Wednesday, Apr 5, 2023

صفحه نخست » وارفتگی در "اصل تناقض"، نیکروز اعظمی

Nikrooz_Azami_5.jpgنگاهی دیگر به پاره‌ای از شعر "افسانه" نیما خطاب به حافظ

مهمترین دریافت‌ها از داده‌های یک پدیده یا یک موضوع یا یک ساختار فرهنگی بصورت فهم و درک از کلیات آنها به جزئیات یا بالعکس، میسر می‌شود. اگر این فهم و درک را در رابطه با پدیده فرهنگ در نظر گیریم و کل و جزء را بر آن مصداق بدانیم اما در ورای این کل و جزء می‌توان با استثنائات هم مواجه شد که هیچیک از این دو نباشند، یا استثنائاتی که کمترین ارتباط با مجموعه کل و جز ندارند و همچو صاعقه‌ای می‌درخشند و خیلی زود رو به خاموشی می‌روند. چنین استثنائات در فرهنگ ما در زمینه‌های گوناگون رخ برآوردند اما کمترین تأثیر در کلیت فرهنگ ما نداشتند و به دلیل ماهیت دینی فرهنگ ما نمی‌توانستند بعنوان "جزء" عمل کنند. چونکه اگر قرار می‌بود تا چنین "جزء"ای عمل کند و تأثیر بگذارد نتیجتاً بایست دگرگونی و تحول فرهنگی رخ می‌داد که نداد. از اینرو استثنائات فرهنگ ما مشمول "جزء" از یک کلیت فرهنگی، نمی‌شوند. و در برهه‌ای از زمان برای خودش در هوا معلق بوده است. در ادبیات داستانیِ مدرن صادق هدایت.... در شعر نو نیما..... در نقد دین ابن مقفع و زکریا رازی، هیچیک از سه مورد مذکور کمترین منشأ تأثیر فرهنگی نبوده‌اند. نه شهامت نقد دین رازی در ما حلول یافته بود (که روش نقد اصلاً موضوع فرهنگ ما نبوده چون فکر و تولید فکر وجود نداشت تا از قِبلش روش علمی نقد ضرورت بیابد) برعکس دین می‌بایست در نزد ما محترم شمرده می‌شد، و نه در زمینه ادبیات شعری توجه‌ای به گسست شعر نو نیمایی از شعر کهن داریم (یعنی نقد شعری نیما به شعر کهن در مخیله مان فرو نمی‌رود). به همین جهت قالب شعری نیمایی و حافظانه و اشعار هر دو را یکجا دوست داریم! و چون به هر دو عشق میورزیم و ظاهراً عشقمان به آنها سرمدی شده است در نتیجه از شعر "افسانه" نیما که نقد حافظ است یواشکی یا در بی خبری درز می‌گیریم.

بی تردید شعر "افسانه" نیما، تعین تکلیف با اشعار عرفانی در قالب شعری کهنه است. فارغ از سبک و ساختار متضاد شعر نو نیمایی و شعر کهنه باهم که این دومی عموماً عرفانی‌اند، اولی با واقعیت زمینی سر و کار دارد و دومی سر به آسمان می‌ساید. و عجبا که ما امروزی‌ها دلداده هر دو سبک، و با هر دو اخُت و خو کرده‌ایم. درست به همین ترتیب زکریا رازی (منتقد دین) و مثلاً ابوریحان بیرونی یا ابن سینا (معارفان دینی و اسلامی) را در کنار هم قرار داده و هر دو را نتیجه ظرفیت فرهنگ اسلامی القاء می‌کنیم!

یا قیام اسلامیِ ابومسلم خراسانی که قیام در قاموس اسلامخواه تر از عرب بوده و قیام بابک و مازیار را که علیه اسلام و عرب هر دو یکجا بوده یکی می‌انگاریم! بی تردید قبولاندن و جا انداختن این مسئله که فرهنگ اسلامی مانند هر فرهنگ سرزمینهای دیگر، آفریننده بد و خوب هر دو باهم است تلاش خواص مان بوده و هست. ما در توجیه اسلامیت این خواص خفته‌ایم و قادر نمی‌شویم سره را از ناسره تفکیک کنیم.

در ناتوانی از تفکیک برآیندهای متفاوت و بعضاً نقیض مجبوریم به تلفیق آنها روی آوریم. و از این تلفیق، که باعث مسخ بنیان‌های حقیقت و واقعیت می‌شود یکم، خود را از تفکر به موضوعات که می‌توانند کلافه کننده باشند می‌رهانیم و دوم و به جایش از چنین داشته هایی با صدای رسا که غربی‌ها هم خوب بشنوند، مبالغه می‌کنیم و بدینسان راه سهلتر را انتخاب می‌کنیم که کلافه کننده هم نیست! اقبال همگانی ما از "اصل تناقض"، وجوه و اصول نامتغیر فرهنگ ما شده است.

ایرانیان بالحاظ فرهنگی با "اصل تناقض" دمخور هستند در حالیکه تمام ابعاد زندگی غربیان را "اصل عدم تناقض" می‌سازد. در هر حال، نسبت به شاعران و اشعار سروده شده‌شان نیز بر همین "اصل تناقض" تکیه داریم. خواننده ما محمد رضا شجریان نیز نسبت به حافظ و خیام گرفتار همین مسئله "اصل تناقض" هست. حافظ را "حضرت حافظ" خطاب می‌کند و می‌ستاید و در همان حال (در یکی از صحبت هایش)، از اینجهانی بودن خیام به وجد می‌آید تا جائیکه خیام خوانی هم می‌کند. و این یعنی اخوت به "اصل تناقض" و وارفتگی در آن. از منظر کاربرد ادبی، قالب شعری خیام رباعی است که متفاوت از قالب تغزلی است. شرح و توضیح در رباعی کوتاه‌اند و بیشتر حالت روحی شاعر را در فضای واقعی منعکس می‌سازند. در صورتی که قصیده و غزل، هم با دیگران کار دارند و هم با جهان غیر واقعی و هم عموماً لفاظی می‌کنند. نمونه بارز این نوع مصادیق و توصیف، خودِ خیام و حافظ هستند. سخن خیام نسبت به جهان مادی است در حالیکه حافظ در عالم هپروت عرفانی سیر و سیاحت می‌کند.

سبک شعر نو نیمایی با واقعیت موجود سر و کار دارد. گذشته از نوآوری شعری نیما در شکستن تساوی طولیِ مصراع در وزن کّمی، اشعار نیما خصوصاً در بکار بردن واژه‌های محلی زنده و مادی‌اند. بعنوان نمونه: "تجن"، "دار" و "وک" که این دو آخری با هم می‌شوند "داروک" که شعری از نیما هم به همین نام است. "داروک" یعنی وزغ درختی. کلمه "تجن" هم نام رودی در مازندران است. در اشعار نیما از واژه‌ها و اسامی محلی فراوان یافت می‌شوند که مادی‌اند و سرگذشت دارند. و آنجا که نیما تخیل را بکار می‌گیرد و خالق "مرغ آمین" می‌شود آن را به واقعیت زمینی پیوند داده و مادی‌اش می‌کند. در هر صورت، اشعار نیما با واقعیات موجود و پیرامون ارتباط زنده دارد. ناگفته نماند داستان "مرقد آقا" در کتاب نیما، به همین نام زنده و داستانش بازگوکننده وجهی از فرهنگ اسلامی ماست و یعنی مادی است.

پاره‌ای از شعر "افسانه" نیما مورد نظر ما، که دو پیام دارد:

حافظا! این چه کید و دروغی ست
کز زبانِ می‌و جام و ساقی ست؟
نالی ار تا ابد، باورم نیست
که بر آن عشق بازی که باقی ست.
من بر آن عاشقم که رَوَنده است.

در اینجا نیما حافظ را یکم، درغگو می‌داند و دوم، به عشق عارفانه‌ی آسمانی‌اش بی باور است. و عشق را زمینی دانسته که رونده و در حال شدن است. روندگی عشق، همان وجه مادی شعری نیماست.

این پاره از شعر مذکور هم، یک پیام دارد:

در شگفتم، من و تو که هستیم؟
وز کدامین خُمِ کهنه مستیم؟
‌ای بسا قیدها که شکستیم،
باز از قیدِ وَهمی نَرستیم.
بی خبر خنده زن، بیهُده نال.

نیما، از وهم حافظ می‌گوید و این را ناشی از بی خبری وی نسبت به عشق زمینی می‌داند که برایش بیهوده می‌نالد.
شعر "افسانه" نیما، نوآوری ست که در قالب شعر کهنه نفوذ کرده و ساختارشکنی می‌کند. و بدین صورت است که نیما علیه حافظ و اشعار تغزلیِ کهنه‌ی عارفانه‌ی عارفان، گلاویز می‌شود و بیهودگی و درجاماندگی‌شان را هویدا می‌سازد.

نیکروز اعظمی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy