مردم ایران طی چندین قرن گذشته گرفتار مذهب افراطی و ناسیونالیست افراطی بودند و با خودشان ذهنی، روحی و جسمی میجنگیدند که تا ذهن و روح خودشان را از این قشر خاکستری تیره و تار و مسخ مذهبی افراطی و ناسیونالیستی افراطی نجات دهند. اما چون در قدیم علمی در کار نبوده پادشاهان، ناسیونالیستهای افراطی و مذهبیهای افراطی، بخصوص آخوندها و اربابان شرقی و غربی هر بار عقل این مردم را دزدیده و در صندوقچه ذهن و روح این مردم زندانی کردهاند تا بتوانند احساسکور مذهبی افراطی، ناسیونالیست افراطی و قومگرایی افراطی را بر ذهن و روح مردم غلبه داده و ذهنگرایی، بخصوص ذهنگرایی مذهبی که از همه افراطی تر است را در جامعه رونق بخشند تا بتوانند بر مردم بی عقل گرفتار احساسکور حکومت بکنند. در قدیم بدترین دوره برای ایرانیها زمان حمله اعراب به ایران بود. مردم که از جُور سلسله ساسانیان و بعضی از زرتشتیان درباری خسته و زده شده بودند و از طرفی دیگر توسط اعراب وحشی غارت و کشته میشدند مجبور شدند به ساسانیان ناتوان پشت و از روی اجبار سلطه عربها را قبول و به دین اسلام افراطی روی آورند و سُنی شوند. پس از چند قرن سلطه عربها و سپس حکومت مغولها مردم تلفات جانی و مالی زیادی داده و ضعیف شده بودند و از مغولها و اعراب و سُنیگری مذهب عربی خسته و عقل مردم هم فرسوده و ضعیف و قادر نبود که مردم را یاری دهد. از طرفی دیگر مردم ضربه خورده و خسته مظلوم واقع شده و از امام حسین مظلوم بیشتر خوششان آمد و فکر کردند که شیعه گری و مظلوم واقع شدن امام حسین راه نجات است و خداوند به آنها روی خوش نشان میدهد. پس بنابراین بعد از پایان حکومت عربها و مغولها در ایران سُنیگری در ایران سست تر شده بود و مردم خسته از سُنیگری کم کم به شیعه گری مظلوم نمای موجود در آن زمان روی آوردند.
اما با وجود این تغییر، تضادهای ذهنی، روحی، عقلی و احساسی مردم شیعه و سُنی حل نشد و بیشتر هم شد، چون مشکلات زیاد، مردم بی سواد، بی عقل و افراطی و در اصطکاک مردم سنی و شیعه با هم تضادهاى مذهبى و یا قومى بیشتر رشد میکردند، یعنی احساسکور مذهب سُنی و احساسکور مذهب شیعه هر دو خداگونه بر ذهن و روح مردم حکومت مطلقه داشتند و هر دو بر ضد هم رشد میکردند و همدیگر را تحمل نمیکردند و برای اقتدار خودشان بر ذهن و روح مردم سُنی و شیعه، هر دفعه بر سر موضوعی، بخصوص موضوعات مذهبی اصطکاک و تضاد مردم شیعه و سنی را زیاد میکردند و این دو خدای احساسکور سنی و احساسکور شیعه برای هیچ و پوچ جنگهاییرا بین شیعه و سُنی بوجود میآوردند، در این درگیریها مواقعی از ناسیونالیستی افراطی افراد هم سوء استفاده و آن را در این جنگها شریک تا شکست نخورند، یعنی در این جنگها احساسکور ناسیونالیستی هر قبیلهای از مذهب قبیله خود دفاع و جنگ تمام عیار مذهبی، ناسیونالیستی بین دو قبیله و یا دو کشور در میگرفت با تلفات جانی، ناموسی و مالی زیاد، بخصوص از زمان صفویه به این طرف که شیعه گری در ایران بیشتر تقویت شده بود اصطکاکهای شیعه و سنی زیاد و بیشتر آنها به جنگهای تمام عیار ختم میشدند. تلفات جانی و مالی زیاد و سنگینی برای هر دو طرف سُنی و شیعه به بار میآوردند. بد تر از همه اینکه در زمان صفویه جنگ مذهبی شیعه و سنی به کشور ایران و کشور عثمانی هم کشیده میشد این جنگ خیلی بزرگ و پای جنگی ناسیونالیستی از دو طرف هم به این جنگهای مذهبی شیعه و سنی هم باز میشد همراه با تلفات جانی و مالی زیاد برای هر دو طرف، پس بنابراین جنگ شیعه و سنی در داخل ایران میتوانست حمایت از بیرون، مثل دولت عثمانی را هم داشته باشد، بخصوص که انگلیس از این جنگها بدش نمیآمد و برای اقتدار خود بر این کشورها بهره میبرد، البته بعدا در زمان قاجاریه بهاییگری را هم به آن افزودند. تا این تضادها همیشه در اوج باشد. اما بهاییگری که از دل بحران شیعه گری بیرون کشیده بودند. چندان قوی مثل شیعه و سنی نشد و نتوانست که چندان با آن دو رقابت کند و مثل آنها خطرناک باشد. به همین خاطر از نظر افراط به درجه افراط سنی و شیعه نرسید و نمیتوانست مثل آن دو میدانداری و گرد و خاک مذهبی کند. همیشه توسط سنی و بخصوص شیعه سرکوب میشد. اما مردم بی گناه از دو طرف جانی و مالی قربانی میشدند، بخصوص مردم بی گناه ایرانی بهایی. اما دستهای پشت پرده برای اینکه ایرانیان با هم متحد نباشند این جنگهای مذهبی و یا قومی و ناسیونالیستی را بوجود میآوردند، بخصوص انگلیس. بعد از چند قرن بعد مردم در زمان قاجاریه متوجه شدند که شیعه گری و سُنیگری هر دو افراطی و دلی به چنگ نمیزنند و عقل آنها در ذهن و روح مردم توسط احساسکور مذهبی زندانی و چندان کارهای نبود. از طرفی دیگر مردم میدیدند که کشورهای اروپایی به خاطر عقل و خردگرایی تا چه حد پیشرفت کردهاند. نگاه مردم که از سُنیگری و شیعه گری تا حدودی زده شده بود، ولی چندان به طرف بهایی گری نرفت، چون مردم پی برده بودند که مشکل عقلی دارند و با توصیههای مذهبی مشکل عقلی خود را نمیتوانند حل کنند، پس بنابراین به جای روی آوردن به بهائیت قفل شدند به عقلگرایی و پیشرفت علمی در اروپا. اما افراطگرایان و غارتگران نمیگذاشتند که شرایط رشد عقلی برای مردم فراهم شود. افراد عاقل، مثل قائم مقام فراهانی و امیر کبیر را کشتند تا عقل هیچ کس درست رشد نکند. مدام پادشاهان و ناسیونالیستهای افراطی، آخوندهای درباری، مذهبیهای افراطی و اربابان خارجی آنها با طرح و نقشه جدیدی از نو مردم بی عقل و احساساتی را فریب میدادند. مردم ذهنگرا فقط تصوری از عقلگرایی غربی پیدا کرده بودند. بالاخره پس از قرنها محرومیت یک مدینه فاضله از اروپا در ذهن خود بوجود آورده بودند. دلشان خوش بود که در بیابان برهوتی ذهن و روح خود یک تاگیوه پیدا کردهاند. شهر شهر فرنگِه از همه رنگِ.... خوب تماشا کن... تماشا داره.
سبک و سنگینی عقل در ذهن و روح خاکستری جامعه
قبل از مشروطه و در زمان مشروطه و در زمان حکومت رضا شاه جامعه تا حدودی به عقلگرایی ذهنی روی آورده بود، ولی باز ارتجاع شاهان، ارتجاع مذهب افراطی و ناسیونالیستهای افراطی و ارتجاع کشورهای غارتگر، مثل انگلیس و روس خواهان پیشرفت عقلی درستی برای مردم ایران نبودند. اما بعد از دو جنگ جهانی و بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ دعواها تا حدودی فروکش کرد. در حکومت محمد رضا شاه پهلوی درهای علم غربی به روی مردم ایرانکمی بیشتر باز شد. با کمک علم از غرب آمده وضعیت عقلی مردم داشت بهتر میشد. مردم از افراطگرایی و ذهنگرایی مذهبی و ناسیونالیستی افراطی خود کاسته و به عقلگرایی روی میآوردند، بخصوص برای جوانان و نو جوانان که رشدیابنده بودند این خیلی مهم بود. اما در اواخر حکومت محمد رضا شاه انحصارگرایان مفتخور، آخوندهای درباری و مذهبهای افراطی، مثل خمینی و اربابان خارجیشان با تجربیات و شناختهای چند قرنه پی بردند که اگر نوجوانان و جوانان همینطور جلو بروند و بیشتر آگاه شوند کشورداری را پس از چندین قرن از چنگ این مفتخوران در میآورند. به همین خاطر همه این جنایتکاران مفتخور از نو دست به دست هم داده و مردم، بخصوص جوانان و نوجوانان که به رشد بالایی احتیاج داشتند را از خیلی چیزها محروم کردند.
در آخر رژیم شاه احساسکور مذهبی مطلقگرای خداگونه در ذهن و روح آخوندها به آنها تشر زد که من خدای آسمانها و زمین بر شما بندگانم حکم میرانم. تمام آخوندها در برابر خدا خود سجده شکر به جا آوردند و لبیک گویان به فرمان خدای بزرگ لجن در ذهن و روح خود گوش فرا داده بودند. خدای مطلقگرای احساسکور مذهبی به آنها گفت چرا ایستادهاید؟ بروید و این مردم، بخصوص نوجوانان و جوانان را به مسجد برای روضه امام حسین دعوت کنید تا آنها برای امام حسین گریه کنند و عقده هایی که در انزوا بر علیه رژیم شاه پیدا کردهاند خالی و از امام حسین و مذهب شیعه و شما آخوندها بطور کاذب خوششان بیاید و از عقلگرایی و علم فاصله بگیرند. به آنها بگویید که عقل آدم را کافر و دین شما را از شما میگیرد. مگر نمیبینید که این رژیم به ظاهر عقلگرای کافر شاهنشاهی چه بلایی بر سر شما آورده و میآورند. اگر این عقل است ما این عقل مظهر کفر غرب زده را نمیخواهیم. شما به مذهب روی آورید خدای متعال از شما راضی و شما را از این رژیم منفور شاهنشاهی نجات میدهد. با این ترفندها و با تبلیغات ضد شاه و ضد غرب و ضد علم و تبلیغاتی به نفع مذهب و اشتباهات رژیم مفتخور شاهنشاهی همراه با غارت و چپاول مردم، نوجوانان و جوانان را بی عقل و بیش از حد احساساتی بار میآوردند. جوانان و نوجوانان در انزوا و رکود به عقب رشد کرده و راکدتر، منزوی تر، افراطی تر، ذهنگراتر و سطحی و بی عقل تر بار میآمدند. هر چه تبلیغات ضد شاه بیشتر میشد این نوجوانان و جوانان بیشتر به مسجد رفته و با گریه برای امام حسین عقدههای خود را خالی و از شیعه گری و خمینی گری خوششان میآمد. در آن زمان این مردم فریب خورده و مسخ شده از روی نادانی و در جا زدن در انزوای مطلق ذهنی و روحی عقبگرد کردند به دوران قرون وسطی و درب باغ مدینه فاضله افیونی مذهب شیعه هزار و چهارصد ساله بر روی آنها باز شد کهای عزیز جون هر چه در حکومت شاه پیدا نمیکنی در عوض در باغ بهشت شیعه گری به برکت آقا امام حسین و آقا امام زمان پیدا خواهی کرد.
میخ آخر به تابوت رژیم شاه، کِی؟
در قرن بیستم و آخر حکومت شاه که همه کشورها به طرف رشد و پیشرفت با هم مسابقه میگذاشتند، ما مردم ایران را برده بودند به دوران غارنشینی. مردم خسته، افیون شده متوهم، نا علاج در این باغ سرسبز مذهبی دنبال منجی عالم میگشتند که یک شبه بیاید و این رژیم شاه را نابود کند. کور از خدا چه میخواهد؟ دو تا چشم بینا. بر اثر تبلیغات به ضرر شاه و به نفع مذهب این مردم به رژیم شاه پشت کردند و خمینی را در این باغ سر سبز مذهبی معجزه گر پیدا کردند و بنده وار به خمینی و مذهب افراطی شیعه لبیک گفتند. احساسکور مذهبی مطلقگرا در ذهن و روح مردم به تمام معنی رنگ مذهبی به خود گرفت و همه کاره ذهن و روح این مردم مسخ شده شد. احساسکور مذهبی عقل مردم را با تبلیغات دروغ مذهبی دزدید و در دادگاه ذهنی و روحی مردم انگ کفر باطل به عقل زد و از نو عقل را در صندوقچه ذهن و روح این مردم فقیر خسته، متوهم و منزوی به بند کشید تا حدی که عقل کفر و فرد عاقل کافر و خونش واجب شرعی و در راه خدا باید ریخته شود. کدام خدا؟ همان خدای احساسکور مذهبی که بر ذهن و روح آخوندهای لجن و مردم مسخ شده حکومت خدایی پیدا کرده بود. عقل و عاقل را باید میکشتند تا حکومت مطلقگرایانه احساسکور مذهبی بر ذهن و روح مردم تکمیل و ازلی و ابدی تجلی کند. احساسکور مذهبی فرمان سرنگونی شاه را صادر و یک انقلاب شوم ناب محمدی بوجود آوردند. چرا؟ چون احساسکور مذهبی مطلقگرا به تنهایی و بدون فضولی عقل میخواست حکومت مطلقه داشته باشد. اربابان شرق و غرب، بخصوص انگلیس، اسرائیل و روسیه هم همین را میخواستند و در این راه شوم سنگ تمام گذاشته بودند. بعد از انقلاب ۵۷ این سلطه احساسکور مذهبی بر ذهن و روح مردم آنقدر قوی بود که احساسکور ناسیونالیستی، قومگرایی و کمونیستی افراطی راکد و متوهم را هم زیر سلطه خود آورده و همگی به فرمان احساسکور مذهبی ولایت فقیهی بر ذهن و روح مردم بیچاره حکومت مطلقه راه انداختند. هر کدام از آنها هم که مخالف بودند زندانی و سر به نیست و یا به عنوان اپوزیسیون به خارج فراری داده شدند. بعضی از این اپوزیسیونهای فراری بفرمان اربابان خارجی دوباره به دامن جمهوری اسلامی برگشتند و به عنوان جاسوسانی در داخل و در خارج در خدمت آخوندها و اربابانشان قرار گرفتند. عدهای از آنها هم منفعل، راکد و در همان دنیای بسته ذهنی و روحی مذهب افراطی، ناسیونالیست افراطی، کمونیست افراطی درجا زدند. برای پیاده کردن یک چنین حکومت مطلقگرای خداگونه احساسکور مذهبی و اهداف شومش از افراد بی سواد، بی عقل، عقدهای و کمبود دار که خودشان را به راحتی میفروختند استفاده کردند. اینها همانهایی بودند که در آخر رژیم شاه بی عقل و شست و شوی مغزی شده بودند و با هم انقلاب کرده بودند. بعد از انقلاب همینها بودند که با بی عقلی و تنگ نظری کشور بزرگی مثل ایران را به خاک و خون کشیدند. برای نمونه امر به معروف و نهی از منکر یکی از آن جفنگیاتی بود برای فریب مردم. افرادی که عقل سلیم و احساس سالمش بیدار میشد را با زندان، شکنجه، تزریق داروهای مخدر، اعدام، تیرباران، طناب دار، با بیماریهای ذهنی، روانی و جسمی و با کرونا و هوای آلوده همراه با گرد، خاک و دود، بی آبی، بی نانی، بی خانمانی، بی کاری، مواد مخدر، فحشا، قتل ناموسی و فروش اندام بدن، تورم، انزوا طلبی، از خود بی خود شدن، خود زنی، ترس و وحشت از بین میبردند، حتی سعی میکردند با دشمن تراشی اقوام را به جان هم بیندازند که هیچ کس در هیچ سطحی عقل سلیم و احساس سالمش رشد پیدا نکند و همه ضعیف، منزوی، دشمن هم، بی فکر و ناتوان باشند تا احساسکور مذهبی مطلقگرای آخوندی بتواند بر ذهن و روح همه خدایی حکومت مطلقه داشته باشد. چرا؟ چون احساسکور مذهبی هیچ زمان یاور عقلی نداشته و ندارد و در برخورد با واقعیات اجتماعی و محیط زیست کم میآورده و در طول چندین قرن کمبودهای زیادی پیدا کرده و برای بر طرف کردن این کمبودها راه حل درستی نداشته. برای حکومت مطلقه خود مدام به این مردم در ذهن و روحشان دروغ میگفته تا با فریب کمبودهایشان را بپوشاند و حکومت خداگونه ازلی و ابدیش بر ذهن و روح این مردم برای همیشه باقی بماند، در نتیجه در نبود عقل و زندانی شدن آن در صندوقچه ذهن و روح مردم، حکومت مطلقه احساسکور مذهبی بر ذهن و روح مردم هزاران سال است که همه کاره شده و فقر فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و مادی بطور مداوم و متناقض و ناپایدار در هر زمان رشد میکردهاند. در چنین فضایی و در نبود علم مردم چندین قرن نتوانستند به خود بیایند و عقل خود را از زیر سلطه احساسکور مذهبی و ناسیونالیستی افراطی که بر ذهن و روحشان حکومت مطلقه داشتهاند بیرون بکشند. امروزه به فرمان خدای احساسکور مذهبی آخوندیسم قشر خاکستری در ذهن و روح جامعه ایرانی رشد تیره و تار و به طرف پسروی و مسخ مذهبی بیشتر پیش میرفت. تا اینکه پس از ۴۴ سال از مردم و اجتماع گرفته تا محیط زیست به بن بست رسیدند، حتی خود آخوندها و خدای احساسکور در ذهن و روح آنها به بن بست رسیده و مدام از بدنه آنها ریزش میکنند. چرا؟ در قسمت دوم مابقی ماجرا را شرح میدهم. موفق و پیروز باشید! پاینده ایران عزیز ما!
ایمیل نویسنده: [email protected]
اکبر دهقانی ناژوانی