عدهای براین باورند که انقلاب ۵۷ مردمی و گامی اول برای آزادی و دموکراسی بوده که به شکست در اهداف خود منتهی شده است. علت مهم این شکست را توطئه خمینی و وعدههای دروغین او میدانند. در شرایط کنونی نیز در راه پیروزی انقلاب و دموکراسی در ایران نگران توطئههای مجدد، به ویژه از طرف سلطنت طلبان، در جهت انحراف انقلاب مردمی میباشند. به عنوان نمونه میتوان به نوشته آقای حنیف یزدانی " چرا ایرانیان انقلاب کردند؟ ۵۰ وعده خمینی در پاریس" که در سایت اخبار روز ۱۳ اسفند ۱۴۰۱ منتشر شده توجه کرد. در ارزیابی از انقلاب ۵۷ نویسنده مقاله آنرا بیانگر آرمانهای "آزادی و آرمانهای تاریخی ایرانیان " میداند. دلیل انتخاب خمینی به رهبری از طرف مردم نیز به نظر نویسنده بخاطر دم زدن وی "از ولایت جمهور مردم و سایر حقوق مردم" و وعدههای او بوده است. مردم " در پی این وعدهها به یک مرجع تقلید اعتماد کردند و استبداد مطلقه شاه را سرنگون کردند. " نویسنده نتیجه گیری میکند که این "انقلاب و سرنگونی استبداد، اولین قدم برای رسیدن به دموکراسی هست و نه ایستگاه پایانی. "
برای اثبات این ادعا او مجموعهای از وعدههای خمینی را یکجا سرهم کرده و حتی باین نتیجه میرسد که این خمینی " بود که تسلیم آزادی خواهان شده بود و نه برعکس! ". " نویسنده فراموش میکند که در سر لوحه وعدههای خمینی برقراری حکومت اسلامی قرار داشت و وعدههای او مبنی بر حقوق بشر، آزادی بیان و مطبوعات و آزادی زنان در انتخاب پوشش، صفت "اسلامی" را یدک میکشید. به عنوان مثال از دیدگاه خمینی آزادی مطبوعات، اجتماعات و احزاب مشروط بود به تامین "مصالح مردم "که حد و مرز آنرا اسلام تعیین کرده است (*). " حال اگر به فرض هم وعدههای خمینی را بدون شرط و شروط اسلامی و به ارزش ظاهری آن ارزیابی کنیم اکنون که کذب این وعدهها باثبات رسیده چگونه میتوان خلف وعده و موفقیت او را در فریب دادن مردم توضیح دهیم؟ پاسخ نویسنده مقاله خفقان ساواک است که به سبب آن سال ۵۷ " کسی نمیدانست که خمینی در سال ۱۳۳۲ علیه مصدق و جنبش دموکراتیک و استقلال طلبانه مردم عمل کرده است"! اگرچه شاید بتوان این نوع درک مواضع شخصیتهای سیاسی را از افراد عادی بی اطلاع انتظار داشت ولی چطور میتوان ادعا کرد که رهبری گروههای سیاسی خارج از کشور و بویژه جبهه ملی شناختی از مواضع خمینی در مورد دکتر مصدق نداشتهاند. توجیه دکتر موسویان، رئیس شورای مرکزی جبهه ملی ایران از دلیل پشتیبانی جبهه ملی از خمینی این است که او در پاریس جمهوری اسلامی را به "مثل همین جمهوری فرانسه. " تشبیه کرده است. "ما (رهبران جبهه ملی) وی اظهار میکند "برای مثل جمهوری فرانسه آمدیم و پای انقلاب ایستادیم! " (**) با توجه به اینکه خمینی بارها در سخنرانیهای خود حکومت اسلامی را هدف خود اعلام کرده بود شگفت آور است که پاسخ خمینی "مثل همین جمهوری فرانسه " را رهبران جبهه ملی بر فرض این که او از ماهیت جمهوری فرانسه آگاه است پذیرفتهاند و آنرا قابل تشبیه به حکومت اسلامی خمینی دانستهاند.. این سهل انگاری را باید از حول حلیم سقوط رژیم شاه در دیگ خمینی افتادن دانست. ولی متاسفانه رهبران جبهه ملی نه تصور درستی از آن حلیم و نه برداشت واقعی از دیگی که خمینی برایشان تهیه دیده بود داشتند. طولی نکشید که در قضیه مخالفت با قانون قصاص و به خاک و خون کشیدن تظاهرات و مرتد شناخته شدن جبهه ملی بهای این خام اندیشی خود را پرداختند.
ولی این اشتباه در مورد گروههای چپ به ویژه بسیار قابل تامل است. گروههای چپ معمولا خود را مجهز به اندیشه علمی متاثر از افکار مارکسیستی میدانند و پدیدههای اجتماعی را در ارتباط با زمینه تاریخی و اجتماعی آن تحلیل و ارزیابی میکنند. در تفکر مارکسیستی مواضع سیاسی گروهها و شخصیتهای سیاسی که بیانگر جریانات مهمی در جامعه هستند با توجه به موقعیت طبقاتی پایههای اجتماعی آنها ارزیابی میشود. اشتباه اساسی نیروهای غیر مذهبی در انقلاب ۵۷، در عدم تشخیص درست پایههای اجتماعی بالقوه خمینی به عنوان یکی از بارز ترین شخصیتهای مذهبی سنت گرا بود. اقشار جامعه که گرایشها، نیازها و منافع آنها در احیای مذهب سنتی در ایران بود و "مرجع تقلید" بودن خمینی برای آنها اهمیت داشت پایههای اجتماعی او را تشکیل میدادند.
"مردم" شرکت کننده در انقلاب شامل گروههای اجتماعی و سیاسی کثیری بودند با انگیزهها و اهداف مختلف. اگرچه ظاهرا همه در سرنگونی رژیم شاه هدف مشترکی داشتند ولی در این هدف دلایل مختلفی در سر داشتند. در جایگزینی سلطنت نیز هر کدام در اندیشه اشکال حکومت و برنامههای اجتماعی و اقتصادی گوناگونی بودند. نویسنده برای اثبات اینکه "مردم" به عنوان یک مقوله عام و واحد بخاطر وعدههای خمینی برای آزادی، حقوق بشر و یا ولایت جمهور انقلاب کردند،، دلیلی ارائه نمیدهد و در واقع آرمانهای خود را به جای آرمانهای همه مردم معرفی کند. برای فهم انگیزه شرکت "مردم" پیرو خمینی در انقلاب میتوان به تجربه بعد از انقلاب استناد کرد. به ویژه به زمانیکه خمینی برخلاف "وعده"هایش دستور قلع و قمع کردن روزنامه و نیروهای مخالف خود را صادر کرد، و دیگر ماهیت وعدههای او آشکار شده بود. آن "مردم" نه تنها برای "آزادی" و علیه استبداد مطلقه ولی فقیه شورش نکردند بلکه در حمایت از آن نیز کوتاهی نکردند. چطور ممکن است مردمی که برای آرمانهای آزادیخواهانه انقلاب کردهاند بعد از گذشت زمان کوتاهی پشتیبان حکومتی آزادی کش که حاصل این انقلاب بود باشند؟
علاوه براین نویسنده علت "شکست" انقلاب را در جمع شدن "قدرت سیاسی و مذهبی در خمینی" ارزیابی میکند. او توضیح نمیدهد که چطور چنین جمع شدنی توانست صورت بگیرد جز این که خمینی از پشتیبانی اکثریت مردم علیرغم برقراری استبدادی تمامی خواه، و گسترده تر از رژیم شاه، برخوردار بود. آیا این دلیل کافی نیست که نویسنده را متقاعد کند که این طیف مردم که اکثریت شرکت کنندگان در انقلاب و حامیان جمهوری اسلامی بودند فریب خوردگان وعدههای خمینی نبودند؟ " فریب خوردگان" واقعی کسانی هستند که هنوز فکر میکنند انقلاب ۵۷ به دلیل وعدههای خمینی برای آزادی و دموکراسی صورت گرفته است. این افراد از آنجا که قادر به تحلیل پدیده خمینی با توجه به پایههای اجتماعی مذهب سیاسی و نقش تاریخی روحانیت سنتی نیستند وعدههای خمینی را "توطئه " و خود را فریب خورده میدانند.
در میان بخش غیر مذهبی شرکت کننده در انقلاب گروههای چپ هژمونی گستردهای داشتند. در دوران انقلاب این گروهها عمدتا تحت تاثیر افکار مارکسیستی لنینیستی بودند که نه درک درستی از روابط دموکراتیک و نه فهم سنجیدهای از ماهیت ارتجاعی مذهب سنتی و پایهها اجتماعی بالقوه خمینی داشتند. نویسنده مقاله که "تفکرات استبدادی" را مشخصه تفکرات مارکسیستی لنینیستی و استالینیستی میداند، متاسفانه تاثیر این تفکرات را در ارزیابی از انقلاب ۵۷ نادیده میگیرد. وی کسانی را که زمان انقلاب به ادعای او چنین تفکراتی داشتهاند و اکنون به درستی منکر ماهیت دموکراتیک و آزادیخواهانه انقلاب هستند به طرز غیر قابل فهمی به "ضعف فکری، کم اطلاعی و حتی ضعف شخصیتی"! "پیروی از مد روز و باب میل رسانه ها"، "جنگ با تاریخ" متهم کرده است. در مورد ضعف فکری قابل توجه است که نویسنده دلیل گول خوردن خود از وعدههای خمینی را عدم اطلاع از موضع او نسبت به دکتر مصدق میداند. یک چنین توجیهی نشانگر این است که تفکر نویسنده در مورد تشخیص مواضع شخصیتهای مرجع سیاسی محدود به چنین روش سطحی است. از سوی دیگر در ماههای آخر قبل از انقلاب خفقان ساواک دیگر نمیتوانست مانع گردش اطلاعات در باره خمینی، سابقه سیاسی و مواضع واقعی او باشد همانطور که قادر به جلوگیری از انتشار "وعدههای او " بطور گسترده در سطح جامعه نبود. کسانی که لزوم آگاهی از مواضع خمینی را تشخیص میدادند درآن برهه زمانی امکان دسترسی به نوشتههای او را داشتند ولی متاسفانه همه آنچنان مسحور تماشای چهره خمینی در ماه بودند که از تماشای چهره واقعی او غافل شدند. از این رو بهانه "خفقان ساواک" برای پوشاندن ضعف فکری خود در واقع نشانگر ضعف شخصیتی میتواند باشد. نویسنده مقاله نشان میدهد که هنوز بعد گذشت بیش از چهل سال افرادی نظیر وی که مدافع انقلاب ۵۷ هستند از اشتباهات خود درس نگرفته و پیرو تفکراتی هستند که به فاجعه جمهوری اسلامی منجر شد و اکنون نیز با تئوری "توطئه" به تضعیف اتحاد نیروهای مخالف حکومت اسلامی یاری میرسانند.
اشتباهات اپوزسیون غیرمذهبی در پذیرفتن رهبری خمینی علاوه بر "تفکرات استبدادی " ناشی از فقر تئوریک و نا آگاهی از روشهای تحلیل جامعه شناسانه بود. این نیروها هرگز موفق به درک تغییرات ریشهای که در جامعه ایران در دهههای آخر رژیم شاه صورت گرفته بود نشدند. ابعاد شگرف انقلاب سفید و اصلاحات ارضی که به دگرگونهای اساسی در ساختار جامعه انجامید بدر ستی ارزیابی نشد و نقشی در استراتژی سیاسی نیروهای چپ ایفا نکرد. عمده پنداشتن سیاست استبدادی و نادیده گرفتن تغییرات بنیادی اجتماعی و فرهنگی در زمان شاه موجب شد که این تغییرات، سطحی و هیاهوی تبلیغاتی ارزیابی شود. تصور این بود که شاه مستبد قادر و مایل به تغییرات اساسی نمیتواند باشد تا ایران را بسوی رشد صنعتی و جامعه شهری سوق دهد. تنها گروه مخالف رژیم که با اکراه این تحولات را "بطور عینی مثبت" میدانست حزب توده بود و باین دلیل به انواع اقسام اتهامات از جمله سازش گری محکوم شد. کوششهای شاه جهت فعال کردن زنان در امور اجتماعی از جمله رفرم قوانین خانواده و حق رای تبلیغات بی اثر برداشت شد. تصور این بود که ممکن نیست شاه دیکتاتور که با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ در سلطنت ابقاء شده بتواند بانی دگرگونیهای اساسی و مثبتی در جامعه بشود و ضربه مهلکی به فئودالیسم و اقتصاد وابسته به کشاورزی بزند. خصومت و خشم ناشی از به قول نیچه رسانتیمان (***) resentment آنان نسبت به شاه موجب شد حتی نتایج آشکار تغییرات اجتماعی سیاستهای رژیم شاه را نادیده بگیرند. امری که هنوز بر تفکر برخی از روشنفکران چپ نسبت به تجربه سلطنت پهلوی و جریان سلطنت طلب کنونی تسلط دارد. نیروهای چپ تصور میکردند که بایستی انگیزه واقعی شاه را در این تغییرات پیروی از سیاست ضد کمونیستی امریکا بدانند و نتایج نامطلوب آن را برای ایران، که به نظر آنها نابودی کشاورزی و گسترش فقر در دهات و وابستگی بیشتر به سرمایه داری جهانی بود، افشا کنند. حتی وقتی شاه موفق شد توسط اپک درآمد نفت را چندین برابر کند باز هم اصرار نیروهای چپ در این بود که این در پیروی از سیاست کمپانیهای نفتی است. اینکه این ازدیاد قیمت نفت به بحران اقتصادی در غرب منجر شد و در نتیجه خصومت دول غربی را علیه شاه برانگیخت یک لحظه به فکر نیروهای اپوزسیون خطور نکرد.
تغییر بنیادی سیاسی از طریق مبارزه مسلحانه و چریکی و مبارزه حادتر علیه رژیم شاه برای تصرف قدرت سیاسی تنها راه تغییر قلمداد شد و این گفته مائو که "قدرت سیاسی از لوله تفنگ بیرون مِی آید" بیش از هر زمان به استراتژی نیروهای اپوزسیون بدل شد. بحث و جدل گروههای چپ بر سر این بود که آیا مدل چینی "محاصره شهرها از طرف دهات" و یا مدل کوبائی "جنگهای چریکی" مناسب تر برای انقلاب در ایران است. و این در زمانی رخ داد که جامعه ایران شاهد رشد شتابان طبقه متوسط و توسعه اقتصادی بی نظیر سالهای ۵۰ بود و به تدریج به جامعه شهری و گسترش جامعه مدنی و نهادهای غیر دولتی گرایش یافته و فعالیت مدنی و فرهنگی بیش از هر زمان امکان پذیر بود.
در گرایش چپ که پیرو تفکرات مارکسیستی سنتی و دکماتیک است نقش فرهنگ در جامعه رو بنائی و تابع روابط اقتصادی و بازتاب مبارزه طبقاتی در جامعه ارزیابی میشود. در نتیجه به تاثیر آن در جامعه اهمیت چندانی داده نمیشود. تنها توجه این گرایش به نهادها و کنشهای فرهنگی به تبلیغ افکار مارکسیستی کلیشهای و یا به آثاری است که بیانگر مبارزات سیاسی علیه رژیم حاکم است. گروههای چپی که پیرو این فرهنگی سیاست زده هستند به نفوذ در میان طبقه متوسط رو به رشد، بویژه به قول گرامشی روشنفکران سنتی، نظیر آموزگاران مدارس، هنرمندان، فعالین ارتباطات جمعی، کارمندان جهت بسط هژمونی اندیشههای دموکراتیک و سکولار اهمیتی نمیدهند. از آنجا که عامل تغییر سیاسی طبقات محروم و بویژه طبقه کارگر دانسته میشود مخاطبین عمده این گرایش گروههائی در جامعه هستند که در زمینه تولید فرهنگ نقش ناچیزی دارند. مبارزه سیاسی برای گروههای اپوزسیون چپ صرفا به شکل حکومت معطوف و برای این منظور ایجاد گروه یا حزب سیاسی تنها راه مبارزه دانسته شد. متاسفانه این تفکر هنوز در میان اپوزسیون کنونی تداوم داشته و در نتیجه ما شاهد دهها گروه و یا حزب سیاسی پراکنده هستیم.. نیروهای ملی نیز که عمده هدفشان اقناع شاه به سلطنت و نه حکومت به شکست انجامیده بود و ضمنا هیچ راه دیگری را برای تغییر، از جمله اصلاح و رفرم تدریجی از درون جامعه، ممکن ندانستند از صحنه فعالیتهای سیاسی کنار کشیده و سیاست انتظار در پیش گرفتند.
از سوی دیگر مهاجرت عظیم روستاییان به شهرها و نفوذ نیروهای مذهبی در میان این قشر مورد توجه نیروهای غیر مذهبی قرار نگرفت. ازین رو از اهمیت شکل گیری نیروی بالقوهای که میتوانست پایههای اجتماعی عظیمی برای رشد مذهب و به ویژه مذهب سیاسی باشد غافل بودند. عدم توجه به این پتانسیل و غفلت از طرح و پیشبرد سیاستهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی که مانع از پیوند نیروهای مذهبی به این خیل عظیم مهاجرین و تبدیل آنان به پایههای اجتماعی مذهب و مذهب سیاسی بشود، اشتباهی بود که رژیم شاه به قیمت سرنگونی خود پرداخت. ولی اشتباه و کوتاهی نیروهای غیر مذهبی در توجه به این امر کمتر از شاه نبود. این نیروها نتنها کوچکترین نگرانی از رشد مذهب سیاسی به رهبری خمینی نداشتند بلکه از آنجا که آنرا موثر در مبارزه برای سرنگونی رژیم شاه میدانستند از رشد و نفوذ آن در صحنه سیاسی و اجتماعی استقبال و پشتیبانی کردند. جالب توجه است که برخی از افراد و گروههای اپوزسیون کنونی که منتقد سیاست رژیم شاه در برخورد به مذهب و رشد آن در سالهای قبل از انقلاب هستند فراموش میکنند که خود کوچکترین نگرانی در مورد نفوذ سیاسی نیروهای مذهبی نداشتند. اصولا اپوزسیون چپ آگاهی تاریخی از نقش مذهب و روحانیون مذهبی در ایران نداشتند و خطری که متوجه فرهنگ سکولار در ایران بود را درک نکردند.
متاسفانه کسانی در جریان چپ هنوز در تکرار اشتباهات خود پافشاری میکنند. با تقلیل دادن پیشینه سلطنت پهلوی به استبداد سیاسی، جنبههای اساسی این تجربه تاریخی را که مدرنیزه کردن جامعه است نادیده میگیرند. به سبب این تحولات مدرن از سوئی رشد جامعه مدنی و توسعه حقوق و آزادیهای اجتماعی به وقوع پیوست که پایه و اساس دموکراسی را تشکیل میدهد. از سوی دیگر گسترش فرهنگ سکولار در جامعه یکی دیگر از دست آوردهای دوران پهلوی است. بازتاب این دو پدیده را در موقعیت زنان در جامعه میتوان به آسانی مشاهده کرد. جنبش زن، زندگی و آزادی بدون وجود آزادیهای اجتماعی و ابعاد وسیع فرهنگ سکولار در جامعه غیرقابل تصور است. توسعه شهر نشینی، رشد صنایع، گسترش طبقه متوسط، بوروکراسی و دیگر عوامل جوامع مدرن از مشخصات اساسی جامعه در دوران سلطنت پهلوی است. جمهوری اسلامی علیرغم کوششهای بسیار توانائی نابودی این مشخصات اجتماعی را نداشته و اکنون مواجه با بحران اجتماعی و سیاسی ناشی از تضاد مذهب سنتی با آن شده است. با اطمینان میتوان گفت که اختناق سیاسی در رژیم پهلوی نیز در تضاد با مشخصات مدرن جامعه که در بالا ذکر شد بود و به سبب این تضاد محکوم به زوال و دموکراتیزاسیون در کلیه سطوح جامعه به تدریج در حال رشد بود. به دلیل این تضاد شاه، مسئول اختناق سیاسی، بحران اقتصادی سالهای آخر ناشی ازآن و مانع رشد فزاینده اقتصاد، نتوانست در زمان بحران سیاسی حتی در بین اقشار متوسط و بالای جامعه از حامیان جدی و فعال برخوردار باشد. در مخالفت با استبداد شاه که سبب اتحاد گسترده و سرنگونی رژیم شاه شد منافع متضاد، از سوئی تضاد جامعه سنتی با مدرنیزاسیون جامعه و از سوی دیگر تضاد استبداد با توسعه جامعه مدرن در ایران، از دیدهها پنهان ماند.
اکنون نیز که بیش از ۴۴ سال از انقلاب میگذرد کسانی مثل نویسنده مقاله فوق بجای تحلیل جامعه شناسانه از شعارها و مواضع گروهای سیاسی به تئوری "توطئه" برای فهم وعدههای خمینی و مواضع سلطنت طلبان متوسل میشود. وهم توطئه سبب شده است که نویسنده درپی راه حل برای خنثی کردن آن باشد. این راه به نظر او نیاز دموکراسی به "توازن قوا به سود آزادی"! است. او ظاهرا متوجه تناقض در این عبارت نیست. علاوه براین برای دست یابی به "توازن قوا" راهی که او انتخاب کرده است تشویق فعالیت در جهت رشد نیروهای مورد قبول او و به "سود آزادی" نیست. نویسنده میخواهد با تخطئه و تضعیف جریان سلطنت طلب و نه در یک رقابت سیاسی دموکراتیک که راه حل مطمئن تری برای پیشبرد دموکراسی است، این توازن قوا را برقرار کند!
توازن قوا که در روابط بین المللی به آن استناد میشود نظری است برای تضمین نظم جهانی در شرایطی که امکان توافق بر سر منافع مشترک و یا ایجاد مکانیزم فرا قدرتی برای رفع اختلافات وجود ندارد. استناد به این مفهوم در سطح ملی صرفا ناشی از عدم آگاهی به پایهای ترین مبانی جامعه شناسی درمورد نظم اجتماعی است. در تئوریهای جامعه شناسی نظم در جامعه یا براساس ارزشها و هنجارهای مشترک شکل میگیرد و یا به فرض وجود تضادهای لاینحل در جامعه، وابسته به قدرت مسلط یک گروه یا طبقه در جامعه است. مفهوم "توازن قوا" اگر براین فرض باشد که تضاد منافع قدرتهای اجتماعی غیر قابل اجتناب و توافق در مورد نظم اجتماعی ممکن نیست، برخلاف تصور نویسنده، تنها میتواند به بحران سیاسی، جنگ داخلی و نابودی نظم اجتماعی منجر شود.
کسانی که معتقد به تحلیل جامعه شناسانه از مواضع گروههای سیاسی هستند مواضع مشروطه خواهان را در ارتباط با خواستههای پایههای آن ارزیابی میکنند. شعارهای "فریبنده" آزادی خواهی این جریان سیاسی با خواستههای بخشی از جامعه که، طرفدار توسعه جامعه مدنی و آزادیهای اجتماعی و حفظ فرهنگ غیر مذهبی هستند، همخوانی دارد.، از آنجا که در حافظه تاریخی ایرانیان این خواستهها به عنوان دست آوردهای سلطنت پهلوی ضبط شده است پیوند مشروطه خواهان با این بخش از جامعه فهم است. قدرت سیاسی پادشاهی خواهان برخاسته از این پیوند است همانطور که قدرت سیاسی خمینی و قشر مذهبی در پیوند مواضع سیاسی آنان با خواستههای اقشار سنتی در ایران بود.. بنابراین تصور اینکه "بازماندگانی از رژیم پهلوی" بخواهند یا قادر باشند اختناق و دیکتاتوری گذشته را با پشتیبانی مردمی باز گردانند ناشی از عدم درک مکانیزمهای قدرت در جامعه است.
نظم دموکراتیک اجتماعی نیازمند توافق اجتماعی در مورد ارزشهای اساسی تصریح شده در حقوق بشر است. مشروعیت حاکمیت در نظام دموکراتیک با انتخابات آزاد قانونی تضمین میشود. ازین رو قدرت سیاسی در جامعه دموکراتیک نه براساس مشخصات فردی یا گروهی بلکه بر مبنای قوانین دموکراتیک جاری در انتخابات آزاد حقانیت مییابد. تا آنجا که گروههای سیاسی قدرت خود را به این نحو کسب میکنند "جمع شدن" قدرت در گروه مشخصی نمیتواند باعث نگرانی برای نابودی "دموکراسی باشد. در مناسبات دموکراتیک نحوه برخورد با تضادهای اجتماعی، از جمله اختلافات سیاسی گفتگو، انتخابات آزاد و رای اکثریت است. گروههای سیاسی مخالف جمهوری اسلامی که معتقد به نظام دموکراتیک در ایران هستند روابط خود را باید چنان تنظیم کنند که با ماهیت نظام دموکراتیک مطابقت داشته باشد. در نظام دموکراتیک کلیه گروهها و احزاب سیاسی در محدوده قوانینی که با رای مردم تعیین شدهاند حق حضور و فعالیت دارند و یکدیگر را رقیب و نه دشمن سیاسی میشناسند.
نویسنده مقاله به قصد توهین، و در همصدا ئی با عمال جمهوری اسلامی که شاهزاده (****) " را "ربع پهلوی" مینامند، او را "پهلوی کوچک" خطاب میکند. او سلطنت مشروطه خواهان را "بازماندگان رژیم پهلوی" و شریک جرم در "شکنجه، فساد اقتصادی، تجاوز به حقوق بشر، چپاول خاک و منابع ایران توسط بیگانگان" قلمداد میکند. در همین راستا اخیرا حملات خصمانه و مغرضانه به شاهزاده پهلوی افزایش قابل توجهی پیدا کرده است. این حملات با ادعای دفاع از آینده دموکراسی در ایران خود مروج بد ترین رفتار ضد دموکراتیک با عقاید مخالف است. مشخصه اصلی این حملات لفاضی و افشاگری است. استفاده از عبارات و جملاتی که صرفا به قصد تهییج احساسات خصمانه با ایجاد ترس و وهم صورت میگیرد در اندیشه ارتقاء روش تفکر مبتنی به عقلانیت نیست. به نظر میآید به فرض اینکه هدف وسیله را توجیه میکند توهین و افترا و بدنام کردن اشخاص بدون رعایت حیثیت آنان را مشروع میداند. یکی از بانیان این رفتار در فرهنگ سیاسی ایران حزب توده و یکی از سرسخت ترین مروجین آن حسین شریعتمداری کیهان است. تجربه شکست حزب توده و ماهیت ارتجاعی شریعتمداری پیروی از این رفتار را به آزادیخواهان و طرفداران دموکراسی تجویز نمیکند. هدف دموکراسی را نمیتوان با ابزار ضد دموکراتیک به دست آورد. کافی است به نتیجه این حملات در فضای مجازی که مخاطبین را درگیر زشت ترین توهینها به یکدیگر و عقاید مخالف کرده است توجه کنند تا بفهمند که به جای تمرین دموکراسی به بد ترین تمرین رفتار ضد دموکراتیک دست زدهاند.
از سوی دیگر به نظر میآید نویسندگان این مقالات تصور میکنند کار جمهوری اسلامی تمام شده است و اکنون دشمن اصلی آنان رضا پهلوی و پادشاهی خواهانند (*****). خیال باطلی که میپندارد بدون همبستگی همه نیروهای مخالف جمهوری اسلامی متعهد به اصول دموکراتیک و ایجاد جایگزینی معتبر و مقتدر، نابودی جمهوری اسلامی میسر است. افراد نگران از نفوذ شاهزاده پهلوی و سلطنت طلبان در واقع به توانائی او در جلب پشتیبانی مردم علیه جمهوری اسلامی اذعان دارند. اگر نه نگرانی آنها موردی ندارد. این امر دلیل دیگری است بر این که همبستگی با این جریان سیاسی و نه دشمنی با آن در مبارزه برای نابودی نظام موجود ضروری است و همکاری با شاهزاده پهلوی را به تداوم جمهوری اسلامی باید ارجحیت داد.
(*) سید علیرضا بهشتی، مرضیه حاجی هاشمی، "چگونگی شکلگیری اصل ولایت فقیه به منزلة ساخت قدرت در جمهوری اسلامی. " مجلة مطالعات اجتماعی ایران، دورة دهم، شمارة ۱، بهار ۱۳۹۵، صفحه ۴۶
(**) سخنرانی دکتر موسویان رئیس شورای مرکزی جبهه ملی ایران در پیش کنگره سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور.
(***) رُسانتیمان (به فرانسوی: Ressentiment) که به فارسی مقصر تراشی، کین توزی ترجمه شده است اصطلاحی است که داریوش آشوری آنرا احساس دشمنی نسبت به آنچه کسی به عنوان علت ناکامی خود میشناسد تعریف کرده است. در آن دشمن مسئول تمام ناکامیها و منشاء تمام ظلمات است. احساس کینه توزی به دشمن بر دیگر احساسات از جمله واقع بینی غلبه میکند و عملا مانع تفکر منطقی و عقلانی از جمله پذیرفتن مسئولیت خود در مقابل وضعیت میشود.
(****) عنوان "شاهزاده" که در زبانهای لاتین "Prince" یا واژههای مشابه خطاب میشود حتی به شاهزادههای که دیگر ادعای سلطنت ندارند و صرفا به مردان خانوادههای سلطنتی در اروپا اطلاق میشود. عنوان شاهزاده میتواند صرفا جنبه توصیفی داشته و الزاما بار سیاسی ندارد. امتناع مخالفین سلطنت از استفاده از این عنوان شاید به این دلیل است که، از قضا، گمان میکنند لقب شاهزاده اعتبار سیاسی رضا پهلوی را افزایش میدهد!
(*****) علاوه بر رسانتیمان که بدان اشاره رفت علت حملات بسیار خصمانه کنونی علیه خاندان پهلوی را میتوان با استناد به مقولهای که به انگلیسی Scapegoating گفته میشود توضیح داد.. یک مثال از این مقوله دشمنی و حمله به مهاجرین تازه وارد بی دفاع به عنوان علت بیکاری است. کارگران محلی که در مبارزه علیه نیروهای قدرتمند جامعه، علت واقعی بیکاری در یک کشور، به علت پراکندگی سندیکائی خود را نا توان میبینند مهاجرین را مورد حمله قرار میدهند. احزاب دست راستی از این مقوله سوء استفاده زیادی برای جلب رای از طریق برنامههای ضد مهاجرت میکنند. تبلیغ برای تشدید مجازات و کاهش آزادیهای فردی با حمله به مجرمین به عنوان عاملین مشکلات جامعه یکی دیگر از نمونههای این مقوله است. کسانی که در دشمنی با جمهوری اسلامی، علت واقعی ناکامیهای مردم ایران، احساس عجز و ناتوانی میکنند در جستجوی دشمنی هستند که حمله به آن در توانشان باشد. دشمنی با جمهوری اسلامی که منحصر به نوشتن مقاله است دیگر نتیجه چندانی ندارد در صورتی که دشمنی با خانواده پهلوی و نوشتن مقالههای خصمانه هنوز شاید مورد توجه قرار گیرد و موثر دانسته شود.