این حقیقت قابل درک است که در فضای پست مدرنیستی و شبه پست مدرنیستی ایران و جهان، اظهارنظر پیرامون بسیاری از مسائل دشوار شده است. یک فضای کاملاً مسموم فرهنگی، که بر مفاهیم سیاسی هالهای بس سنگین بسته است. همانطور که آنتونی گرامشی به درستی میگوید، مسائل سیاسی وقتی در قالب مسائل فرهنگی وارد میشوند، به صورت مسائل حل نشده باقی میمانند. یکی از دشواریهای مفاهیم همین است که برای پاسخ گفتن و حل کردن مسائل سیاسی ابتدا لازم است تا مفاهیم را از قالب فرهنگیشان آزاد کنیم، سپس به حل کردن آنها بپردازیم. وقتی پوسته و یا هاله فرهنگی را از اندام مسائل سیاسی بیرون میآوریم، به تدریج و گاه به ناگهان، به معنای واقعی آنها دست مییابیم. اکنون باید به نظریه آنتونی گرامشی این حقیقت را هم افزود که، گاه مفاهیم فرهنگی و اقتصادی خود را در قالب مفاهیم سیاسی وارد میکنند، و بیان سیاسی پیدا میکنند. سیاست فرهنگی و اقتصاد سیاسی در همین راستا به وجود آمدهاند. اقتصاد سیاسی بحث قدیمی است و شاید قدمت آن بیش از یک و نیم قرن پیش باشد، اما سیاست فرهنگی تقریباً بحث جدیدی است، یکی از مباحثی است که بعد از دوران پست مدرن به وجود آمد. یعنی از زمانی که جنبشهای هویتی، مثل جنبش فمنیستی و جنبشهای قومی جلوهها و آثار و اثرات سیاسی پیدا کردند.
یکی از دشواریهای پاسخ گفتن به بعضی از مسائل همین اختلاط میان سیاست، فرهنگ و اقتصاد است، به خصوص وقتی که این مفاهیم در یک هالهای بسیار مسموم دچار اختلاط میشوند. اکنون اگر پشتوانه قدرت رسانهای را تقویت کننده وتضعیف کننده پارهای از مفاهیم بشماریم، ملاحظه میکنید که کار چقدر سختتر میشود. به عنوان مثال، شما به عنوان کسی که سرسخت طرفدار برابر جنسیتی هستید، و به شدت از حقوق برابر زنان با مردان صحبت میکنید، و حتی به یک معنا خود را فمنیست میپندارید، نمیتوانید به بعضی از گرایشهای فمنیستی و یا به بعضی از نمادهای جنسیتی انتقاد کنید، بیدرنگ در معرض اتهام جنسیتزدگی و ستیزهجویی با زن قرار میگیرید. گویی جنسیت به یک تابوی سیاسی/فرهنگی تبدیل میشود، که جز محارم نمیتوانند نزدیک آن شوند. گویی اینکه اگر نخواهی به عنوان یک روشنفکرِ برابریخواه خوشاقبال به فمنیسم، به زنستیزی متهم شوی، باید به تمام لوازم فمنیستهای افراطی پایبند باشید، تا شما را در بلوک برابریخواهی بپذیرند. موضوع "حق بدن من" یکی از آن مفاهیمی است که هر کنشگر سیاسی و فرهنگی را در یک دوراهه زنستیزی و برابریخواهی قرار میدهد. "حق بدن من" اگر نگوییم یک موضوع اقتصادی است، دستکم یکی از آن موضوعات و مفاهیم فرهنگی است که قالب سیاسی به خود گرفته است. موضوع "حق بدن من" اگر اشتباه نکنم توسط فمنها، که یک شاخه افراطی فمنیستی است، در دنیای غرب به راه افتاده است. در مقالهای با عنوان "حق بدن من" شرح مفصلی درباره فمنها ارائه دادهام. اکنون توضیحاتی بیشتر از آنچه که در آن مقاله مبسوط نوشتم ندارم. اما خلاصه آن این است که فمنها میگویند، ما از بدن خود به عنوان یک حربه سیاسی استفاده میکنیم. لُخت شدن در انظار عمومی، حتی برهنه شدن در محافل مذهبی مثل مساجد و کلیساها، از جمله کارهایی است که فمنها برای پیشبرد اهداف سیاسی خود انجام میدهند. حالا یک نحلهای هم به عنوان لسبیانیسم سیاسی وجود دارند که اساساً مردان را دشمنان خود میپندارند. در باور و آموزشهای لسبیانیستهای سیاسی، زنانی که با مردان ازدواج میکنند، به همبخوابگی با دشمن متهم میشوند. اکنون خالی از فایده نیست تا توجه خوانندگان را به یک قسم عوارضی جلب کنم که دیدگاه "حق بدن من" ایجاد میکند. در حالی که هدف اصلی فمنیستها استیفاء حق برابری است، حق مالکیت بر بدن، این هدف را نقض میکند. حقوق برابری زن وقتی به حقوق مالکیت تقلیل پیدا میکند، راه به نابرابری پیدا میکند. در مقاله "حق بدن من" اینجور آوردم: «مالکیت در اساس خود نابرابری است. خواه مالکیت بر اشیاء باشد و خواه مالکیت بر بدن. حالا چرا نابرابری است؟ ذات نابرابری بودن مالکیت بر اشیاء روشن است و فکر نمیکنم که نیازی به توضیح باشد؛ چه آنکه مثال "هر کس بامش بیشتر باشد برفش بیشتر است"، گزارش روشنی از نابرابری بر مالکیت بر اشیاء را نشان میدهد. اما چرا مالکیت بر بدن به نابرابری منجر میشود؟ زیرا بدنها متفاوت هستند، یک بدن ناقص هیچگاه نمیتواند با یک بدن کامل برابری کند. این دو بدن و انواع بدنهایی که خواننده میتواند به تصور در بیاورد، اگر بنا باشد به مثابه یک ابزار سیاسی مورد استفاده قرار گیرند، آنطور که فمنها مدعی آن هستند، میزان تأثیرگذاری آنها متفاوت است. فمنها با بهرهگیری از بدن خود، به ویژه آنچه که فمنها را به نمایش پستانهایشان مشهور کرده است، بدترین و نارواترین تبعیض را علیه زنانی بکار میبرند که چاق هستند، یا پستانهای زیبایی برای نمایش ندارند، یا از نژاد غیرسفید هستند، و یا هزار و یک مسئله دیگر که خود زنها در موضوع زیباشناختی بهتر میدانند. آیا این دسته از زنان همچنانکه مجبورند بدن خود را ارزان بفروشند، باید آراء سیاسی خود را هم ارزان بفروشند؟ اگر تبعیضها علیه زنان تا کنون جنبه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی داشتند، فمنها با تصدیق این تبعیضها، آن را از زیر پوست جامعه به زیر پوست خود زنان انتقال میدهند. اگر زنان با مبارزه سیاسی میتوانستند امیدوار باشند که حقوق از دست رفته خود را بدست بیاورند، با انتقال تبعیضها و تفاوتها به اندام آنها، در واقع با زبان آشکار فریاد میآورند که تبعیض علیه زنان به خود زنان مربوط میشود و کاری از هیچکس و هیچ جریانی و هیچ انقلابی ساخته نیست۱».
در دنیای دموکراسی غرب هر کنشگر سیاسی و فرهنگی، و حتی هر کنشگر اجتماعی حق دارد که با آراء و رفتارهای فمنها مخالف باشد، و یا موافق، فکر نمیکنم کسی به آنها نسبت زنستیزی بدهد. خیلی از فمنیستها با فمنها مخالف هستند، اما در ایران گویی هر نوع انتقادی تجاوز به هیمنه توتمی است که خود را در رشتهای از تابوها پیچانده است. شاید تا اندکی بتوان این واکنشها را درک کرد، چون زنستیزی در فرهنگ حکمرانی جمهوری اسلامی چنان زخمی بر ذهن زنان ما نواخته که از ترس، هر انتقادی را به حکایت ریسمان سفید و سیاه تبدیل میکنند. اخیراً آقای دکتر عبدالکریم سروش انتقادی را متوجه یکی از هنرپیشههای سینمایی کرد که به تازگی در کمپین اپوزسیون ایرانیان فعال شده است. از دید نگارنده دو امر بدیهی است. هر ایرانی با هر گرایشی حق دارد در تعیین سرنوشت کشور فعالیت کند. این حق، هیچ استثنایی بر هیچ فردی نمیزند، هرچند حدودی بر نقش افراد میزند. اما یک حق دیگر هم وجود دارد، و آن اینکه هر فردی حق دارد در محدودههایی که برای اخلاق تعریف میکند، تنها اظهارنظر کند، و تنها در حوزه شخصی خود عمل کند. هیچ محدوده اخلاقیای را نمیتوان، جز آنچه خودِ جامعه انتخاب میکند، به شرط اینکه حقوق اقلیت نقض نشود، و امکان دیکتاتوری اکثریت علیه اقلیت به وجود نیاید، برای جامعه تعیین کرد. من شخصاً نحوه اظهارنظر عبدالکریم سروش را نمیپسندم، به خصوص اینکه ایشان همراه با یکی دو فیلسوف سرشناس دیگر، همواره با زبان گزنده با منتقدین و مخالفان خود برخورد کردهاند. اما اینها همه مهم نیست، چون بالاخره یک فیلسوف دینی حق دارد درباره یک امر اخلاقی موضع انتقادی تند داشته باشد. با این وجود لازم است چند نکته را توضیح دهم، بدین خاطر که پوسته فرهنگیای را که اهداف سیاسی را تعقیب میکند جدا کرده باشم.
در اینجا به یکی از این واکنشهای صریح اشاره میکنم، چون فکر میکنم بقیه واکنشها به طور ضمنی انعکاسی از همین واکنش صریح باشند. نویسندهای در انتقاد به اظهارات عبدالکریم سروش مینویسد: «برخی از سخنان اخیر عبدالکریم سروش من را بهمانند بسیاری دیگر شگفتزده کرد و آزرد. اگر در همین نزدیکیها دیداری بهرسم این سالها با او دست میداد و از من میپرسید در یک کلمه «معترضان جنبش ژینا چه میخواهند؟» میگفتم: برهنگی! ۳». همینجا توضیح بدهم، در یک دموکراسی تمام عیار که من طرفدار آن هستم، زنان حق دارند پوشش خود را به طریقی که میخواهند انتخاب کنند. ممکن است من با برهنگی مخالف باشم، اما برهنگی زنان ربطی به هیچکس، از جمله بیشتر از همه ربطی به نگارنده همین یادداشت ندارد. دموکراسی تمام عیار بدون عوارض نیست. اما منافعش و حقوقش بر عوارضش میچربد. از جمله اینکه، راه رشد از دل همین دموکراسی بیرون میآید. برهنگی یکی از عوارض این دموکراسی است، لذا جوانان و طرفداران برهنگی نیازی نیست به جامعه بگویند، حتماً ما دنبال برهنگی هستیم. اما بعضی نظرها چون میدانند برهنگی (نه حجاب) پاشنه آشیل دینداری است، میکوشند مبارزهای را که زنان و دختران به حق با حجاب اجباری شروع کردهاند مغتنم شمارده، و با تقدیس برهنگی، تیرخلاصی به پاشنه آشیل دین بزنند.
در یک جامعه آزاد، امر برهنگی دین را تضعیف نمیکند، به قول معروف عیسی به دینش و موسی به دینش. آنقدر که اجبار و لو به پوشش دین را تضعیف میکند، در آزادی پوشش، برهنگی تضعیف کننده دین نیست. اما در اینجا بحث روی آزادی پوشش نیست، که یک امر بدیهی است. بحث روی دو امر اخلاقی است. یکی اخلاق دینی که ناظر به پوشش است و یکی اخلاق برهنگی است، که آگاهانه یا ناآگاهانه بدون دشمنی با دین، نمیتواند امر به برهنگی بدهد. هر فردی، حتی یک دیندار میتواند از حق پوشش آزاد و حتی از حق برهنگی یک هنرپیشه دفاع کند، اما در امر دینی و در نگاه یک دیندار برهنگی نه تنها حق نیست، بلکه ضدیت با اخلاقی است که دین دعوی آن است. این دو مسئله با هم فرق دارند، تفاوتی که منتقدین ندیدند. در نتیجه، یک دیندار و یا یک فیلسوف دینی حق دارد که دعوی اخلاقی خود را در مخالفت با برهنگی بیان کند. پوسته سیاسی که باید از امر فرهنگی جدا شود، همینجاست. همینجاست که در دفاع از حق برهنگی، امر برهنگی را حق بشماریم.
اگر بخواهیم ماهیت جنبش را به برهنگی تقلیل بدهیم، به غیر از اینکه در همین شبکههای تلویزیونی که کوشش دارند به شکل ناهنجاری حق مالکیت بر بدن را ترویج کنند، و حتی از کشته شدههای جنبش تا آنجا که از دستشان برمیآید و فیلم و عکس به آنها میرسد، نمادهای سکسی نمایش دهند، اما در همین شبکهها موارد بسیار بوده که صدای زنان غیرمحجبهای را منعکس کردهاند که هرگز دنبال برهنگی نیستند، و میگویند، این تبلیغات حکمرانان جمهوری اسلامی است که چنین وانمود میکنند که زنان و جنبشگران دنبال برهنگی هستند. در حقیقت یک نوع همزبانی میان آن منتقد محترم با امثال احمد خاتمی وجود دارد، که جنبش را در عنصر برهنگی ماهیتزدایی و هویتزدایی کنند. حالا در فرصت مناسب مطالبی در خصوص انگیزههای هویتزدایی از جنبش خواهم نوشت، اما تا همینجا عرض کنم، چنین تعریفی از جنبش، چگونه میتواند جامعه دیندار را و نسلهای پیشین را با خود همراه کند؟ مگر نه تلاش کنشگران همه این بود که جمعیت خاکستری را به جنبش بکشانند، آیا تعابیر و تعاریفی از این قبیل، ناقض آن تلاشها نیستند؟ این چه تعبیری است؟ افراطیترین کنشگران فمنیسم سکسی، این گونه به تقدیس برهنگی نمیپردازند، که بعضی در مقام تفسیر و لابد دفاع از جنبش، به تقدیس برهنگی میپردازند.
[email protected]
https://t.me/bayane_azadi
پانوشتها:
۱- مقاله حق بدن من، https://www.radiozamaneh.com/232401/
۲- مقاله، سروش علیه عبدالرکیم سروش https://www.zeitoons.com/109388
خرده حسابی با ساواک و آقای پرویز ثابتی، شادان کیوان
سلطنت و شکل و محتوای حکومت، شهاب برهان