سیمرغ - کیهان لندن
در بیبیسی فارسی مورخه ۲۱ بهمن ۱۴۰۱ مقالهای به قلم «شهاب میرزایی» و تحت عنوان «میرحسین موسوی و رضا پهلوی برای انقلاب زنانه از پدرانشان خواهند برید؟» منتشر شد.
آنچه در این مقاله جلب توجه میکند این است که نگارنده تلاش کرده به خواننده چنین القاء کند که سه شخصیت دوران معاصر ایران، یعنی روحالله خمینی، علیاکبر هاشمی رفسنجانی و محمدرضا شاه پهلوی سه دیکتاتور جنایتکاری هستند که فرزندانشان اگرچه منتقد حکومت فعلی محسوب میشوند، اما نتوانستند هنوز پدران خود را فراموش کرده و یا حتی آنها را مورد نقد قرار دهند.
در بخش قابل تأمل این مقاله، نگارنده درباره حکومت پهلوی چنین مینویسد:
«رضا پهلوی هم، در عین تأکید بر کارهای مهم و تأثیرگذار حکومت پهلوی در پیشرفتهای اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران و مدرن کردنش، که کمتر کسی منکرش است، بهندرت و به غیر از «نوارهای ضبط شده» یا «کتابهای منتشر شده به زبان انگلیسی» از دوران پهلوی انتقاد و به فضای بسته و خفقانزده و استبدادی حکومت پدر و پدربزرگش اشاره میکند... آنها میگویند او سخنی از نبود آزادی بیان و قلم و اندیشه در دوران پدرش، و از دست رفتن فرصت جامعه ایرانی برای تجربه احزاب مختلف و پارلمان مستقل برای تمرین دموکراسی و رشد جامعه مدنی نمیگوید.
اشارهای هم به سرکوب شدید مخالفان چپ اسلامی و مارکسیست در راستای سیاست جهانی غرب در برابر شوروی تا میدان دادن به مذهبیها در جهت نفی مارکسیستها نمیکند که نتیجهاش نفوذ بنیادگرایان اسلامی در مردم و هژمونی رهبریشان در پیروزی انقلاب پنجاه و هفت بود. اذعان و اعتراف به وجود ساواک که عاری از اغراقهای دوران پیش و پس از انقلاب، یکی از مخوفترین سازمانهای اطلاعاتی جهان بود، با آنکه به قول مهدی کروبی، «کارنامه جمهوری اسلامی، ساواک را روسفید کرده»، اما نمیتوان منکر شکنجه و اعدامهایش شد...»
باید از نگارنده این مقاله پرسید منظور از فضای بسته و خفقانزده و استبدادی چیست؟ اگر مراد از خفقان، مقابله و به زندان افکندن جنایتکارانی چون خلخالی، خامنهای، حسین شریعتمداری، مسعود رجوی، رفسنجانی و غیره است، باید به جرأت بیان کرد که این خفقان عین دموکراسی بوده است.
در کجای این دنیا به یک تروریست اجازه ابراز عقیده، تبلیغات و یا تشکیل دولت داده میشود؟ آیا ابوبکر بغدادی و همفکران او میتوانستند بهعنوان منتقدین دولت انگلیس در لندن حزب تشکیل داده و آزادانه تبلیغات افراطی خود را انجام دهند و به اهداف خود برسند؟. چندی پیش بود که دولت آلمان به مقر نئونازیها و راستهای افراطی که تصمیم داشتند علیه دولت قیام کنند یورش برده و آنان را به زندان افکند، آیا میتوان دولت آلمان را متهم به استبداد و ایجاد فضای خفقان کرد؟ قطعاً خیر!
از سویی دیگر نگارنده این مقاله به سرکوب شدید مخالفان چپ اسلامی و مارکسیستها اشاره میکند و آن را نمونه دیگری از فضای خفقانزده آن دوران برمیشمارد. آیا جناب «شهاب میرزایی» تحقیقی درباره جنایات چپهای اسلامی و مارکسیستها، انجام نداده است؟ آیا نمیداند که حاکمان شوروی و چین تحت پوشش ایدئولوژی مارکسیسم و حقوق بشر، دموکراسی را هدف قرار داده بودند؟ اگر چنین نبود، پس چرا غرب برای مبارزه با افکار چپ و مارکسیستها سالها در ویتنام و کره به جنگ پرداخت و میلیونها انسان را کشته و آواره ساخت؟ آیا از دید نگارنده این مقاله، قرار بود توسط چپهای اسلامی و مارکسیستها تمرین دموکراسی و رشد جامعه مدنی صورت پذیرد؟!
آیا «شهاب میرزایی» و امثال وی، امروز حاضرند غرب را بهواسطه کشتن چه گوارا به دیکتاتوری و استبداد متهم کنند؟ آیا این افراد از فرزند کندی (رئیسجمهور آمریکا) خواهند خواست که بابت دشمنی با فیدل کاسترو (همرزم چه گوارا و رهبر انقلاب مارکسیستی) عذر بخواهد و یا آیا از فرزند بوش خواهند خواست که بابت به زندان افکندن رهبران طالبان و القاعده، بند ناف خود را از پدرش ببرد و آن را مورد نقد قرار دهد؟
باید یادآور شد که هر زندانی منتقد حکومت، لزوماً دموکراسیخواه و وطنپرست نیست. نسرین ستودهها، نرگس محمدیها و توماج صالحیها، با امثال خلخالیها و حسین شریعتمداریها یکسان نیستند. زندانی کردن توماج صالحی عین دیکتاتوری است، اما به زندان افکندن خلخالی عین دموکراسی است.
اگرچه تبلیغات مذهبی حکومت پهلوی برای مقابله با نفوذ ایدئولوژی مارکسیسم در جامعه مورد نقد است، اما تأثیر آن در نفوذ بنیادگریان اسلامی در مردم و هژمونی رهبریشان در پیروزی انقلاب پنجاه و هفت بسیار کمتر از نقش مخرب خبرگزاریهای بینالمللی (از جمله بیبیسی) است که برای مصاحبه با خمینی در نوفللوشاتو گوی سبقت را از یکدیگر میربودند و با اعلام اعتصابها و بیانیههای خمینی چهرهای قدسی به او بخشیدند.