گذرگاه ها، تشابهات، راستی آزمایی تاریخ و ادبیات سیاسی ما
در قسمت اول، تاریخ و تکاملات دمکراسی و مردم سالاری و جمهوری را با دیدگاهی نو بازبینی نمودیم. چنانچه اشتباهات متعدد، بانی برداشت ها و تحلیل های پر مغلطه ای شده اند. مغلطه هایی که در طی دهه ها پیچیده تر گشته، به انواع جدیدی از عوام فریبی و دیکتاتوری های مدرن ختم میشوند.
دیدیم که تکاملات دمکراسی و مردم سالاری یونان از قضا در تقاطع با تمدن بزرگ ایرانی در جنگ ها از جمله ماراتون به اوج خود دست یافتند. تحقیقات نشان نمیدهند که در این تقاطعات دقیقا چه ها شد ولی پیشرفت های "تمدن" ایران در آن عصر غیر قابل انکار هستند. پیشرفت های منشور کوروش و اصول و قوانین همزیستی و تحمل و صلح و برابری در سرزمین هایی که ۴۹ درصد جهان را در بر میگرفتند، در ۲۵۰۰ سال پیش، در زمان خود فوق العاده و غیر قابل انکار بودند. چنانچه همان دمکراسی یونان بعدها توسط همسایه های متجاوز، به نظام اولیگارشی اشراف پس فرو افتاد.
آغازا ثابت نمودیم که "محتوای حقوقی" دمکراسی، "محتوای حقیقی" میتواند به ارمغان بیاورد بشرط اینکه از طرفی حاکمان مردم سالار و مردم دوست باشند و خود را مسئول بدانند. و از طرف دیگر، مردم، آگاه و همبسته و حاضر در صحنه باشند، تا حق و حقوق خود را بازگیرند و در حق تشخیص سرنوشت خود و در احقاق و طلب حقوق اولیه خود (آزادی، برابری و عدالت)، کوتاه نیایند.
دیدیم که دمکراسی از آغاز راه ساده ای نداشت و در تاریخ، معنا و محتوای "رپوبلیک" اصلا "جمهوری" نبوده !
کلمه رپوبلیک به اشتباه در زبان فارسی "جمهوری" ترجمه شده حال آنکه در اصل "جمهوری" همان ترجمه دمکراسی است. زیرا دمکراسی همانا "قدرت مردم" یا همان "مردم سالاری" است. پس ترجمه درست دمکراسی همان جمهوری است.
همچنین به تاریخ "رپوبلیک" پرداختیم : دیدیم که رپوبلیک روم، همیشه طبقاتی و ولایتی بود. و برخلاف آتن، دموکراسی هرگز در رپوبلیک روم برقرار نشد ! و دیدیم که رپوبلیک روم سرانجام به هژمونی و قدرت فرد، سپس فروپاشی و ظهور شاهان و شاهزدگآن و اشراف در تمام اروپا و سرزمین های روم پیشین منجر شد که اغلب بهم وابستگی داشتند.
از منشور بزرگ (مگنا کارتا) تا "انقلاب شکوهمند" : تولد و پیشرفت های پارلمانتاریسم مشروطه
در انگلستان، حاکمیت به گونه ای دیگر توسعه یافت : قدرت سلطنتی از زمان فتح جزیره در سال ۱۰۶۶ توسط ویلیام نورماندی ششم بسیار قوی بود. با این حال، ژان سان تر، یکی از نوادگان وی، با شکست های نظامی و فشارهای مالیاتی اش، اشراف بورژوازی، بارون ها و لردها را بحدی خشمگین نمود که جلوی موج شورش شان، "مجبور" به امضای "مگنا کارتا" ("منشور بزرگ") شد : به لطف آن، پادشاه دیگر نمی توانست بدون موافقت "شورای بزرگ" متشکل از بارون ها و مردان کلیسا مالیات بگیرد و حکومت کند ! این اصل منشأ پارلمان گرایی از نوع بریتانیایی شد که امروزه در بریتانیا، کانادا و چندین کشور دیگر جهان همچنان جاری است. و امروزه بنیان استدلالی پادشاهی و مشروطه طلبان ایرانی را تشکیل میدهد.
همین "منشور بزرگ" منشأ حقوق در "حابئاس کورپوس" گردید و بنیان اساسی جامعه بریتانیا را تغییر داد تا "منبعد هیچ انسان آزادهای بدون قضاوت توسط همتایانش و بر اساس قانون وضع شده در سرزمین بریتانیا دستگیر، زندانی، و از اموالش سلب نشود". به این ترتیب، پادشاهی در پی شورش ها "مجبور" به قبول مشروطه گردید و مشروطه به رای مردم گذاشته نشد، بلکه مشروطه در زمان خود پیشرفت بزرگی بنفع اشراف زیر دست پادشاه بود تا بدینوسیله پادشاه از سرنگونی و اعدام خود جلوگیری کند.
اواسط قرن چهاردهم با تأسیس مجلس اعیان و مجلس عوام شاهد رشد پارلمانتاریسم بود :
پادشاهان اغلب نظر مثبتی به نقش پارلمان نداشتند و این کاملا منطقی است چرا که نقش پارلمان در اصل ایجاد موازنه و زیر سوال بردن سیاست پادشاه و مبارزه با سیاست وی بود. برخی پادشاهان حتی به ندرت پارلمان را احضار می کردند و از خلاء قانون و راه های متفاوت نهایت استفاده را میکردند. از جمله چارلز اول (۱۶۲۵ـ۱۶۴۹)، ۱۱ سال بدون فراخوانی پارلمان حکومت کرد. و همچنین تلاش نمود کسانی را که مخالف سیاستش و وزرایش بودند را به زندان بیاندازد. بدین ترتیب، در سال ۱۶۴۲، جنگ بین پادشاه و طرفداران پارلمان در گرفت. دو طرف در مورد میزان اختیارات خود به توافق نرسیدند تا سرانجام، چارلز اول در سال ۱۶۴۹ به دستور الیور کرامول، یکی از رهبران پارلمان، دستگیر و اعدام شد. سپس کرامول نظام حکومتی جدید "مشترک المنافع" ـ نظامی مشابه به رپوبلیک اشرافی که قبلا در روم اجرا شده بود ـ را اعلام نمود ولی در واقع یک دیکتاتوری "پوریتان" ـ "پاکسازی" و نظامی برقرار کرد. خیلی سریع، تنش هایی بر سر اعمال قدرت، کنترل ارتش و مسائل مذهبی به وجود آمد. حتی به کرامول پیشنهاد پادشاهی شد ـ که قبول نکرد ـ و پس از مرگ وی، فرزندش جایگزین وی شد. تا بدین طریق، دو سال بعد، چارلز دوم، پسر چارلز اول فقید، جای پدرش بر تخت پادشاهی نشست. در تاریخ غرب، به این وقایع، انقلاب اول انگلیس یا جنگ داخلی یا شورش بزرگ هم میگویند.
بنابراین میبینیم که بحث های طولانی نظریه پردازان ما روی لغات و الفاظ، در عمل بی مورد و بی ثمر هستند و بیشتر باعث سرگرمی مردم میشوند بدون اینکه راه حل هایی عملی برای مشکلات و مصیبت ها ارائه کنند.
"منشور حقوق" و سلطنت پارلمانی مشروطه
بیش از چهارصد سال بدین ترتیب از مگنا کارتا گذشت، تا پادشاه ژاک دوم (۱۶۸۵ـ۱۶۸۸) خود باعث شد اختیارات بیشتری به پارلمان بریتانیا برسد. این پادشاه مطلق گرا و گرویده به مذهب کاتولیسیسم، از هم دینان خود بطور افراطی حمایت کرد، امری که اکثریت پروتستان کشور را به حدی نگران نمود که پارلمان علیه جیمز دوم قیام کرد. ماری، دختر پروتستان ژاک دوم و همسرش شاهزاده گیوم سوم، رئیس ارتش هلند، در سال ۱۶۸۸ به کمک پادشاه شتافتند. ژاک دوم که دیگر طرفداری نداشت، مجبور به فرار گردید. امری که «انقلاب شکوهمند» نام گرفت. تاج و تخت توسط اشراف به گیوم سوم و همسرش ماری دوم پیشنهاد شد، ولی به "شرطی" که آنها "منشور حقوق" را امضا نمایند. این قرارداد قدرت پادشاه را محدودتر کرد و اقتدار پارلمان برای کنترل قوانین و مالیات را مجدداً تأیید نمود. به این انقلاب بزرگ، هابئاس کورپوس اضافه شد تا "دستگیری و بازداشت خودسرانه بدون محاکمه" را ممنوع کند و جامعه را "قانونمند" نماید. همچنین مهر تایید به سلطنت پارلمانی زد و پایان مطلق گرایی دینی و حق الهی را نهادینه نمود. بنابراین، اختیارات پادشاهان به تدریج به نفع پارلمان محدودتر شد و مشروعیت و حقوق پارلمان مجددا پیشرفت کرد. ارزشهای حاصله از "انقلاب شکوهمند" منبع الهام بخشی برای آغاز قرن روشنگری بودند.
عصر روشنگری و آرمان های دموکراتیک
از عصر رنسانس، اکتشافات و پیشرفت های علمی، دانشمندان و متفکران را بر آن داشت تا تفکرات و تاملات خود را به مباحث جامعه شناختی و جهان هستی بسط دهند. ولی باید توجه نمود که هیچ یک از متفکران و محققان اصلی حکومت نکردند. بنابر این تفاوت جهان تئوری با جهان عمل و سیاست، همچنان آز زمین تا آسمان بوده و هست. این بدین معنی است که آرمان گرایی، بدون در نظر گرفتن واقعیات و زمان و فرصت شناسی، بجز شکست و انتظار نامحدود نتیجه ای در سیاست نداشته و نخواهد داشت.
کاشفان و دریانوردان، ریاضیدانان و ستاره شناسان ثابت کردند که کره زمین، در عمل، برعکس آنچه کلیسای کاتولیک برای قرن ها ادعا کرده بود، گرد است. دانشمندان به دنبال پاسخ هایی بر اساس "مشاهدات و شک و پرسش های علمی" بودند. عقل و خرد و تجربه و عمل مانند نور باید از این پس چشم انداز همه انسانها را روشن میکرد. فلسفه روشنگری، وارث این مفاهیم و روند خرد محور، در قرن هجدهم در اروپا و جهان غرب گسترش یافت. این جریانهای جدید، فرد آزاد را به مبارزه با تاریک گرایی برآمده از تسلط دین و سلطه بر اذهان سوق داد. در همین عصر، در ایران، تلاش های درخوری صورت گرفت که اولا توسط شاهان و اشراف، سرکوب و کشته میشدند ؛ ثانیا بیسوادی و نا آگاهی مردم و "عوام"، سوما توطئه های خارجی، عوامل عقب ماندن ما از غافله جهانی و از دست رفتن فرصت های طلایی شدند.
حال آنکه در واقع در غرب، بسیاری از فلاسفه با مخالفت و حس انتقاد، تشخیص دادند دلایل بدبختی های مردم، "قدرت پادشاه و امتیازات اشراف و روحانیت دینی" است و این عوامل را به نقد سازنده گرفتند و راه حل های پیشرفت ارائه دادند. فرانسه زیر قدرت مطلقه لویی چهاردهم (۱۶۴۳ـ۱۷۱۵) نمونه کامل آن بود. به همین دلیل فیلسوف برجسته فرانسوی "دنی دیدرو" نوشت : «هیچ انسانی از طبیعت حق فرمان دادن به دیگران را دریافت نکرده است». و بنظر توکویل، دموکراسی فقط یک سیستم ساده نیست که امکان تفکیک قوا و توزیع تصمیمات عمومی را فراهم کند، دمکراسی همچنین یک حالت اجتماعی است که بر برابری شرایط افراد جامعه استوار است.
متفکران متعددی در مورد امکان ایجاد یک جامعه عادلانه تر که در آن همه افراد "برابر" باشند، تفکر کردند.
آنها تحت تأثیر فیلسوفان و نظریه پردازانی مانند جان لاک (۱۶۳۲ـ۱۷۰۴) بودند که در سال ۱۶۹۰ نتیجه گرفت "قوای مقننه، مجریه و قضایی باید از هم جدا شوند تا از قرار گرفتن آنها در دست یک فرد جلوگیری شود". لاک بعنوان شاهد و بازیگر «انقلاب شکوهمند»، مفهوم «قرارداد اجتماعی» بر اصل " تضمین صلح و حقوق همگان" را گسترش داد. بر اساس این اصل، مردم به نمایندگان منتخب خود "تفویض" میکنند تا برای "تأمین منافع عمومی"، قوانینی را "تصویب نمایند" و "به اجرا بگذارند". در این "دموکراسی نمایندگی"، لاک همچنین معتقد بود که هر بار که حاکمیت آزادی های فردی را "تهدید" کند، مردم باید علیه حاکمیت "قیام و انقلاب" کنند.
مونتسکیو (۱۶۸۹ـ۱۷۵۵) بنوبه خود با این مواضع کاملا موافقت کرد. مونتسکیو از قضا کتاب "نامه های ایرانی" را با نام مستعار نوشت و مخفیانه از خارج از کشورش آنرا منتشر کرد، که معروف ترین و مردمی ترین اثر وی شد. و ۲۷ سال بعد کتاب بسیار مهم "روح قوانین" را پس از سفرهای فراوان از جمله به انگلستان نوشت. وی در باب سوء استفاده از قدرت اینچنین نتیجه گرفت :
"این یک تجربه "ابدی" است که هر انسانی که قدرت دارد، مستعد سوء استفاده از آن است. وی در این راستا آنقدر ادامه میدهد تا حد و حدودی مقابل خود بیابد. برای اینکه از قدرت سوء استفاده نشود، لازم است که با ترتیب دادن امور، قدرت توسط قدرت دیگری متوقف شود."
به عبارت دیگر، مدیریت و سازماندهی و اورگانیزاسیون "قدرت" و "ضد قدرت" یک لازمه سیاسی و اجتماعی است. برای جلوگیری از سوء استفاده، مونتسکیو مینویسد که این سه قدرت نباید توسط یک شخص یا توسط یک نهاد اعمال شوند : "همه چیز از بین میرود اگر یک فرد یا یک نهاد، از هیئت مدیره ای، اشرافی یا حتی مردمی، این سه قدرت را در دست داشته باشند : قدرت وضع قوانین، قدرت اجرای تصمیمات عمومی، و قدرت قضاوت در مورد جنایات یا اختلافات فردی".
روزنامه ها و کتاب ها این جریان های فکری را منتشر کردند. و با وجود مخالفت و سانسور وسیع سلطنتی و مذهبی، این آرمان های جدید در سراسر غرب گسترش یافت تا تحولات بزرگی جهان را بلرزانند : انقلاب آمریکا (۱۷۷۶) و انقلاب فرانسه (۱۷۸۹) مهمترین این تحولات هستند.
انقلاب ها و آرمان های دموکراتیک
پس از جنگی هفت ساله که به نفع بریتانیا تمام شد، بریتانیا برای پرداخت مخارج جنگ، مالیات های جدیدی را بر سیزده مستعمره آمریکایی خود وضع کرد که اعتراضات بسیاری را برانگیخت. آمریکاییها همچنین نسبت به تصمیم بریتانیا مبنی بر اعطا سرزمینهای سابق "فرانسه جدید" (دریاچههای بزرگ، اوهایو، میسیسیپی) به مردم بومی، دید مثبتی نداشتند زیرا انتظار داشتند بتوانند این سرزمینها را "استعمار و استثمار" کنند. برای آنها غیرقابل قبول بود که پارلمان لندن برای آنها مالیات وضع کند در حالی که آنها نماینده ای در آن پارلمان نداشته باشند. از این رو، شعارشان "بی نماینده، بی مالیات" بود. بریتانیایی ها شورش را به شدت سرکوب کردند، اما امضای قرارداد کبک نارضایتی ها را تشدید کرد. در ۴ ژوئیه ۱۷۷۶، "اعلامیه استقلال آمریکا" توسط کمیته ای به ریاست توماس جفرسون تهیه شد. این متن بنیادی حامل آرمان های روشنگری بود، و "قرارداد اجتماعی" و اصول جان لاک و مونتسکیو را مجددا برجسته میکرد. حقوق مسلم و غیر قابل انکار را تأیید میکرد :
ـ "زندگی، آزادی، خوشبختی و رفاه" ! (توجه شود به تشابه این شعار با شعار "زن، زندگی، آزادی")
ـ و "حاکمیت مردم، تقبل حکومت شوندگان".
در سال ۱۷۸۳، بریتانیای کبیر، شکست خورد و استقلال ایالات "متحده" را به رسمیت شناخت. چهار سال بعد، قانون اساسی ایالات متحده، نظام جدید خود را بر پایه اصول الهام گرفته از فلسفه روشنگری، بنیانگذاری نمود: "تفکیک قوه مقننه، مجریه و قضاییه"، "انتخاب اعضای کنگره و رئیس جمهور توسط بخشی از مردم"، "آزادی بیان، اجتماعات، مطبوعات و مذهب". و در نهایت، به مثابه "هابئاس کورپوس"، شهروندان حق پیدا کردند "محاکمه شوند و خودسرانه بازداشت نشوند" (اصل قانونمندی) !
انقلاب فرانسه و اعلامیه حقوق بشر و شهروندی
فرانسه به مستعمرات آمریکایی در جنگ علیه بریتانیا کمک کرد، امری که وضعیت مالی ناپایدارش را وخیم تر کرد. در دهه ۱۷۸۰، سنگینی مالیات ها و سالهای سخت کشاورزی، آتش خشم مردم را علیه پادشاه لوئی شانزدهم (۱۷۷۴ـ۱۷۹۱)، روحانیون و اشراف، که با چندین تلاش برای اصلاحات مخالف بودند، برانگیخت تا سرانجام در سال ۱۷۸۹، انقلاب فرانسه رخ داد. سالهای اول بسیار خونین و از نظر سیاسی پرتلاطم بودند. تأسیس مجلس ملی مؤسسان منجر به تصویب "اعلامیه حقوق بشر و شهروندی" شد که لحظه ای تعیین کننده در تاریخ مدرن بشریت شد. این اعلامیه به شهروندان حقوقی اعطا می کرد که کاملا از آرمان های روشنگری الهام گرفته بودند و به نوعی زنگ پایان مطلق گرایی و «رژیم های کهنه» را بصدا در آورد.
لویی شانزدهم و پادشاهی مشروطه کوتاه مدت...
لویی شانزدهم مدتی به عنوان پادشاه مشروطه فرانسه باقی ماند، به این معنی که باید با مجلس ملی حکومت را تقسیم میکرد. در سال ۱۷۹۱ اولین قانون اساسی را تصویب نمود و از این پس اختیارات سلطنتی محدود شد. مجمع با رای محدود انتخاب می شد و از اختیارات خاصی به ویژه حق وتو استفاده می کرد.
با وجود این، جو اجتماعی به وخامت ادامه داد، به ویژه پس از تلاش شاه برای فرار و دستگیری وی. لویی شانزدهم سرانجام در سال ۱۷۹۳ به دلیل خیانت محاکمه و توسط گیوتین در ملاء عام سر از تنش جدا شد !
این "جسارت"، پادشاهی های همسایه را وادار می کرد تا برای درهم شکستن این انقلاب "مردمی" که نظم پادشاهی مستقر در اروپا را تهدید می کرد، به فرانسه حمله کنند. ارتش مردمی فرانسه موفق شد حمله ها را دفع کند، اما جمهوری جوان تا پایان قرن سال های سختی را تجربه کرد تا این دوره، دوره ترور و وحشت نام گرفت.
ناپلئون بناپارت نابغه ای بدون "ضد قدرت"
از ارتش مردمی ناپلئون بوناپارت بر آمد. ناپلئون نابغه و نماد تاریخی دیگری است برای قدرت روز افزون، که باید ضد قدرتی آنرا خنثی کند وگرنه تا دیکتاتوری و فروپاشی پیش میرود : در ۲۴ سالگی، او ژنرال ارتش شد و در ۳۵ سالگی، تاج گذاری کرد و بر اروپا سلطنت کرد ! در سال ۱۷۹۹ قدرت را به دست گرفت و فرانسه را به کشوری مدرن تبدیل کرد : اصلاحات بسیار اساسی از جمله تصویب قوانین "کد مدنی" را انجام داد، دبیرستان و دانشگاه ایجاد کرد و حتی جمع آوری زباله ها که مسئله ای لاینحل در آن زمان بود را سازماندهی و مدیریت کرد. لوور را به موزه و با معماری "هوسمنی"، پاریس را به پایتختی باشکوه تبدیل کرد و طاق پیروزی را در پاریس بنا نمود... ولی شیفته هم قدرت شد تا در سال ۱۸۰۴ خود را امپراتور فرانسه معرفی کرد. از آن پس، او به عنوان یک دیکتاتور حکومت کرد و مجددا مطلق گرایی، خودسری سیاسی، سانسور و تعلیق حقوق را به ارمغان آورد. و حتی بردگی را اعاده نمود تا در سال ۱۸۱۵، خودشیفته و مقتدر چنان بر جهان تاخت تا در لب پرتگاه نتوانست جلوی سقوط خود را بگیرد. پادشاهی های اروپایی سرانجام ناپلئون را شکست دادند و سلطنت را به فرانسه بازگرداندند.
با وجود این عقب نشینی موقت، انقلاب فرانسه عمیقاً پایه های دموکراسی و حقوق بشر را پیشرفت داد. انقلاب فرانسه مفهوم «ملت» (ناسیون) متشکل از شهروندان را به وجود آورد که از طریق مجلس نمایندگان، حاکمیت را در دست دارند. برابری قانونی، برابری جلوی قانون و "حاکمیت قانون" را جایگزین جامعه امتیازی، اشرافی و ولایتی (چه از نوع عهدی یا فقهی) نمود. و "اعلامیه جهانی حقوق بشر و شهروند" را بنیان گذاشت تا الهام بخش چندین و چندین کشور جهان شود.
ادامه دارد...
منابع:
- Georges Langlois et Gilles Villemure, Histoire de la civilisation occidentale, 4e éd., Laval, Beauchemin,
- Claude Mossé, Histoire d'une démocratie : Athènes, Seuil
- Martin Colas, Le Monde romain, Armand Colin
- Jean-Pierre Martin, Alain Chauvot et Mireille Cébeillac-Gervasoni, Histoire romaine, Armand Colin
- Roland Marx, « Grande Charte »
- Encyclopædia Universalis
- Parlement du Royaume-Uni, http://www.royal.gov.uk/
- « Interregnum », http://www.royal.gov.uk/
- Charles de Montesquieu, De l'esprit des lois, deuxième partie, livre XI (1748), Genève, 1758, p. 46.
- Althusser L., Montesquieu et l'histoire, PUF
- Baechler J., Démocraties, Calmann-Lévy
- Brutus, pseudonyme (1787), in H. J. Storing, The Complet Anti-Federalist, Chicago, Storing Edition, 1981
- Constant B., De la liberté des Anciens comparée à celle des Modernes, Paris, Hachette, 1986.
- Descombes V., Le complément de sujet. Enquête sur le fait d'agir de soi-même, Paris, Gallimard, « NRF/Essais », 2004
- Donegani J.-M. et Sadoun M., La Ve République. Naissance et mort, Paris, Gallimard
- Durkheim É., Montesquieu et Rousseau précurseurs de la sociologie, Paris, M. Rivière, 1966.
- Eisnmann Ch., La pensée constitutionnelle de Montesquieu, Paris, Sirey, 1952
- Foucault M., Dits et écrits, Paris, Gallimard, 1994
- Gauchet M., « Le mal démocratique », Esprit, octobre, 1993
- La religion dans la démocratie, Paris, Gallimard, « Folio », 1998
- Habermas J., L'espace public. Archéologie de la publicité comme dimension constitutive de la société bourgeoise, Paris, Payot, 1978
- Kant E., Qu'est-ce que les Lumières ?, Paris, gf
- Nietzsche F, Ainsi parlait Zarathoustra
- Rawls J., Libéralisme politique, Paris, puf, 1995.
- Le peuple introuvable. Histoire de la représentation démocratique en France, Paris, Gallimard, 1998.
- Tocqueville A., De la démocratie en Amérique
- L'Ancien Régime et la Révolution, Paris, Gallimard
ویژگیها و درسهای خیزش انقلابی ۱۴۰۱، شیدان وثیق
یادهایم را گم کردهام! امیر کراب