Friday, Oct 28, 2022

صفحه نخست » آیا ایران در عصر جمهوری اسلامی یک کشور مستقل بوده است؟ احمد فعال

Ahmad_Faal_2.jpgسال‌هاست که با فهرست یک رشته از فسادها و ناکارآمدی‌ها در حوزه اقتصاد، سیاست، فرهنگ، تا مناسبات اجتماعی، به آنها که از نظم موجود دفاع می‌کنند پرسیده‌ام، لطف کنید با این حجم از فسادها و ناکارآمدی‌ها که در کشور وجود دارد، یک نقطه مثبت و با اهمیتی که قابل دفاع باشد به اینجانب نشان بدهید، تا تمام سوابق و اعتبار خود را کنار گذاشته و مریدانه پشت سرتان نماز بخوانم. اما دریغ از یک پاسخ. چند روز پیش وقتی مروری بر گفتگو و مناظره آقای احمد زیدآبادی با شخصی به نام کوشکی را داشتم، که از نظم موجود دفاع می‌کرد، ملاحظه کردم بلاخره ایشان یک نقطه مثبت که به قول او از افتخارات جمهوری اسلامی است، را به مخاطبان خود نشان می‌دهد. ایشان می‌گویند: «موضوع استقلال هم جزو افتخارات جمهوری اسلامی است و هم نقاط ضعف آن. هم جای فخر دارد و هم جای نگران شدن و خشمگین شدن». حالا اجازه بدهید قسمت‌های دیگر صحبت‌های او را نقل کنم تا ببینم این افتخار کجاست و چیست؟ بریده‌هایی از بعضی از صحبت‌های ایشان را در همین رابطه از سایت انتخاب نقل می‌کنیم:
«ما در جمهوری اسلامی اولین بعد استقلال که به آن دست یافتیم استقلال سیاسی است».
«همه تصمیمات در تهران گرفته شده؛ چه درست چه غلط».
«در تصمیمات کلان در این کشور، ما تابع فشارها و نیروهای بیرونی نبوده‌ایم».
«در حوزه سیاسی ما به استقلال رسیده‌ایم، اما در حوزه اقتصادی و فرهنگی نه»
حالا اگر از ایشان بپرسیم پیامدهای عملی و حتی پیامدهای معنوی و اخلاقی این افتخارات در زندگی مردم چیست؟ چیزی از او نمی‌شنویم، تنها یک وعده عجیب می‌دهد که: «کشوری مثل ایران اگر دنبال معنای دینی استقلال بود که امام گفته بود، الان مرفه‌ترین و امن‌ترین کشور غرب آسیا بود. در حوزه اقتصاد و فرهنگ دوستان آقای زیدآبادی اجازه ندادند». بعد نمی‌گوید، خوب چرا دنبال این معنای دینی استقلال نبودید؟ اکنون چه معنایی از استقلال وجود دارد که دینی نیست؟ آیا اختیارات مطلق، و قدرت مطلق در اختیار همفکران شما نبود، که چهارتا انسان بی‌اختیار، هیچکاره و بعضاً تدارکچی در دولت‌های پیشین اجازه ندادند ایران مرفه‌ترین و امن‌ترین کشور در غرب آسیا بشود؟ ایشان لازم نمی‌داند از خود بپرسد، که اختلال این آدم‌های هیچکاره یا بعضاً تدارکاتچی، در برابر قدرت مطلقه‌ای که می‌توانست با یک چشم به هم زدن جای خورشید و ماه را عوض کند، چگونه توانسته‌اند کشور را از مرفه‌ترین و امن‌ترین، به کشوری تبدیل کنند که نزدیک ۶۰ میلیون جمعیت آن پس از چهل سال به یارائه یک سطل ماست محتاج باشند؟ اکنون برای اینکه ببینیم واقعا کشور در عصر جمهوری اسلامی مستقل بوده است یا خیر، توجه ایشان را به چند نکته جلب می‌کنم:

۱- پیش از ورود به مسئله ابتدا فرض می‌گیرم که ایران در عصر جمهوری اسلامی کشور مستقلی بوده است. اما مثال این استقلال، مثال قصه‌ای است که مرحوم دکتر شریعتی در یکی از کتاب‌های خود درباره استقلال کشور ساحل عاج بیان می‌کند. این کشور پس از پایان دوران استعمار فرانسه و کسب استقلال، پس از مدتی مردمان آن چنان به فلاکت گرفتار می‌شوند که وقتی همین مردم بعضی از انقلابیونی که برای استقلال علیه استعمار فرانسه مبارزه می‌کردند، در کوچه و خیابان که می‌بینند، از آنها می‌پرسند، این استقلالی که آمده تا کی قرار است بماند؟
۲- استقلال بدون آزادی حرف بی‌اساسی است. استقلال و آزادی دو ویژگی بیرونی و درونی شخصیت هر فرد و شخصیت یک جامعه است. استقلال، آزاد شدن از روابط قدرت و سانسور در بیرون از شخصیت، و آزادی، آزاد شدن از روابط قدرت و سانسور در درون شخصیت انسان و جامعه است. این دو مکمّل یکدیگر هستند. چنانچه از نوادر اصل مترقی در همین قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، تجزیه‌ناپذیری اصل استقلال از آزادی است. کسی که در درون از روابط قدرت و سانسور آزاد نشده باشد، و منابع تصمیم‌گیری او تحت تأثیر قدرت و ملاحظات قدرت و سانسور باشند، امکان انتخاب و تصمیم‌گیری آزاد ندارد. استقلال نیز از همین قاعده آزادی تبعیت می‌کند، منتها در بیرون از شخصیت فرد و جامعه. حالا جلوتر توضیح خواهم داد که چگونه وقتی منابع قدرت و سانسور در درون انسان و جامعه، مانع از انتخاب آزاد می‌شوند، از استقلال هم نمی‌توانند برخوردار باشد.
۳- استقلال اقتصادی و فرهنگی دو پایه استقلال سیاسی هستند. ممکن نیست یک کشور در وجه اقتصادی و فرهنگی دارای استقلال باشد، اما در وجه سیاسی مستقل باشد. این از آن حرف‌های بی‌اساسی است که تنها کاربرد آن فریبکاری است. شما وقتی در اقتصاد ناتوان هستید و به منابع قدرت خارجی وابسته هستید، نمی‌توانید سیاست مستقلی اتخاذ کنید. وقتی شما نان در خانه ندارید و توانایی تولید نان را هم از دست می‌دهید، برای تأمین زندگی زن و فرزندان چاره‌ای جز اطاعت کردن از فرمان ارباب ندارید. اگر اربابی در کار نباشد، برای تأمین نان ناگزیر از یافتن یک ارباب هستید. یکی از دلایل فردیت و آزادی در عصر مدرن و رها شدن از قید نظام ارباب/رعیتی عصر فئودالیته، همین استقلال اقتصادی افراد در خانواده است. در عصر فئودالیسم و کشاورزی همه اعضای یک خانواده، تا اعضای یک فامیل، یک طایفه سر سفره پدر بزرگ می‌نشستند. هیچ فردیت و استقلالی وجود نداشت. شخصیت فرزندان در راستای شخصیت پدران و مادران و رؤسای قوم و قبیله تعریف می‌شد. اریک فروم در کتاب گریز از آزادی شرح مفصلی از فرایند فردیت و استقلال شخصیت کودکان از خانواده، در تناسب فرآیند استقلال و فردیت انسان و جامعه، و در تحول انسان و جامعه از عصر فئودالیته به عصر مدرن، ارائه می‌دهد. توضیح این مسئله هم در این شرایط خالی از فایده نیست، که یکی از دلایل عمده استقلال زنان در خانواده‌ها و خارج شدن از سلطه مردسالارانه، وضع استقلال اقتصادی آنهاست. بنابراین وقتی یک جامعه و یک دولت به لحاظ اقتصادی و فرهنگی وابسته باشد، خلاف قاعده است که به لحاظ سیاسی مستقل باشد. باج و خراج‌های ایران به روس و چین در همین راستاست، و آنها که اهل فن هستند می‌توانند فهرست این باج وخراج‌ها را نشان دهند.
۴- حالا فرض می‌گیریم که برخلاف قواعد پیوستگی و وابستگی اقتصاد، فرهنگ و سیاست، در جمهوری اسلامی با نوعی استقلال سیاسی مواجه هستیم. به دو دلیل آنچه در جمهوری اسلامی مشاهده می‌کنیم و آقای کوشکی بدان مباهات می‌کند، استقلال نیست، نوعی خودسرانگی است. دلیل نخست، درهم ریختن همین قاعده پیوستگی و وابستگی سه حوزه اقتصاد، فرهنگ با سیاست است. شما جز با نوعی سرمستی و سرکشی خودسرانه نمی‌توانید این قواعد را برهم بزنید. هر فردی می‌تواند با خودسری قواعد مبرهن پیوستگی و وابستگی را برهم بزند. در همین مثالی که پیشتر در خصوص پدری که نان در خانه ندارد آوردم، همان پدری که توانایی تولید نان ندارد، می‌تواند به فرزندان خود فقر و گرسنگی بدهد، اما به خیال خود تسلیم هیچ اربابی بیرون از خانه نشود. چنانچه حکمرانان جمهوری اسلامی همین کار را با کشور خود انجام دادند. فقر و تنگدستی و محرومیت را به مردمان کشور تحمیل کردند، اما با قلدری و سرکشی تمام در مقابل همه جهان قدعلم کرده‌اند. دلیل دوم، مثال استقلال جمهوری اسلامی، مثال فرزند چموشی است که در سنین بالا به لحاظ اقتصادی به پدر وابسته است، اما حاضر نیست تسلیم نظم و قواعد و دستوراتی شود که در خانه پدری حکمفرماست. در دوران فئودالیته وقتی فرزندان به اقتصاد پدر وابسته بودند، به لحاظ فرهنگی و طرز تفکر و ارزش‌ها تابع آئین و مرام و مسلک پدران خود بودند. اما در دنیای مدرن، هنوز فرزندان چموشی در سنین بالا پیدا می‌شوند که علی‌رغم وابستگی به اقتصاد پدر، اما زیر بار ارزش‌ها و آئینی که پدر تعریف کرده است نمی‌روند. این روند جز با سرکشی و خودسرانگی فرزند امکان‌پذیر نیست. به علاوه و مهمتر از همه اینکه، همین فرزند چموش و سرکش و یا هر فرد چموش و سرکشی که در جامعه وجود داشته باشد، اگر نه پدر در مقام پدری، بلکه در مقام دشمن با او مواجه شود، می‌تواند رشته سرکشی و عصیان و خودسرانگی او را با یک ترفند معکوس‌سازی علیه خود او بکار ببندد. در ادامه مکانیزم معکوس‌سازی را توضیح خواهم داد.
۵- اما مهترین بحث درباره استقلال سیاسی، چیزی بیش از مقاله‌ای که پیشتر با عنوان "تأملی فلسفی در باب مفهوم استقلال" نوشته‌ام نیست. خوانندگان محترم می‌توانند این مقاله را در اینجا ببینید. ملخص استدلال اینجانب به این ترتیب است، اما از خواننده محترم حتماً می‌خواهم متن کامل مقاله را از مطالعه بگذرانند. در آن مقاله دو مفهوم کنش و واکنش، و نیز دو مفهوم سیاست خارجی و سیاست داخلی را از حوزه سیاست و دولت، به تمام رفتارهای آدمیان و جامعه بسط داده‌ام. منابع کنش و منابع "تصمیم‌گیری در کنش" درون انسان، درون جامعه و درون دولت هستند. و متقابلاً منابع واکنش و "تصمیم‌گیری در واکنش" در خارج از انسان، خارج از جامعه و خارج از دولت هستند. در یک مناسبات خانوادگی و زناشویی وقتی "چی گفت" و "کی گفت‌های" این و آن مبنای قضاوت و تصمیم‌گیری می‌شوند، انسان از کنش تهی و به واکنش تبدیل می‌شود. در یک دولت نیز وقتی مبنای تصمیم‌گیری "کی گفت" و "چی گفت" دشمن باشد، آن دولت از کنش تهی و به واکنش تبدیل می‌شود. همچنین است که هر فرد و هر جامعه، مانند دولت‌ها دارای دو سیاست داخلی و خارجی هستند. هرگاه منابع تصمیم‌گیری و کنش در درون باشند، سیاست داخلی تعیین کننده است. و متقابلا هرگاه منابع تصمیم‌گیری به بیرون منتقل می‌شوند، سیاست خارجی تعیین کننده است. وقتی سیاست داخلی تعیین کننده‌ی سیاست خارجی باشد، رفتار و اندیشه انسان، جامعه و دولت را، "سیاست داخلی‌محور" می‌گوییم. متقابلاً، "سیاست خارجی‌محور" زمانی است که، سیاست خارجی تعیین کننده باشد. از دید آنچه در این سطور توضیح دادیم، و به تفصیل آن در مقاله یادشده است، استقلال مستلزم کنشگری و مستلزم "سیاست داخلی‌محوری" است. هرگاه سیاست خارجی تعیین کننده سیاست داخلی باشد، استقلال وجود ندارد. هرگاه دولتی و جامعه‌ای بر اساس ضدیت و ستیز با این دولت و آن دولت، ضدیت و ستیز با این فرهنگ و آن فرهنگ، ضدیت و ستیز با این سیاست و آن سیاست، به تنظیم روابط و سیاست خارجی خود می‌پردازد، و از آنجا سیاست‌های داخلی خود را با جامعه، با گروه‌بندی‌های سیاسی، با اقتصاد و با فرهنگ تنظیم می‌کند، چنین دولتی نمی‌تواند مستقل باشد. دولت مستقل و جامعه مستقل، دولت و جامعه‌ای است که سیاست داخلی آن مقدم بر سیاست خارجی است. دولت مستقل و جامعه مستقل، دولت و جامعه‌ای است که تصمیم‌گیری‌ها و تنظیم سیاست داخلی، ناظر به حقوق و آزادی‌ها باشد. و الا اگر دولت‌ها و جامعه‌ها بکوشند خود به تهدید حقوق و آزادی‌ها بپردازند، استقلال آنها چه فضلی است بر وابستگی آنها؟ این توضیح لازم است که دول متجاوز و زورگو، دیگر چون گذشته به صدور فرمان و دستورالعمل به این دولت و آن دولت نمی‌پردازند. دولت‌هایی هم که در معیارهای امروز در زمره دولت‌های وابسته هستند، الا یک به هزاری که بتوان از لابلای اسناد و تحلیل‌ها پیدا کرد، دیگر خیلی مایل به شنیدن دستور از دولت‌های خارجی نیستند. فرآیند وابستگی و استقلال از راه تنظیم سیاست‌ها و تنظیم روابط و مهمتر از آن، از راه تنظیم نظام بازار صورت می‌گیرد. هرگاه دولت و جامعه‌ای در یک رشته از واکنش‌ها، سیاست‌های خارجی خود را مبنا و محور تنظیم سیاست داخلی بسازد، بدون هیچ تردیدی و بدون هیچ تعارفی، جامعه و دولتی وابسته به سیاست‌های خارجی است. زیرا چنین دولتی و چنین جامعه‌ای، منتظم شده به تنظیمات خارجی است. در چنین وضعی، دولت‌های خارجی و مقتدر با فرایند معکوس‌سازی، به تنظیم و هدایت دولتی که در خودسرانگی، خود را مستقل می‌شمارد، می‌پردازند. به عنوان مثال، می‌توان به سیاست‌های اسرائیل اشاره کرد که سیاست‌های ایران اسباب قدرتمند شدن او گردید. پیش از انقلاب هیچ کشور غربی جرأت نمی‌کرد به صراحت از کشور اسرائیل دفاع کند، اکنون اسرائیل نه تنها یکی از متحدان کشورهای غربی است، بلکه متحدان بسیاری در کشورهای جهان از روسیه تا بسیاری از کشورهای عربی بدست آورده است. آقای زیدآبادی متخصص همین مسئله است، و می‌تواند فهرست بلندی از عوامل و اسباب قدرتمند شدن اسرائیل را، به موجب فرآیند واکنش‌سازی و معکوس‌سازیِ و "سیاست خارجی‌محوری" حکمرانان جمهوری اسلامی، در یک مقاله توضیح دهند.
در پایان اگر بخواهیم رشته‌ای از "سیاست خارجی‌محوری" و عدم استقلال دولت را در اینجا به خواننده محترم نشان بدهیم، کافی هم در اقتصاد، هم در سیاست، هم در فرهنگ و هم در روابط اجتماعی، سراغی از کلیدواژه‌های مورد استفاده حکمرانان بگیریم. در اقتصاد وقتی از اقتصاد مقاومتی یاد می‌شود، به این معناست که بندناف اقتصاد به سیاست خارجی و به ستیزه‌جویی با دول خارجی وصل است. در فرهنگ وقتی از کلیدواژه‌هایی مانند تهاجم فرهنگی و یا افسران نرم استفاده می‌شود، آشکار است که ادبیات فرهنگی حکمرانان، و فرهنگی که مورد انتظار آنهاست، به منابع تصمیم‌گیری در سیاست خارجی وصل است، و در سیاست نیز با استفاده از واژه نفوذ به تنظیم رابطه با کنش گران سیاسی می‌پردازند. اینها بخشی از نشانه‌ها و علائم زبانی است که تصویری از سیاست خارجی‌محوری جمهوری اسلامی را نمایش می‌دهند. و اگر بخواهیم تفسیر روشن و مفصلی از ایده سیاست خارجی‌محوری و عدم استقلال را نشان بدهیم، باید تفسیری از الگوی پیشرفت ایرانی/ اسلامی را که بر مبنای پروژه اتمی و اقتدار نظامی و گسترش جمعیت (به عنوان یکی از نشانه‌های قدرت نمایی) شکل گرفته‌اند، ارائه دهیم.

احمد فعال

لینک مقاله تأملاتی فلسفی در باب استقلال
https://news.gooya.com/politics/archives/2011/04/120685.php

https://t.me/bayane_azadi



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy