تصویری شگفت، رنج بار و هولبار از روزگار ایرانیان پس از تازش تازیان مسلمان به ایران در شاهنامه آمده است که بغض تلخ خواندنش راه بر گلو میبندد، گویی هم امروز است، روزگار برآمدن دین بر اریکهی قدرت:
تبه گردد این رنجهای دراز
نشیبی درازست پیش فراز
نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر
ز اختر همه تازیان راست بهر
چو روز اندر آید به روز دراز
شود ناسزا شاه گردن فراز
بپوشد ازیشان گروهی سیاه
ز دیبا نهند از بر سر کلاه
نه تخت ونه تاج و نه زرینه کفش
نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش
برنجد یکی دیگری بر خورد
به داد و به بخشش همیننگرد
ز پیمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژی و کاستی
رباید همی این ازآن آن ازین
ز نفرین ندانند باز آفرین
نهان بدتر از آشکارا شود
دل شاهشان سنگ خارا شود
بداندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر هم چنین چارهگر
شود بندهی بیهنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی کسی رانماند وفا
روان و زبانها شود پر جفا
از ایران و از ترک واز تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند
بگیرند و کوشش به دشمن دهند
چنان فاش گردد غم و رنج و شور
که شادی به هنگام بهرام گور
نه جشن ونه رامش نه کوشش نه کام
همه چاره و تنبل و ساز دام
پدر با پسر کین سیم آورد
خورش کشک و پوشش گلیم آورد
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
نباشد بهار از زمستان پدید
نیارند هنگام رامش نبید
چو بسیار ازین داستان بگذرد
کسی سوی آزادگی ننگرد
بریزند خون ازپی خواسته
شود روزگار مهان کاسته
چرا چنین شد و چگونه؟
چون که:
آن مارخوار اهرمن چهرگان
زدانایی و شرم بی بهرگان
به قدرت بر آمدند، آن هیولاهایی که از دشت تازیان آمدند و نمونههایشان را امروز در ایران بر اریکهی قدرت میتوان دید:
همان زاغ ساران بیآب و رنگ
نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
چه بر روزگار مردم و تاریخ و فرهنگ این سرزمین آوردند. درس تاریخ است:
گذر یافتندی به اروند رود
نماندی برین بوم بر تار و پود
به ایران و بابل نه کشت و درود
به چرخ زحل برشدی تیره دود
هم آتش بمردی به آتشکده
شدی تیره نوروز و جشن سده
از ایوان شاه جهان کنگره
فتادی به میدان او یکسره
بلی. همانان به روزگار عباسیان بار دیگر بر ایران تاختند و آنچه در رستاخیز و نوزایی بزرگ ایرانیان فراهم آمده بود به یاری ترکان غزنوی در خاک و خون و آتش از میان برداشتند:
نژادی پدید آمد از ترک و از تازیان
و چنین شد که:
بشد خوار هرکس که بد ارجمند
فرومایه را بخت گردد بلند
پراگنده گشته بدی در جهان
گزند آشکارا و خوبی نهان
بهر کشوری در ستمگارهای
پدید آمد و زشت پتیارهای
نشان شب تیره آمد پدید
رگ روشنایی بخواهد برید
از فردوسی و خیام و رازی نیاموختیم. و دینمداران را هر بار چونان کفتاری در خمخانهی رنگریزان توهم و خرافات بر تخش قدرت نشاندیم و هربار چون پایان روزگار صفوی ایران به ویرانی کشید و:
نهان گشت کردار فرزانگان
پراگنده شد کام دیوانگان
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز
به نیکی نرفتی سخن جز به راز
هربار خودکامهی دیوانهای را به ستایش برخاستیم که:
ندانست جز کژی آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن
تاریخ را بخوانیم. شاهنامه را بخوانیم تا بدانیم که بر ما چه رفته است.
چوگویی که وام خرد توختم
همه آنچه بایست آموختم
یکی نغز بازی کند روزگار
که بنشاندت پیش آموزگار
سبز باشید
محمود کویر
نوبتِ ما، ابراهیم هرندی
جهان و ایران در آغاز سال نو خورشیدی، فرهاد یزدی