مدنی و صنفی و حقوقی نیست که کاتالیزاتور بحران سیاسی نباشد. در انقلاب ۵۷ هم کارمندان دولتی و کارگران ابتدا با مطالبات خالص صنفی قدم در جنبشی گذاشتند که ماهها بود شعار " مرگ بر شاه! " را پرچم خود کرده بود؛ و همان ورود و حضور تودهای به ظاهر صنفی، فی نفسه یک حرکت سیاسی بود. همین که اقشار متعدد تودههای مردم هریک با مطالبات صنفی، مدنی و حقوقی خود به میدان بریزند، رژیم را در محاصره میاندازد، بحراناش را تشدید میکنند، نه میتواند مطالبات را برآورَد، نه میتواند همه را دستگیر کند و بکشد. میدان که پر شد و شلو غ شد، رژیم دچار سرسام و سراسیمگی، ماشین سرکوباش ناتوان، و مطالبات صنفی و مدنی به شعارهای سیاسی رادیکال مبدل میشود. این روند را در انقلاب ۵۷ تجربه کردهایم.
آینده جنبش
آیندۀ این جنبش، سرنگونی رژیم نیست، پس از سرنگونی آن است. جنبش، موجودی زنده و در حال شدن و رشد و تحولی است که طالع او نه بر پیشانیاش نوشته شده است و نه از روی یک سناریو پیاده میشود. آیندۀ این موجود زنده چون یک نوزاد، بستگی دارد به نوع تغذیه و آموزش و پرورش و مراقبتهای بهداشتی و نیز مصونیتاش در قبال خطرات و آسیبهای محیطی. با این حال، تکوین این آینده، تنها سپرده به دست قضا و تصادف نیست و آگاهی و نقشه مندی و تدارک و تلاش در آن مدخلیت تعیین کننده دارد. آیندۀ جنبش، بعد از سرنگونی شکل نمیگیرد، در جریان همین پیکار برای سرنگونی است که تکوین مییابد. بر اساس این حقیقت، دو نقشه برای آینده میتواند وجود داشه باشد: یکی، نقشه آن هائی است که میخواهند از مبارزات و قیام مردم برای از میان برداشتن رژیم بهره برداری کنند، و پس از سرنگونی، خودشان سوار مردم شوند. نقشۀ دوم، آینده ایست که در آن، مطالبات اساسی تودههای انقلابی، یعنی در دست گرفتن سرنوشت و حاکمیت خود، برقراری دموکراسی سیاسی و اقتصادی و اجتماعی برآورده شود.
استراتژی نقشۀ اول این است که توده هائی که در میدان پیکار برای سرنگونیاند، فقط در نقش قلعه کوب عمل کنند و هیچگونه برنامه و تدارکی برای بعد از فتح قلعه نداشته باشند. اینها از مردم دعوت میکنند که بر سر اینده و سرنوشت انقلاب فکر و جدل نکنند، شعارهای تفرقه انداز ندهند، فقط با شعار و خواست سرنگونی زیر پرچم آنها متحد شوند و بحث برنامهها و مطالبات از انقلاب را بگذارند برای بعد از سرنگونی.
برای نقشۀ دوم، دو شیوه متصور است: یکی این که همچون برخی انقلابهای کلاسیک، یک یا چند حزب، برنامههای حزبی مدون، و رهبران مقبول و محبوب در میدان باشند و تودهها با آگاهی کم یا بیش بر برنامههای آنها، زیر پرچم آنها به صف شوند. چنین وضعیتی در ایران امروز وجود ندارد. به گمان من تنها راهی که برای تکوین آیندۀ مطلوب تودههای ستمدیده و محروم در بطن و متن پیشروی این جنبش باقی میماند، ورود جنبشهای اجتماعی و مطالباتی با هویت صنفی، اجتماعی و سیاسی خود به میدان بجای مشارکتهای فردی کنونی، طرح و تزریق شعارها و خواستههای اساسی و رادیکال خود به جنبش، به رسمیت شناساندن خود بعنوان مؤلفههای نقش افرین و صاحب سهم و حق نَسَق در این جنبش، کوبیدن مُهرِ مطالبات آتی خود بر پرچم جنبش جاری از همین امروز است. چنین چیزی نه در انقلاب ۵۷ وجود داشت و نه هنوز در جنبش جاری به وجود آمده است.
شعارهائی که فقط طلب سرنگونی و مرگ خامنهای و علیه نیروهای سرکوب باشند، شعارهای نفی و نفرین، هیچ عنصر انقلابی با خود حمل نمیکنند و مرتجعین مخالف جمهوری اسلامی هم آنها را میپسندند و تکرار میکنند. شعارهای رادیکال هریک از جنبشهای اجتماعی باید به دقت فرموله شده و ایندۀ را هم اکنون تبیین کنند. اما این شعارها زمانی جایگیر و تبدیل به اهرم مادی میشوند که صاحب داشته باشند، نیروئی مادی و متشکل پشتشان باشد، یعنی صفوف متشکل جنبشها با هویت خودشان این پرچمها را حمل کنند (منظورم الزاما پرچم پارچهای نیست). اگر جنبش با چنین ساز و کار و اینرسی و دینامیسم زایندۀ درونی رشد کند، نه نیروهای مرتجع ضد انقلابیی مخالف ملاها، و نه امپریالیستهای شرقی و غربی (که تلاش دارند این جنبش را در جهت منافع خود زیر نفوذ بگیرند و برای آن شعار " زن زندگی آزادی" میخوانند و گیس قیچی میکنند)، با جنبشی چون لوح سفید روبرو خواهند بود که هر سرنوشتی را که باب منافعشان بود بر آن بنویسند.
هر جریان و هر جنبش اجتماعی که به هر بهانه (از جمله اینکه در انقلابهای مشروطه و بهمن سر ما بی کلاه ماند پس فایدهاش چیست؟) خوداش را از این جنبش انقلابی برکنار نگهدارد، یقیناً بازهم سراش بی کلاه خواهد ماند. همه جریانات مرتجع هراسناک از یک انقلاب اجتماعی و نیز امپریالیستهای اشک تمساحی، آشکارا تلاش دارند این جنبش را به محرکۀ مهسا امینی فرو کاسته و مضمون آن را فقط جنبشی علیه حجاب اجباری و مسئله زنان جلوه دهند که شعاراش فراتر از " آخوند باید گم بشه" نیست! این دسیسه موذیانه را باید برملا و خنثا کرد. همه محرکهای یک انقلاب تمام عیار اجتماعی - سیاسی در این جنبش، مکنون و متراکماند که هر یک ظرفیت ان را دارد که دیگری را کلید بزند، چنان که قتل دولتی مهسا امینی بخاطر حجاب، اناً هویت اتنیکی او را برجسته کرده کردستان را مشتعل ساخت، بعد همین تبدیل شد به جنبش اعتراضی سراسری علیه حجاب اجباری و مسئلۀ ستم بر زن برجسته شد؛ و آن هم به سرعت به یک جنبش سیاسی انقلابی سراسری علیه کلیت رژیم گسترش یافت. بلوچستان و آذربایجان دانش آموزان و دانشجویان، فرهنگیان، گروه هائی از کارگران، خانوادههای دادخواه جنایات، برخی هنرمندان... یکی پس از دیگری و اغلب به واسطه یکدیگر به جنبش کشیده شدند. همه جنبشهای اجتماعی و مطالبات سرکوب شدۀ اقشار وطبقات گوناگون، قابلیت انتقالی به یکدیگر دارند بخصوص که هیچ فردی هویتی تک بعدی ندارد، جنسیتی دارد، موقعیت و جایگاه اجتماعی دارد، تعلق به طبقهای دارد، تبار اتنیکی دارد و غیره. دشمنان انقلاب میخواهند همه این ظرفیت درونی را خفه و عقیم کنند و فقط با شعار " زن زندگی ازادی" و " آخوند باید گم بشه"، سر و ته جنبش را هم بیاورند، اما این شعارها نه تکلیف مسله ملی در ایران را حل میکنند، نه مسئله بردگی نیروی کار، نه مردسالاری و پدرسالاری، نه ویرانی طبیعت و محیط زیست و نه هیچ درد بی در مان دیگری از جمله استبداد را.
اگر چنان که گفتم، اقشار و لایههای مختلف مردم با تاکتیکهای کم خطرتر، در گامهای اول با مطالبات " قانونی! " و حقوقی و صنفی پا به میدان بگذارند و این روند به تدریج (یا به سرعت) به حضور متشکل و هویت دار جنبشهای اجتماعی (کارگران شاغل و بیکار، تهیدستان، ملتهای تحت ستم، زنان، مدافعان محیط زیست و طبیعت، مدافعان حقوق کودکان، دادخواهان جنایات چهل و چند ساله رژیم، گرایشات ضد امپریالیست و ضد سرمایه داری غیره...) با شعارها و مطالبات انقلابیشان منجر بشود، شاید در ادامۀ این تحول، تکوین نهاد یا نهادهائی ترکیبی برای جهت دهی عمومی و سراسری جنبش با افق و استراتژی روشن و اتحاد زیر پرچمی که مطالبات انقلابی همه جنبشهای اجتماعی و ستمدیگان و محرومان بر آن نقش بسته باشد، ممکن شود.
شهاب برهان