خالد حداد - رادیو زمانه
مسیر حکمرانی
این اصطلاح (به انگلیسی governmental trajectory)، نامی برای شکلی «تحلیل مقایسهای» است که میکوشد حکومتهای پیآیند و همدوران را بر اساس «شکل حکمرانی»شان در برابر هم قرار دهد تا هم همپیوندیها آشکار شود هم تفاوتها. بهویژه اینکه در موردی که در اینجا بررسی خواهم کرد، حکومت بعدی (جمهوری اسلامی) ادعا دارد که طی یک «انقلاب» چیزی ازبیخوبن متمایز و متفاوت از حکومت قبلی (سلطنت پهلوی) بنا کرده است.
تحلیل مقایسهای بر پایهی منطقی مسئلهدار بنا شده است. در این نگرش مقایسهی دو پدیدهی چندسویه مانند حکمرانیها بر پایهی فهم کلیترین شباهتها و تفاوتهای آن دو بنا شده است؛ چیزی که خیلی ساده ممکن است ساختگی به نظر برسد، بهویژه اگر بیشازاندازه بر محتوای پدیدهها تمرکز شود. جدا از این حتا در بهترین حالت نیز دو حکمرانی پیآیند، مربوط به دو دورهی تاریخی متفاوت ـ با سطح پیشرفت اجتماعی و مناسبات اقتصادیسیاسی ـ متفاوتاند. به همین دلیل چنین مقایسهای میتواند سستبنیاد باشد. برای کاستن از این سستبنیادی نظری کوشیدهام، به عبارتی، بر آنچه شکل عام انضمامی میتوان خواند متمرکز شوم و بیش از هر چیز پیکرههای سیاسی را در مرکز توجه قرار دهم. از سوی دیگر باید به این نکته اشاره کنم که مرحلهبندی «مسیر حکمرانی» بر اساس «نقطههای چرخش» انجام شده است. طبیعتاً مرزهای هر مرحله نسبت به مرحلهی بعدی را نباید سفتوسخت در نظر گرفت. عبور از یک مرحله به مرحلهی دیگر بدون شک نه یکراست و بیتنش بوده است و نه لحظهای و خلقالساعه.
دغدغهی دیگری نیز در شکلگیری این بررسی اثر داشته است و آن اینکه مدعیان امروزی سلطنت پهلوی ـ با موجسواری بر تنفر عمومی از کردوکار جمهوری اسلامی ـ این تصویر مبهم بیپایه را تبلیغ میکنند که دوران پهلویْ بهشت گمشدهای است که آنها به مثابهی حاملان تخمهی آن میتوانند آن را بازیابی کنند و اینکه تنها راه توسعهی ایران ـ کدام نوع توسعه؟ بماند! ـ این بازگشت به دوران طلایی است؛ چیزی که جمهوری اسلامی آن را در دوران حکمرانی بنیانگذارش میجوید.
دو نیروی برآمده از انقلاب مشروطه
انقلاب دموکراتیک مشروطه نیروهای گوناگونی را آزاد کرد: از نیروهای قومیتی تا اصلاحخواهان دولتگرا تا نظامیان ناسیونالیست انقلابی و محافظهکار تا چپهای سکولار یا مذهبی تا روشنفکران شهری تا بسیاری نیروهای دیگر. دوران ما را میتوان دوران تنشها و پیروزیها و شکستهای نیروهای آزادشده از بند «خودکامگی کهن» در انقلاب مشروطهی ایران دانست.
هم سلطنت پهلوی و هم جمهوری اسلامی، در شکل استقراریافتهشان، تجلی نیروهای مرتجع برآمده در انقلاب مشروطه بودهاند: اولی را میتوان «ناسیونالیسم پدرسالارانه» و دومی را «اسلامگرایی فقیهسالارانه» نامید. هر دوی اینها نه تنها با گونههای رادیکالتری در فضای تأسیس خود مواجه بودند مانند ناسیونالیسم انقلابی، یا آنچه میتوان ناسیونالیسم خاص سوسیالیستی خواند، برای اولی و اسلامگرایی دموکراتیک (شامل گونههای مدرنتر فقیهان مانند سیدمحمود طالقانی و محمد منتظری و ملیمذهبیها و گرایشهای سوسیالیستی مذهبی) بلکه با گرایشهای مرتجعانهتری نیز روبهرو بودند که برای اولی میتوان از راستگرایان سلطنتطلب و پانایرانیستها و نیروهای بازمانده از دوران کهن مانند خانهای فئودال و درباریان قاجاری و برای دومی میتوان به گروههای افراطی اسلامی مانند انجمن حجتیه و بعدها فرقان و دلبستگان برپایی جامعهی اسلامی ناب در ایران اشاره کرد. هر دوی اینها با سرکوب گرایشهای رادیکالتر و مترقیتر و همدستی ضمنی یا آشکار با گرایشهای مرتجعانهتر کار خود را آغاز کردند و پیش بردند.
در سلطنت پهلوی و جمهوری اسلامی با «خودکامگی نوین»ی روبهروییم که ابعاد پیچیدهتری از خودکامگی پادشاهی کهن دارد و شکل حکمرانی آن نیز هم به علتهایی درونی و هم به علتهایی بیرونی پیچیدهتر و چندریختیتر شده است. طبیعتاً به دلیل تأخر تاریخی، شکل حکمرانی جمهوری اسلامی پیچیدگیهای بیشتری از شکل حکمرانی سلطنت پهلوی از خود نشان میدهد.
مرحلهبندی مسیر حکمرانی
پنج مرحلهی متمایز را میتوان در مسیر حکمرانی سلطنت پهلوی و جمهوری اسلامی تشخیص داد: ۱) مرحلهی کشاکش ۲) مرحلهی خودکامگی بنیانگذار ۳) مرحلهی چرخش یا حکمرانی نو ۴) مرحلهی بازگشت به خودکامگی ۵) مرحلهی افول.
چهار مرحلهی اولی را هر دو حکومت از سر گذراندهاند و مرحلهی آخر طبیعتاً برای سلطنت پهلوی به پایان رسیده است و برای جمهوری اسلامی تازه آغاز شده است و معلوم نیست چه مدت طول خواهد کشید.
◘ مرحلهی کشاکش
دورانی از کشاکش و تنش میان نیروهای پدیدآمده از درون رویدادها و فرایندهای قبلی که برای سلطنت پهلوی با کودتای ۱۲۹۹ شمسی آغاز میشود و برای جمهوری اسلامی از فردای ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ شمسی، را میتوان «مرحلهی کشاکش» خواند. این دورانْ دوران شکلیابی اولیه است. برای سلطنت پهلوی این کشاکش به صورت تنشی میان نیروهای سیاسیاجتماعی گوناگون، از مجلس شورای ملی برآمده از مشروطه تا روشنفکران ناسیونالیست همراه رضا پهلوی و البته نیروهای نظامی قزاق تا نیروهای اجتماعی کمبنیهتر و نیروهای قومیتی سربرآورده از درون دگرگونیهای شبهفدراتیو دوران انقلاب و نیروهای مذهبی همپیوند با دو گرایش در شیعه یکی مدرسیها و دیگری بروجردیها بود. داستان جمهوری رضا پهلوی بهروشنی ابعاد این کشاکش را نشان میدهد. این دوران برای سلطنت پهلوی از ۱۳۰۰ شمسی تا ۱۳۰۴ شمسی ادامه مییابد یعنی تا اعلام انقراض سلسلهی قاجار.
برای آن هستاری که بعد از عبور از این دوران کشاکش «جمهوری اسلامی» خوانده شد، این دوران تنشی را میان گروهها و سازمانها و احزاب از کمونیست تا ناسیونالیست تا مذهبی از هر نوع و همچنین لایههای گوناگون مذهبیای که گرداگرد روحالله خمینی جمع شده بودند نشان میدهد. این مرحله برای جمهوری اسلامی از ۱۳۵۷ آغاز میشود تا ۱۳۶۱ ادامه مییابد یعنی تا زمان سرکوب آخرین بازماندههای مرحلهی کشاکش و شکلگیری حاکمیتی یکپارچه به رهبری بنیانگذار.
◘ مرحلهی خودکامگی بنیانگذار
آنچه در سلطنت پهلوی از ۱۳۰۴ تا ۱۳۰۷ تجربه میشود، روند چیرگی تاموتمام بنیانگذار بر همهی ارکان حکمرانی و شکلیابی حکومتی یکپارچه است، چیزی که برای روحالله خمینی بسیار سریعتر و تقریباً در عرض یک سال روی میدهد. کاتوزیان این دوران را برای سلطنت پهلوی بهدرستی دیکتاتورانه میخواند اما مونارشیک نمیداند. تبدیل به رهبر بلامنازع برای رضا پهلوی در شرایطی آرامتر روی داد تا خمینی به این دلیل که خمینی حکمرانی خود را با جنگی گره زد که هر چند از نظر خودش «برکت» بود اما پایان آن با پایان حکمرانیاش همراه شد.
رضا پهلوی اما دوران خودکامگی طولانیتری را از سر گذراند و برخلاف خمینی که در خانهی خودش مُرد در جزیرهای تکافتاده با مرگ روبهرو شد. این مرحله برای سلطنت پهلوی از ۱۳۰۷ آغاز میشود و تا ۱۳۲۰ ادامه مییابد یعنی نزدیک به ۱۳ سال در حالی که این مرحله برای جمهوری اسلامی از ۱۳۶۱ آغاز میشود و تنها تا ۱۳۶۸ ادامه مییابد یعنی حدود ۷ سال.
طبیعتاً هر یک از این مرحلهها تأثیرات خاص خود را دارند و پیامدهای خاص خود را به جای میگذارند اما در اینجا به این سطوح و لایهها نمیپردازم و صرفاً به صورتبندی این مرحلهها و توجیهآوری برای آنها بسنده میکنم.
◘ مرحلهی چرخش یا حکمرانی نو
هر یک از این دو حکومت، یعنی سلطنت پهلوی و جمهوری اسلامی، به دلایل و علتهای گوناگونی به این مرحله وارد شدند. سلطنت پهلوی با شوک استعفا و مرگ رهبر خودکامهاش و حملهی خارجی مواجه شده بود و جمهوری اسلامی با ضرورت بازسازی و پشتسرگذاشتن دوران جنگ و رهبری خودکامانه. این ضرورتها بدون شک نمیتوانست با همان شکل حکمرانی قبلی که با قاعدهی «گفت ک، کشف حجاب شد» یا «حکم وحیگونهی امام امت» شناخته میشد، پیش رود. نیاز به شکل تازهای از حکمرانی وجود داشت و همین موجب شکلگیری مرحلهای مهم در مسیر تاریخی هر دو حکومت شد که به مرحلهی چرخش تعبیر کردهام؛ مرحلهای شکلیافته از آزادیهای هراسخورده و دگرگونیهای اقتصادیسیاسی مهم چه در سطح ملی و چه در سطح جهانی. برای سلطنتپهلوی این مرحله از ۱۳۲۰ شمسی آغاز میشود و تنها هفت سال تا ۱۳۲۷ شمسی یا به معنایی ۱۲ سال تا ۱۳۳۲ شمسی و کودتای ۲۸ مرداد ادامه مییابد و برای جمهوری اسلامی از ۱۳۶۹ شمسی آغاز میشود تا سال ۱۳۸۰ شمسی (حدود ۱۱ سال) و برآمدن دوران رهبری بالامنازع جانشین یعنی علی خامنهای و سپس در سال ۱۳۸۴ شمسی با آغاز دوران احمدینژاد (۱۵ سال) ادامه مییابد.
این مرحلهْ مرحلهی کاستهشدن از نیروی حاکمیت و رشد و بالیدن لایههای گوناگون اجتماعی و سیاسی و فرهنگی است.
◘ مرحلهی بازگشت به خودکامگی
از سال ۱۳۲۷ شمسی محمدرضا پهلوی در مقام جانشین بنیانگذار چرخشی مهم را در حکمرانی خود آغاز میکند. حبیب لاجوردی در اثر خود، اتحادیههای کارگری و خودکامگی در ایران، اشارهای روشن به این چرخش دارد. اما این چرخش در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شکل نهایی خود را مییابد و محقق میشود. دوران بازگشت به خودکامگی دوران تلاش برای شکلدهی به خودکامگیای در سطح خودکامگی بنیانگذار است و همچنین دستیافتن به یکپارچگی و یکدستیای که احتمالا گمان میرود تنها از طریق آن رشد و تعالی و توسعهی کشور ممکن میشود. این مرحله برای سلطنت پهلوی از ۱۳۲۷ شمسی (یا ۱۳۳۲ شمسی) آغاز میشود تا سال ۱۳۴۷ شمسی (۲۰ سال یا ۱۵ سال) ادامه مییابد. دگرگونیهای بنیادیای که در این دوران پدید میآیند گامبهگام نشان از بلامنازعترشدن قدرت خودکامگی جانشین دارند. این مرحله برای جمهوری اسلامی از ۱۳۸۰ شمسی (یا ۱۳۸۴ شمسی) آغاز میشود و تا ۱۴۰۰ شمسی (۲۰ سال یا ۱۶ سال) ادامه مییابد. جالب است که این مرحله در هر دو حکومت زمان یکسانی زمان برده است.
بازگشت به خودکامگی از میلی مبهم سرچشمه میگیرد. اینکه بازگشت به دوران بنیانگذاری میتواند همچون «بازگشت به تنظیمات کارخانه» در موبایلهای امروزی عمل کند و شر نیروهای پدیدآمدهی جدید را کم کند. یکی از مسائل حاد چنین بازگشتیْ «ناهمزمانی» آن است که خودِ همین ناشی از برآورد نادرست یک حکمرانی از توانمندیها و داشتههایش است. مسئلهی دیگر اهمیت جادویی «تکرار» است. بازگشت به خودکامگی درواقع میخواهد با نوشیدن آخرین جرعههای باقیمانده در جام مقدس «دوران طلایی بنیانگذار» پیکر حکمرانی فرتوت از پدیدآیی نیروها و فضاهای تازه را جانی تازه بخشد.
◘ مرحلهی افول
حکمرانی محمدرضا پهلوی از ۱۳۴۷ شمسی به بعد دچار افولی چارهناپذیر شد که با دگرگونیهای مهم در بافتار اجتماعی و توسعهی ناموزون و ناپایدار اقتصادی همراه بود. همهی اینها به ازدسترفتن مشروعیت سیاسی و اجتماعی حکمرانی و سپس موجب فروپاشی سلطنت پهلوی از طریق شورشها و اعتراضات و اعتصابهای پیدرپی میشود. این مرحله برای سلطنت پهلوی ۱۰ سال به طول میانجامید. دو سال منتهی به انقلاب ۵۷ را سلطنت پهلوی صرفاً به ایجاد «نقطههای برگشتناپذیر» و «گسترش ناآگاهانهی بدنهی اعتراض» گذراند. افول جمهوری اسلامی را مشخصاً میتوان با برآمدن دولت رییسی (۱۴۰۰ شمسی) و بهويژه تحولات و دگرگونیهای سیاسیاجتماعی ژرفی مرتبط کرد که از شهریور ۱۴۰۱ شمسی آغاز شدند (انقلاب ژینا). این دگرگونیها چنان تعیینکننده و عظیم بودند که همگان اذعان دارند با چیزی فراتر از اعتراضات ۱۳۸۸ و ۱۳۹۸ و دگرگونیهای پیآیند آنها روبهروییم. اگر کسی مانند قالیباف از حکمرانی جدید حرف میزند، درواقع دارد دربارهی «فرصتی ازدسترفته» سخن میگوید. اگر دولتهای دوازدهم و سیزدهم با جراحی بزرگ فاجعهبار در جهت خصوصیسازی و مقرراتزدایی و بازاریسازی شناخته میشوند، این بهاصطلاح حکمرانی نو در دوران افول جز از طریق جراحی بزرگ در خودِ ساختار حاکمیتی جمهوری اسلامی ممکن نمیشود و آگاهی ضمنی ترسخورده از همین موضوع است که واکنش شدید بخشی از اصولگرایان را به حرفهای قالیباف و سکوت متعاقب او را موجب شد. سلطنت هم دچار هذیانها و جهشهای عجیب در دوران افول شد؛ تقلاها و تکانهای بدنی در حال مرگ؛ یکپارچهسازی همهی احزاب حاکمیتی ذیل «حزب رستاخیز»، سپس تعطیلکردن سازمان برنامه و کنارنهادن اقتصاددانان و گرفتارکردن کشور در موج کوبندهی تورم به همراه «اوامر ملوکانه علیه گرانی»، سپس زنجیرهای از بهکارگماری و برکناریهای بیسروته که بیشتر به دستوپازدنی نومیدانه میمانست تا آگاهانه و دست آخر، شنیدن صدای انقلاب آن هم در زمانی که کل ساختار حاکمیتی، چون کشتی بیلنگر، در گردابی فرو میرفت.
افول حکمرانی به این معناست که امکانِ «حکمرانی با کمترین تعارض یا با تعارضهای کنترلشدنی» کم و کمتر میشود. یعنی آن مرحلهای آغاز میشود که در آن، کفگیر حکمرانی حاکمیت به ته دیگ میخورد و دیگر، ابزارهای کنترلیِ سیاستی جواب نمیدهند و ابزارهای سرکوب قهری نیز صرفاً به دامنهی اعتراضات و خشم عمومی میافزایند. در چنین فضایی، تنها راه بقا برای حاکمیتْ سرکوب قهری است و برای مخالفان مردمی تنها راه پیشرویْ سلب قهری قدرت حاکمیت است. به عبارت دیگر، حاکمیت توانایی ریختزایی (Morphogenesis) خود را از دست میدهد در حال که جامعه دارد مشخصاً پوست میاندازد. به عبارت دیگر، سلطنت پهلوی از درون چنان پوسیده بود که با تلنگری فرو میریخت.
هنوز نمیدانیم دوران افول برای جمهوری اسلامی آیا صرفاً همان ۱۰ سال سلطنت پهلوی طول میکشد یا بیشتر یا کمتر. اما در این شکی وجود ندارد که این مرحله آغاز شده است و جمهوری اسلامی مجبور است با همهی پیامدهای آن روبهرو شود.
نتیجهگیری
همانطور که در آغاز گفتم، مقایسهای که بنیان این نوشتار را فراهم آورده است بیتردید مسئلهدار است اما نادرست نیست. دلایلی که میتوانم برای «نادرست»نبودن آن بیاورم چنیناند: الف) سلطنت پهلوی و جمهوری اسلامی هر چند دو دورهی تاریخی متمایز را در بافتاری متفاوت شکل میدهند اما هر دو یک خاستگاه واکنشی سوبژکتیو (انقلاب مشروطه) دارند. ب) نیروهای انسانی شکلدهنده به بخشهای مهمی از این دو حکمرانی همدوراناند و همگی به دورانی کموبیش یکسان از ساختارهای فرهنگی و اجتماعی و سیاسی تعلق دارند. پ) متافیزیک حکمرانی مشابهی دارند: پیکرهای که از شاه/ولیفقیه میآغازد و همهی سلسلهمراتب پایینی بر اساس آن چیده میشوند. دقیقاً به همین دلایل است که ساختارهای حکمرانی این دو همواره به مانعهای مشابهی برخورد کردهاند.
به هر روی گمان میکنم این نوشته میتواند در نوع خودش توجه را به سویههای همسان دو حکمرانی که طرفدارانشان میکوشند بهتمامی متمایز و متفاوت معرفیشان کنند، جلب کند و اگر چنین کرده باشد به هدف خود رسیده است و میتواند از طریق پژوهشهای بعدی غنیتر و دقیقتر شود.