تا نوبتِ ما شد، همه چی زیروزبر شد
در دوره یِ مـا، نوبتِ امّـا و اگـر شـد
یک خِنزریِ پِنزری از ره نرسیده
شاهنشه اسلامی عمامه بسر شد
هر راه سوی چاه، سراسیمه روان گشت
هر بد که در اندیشهی ما بود، بَتر شد
هر جوشش و هرکوشش و هر پویشِ ناچیز
همسایهی دیوار به دیوارِ خطر شد
فوّارهی خون از دل این خاک بپاخاست
جام دل ما، کاسهای از خون جگر شد
بیدِکهنِ شهر که تندیسِ طرب بود
انداخته شد، دار شد و چوبِ تبر شد
تومارِ مُغان، جِقّهی کی، قُـبّهی نادر
با تاجِ خشایار، همه بارِ سفر شد
خوردند و ببردند و به بیگانه سپردند
فرهنگِ زمان، سنّتِ بردار و ببر شد
آخوند ز در آمد و ایمان ز میان رفت
آرامش و آسایش و انصاف ز در شد
آن شعلهی سرکش که ره افروزِ سحر بود
خاموش شد و قبلهی ما عصر حجر شد
صدها سده گیتی هیجان داشت، نه خیطی
تا نوبت ما شد، همه چی زیروزبر شد!
ابراهیم هرندی
معرفی کتاب «وزن واژه»، احد قربانی دهناری
تبه گشت بس رنجهای دراز، محمود کویر