Friday, Feb 10, 2023

صفحه نخست » بابُل با بهار نارنج‌ها و "شروین"اش، مسعود نقره‌کار

Shervin.jpgصدای معصومانه‌ات بالِ پرواز من به بابُل و بابلسر است، به عطر شکوفه‌های بهارنارنج، و به رنج‌های روئیده بر سرزمین گنج‌ها و اسطوره‌ها، به تبرستان شورها و شعورها، و سرزمین پَرپَرزدنِ رویای یک زندگی معمولی.

و بارها بر بالِ صدایت دیدم پدربزرگی را که در بابُل "نقره کاری" داشت، آن زمان که بابُل هنوز" بارفروش" بود، و بساط‌اش را جمع کرد و راهی تهران شد.
پدر، علی اکبر نقره کار بابُلی را که در جوانی کارمند ادارۀ حسابداری دادگستری (عدلیه) شد و تا بازنشستگی در همین پُست ماند، و اکثر اعضای خانواده پدر را که در جنوب شهر تهران حوالی میدان مولوی و میدان خراسان زندگی می‌کردند، و بخشی هم در بابُل.
و دوران کودکی و نوجوانی و جوانی را که با هم سن و سال‌های فامیل در بابل به شیطنت و خوشی گذراندم.

۲
در کودکی و نوجوانی بابل و بابلسر تفریح گاهِ تعطیلات تابستانی‌ام بود اما به بچه محل‌ها نمی‌گفتم به بابُل می‌روم، می‌گفتم راهیِ دماوند، زادگاه مادرم هستم. بچه‌ها، و به اصطلاح "بچه‌های تهرون" بالا تر از قزوین را "رشت" می‌دانستند (و می‌دانند) و همۀ مازندرانی‌ها و گیلانی‌ها را رشتی و " کله ماهی خور" لقب داده بودند. با برو بچه‌های محله که حرفم می‌شد و یا بساط دعوا برپا می‌شد به من هم می‌گفتند" رشتی ِ کله ماهی خور"، و نمی‌دانم چرا حسابی به من بَر می‌خورد. حرف‌ها پشت سر رشتی‌ها و غیر تهرانی‌ها می‌زدند و می‌زدیم، اما هیچکدام از پدر و مادر‌ها، و نسل قبل تر از آن‌ها اهل تهران نبودند.
بابل دوست داشتنی هایی برایم داشت: زیبایی طبیعت‌اش با بهار نارنج‌ها و شکوفه‌هایشان، دیدن برو بچه‌های عمو و عمه و فامیل‌های دورتر، آب تنی کردن در رودخانه‌های اطراف بابُل، بابلسر رفتن و شیطنت کردن‌های تُوی دریا کنار و ماهیگیری از بابُلرود، مسابقه تخم مرغ بازی در محله " اُجابُن"، (تخم مرغ‌های پخته را بهم می‌زدیم و مال هرکس می‌شکست بازنده می‌شد، که خود این تخم مرغ بهم زدن‌ها، لِم داشت.)، بازاز گردی‌های پنجشنبه بازار و جمعه بازار و... و سینمای مجانی رفتن که نام عمویم، غلام عباس نقره کار بابُلی که بروبیایی داشت، بلیط مجانی لژ نصیب مان می‌کرد. پارتی‌های گردن کلفت در بابل زیاد داشتم.
۳
سال ۵۸ به عنوان پزشک در بهداری بابل و قائم شهراستخدام شدم. درمانگاه گونی بافی قائم شهر محل اصلی کارم بود اما گاهی در درمانگاه زیرآب و بهنمیر بابلسر مریض می‌دیدم. بابُل برایم حال و هوای دیگری داشت. شهرِچریک‌های فدائی خلق و کتابفروشی‌ای که برایم دوست داشتنی بود و پاتوق‌ام شده بود، و چه بهتراز این برای منی که از سیاهکل به بعد شیفتۀ چریک‌ها شده بودم و هوادار و در کنارشان.
بعد از دیدن مریض‌هایم از زیرآب به طرف قائم شهر می‌آمدم که کنارجاده به قتل رساندن معلم فدائی - ونداد ایمانی- توسط حزب الهی را دیدم، و این آغاز کابوس‌های من از دیاری بود که دوستش می‌داشتم و با خاطره‌های رنگین‌اش حال می‌کردم. چنان صحنه جنایت و مرگ ونداد بر من تاثیر گذاشت که به تهران برگشتم. پزشک اورژانس بیمارستان سوانح سوختگی شدم و قراربود که رزیدنتی جراحی را شروع کنم که حزب الهی‌ها ترتیب اخراج‌ام را دادند. مدتی پزشک جذامیان شدم و بعد دوباره راهی بابُل و قائم شهر شدم.
۴
اواخر سال ۶۲ و ۶۳ در اداره بهداری قائم شهر استخدام شدم و رئیس درمانگاه گونی بافی (نساجی) شدم. برای دیدن مریض گاه به روستا‌های اطراف قائم شهر و الاشت می‌رفتم. فعالیت‌های سیاسی‌ام هم ادامه داشت و به عنوان یکی از اعضای کمیته ایالتی مازندران سازمان فدائیان خلق (۱۶ آذر) مسئولیت گرفتم. و باز مثل تهران خانۀ اجاره‌ای شیده و من محل جلسه و چاپخانه شد. روزگار سخت و تلخی برای شیده و من که تازه ازدواج کرده بودیم، آغاز شد. خبر دستگیری‌ها و از دست دادن یارانمان، و احتمال دستگیری خودمان وجود داشت.
بابُل زیبا و دوست داشتنی دوران کودکی و نوجوانی‌ام بابُلی نازیبا و ترسناک شده بود. هنوز شب‌های سرقرار رفتن در بابُل، و اعدام رفقای بابُل از کابوس‌های زندگی‌ام هستند.
۵
بابُل زیبا و دلنشین من، خاطره و رنج شد. خاطره‌ها و رنج‌ها را در رمان‌ها و داستان‌های کوتاه‌ام با خونِ دل ثبت کرده‌ام. خاطره‌ها و رنج هایی که داشتند عادت می‌کردند فقط در رمان‌ها و قصه‌هایم زند گی کنند، و تو و صدایت نگذاشتید.
نمی‌دانم، شاید نَم نَمک با صدای تو از کابوس‌های آن دوران فاصله بگیرم و بهار نارنج‌ها را، شکوفه‌هایشان را به آغوش بگیرم و درآب‌های زلال " شهر آب ها" آرام شوم. صدای تو شکوفه‌های بهار نارنج‌های بابُل و زلال آب های" شهر آب ها"‌ی میهنم و معصومیت یک نسل است. صدای تو با من است، با آرزوی دیدار دیار بهارنارنج‌ها و دریا کنارش.
شروین، بابُلی ریکا، خوبی زندگی این است که خاطره‌هایش را می‌توان تقسیم کرد اما رنج‌هایش را نه.
...............

خاطره‌ها و رنج‌های بابُل در برخی از آثار من ثبت‌اند:
بچه‌های اعماق (رمان - دوجلد)
بسوزان عشق (داستان‌های تبعید)
از سرزمین رنج (داستان‌های کوتاه)
مُسلم (داستان‌های کوتاه)
جاودانگی - گزارش دو قتل سیاسی
قبیلۀ من (رمان)
پنجرۀ کوچک سلول من (رمان)



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy