زیتون - مطالبه بازبینی یا بازنویسی قانون اساسی حاکم بر کشور ایران، در سالهای اخیر از سوی برخی از کنشگران سیاسی و اجتماعی داخل کشور مطرح شد و پس از جنبش «زن، زندگی، آزادی» نیز به صورت گستردهای مطرح شد. بیانیه اخیر میرحسین موسوی نیز که بر ناکارآمدی قانون اساسی فعلی اشاره داشت و در جهت رفع «ظلم و فقر و تحقیر و تبعیض» بر همهپرسی درباره این مطالبه و در ادامه آن نیاز به تشکیل مجلس موسسان برای تدوین قانون اساسی جدید تاکید داشت، با استقبالی در خور توجه از سوی فعالان، پژوهشگران و دغدغهمندان ایرانی مواجه شده است.
اما همانگونه که موسوی نیز اذعان دارد، این پیشنهاد با ابهامات پررنگی مواجه است. وی در بیانیه خود به مسئله برگزارکننده همهپرسیها و انتخاباتهایی اشاره میکند که بتواند تضمینکننده حضور و انتخاب نمایندگان متنوع و متعدد اقشار فکری و فرهنگی ایرانیان را فراهم سازد.
اما در این یادداشت به چالشی دیگر در مسیر اجرای این ایده پرداخته خواهد شد. چالشی که از اولین تجربه حضور ایرانیان در پای صندوقهای رای در حدود ۱۲۰ سال پیش تا به امروز همواره خود را در زمانه برگزاری انتخاباتهای سراسری نشان داده است.
در سال ۱۳۵۸ زمانی که حکومت تازه به قدرت رسیده پس از پیروزی انقلاب قصد داشت مجلس موسسان برای تدوین قانون اساسی جدید تشکیل دهد، مرحوم هاشمی رفسنجانی در شورای انقلاب صحبت از دغدغهای میکند، که امروز اگر پررنگتر از ۴۳ سال پیش نباشد کمرنگتر نیست. وی معتقد بود در صورت برگزاری انتخابات در سراسر کشور، از گوشه و کنار روحانیونی به مجلس راه پیدا خواهند کرد که به گفتمانی که رهبران حاضر در شورای انقلاب به آن باور دارند، پایبندی نخواهند داشت و تصویب پیشنویس آماده شده برای قانون اساسی به چالش خواهد خورد.
مرحوم سحابی نیز نقل کرده است که او نیز نگرانی از این جنس داشته است، اما از زاویهای متفاوت. از نگاه وی در صورت تشکیل مجلس موسسان، روشنفکرانی با گرایشهای مختلف در این مجلس حاضر خواهند بود که نقطه اشتراک اکثریت آنها عدم مهارتشان برای به تفاهم رسیدن و همکاری مشترک است. این حقیقت نیز منجر به بروز بحث و جدلهایی کشدار و بدون سرانجام در مجلس موسسان خواهد شد.
به هر ترتیب اتفاقات پیش رفت و تاریخ نشان داد نگرانی این دو فرد نه تنها بیمورد نبود، که کاملا در واقعیت عینا رخ داد. رهبران آن روزهای انقلاب ایران هر چند به صفت شخصی مورد تایید و حمایت جمعیت کثیری از مردم ایران بودند، اما هیچ کدام ساختار و سازمانی منسجم در اختیار نداشتند تا بتواند در سراسر کشور تفکر و اندیشه خود برای مدیریت ایران آینده را در میان نیروهای حامی سازماندهی کنند. از همین رهگذر، آنها توان سازماندهی نمایندگانی همفکر که حداقلی از اشتراکات مبنایی با یکدیگر داشته باشند را در گوشه و کنار کشور نداشتند تا در مجلس موسسان قانون اساسی بتوانند هماهنگ عمل کنند.
هر چند در زمان انقلاب سال ۵۷، تابلو و عنوان احزاب و دستجات سیاسی متنوعی در فضای رسانهای ایران بلند بود، اما واقعیت این بود که پس از سرکوب حزب توده در دهه ۲۰ شمسی، هیچگاه یک ساختار سیاسی نتوانست در ایران دامنه فعالیت خود را در بهترین حالت از چند شهر بیشتر گسترش دهد. سرمایه اجتماعی بسیار مهمی که در یک دهه پایانی حکومت پهلوی، همان نیز سرکوب شده بود. از آن قابل توجهتر ساختار نهادی سازمان روحانیت است که عملا تنها نهاد اجتماعی بود که با شبکهای گسترده که در اختیار داشت، توانست چون رگهایی در سراسر کشور خون انقلاب را تمامی نقاط به جریان بیاندازد. اما همین سازمان هم به دلیل عدم آگاهی سیاسی در چنان وضعیتی بود که نزدیکترین شاگردان روحانی رهبریت انقلاب هم آگاه بودند، اعضای این شبکه همراهی زیادی با نگاههای آنان که نسبت به میانگین بدنه روحانیت بسیار مترقی محسوب میشد، نداشتند.
بنابراین در واقعیت آنچه در نتیجه انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی رخ داد، تا آن حد با گفتمان حاکم بر هسته اصلی رهبران انقلاب فاصله داشت که به سرعت متن «پیشنویس قانون اساسی» که توسط دولت موقت تهیه شده بود و به تایید شورای انقلاب، رهبر انقلاب و حتی برخی مراجع شاخص تقلید رسیده بود، در همان جلسات اولیه به کناری گذاشته شد و انقلاب مسیری متفاوت رفت، مسیری که البته روحانیون حاضر در شورای انقلاب ترجیح دادند به جای مقاومت، دنبالهرو آن شوند.