Friday, Dec 2, 2022

صفحه نخست » ضرورت اجرای عدالت نسبت به دشمن، احمد فعال

Ahmad_Faal_2.jpgعدالت میزان است، معیار سنجش همه ارزش‌هاست. آزادی و دموکراسی و حقوق بشر به عنوان ارزش‌های والای انسانی باید به محک عدالت سنجیده شوند. بدون عدالت، آزادی حرف بی‌اساسی است، دموکراسی و حقوق بشر حرف‌های بی‌اساسی هستند. بدون عدالت مبارزه کردن با دشمنان بشریت، مبارزه با دشمنان آزادی و حقوق بشر حرف‌های بی‌اساسی هستند. اگرچه باید دانست که بدون آزادی هم عدالت اجتماعی حرف بی‌اساسی است، اما یک تفاوت ظریفی میان آنها جود دارد. عدالت میزان است نه هدف، اما آزادی میزان نیست، می‌تواند هدف باشد. کسانی که می‌گویند می‌خواهیم به عدالت برسیم و عدالت را هدف قرار می‌دهند، اگر ناآگاه نباشند، قصد فریب در سر دارند. عدالت باید در تمام رفتار و گفتار ما جاری و ساری باشد. چیزی بیرون از رفتار و گفتار ما به نام عدالت وجود ندارد، تا بخواهیم برای آن بکوشیم، برنامه‌ریزی کنیم و مبارزه کنیم. اینکه وارد بحث‌های کلامی و فلسفی بشویم که عدالت چیست، و چگونه بفهمیم و بداینم که رفتار و گفتار خود را به عدالت آراسته‌ایم، یا این حقیقت که بگوییم درباره عدالت نظرها و ایده‌ها و تفاسیر مختلف وجود دارد، مانع اجرای عدالت و سنجیدن رفتار و گفتار ما به عدالت نیست. هر فرد با هر رأی و تفسیری و با هر ایده و آئینی، در محکمه وجدان می‌داند، تا چه اندازه رفتار و گفتار خود عادلانه است. مباحث فلسفی در باب عدالت و فلسفه اخلاق مباحث درخور توجهی هستند، اما نباید و نمی‌توان رفتار و گفتار خود را موکول به حصول این مباحث کرد. ساده‌ترین استدلال نگارنده این است که همه افراد به جز آنها که از اختلالات روانی مثل سادیسم و مازوشیسم و مرگ‌دوستی برخوردار هستند، با خودشان عادلانه رفتار می‌کنند، یا دستکم فکر می‌کنند به عدالت رفتار می‌کنند. اگر این ادعا درست باشد، به قاعده کانتی می‌رسیم که: "هرکس باید چنان با دیگران رفتار کند که گویی دیگری خود اوست". بنا به همین قاعده، رفتار ما با دیگران باید به یک قانون اخلاقی تبدیل شود، به گونه‌ای که از دیگران بخواهیم، طبق این قانون عمل کنند. ساده‌ی این کلام در ضرب‌المثل‌های عامیانه ما هم وجود دارد، "آنچه برخود روا نمی‌داری بر دیگری هم روا مدار". با پذیرفتن قانون اخلاقی، به یک قاعده مهم دیگر دست می‌یابیم، و آن میزان بودن عدالت است. عدالت مقیاس سنجش ارزش‌هاست و نه هدف. این قواعد را می‌توان در حوزه اقتصاد، در حوزه سیاست، در حوزه فرهنگ و تا جزئی‌ترین روابط اجتماعی به کار بست.

پیش از این، تصور نگارنده این بود که نظریه "عدالت میزان است" از ابداعات شادروان بنی صدر بود، اما دو کتاب اثر مایکل سندل با عناوین "عدالت" و "لیبرالیسم و محدودیت‌های عدالت"، می‌گویند که این نظر، نظر مایکل سندل است. و شاید هم او این نظرات را از کانت برگرفته باشد. چون ماکیل سندل یک کانت‌گراست، و به عنوان یک طرفدار لیبرالیسم، کوشش دارد تا با ارجاع به نظریات کانت، نقدی به لیبرالیسم و محدودیت‌های آن وارد کند. مایکل سندل به درستی می‌گوید: «عدالت ارزش مهمی در میان ارزش‌های دیگر نیست، که در صورت لزوم مورد سنجش قرار گیرد، عدالت خودش وسیله سنجش ارزش‌های دیگر است. در این معنا به قولی "ارزش ارزش‌ها" خود را تسلیم همان رفتاری نمی‌کند که با ارزش‌ها می‌شود، که همه را او خودش سامان می‌دهد. عدالت میزانی است که ارزش‌های ناهمگون را سازش می‌دهد و میزانی که بین تعابیر مختلف خیر جمع می‌کند۱». با این وجود اصرار بنی صدر در اغلب کارهای خود از جمله در کتاب عدالت اجتماعی، ارزش کار او را کم نمی‌کند. چون در عالم علوم انسانی تنها صورتبندی کردن یک ایده و یا یک نظریه کافی نیست، ارزش کارهای کسانی که این نظریه را در حوزه‌های مختلف بسط و گسترش می‌دهند، کمتر از مُبدعین نظریه‌ها نیست. به عنوان مثال، ارزش کارهای یونگ و ژاک لاکان به عنوان فرویدیست، کمتر از ارزش کارهای فروید نیستند. این دو نظریات فروید را در طرح واره‌های جدید به کار بستند.
از این مقدمه که در گذریم، وقتی عدالت را به مثابه میزان جدی تلقی کنیم، رفتار ما با دیگران خواه دوست باشد و یا دشمن باید بر میزان عدالت باشد. این عبارت را بارها تکرار کرده‌ام، اما نمی‌دانم در مقالات خود بدان اشاره کرده‌ام یا خیر. پیشتر خوب است قولی را هم از دیوید ثورو در کتاب کم حجم و بسیار با ارزش او تحت عنوان "نافرمانی مدنی" نقل کنم. او در کتاب خود می‌گوید، انسان تنها در برابر عدالت مسئول و متعهد است. اگر قانونی عدالت را نقض کرد، انسان در برابر آن تعهدی ندارد۲. مایکل سندل قدری متعدل‌تر می‌گوید، اگر قانونی عدالت را نقض کرد، باید یا آن را اصلاح کرد و یا نادیده گرفت. اگر بخواهیم کلام دیوید ثورو و سندل را درست‌تر بیان کنیم، به طوری که مانع از هرج و مرج اجتماعی شود، اینطور باید گفت، اگر قانونی عدالت را نقض کرد باید آن را اصلاح کرد، و اگر هیچ راهی برای اصلاح آن وجود نداشته باشد، باید آن را نادیده گرفت. از موضوعی که می‌خواستم عرض کنم قدری دور شدیم. موضوع این است که "عدالت به خرج دادن در برابر دوستان و خویشان هنر نیست. هنرمند کسی است که با دشمنان خود به عدالت رفتار کند. چه آنکه بسیاری از ستمگران ممکن است در برابر دوستان و خویشان خود به عدالت رفتار کنند". اکنون به قاعده سومی می‌رسیم. در باور این نگارنده، یکی از معیارهای عدالت که رفتار و گفتار ما را به آن می‌سنجد، نوع رفتار و گفتار ما در برابر دشمنان است. اگر با دشمنان خود به عدالت رفتار کردیم و با عدالت او را خطاب کردیم، می‌توانیم مدعی شویم که عادلانه عمل کرده‌ایم. هر انسانی و لو اینکه جنایتکار باشد، دارای حقوق است. از اتفاق، یکی از دلایل جنایت این است که جنایتکار به حقوق خود آگاه نیست. مرحوم مصدق در جایی گفته بود، یکی از معایب ما ایرانیان این است که به حقوق خود عارف نیستیم. اگر جنایتکار به حقوق خود عارف و عامل بود، جنایتی رخ نمی‌داد. از جمله یکی از حقوق انسان حرمت و کرامت انسانیت اوست. یک جنایتکار هنوز یک انسان است، دیو و دَد مرئی و نامرئی‌ای نیست که از زیر زمین بالا آمده باشد. فرد جنایتکار تا وقتی در حال ارتکاب جنایت است، باید با او مبارزه کرد. حدود مبارزه هم نمی‌تواند از حدود عدالت خارج شود. به عنوان مثال، نمی‌توان او را به طرز وحشیانه‌ای کتک زد و یا شکنجه کرد. کتک زدن به طرز وحشیانه و سبعانه، علاوه بر اینکه حقوق او را به عنوان یک انسان نقض کرده‌ایم، ذهن و احساسات خود را به قساوت و سنگدلی آموزش داده‌ایم. پیشتر در یک یادداشت از قول کتاب دل آدمی اثر اریک فروم نقل کردم، چگونه انسان سنگدل و قسی‌القلب می‌شود. سنگدلی و قساوت ممکن است حتی از آزار دادن یک حیوان یا یک پرنده شروع شود. این روش‌ها را باید از خود دور کرد، و در همینجاست که عدالت به مثابه میزان، حقیقت خود را برملا می‌کند.
یک مقیاس و معیار دیگر برای آنکه بدانیم یک انقلاب و یا یک جنبش اجتماعی و سیاسی تا چه اندازه به حقوق بشر، به آزادی‌ها، به دموکراسی، و به عدالت پایبند است و پایبند خواهد ماند، و تا چه اندازه می‌توان به آینده آن جنبش و انقلاب که جنبشگران و انقلابیون، دیکتاتوری جدیدی را بازتولید نکنند، باید دید جنبشگران و انقلابیون تا چه اندازه در مبارزه برای آزادی و عدالت، عدالت را نسبت به دشمن رعایت می‌کنند. انقلاب ۱۳۵۷ در مجموع انقلاب غیرخشونت آمیزی بود. اما حوادثی در حواشی انقلاب و به خصوص بعد از انقلاب پیش آمدند که غایت خشونت‌گرایی بودند. از جمله می‌توان به آتش زدن سینما رکس آبادان اشاره کرد، و از جمله می‌توان به گاری بستن تیمسار اعلایی فرمانده پادگان مسجد سلیمان در هنگامه پیروزی انقلاب اشاره کرد. پس از آن می‌توان به محاکمات غیرقانونی و شدت عمل غیرانسانی آیه‌الله خلخالی نسبت به سران رژیم پیشین، و نیز به نقشه‌های پشت پرده بنیادگراهای اسلامی مثل هیئت مؤتلفه و حجتیه‌ای‌ها که نقش اصلی و پنهانی هدایت انقلاب را به استبداد بر عهده داشتند، اشاره کرد۳. از جمله می‌توان به ورود "خدای منتقم و جبار" به جای "خدای رحمان و رحیم" در ادبیات بعضی از انقلابیون اشاره کرد. رواج این صفات تا حدی بود که بسیاری از سخنرانان به جای آنکه سخنرانی خود را با "بسم الله‌الرحمن‌الرحیم"، شروع کنند، با نام‌هایی مثل "به اسم قاسم‌الجبارین" و "به اسم قاسم‌المنتقمین" شروع می‌کردند. انقلاب ماهیت غیرخشونت‌زایی داشت، به طوریکه مفسرین آن را پیروزی گل بر گلوله نامیدند، اما هم جامعه سیاسی و هم روشنفکران پیش از انقلاب و در دوران پیروزی، نسبت به نفوذ فرهنگ خشونت در حاشیه انقلاب کاملاً غفلت کردند. فقدان یک تجربه خشونت‌آمیز پس از انقلاب، فرهنگ خشونت به شکل مرموزانه‌ای و به تدریج از حاشیه به متن آمد. حرکت نامرئی جماعت خشونت‌گرا، در همهمه شلوغی انقلاب و مزه کردن شدت آزادی‌هایی که بیشتر به هرج و مرج شباهت داشت، به خام کردن ذهن و زبان روشنفکران و انقلابیونی پرداخت که هرگز پیامدهای آن را پیش‌بینی نکرده بودند. تجربه انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ میلادی خیلی دورتر از آن بود که انقلابیون را به فراست بیاندازد. از تجربه انقلاب اکتبر روسیه هم تصویر روشنی در دست نبود، نکته با اهمیت این است که در حاشیه هر متن، حوادثی رخ می‌دهد که گاه اهمیت آن از متن بیشتر است. کسانی که در متن هستند ممکن است حاشیه را درک نکنند، یا نبینند. به هر اندازه که انسان در متن درگیر باشد، درک او از حاشیه کمتر می‌شود. یک مربی فوتبال در حاشیه چیزهایی را می‌بیند که بازیکنانِ به شدت درگیرِ بازی نمی‌ینند، و به آنها تذکر می‌دهد. به خصوص وقتی با یک متن شلوغ و جنجالی، پر هیجان و مملو از انتظارات مواجه باشیم، امکان غفلت از حاشیه بیشتر می‌شود. شاید غفلت کنشگران آزاداندیش را از حواشی‌ای که خود را مهیا می‌کرد تا متن را به تسخیر در بیاورد، در همین راستا قابل توجیه باشد. کسانی که انقلاب را و انقلاب ۱۳۵۷ را، مایلند بالاذاته پلید معرفی کنند، جامعه شناسی روابط متن و حاشیه انقلاب را نادیده می‌گیرند. باید در فرصت به این مطالعه بازگشت. به این ترتیب اگر تحلیلی که در این یادداشت درباره قواعد عدالت آوردیم درست باشند، آینده هر جنبش اعتراضی، و میزان امید و ناامیدی به سرنوشت آن را می‌توان بر اساس شاخص "میزان بودن عدالت" و "به کار بردن عدالت نسبت به دشمنان جنبش"، مورد ارزیابی و قضاوت قرار داد.

[email protected]
https://t.me/bayane_azadi

منابع:
۱- کتاب لیبرالیسم و محدودیت‌های آن نوشته ماکیل سندل ترجمه حسن افشار، انتشاارت نشر مرکز۱۴۰۱، صفحه ۳۰
۲- به کتاب نافرمانی مدنی اثر دیوید ثورو، ترجمه غلامعلی کشانی، نسخه اینترنتی مراجعه شود.
۳- برای مطالعه بیشتر به نقش هئیت مؤتلفه در تصرف انقلاب ۱۳۵۷، به لینک پیوست در کانال بیان آزادی مراجعه شود https://t.me/bayane_azadi1829



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy