به یاد متفکر بی بدیل ایرانی آرامش دوستدار
با داخل شدن به سخن زنده یاد آرامش دوستدار خطاب به جوانان، میخواهم نشان دهم آنچه وی مدتها پیش در باره وضعیت ایران و ایرانی به زبان آورده درست همانچیزیست که اکنون در ایران در حال وقوع است. به این مسئله، یعنی انطباق سخن دوستدار با رفتارهای نسل جوان و محتوای درونی انقلاب نوین که به انقلاب زن، زندگی، آزادی فراروییده نیم نگاهی میاندازیم. مضمون این انطباق گست است از سنتهای دیرپا اعم از "ایران باستان" و ایران اسلامی. ضمناً آنجا که دوستدار گفته که "میدان زورآزمایی نه خارج بلکه ایران است" به هیچ وجه تفکیک کردن میان ایرانیان داخل و خارج نیست. و این انقلاب هم مبرا از چنین تفکیکی است.
دوستدار خطاب به جوانان ایران مینویسد: "میدان زورآزمایی نه خارج بلکه ایران است، اما نه به اتکای ایران باستان که ما وارثان بیگانه از «خویشتنِ» آنیم، بلکه همین ایران اسلامی که قدمای ما در آن خفتهاند". در این جمله سخنی بس شجاعانه، خلاقانه و گرانمایه نهفته است. "میدان زورآزمایی نه خارج بلکه ایران است" بهیچ وجه تفکیک میان ایرانیان خارج و داخل را نمیرساند. در افتادن و گلاویز شدن با اختاپوس فرهنگ اسلامی و قدمای سازنده آن، آنچیزیست که باید در مناسبات و رفتارهای مردم ایران رخ بنماید. تحول ذهن و در گیر شدن با دیرینگی سنتها، ایرانیِ داخل و خارج نمیشناسد. مجموع ایرانیانند که با اراده و عزم میتوانند با قدما و سنتهای دیرپا وداع کرده و از آنها بگسلند که حاوی هیچ الگویی خارج از ارزشهای دین نیستند. دوستدار در ادامه مینویسد: "اما نه به اتکای ایران باستان که ما وارثان بیگانه از «خویشتنِ» آنیم، بلکه همین ایران اسلامی که قدمای ما در آن خفتهاند". مضمون انقلاب "زن، زندگی، آزادی" کمترین ارتباط با عنصر "ایران باستان" و ایران اسلامی ندارد؛ بروز خلاقیتها و روشها در عرصههای مختلف اعم از هنر در قالب شعر و سرود و موزیک و ابتکار جوانان در نحوه مبارزاتی و بسیاری دیگر از این نوع خلاقیتهای بی بدیل در این مدت چهل روزی که جمهوری اسلامی را لرزاند، نه ایران باستان را میفهمد و نه ایران اسلامی را. ما که هزار و سیصد سال در دینی بیگانه غنودهایم و فرهنگن عقول و قلوب ما را در نوردیده و همه اشکال و ابعاد زندگی ما را در ید قدرت خود دارد، پناه به ایرانیت و تکیه بر آن هیچ زوری را در ما بر نمیانگیزد و تقویت نمیکند تا بواسطه آن، بیداری و آگاهی در ما انگیخته شود. تازه، در کالبد ایرانیت دینی بوده که دین بیگانه در آن جایگیر شد.
تکیه بر آزادی "قوم دینیِ ایران باستان" و نظام سیاسی مبتنی بر آن، برای مایی که از طریق اسلام آن را در حکومتهای پهلوی طاقت نیاوردیم و سرکوبیدیم و این خود نشان میدهد که اسلام تا کجای ما نفوذ داشته، چاره دردها نیست. وقتی مای اسلامی آزادی دینی را در نظام پیشین تحمل نکرده و آن را چنین سر سرکوبیده، خود گواهی میدهد که ما چقدر از "ایران باستان" دور بودهایم. زنده کردن آن، هیچ ثمری برای نسل امروز که فراتر از آزادی دینی به آزادی فردی گرایش دارند، ندارد. چونکه آزادی دینی در آزادی فرد میگنجد و آزادی فرد است که آزادی دینی را ضمانت میکند. پس دیگر چه نیاز به تکیه بر "آزادی قوم دینی ایران باستان"؟ تازه، "ایران باستان" صرفاً تجربه آزادی قوم دینی نیست در دوره ساسانیان کُشتار دینی داشتهایم (کُشتار مزدکیان و مانیگری) که پس از اسلام تداوم پیدا کرد. هیچ رشته پیوند میان انقلاب نوین زن زندگی آزادی و ایران باستان و ایران اسلامی وجود ندارد آنگاه که این انقلاب در مسیر ایجاد بنیانهای الگوی آزادی فرد، گام بر میدارد. الگویی که در سراسر "فرهنگ دینی" و فرهنگ اسلامی کمترین نشانه و زمینهای از آن وجود نداشته است. چونکه فرد همواره در قوم دینیاش مستحیل و مستهلک بوده است. بنظرم سخنان آرامش دوستدار انطباق کامل دارد با انقلاب زن، زندگی، آزادی که در صورت به ثمر نشستن پایههای نظام اجتماعی و سیاسی را پی خواهد ریخت که نه در ایران باستان و نه در ایران اسلامی از آن سراغ داریم. شاید پادزهر فرهنگ دینخوی آرامش دوستدار را همین نسل جوان دارد میسازد.
نسل جوان امروز ایران فراتر از آزادی قوم دینی و نقب به کُشتار دینی در هر دو فرهنگ زردتشتی و اسلامی، به دنبال آزادیِ فردیاند. در آزادی فردی، آزادی دین مستتر است. به همین جهت بازگشت به ایران باستان ثمری برای امروز ما ندارد. آرامش دوستدار نفوذ تمام قد اسلام را در رگ و پی ما به وضوع بازتاب داده است. به همین جهت و به روشنی ما را در اسلامیتی به تصویر کشیده که با ایرانیت دینی ما بیگانه است (ایرانیان دین و دولت بومی خود را داشتند) هر چند که این بیگانگی در کالبد آن خوش نشست. به همین جهت اگر زوری در ما پیدا شود بایست با "همین ایران اسلامی" و سازندگانش "زورآزمایی" کرد. بعبارت دیگر، ما ایران اسلامی و فرهنگ اسلامی هستیم، اگر بیداری در آن موضوعیت پیدا کند بایست ما را در همین فرهنگ و مشکلات خاصی که داشته با بانیان آن رو در رو کند. مشکلات ما درون فرهنگی است، فرهنگی که هزار و سیصد سال اسلام کانون اصلی آن بوده است. پس ابتدا بایست مشکلات مخصوص به ذات این فرهنگ را دریافت تا از پسِ آن موضوعات معلوم و گام نهادن به پیش میسر گردند.
آرامش دوستدار ادامه میدهد:
"اگر ما این خفتهها را تکان دهیم تا بیدار شوند و به ما حمله برند، خواهیم دید که از کشمکش با آنها خودمان نیرومند میشویم. قدمای ما انرژی پتانسیلاند، باید آن را در خودمان به انرژی سینتیک تبدیل کنیم و بر آنها چیره شویم. این کار ممکن است".
منظور از "خفته ها" قدمای و بنیانگذاران فرهنگ اسلامی و بزرگان حال ما هستند. چگونه باید آنها را "تکان دهیم"؟ با قوای فکری و با نقد بی باکانه به آنها. دوستدار خود در این زمینه پیشقدم و پیشتاز بود. دو هشدار وی به جوانان (در یک مصاحبه) این است: ۱-عارفانی همچون مولوی و حافظ سم فرهنگی ما هستند و ۲-توضیحِ هیچ رویدادی را از زبان قدما و بزرگان یا شخص ثالث غنیمت نشمارند بلکه خود مستقیم و بی واسطه با آن رویداد مواجه شده و از آن شناخت حاصل کنند. انقلاب "زن، زندگی، آزادی" در تمامیتش گسست از سنتهای ارزشی پیشینیان و پیشین است. این گسست آغازی است بر بنیادگذاری فرهنگ نوین که ارزشهای فرد و فردیت در آن کانون اصلی خواهد بود و این، پادزهری خواهد بود بر "فرهنگ دینی". اگر چنین شود و گسست بطور کامل انجام پذیرد میتوان گفت که نسل امروز ایرانی تاریخ ساز شده است. چونکه تاریخ یعنی گسست از مرحلهای به مرحله دیگر. "تاریخ" ما پیوستگیِ ارزشهای دینی بوده و فرد در این ارزشها به حیات معنوی و روحی و مادی خود تداوم میبخشیده و از فردیت در مفهوم مدرن آن که نافی هر گونه قید و بند هاست، فارغ بوده است. همان فردیتی که در الگوی یونان باستان سراغ داریم. غربیها وارثان دموکراسی نیاکان یونانیِ باستان خود هستند. "ایران باستان" به دلیل حاکمیت سیاسی قوم دینی در دور هخامنشی و کُشتار دینی در دوره ساسانی، نمیتواند الگوی دموکراسی نسل جوان ایرانی باشد. بنظر میآید انقلاب زن، زندگی، آزادی، "قدمای خفته" را تکانی داده و دارد "انرژی پتانسل" آنها را به "انرژی سینتیک" مبدل میکند.
نیکروز اعظمی