Friday, Mar 24, 2023

صفحه نخست » کِلوس وُن اِشتُفِن برگ، افسری دلیر که کوشید هیتلر را نابود کند، کوروش گلنام

Stauffenberg.jpgاین مقاله که در ۴ دی ۱۳۹۸ ـ ۲۵دسامبر ۲۰۱۹ منتشر شد، بازخوانی و بازنشر می‌شود ـ کوروش گلنام

• پیش بینی کرده‌اند اگر ترور موفق شده و هیتلر هلاک می‌شد، میلیون‌ها نفر زنده می‌ماندند


کسی چون او نتوانسته بود تا این اندازه برایِ نابودیِ سرچشمه تبهکاری‌هایِ نازیست‌ها، هیتلر، کوشش کرده و نزدیک‌ترین سؤقصد به ‌او را سازماندهی کند. بی‌باکی او مثال زدنی و نادر است. افسری که نه هرگز به حزب‌نازیست پیوست و نه در برابر هیتلر و رویارویی با او، واژگونه ژنرال هایِ گردن کُلُفت که از هیتلر بیم‌داشتند، دست و دلش لرزید. در همه زندگی کوتاهش با قامتی راست و سرافراز زندگی کرد و با شرافت جان‌باخت.
***

کِلوس وُن اِشتُفِن برگ (۱) در ۱۵ نوامبر ۱۹۰۷ در خانواده‌ای از توان‌مندانِ بزرگ آلمان (آدل‌ها ـ زمین داران بزرگ) در ایالتِ بایرن به دنیا آمد. پدرش از پادشاهی‌خواهانِ سرسختی بود که پس از برقراریِ جمهوری در آلمان نیز هرگز حتا نپذیرفت که برایِ نمونه یک‌بار دیگر در تِآترِ پیشینِ سلطنتی، که اکنون نامش دیگر شده بود، پا بگذارد. او بیش از اندازه و تا حدِ وسواس در انجامِ کارهایِ اداری حتا کوچک‌ترینِ آن‌ها حساس و دقیق بود. در وقتِ آزادش ولی دوست داشت به راست‌و‌ریس کردنِ کارهایِ ساختمانِ بزرگِ سکونتِ خانواده، که در حقیقت کاخی بود، یا به باغچه‌ها و گل‌ها به‌پردازد. مادرِ کِلوس ولی درست واژگونه او، هیچ کِششی به این جلوه‌هایِ زندگی نداشت و گریزان از هیاهویِ زندگی به کتاب، شعر و موسیقی پناه می‌برد. حافظه‌ای نیرومند داشت و بخش هایی دراز از نوشته‌هایِ شکسپیر و گوته را از بَر می‌خواند. سه پسرِ خانواده، کِلوس و برادرانِ دو قلویِ دوسال بزرگ‌تر از او برتولد (۲) و الکساندر (۳) از هر دو سو تاثیر ویژه گرفته بودند. آنها دقت و سر‌سختی در انجامِ کارها، ناسیونالیسم محافظه‌کارانه (خواهان سیستم پادشاهیِ گذشته و مخالفِ پارلمانتاریسم) و ایمان مذهبی را از پدر و عشق به هنر‌وادبیات را از مادر در خود پروراندند. کِلوس ویلون‌سل می‌نواخت، برتولد پیانو و آلکساندر ویلون. بنا بر تز و تئوری‌ای که جری گرابر در کتابِ "اِشِتُفِن برگ و سؤقصدبه هیتلر" (۴) از آن نامبرده است، "زن و مردی که در دو قطبِ ناهم‌گون هم قرار‌دارند، می‌باید با یکدیگر ازدواج کنند" تا از دیدِ او چرخ خانواده درست تر چرخیده و فرزندان با ویژگی‌هایِ گوناگون بار بیایند. او کِلوس را بهترین نمونه این چنین پیوندها دانسته است. روشن است که هدفِ نویسنده از بیان این موضوع حتما درک‌وتوان کنار‌آمدن و هم‌راهی این دو سویِ ناهم‌گون با یکدیگر است که بهره‌ مثبت دارد و گرنه همه زندگیِ این دو تن با بر داشت‌هایِ گوناگون بدون درکِ درستِ و درخور، بدون گذشت و هم‌راهی و تکیه بر زمینه‌های مثبت هر یک از دو سو، با دعوا و درگیریِ هر‌روزه سپری شده و سرانجامِ تلخی خواهد داشت.
کِلوس در دوران جوانی از پیروان سر‌سخت شاعرِ آلمانی استفان ژُرژ (۵) و ایده هایِ او بود و در گفت‌و‌گوها با دوستان و دیگر افسران تکه‌هایی از شعرهایِ او را، به شیوه مادر، از بَر می‌خواند.
***
کِلوس هیچ کمبودی در زندگی نداشت. هر‌سه برادر خوب درس‌خوانده و آموزش‌دیده بودند. او که قرار بود آرشیتکت شود، یک‌باره در ۱۹ سالگی (۱۹۲۶) اعلام داشت می‌خواهد به ارتش پیوسته و به کشورش خدمت کند. برای او دو ویژگی بر جسته را نام برده‌اند که نتیجه‌اش سر‌انجام تصمیم برایِ نابودیِ هیتلر بود. یکی باور مذهبی‌ای که از پدر و خانواده پدریِ او، که به‌شدت پی‌رو مذهبِ کاتولیک بودند، به او رسیده بود (همه افسرانِ شرکت کننده در کودتایِ ناموفق هم‌راه او پیوندهایِ مذهبی داشتند) و دیگری حس ناسیونالیستیِ استوارِ او. البته ناسیونالیست نه به معنای نژاد‌پرستی‌ای که نازیست‌ها اعتقاد داشتند بلکه میهن‌دوستیِ پاک. این انگیزه نیرومندیِ بود برایِ احساسِ شرم شدیدِ او از آن‌چه هیتلر بر سرِ آلمان و دیگر کشورها آورده بود و او آن‌را شرمی تاریخی برایِ مردمِ آلمان می‌دانست و بر آن شد که سرچشمه این شرم‌ را از میان بردارد.
"کارل شنک گراف وُن اِشتِفُن برگ" (۶) نوه کِلوس در مصاحبه‌ای با روزنامه نگار سوئدی "یونی شِبلوم" (۷) در ۲۰ ژوییه ۲۱۰۹ که به مناسبت ۷۵ سالگی سؤقصد به هیتلر وسیله کِلوس در نشریه "اِیلِ" (۸) منتشر شده است حکایت می‌کند که چگونه این سال‌ها:
"حزبِ دست راستی و نژاد پرست آلمان" آ. اف. د" کوشش می‌کند تا از نامِ کلود، میهن‌دوستیِ و اندیشه‌هایِ آن روزگارِ او که علیه پارلمانتاریسم و لیبرالیسم بوده و با دموکراسی به مفهومِ روزگارِ ما آشنایی نداشته و امروزه در میان ما نیست تا دیدگاه‌هایِ امروزِ خود را بیان‌کند"،
با دادنِ آگاهی‌هایِ نادرست، به‌سودِ خود بهره بگیرند. آن‌ها برای فریبِ مردم حتا به‌تازگی یک‌هم‌وند (عضو) جوانِ خود را که در درونِ حزب، کِلوس را خائن خوانده بود، از حزبِ خود اخراج کرده‌اند. نوه و خاندان کِلوس ولی هُشیارند و اجازه بهره برداری از کِلوس و دیدِ ناسیونالیستی میهن دوستانه او را به‌این حزب نداده و افشاگری می‌کنند.
اصل مقاله برایِ آنها که به زبان سوئدی آشنایی دارند در لینکِ زیر:
https://svenska.yle.fi/artikel/2019/07/20/hans-farfar-genomforde-attentatet-mot-hitler-den-20-juli-1944-jag-far-ofta-fragan
***
کِلوس خوش‌سخن، خوش‌برخورد و در انجامِ کارهایش بسیار موشکاف و پی‌گیر بود. در آغاز تا اندازه‌ای با باورهایِ ناسیونالیستی حزبِ‌نازیست نزدیکی حس‌کرده بود ولی هرگز به آنها نپیوست و اندک، اندک از آن‌ها دوری گزید. رویدادی که بر او اثرِفراوان نهاد، نهم شبِ نوامبر ۱۹۳۸ بود که با نامِ"شبِ کریستالی ("یا شبِ شیشه‌ها و بلورهایِ شکسته) خوانده می‌شود. شبی که نازیست‌ها به فروشگاه‌ها، کنیسه‌ها و خانه‌هایِ یهودیان در شهرهایِ آلمان و اتریش یورش برده، شیشه‌ها را خُرد کرده و مکان‌هایی را به آتش کشیدند و با خاک یک‌سان کردند (تقریبن همه کنیسه‌ها را). فردای‌ِآن‌شب خیابان‌ها پُر از خُرده‌شیشه بود و به‌این سبب آن‌شب را شبِ‌کریستالی یا شیشه‌ای خوانده‌اند.
پس از این‌رویداد کِلوس که مخالفِ این تبهکاری‌ها بود و رفتار با یهودیان را شرمی‌بزرگ برایِ آلمان می‌دانست، به مخالفان پیوست. در این زمان او هنوز افسرِ جوانِ ۳۱ ساله‌ای بود. او ولی در ارتش ماند و سال هایِ۴۲ـ ۱۹۴۱ سیاستِ برون‌مرزیِ نازیست‌ها را نیز به‌چشم دید و تجربه کرد. در ۱۹۴۳ به تونس در آفریقا فرستاده‌شد و در یورش هواپیماهایِ متفقین به‌سختی آسیب داد و دست راست، چشمِ چپ و دو انگشت از انگشتانِ دستِ چپش را نیز از دست داد.
***
در ۱۹۴۴ با گروهی از افسران و فرماندهان برنامه نابودیِ هیتلر را تهیه‌کرد. او به‌عنوانِ افسری جوان، شایسته و به‌شدت آسیب‌دیده در جنگ، در ارتش موقعیت ویژه‌ای داشت که می‌توانست بی دردِ‌سر به محل فرماندهی هیتلر نیز برود. برادرش برتولد و زنش نیز با او هم‌خوان بودند. دوبار نقشه ترور ناکام ماند زیرا کِلوس می‌خواست نزدیکانِ تبه‌کارِ هیتلر به‌ویژه دوتن از آن‌ها"هِرمان یورینگ" (۹) و "هنریش هیملر" حتمن در جلسه باشند تا آنها نیز نابود شوند. در هر دو کوشش و برنامه‌ریزی چون قرارنبود این دو‌تن در نشست باشند، برنامه اجرا نشد. روز ۲۰ ژوییه ۱۹۴۴ ولی تصمیم گرفته شد که به‌هر‌شکل که شده دیگر درنگ نکرده و برنامه ترور را اجرا‌ کنند. در این روز نشستی برای ارزیابی وضعیتِ جنگ در ویلایِ هیتلر در "وُلف شانزه"، که مهمترین ستادِ برنامه‌ریزیِ نظامیِ او بود و در میانه جنگل در محافظت شدید قرار داشت، تشکیل‌می‌شد و کِلوس می‌باید گزارشی را به هیتلر می‌رساند. او می‌دانست که چه‌کارِ پُر ریسکی را انجام می‌دهد. با همسرش که بدرود گفت از او قول گرفت که از فرزندانش خوب مراقبت کند. در این هنگام او ۳۷ سال داشت، دارایِ چهار فرزند و همسری که بار‌دیگر باردار بود.
کِلوس طرحی بسیار دقیق ریخته بود که به "برنامه والکیرا" شهرت یافت و فیلمی در باره آن نیز با همین‌نام ساخته‌شد. او با یاریِ افسری که هم آجودان‌اش بود و هم دوست نزدیک‌اش، دو بمب را که یکی از افسران خبرهِ این‌کار تهیه کرده بود در کیفِ دستی‌ای به درونِ‌ اتاقِ نشست برد. آنها بمب را دو‌نوبتی برنامه‌ریزی کرده بودند که اگر یکی از بمب‌ها عمل‌نکرد دیگری منفجر شود. شرحِ ریزه‌کاری‌هایِ ماجرا دراز است و همین‌اندازه گفته شود که این دو، می‌باید بمب را در همآن محل ۱۵ دقیقه پیش‌از انفجار با وصل‌کردن سیم‌های ویژه‌آن، به‌کار بیاندازند و با توجه به آسیب‌دیدگیِ شدیدِ کِلوس و داشتن تنها سه‌انگشت، می‌توان تصور نمود که چه‌کار پُراسترس و سختی بر عهده او و افسرِ هم‌راهش نهاده شده بوده است. به‌هر‌رو او بامهارت بمب را در دستشویی در آخرین ثانیه‌ها آماده کرده و با خونسردی کیف را به‌درون برده و زیرِمیز نزدیکِ هیتلر که آن روز مهمانِ ویژه‌ای چون موسولینی هم داشته است، قرار می‌دهد. بنا بر‌برنامه و به‌عنوانِ این‌که تلفنی با او کاری ‌فوری دارند از نشست به گونه‌ای بیرون می‌رود که جلب توجه نمی‌کند. هنوز در محدوده بیرونی ساختمان هستند که بمب منفجر می‌شود و او که با اتوموبیل از برابرِ ساختمان عبور می‌کند و خرابی فراوان را می‌بیند، اطمینان می‌یابد که هیتلر کشته شده و نا شدنی‌است که از مهلکه جانِ‌سالم به‌در برده باشد ناآگاه از این‌که یکی از ژنرال‌ها که می‌خواهد بنشیند، کیف را مزاحمِ پایِ‌خود دیده، آن را به‌سویِ دیگر جا‌به‌جا می‌کند. بمب که منفجر می‌شود همین افسر و سه‌تن دیگر که نزدیک‌تر به کیف بوده‌اند کشته می‌شوند ولی هیتلر معجزه‌آسا تنها آسیب‌هایِ سطحی می‌بیند. کِلوس و هم‌راهش با برنامه‌ریزیِ دقیقی که داشته‌اند پیش از رسیدنِ فرمان به سه‌پُستِ نگهبانی برای بستنِ راه، موفق می‌شوند از آن‌جا بیرون بروند. کِلوس در نخستین‌مجال به رابطی اعلام می‌کند که هیتلر کشته شده است ولی بزودی روشن می‌شود که چنین نشده است. گروهِ افسران که نمی‌پنداشتند هیتلر جانِ سالم به در‌بَرد و هیچ‌گونه پیش‌بینی‌ای برایِ چنین موقعیتی نداشته و از دیگر‌سو چند‌تن از افسران در کارِ خود دو‌دل بوده‌اند، ۱۲ ساعت پس‌از کودتا همه شناسایی شده و دست‌گیر می‌شوند.
کِلوس و سه‌تن دیگر هم‌آن شب تیر‌باران می‌شوند و در هم‌آن‌جا به‌خاک سپرده می‌شوند ولی چند‌روز بعد به دستور هنریش هیملر پیکرهایِ آنان بیرون آورده شده و سوزانده می‌شوند تا اثری از آنان بَر‌جا نماند. برادرِ کِلوس، برتولد نیز پس‌از محاکمه، در ۱۴ آگوست همآن سال (کم‌تر از دوماه پَسین تر) محکوم و حلق‌آویز می‌شود.
همسرِ کِلود دست‌گیر و به اردوگاهی در فرانکفورت فرستاده می‌شود، چهار فرزندش را از او جدا‌کرده و به محلِ کودکانِ بی‌سرپرست می‌فرستند. پس‌از جنگ و شکستِ آلمان، مادر و فرزندان باردیگر به‌هم می‌پیوندند.
پیش بینی کرده‌اند اگر ترور موفق شده و هیتلر هلاک می‌شد، میلیون‌ها نفر زنده می‌ماندند.
امروز لوحِ یادبودی در محلِ‌تیرباران کِلوس و یاران‌اش نهاده شده‌است و هرسال مراسمی به‌یادِ این‌افسرِ دلیر و قهرمانِ ملیِ آلمان برپا می‌شود.

پانویس:
Claus von Stauffenberg (۱۹۰۷-۱۹۴۴) - ۱
Berthold (۱۹۰۵- ۱۹۴۴) ۲
Alexander- ۳
۴ ـ تیترسوئدیِ کتاب:
Gerry Graber: Stauffenberg och attenta mot Hitler.
چاپِ سوئدی ۱۹۷۴ـ۱۹۷۳
Stefan George (۱۸۶۸ -۱۹۳۳) - ۵
Karl Schenk Graf von Stauffenberg - ۶
Johnny Sjöblom - ۷
YLE - ۸
Hermann Göring - ۹
Heinrich Himmler - ۱۰
Wolfsschanze - ۱۱
https://svenska.yle.fi/artikel/2019/07/20/hans-farfar-genomforde-attentatet-mot-hitler-den-20-juli-1944-jag-far-ofta-fragan



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy