*
*
*
برای ایران، گربه شوخ و بازیگوشم، وطن بر تو چه رفته است!
یادهایم را گم کردهام؟!
من از دیروز میآیم
نه، من از گذشتههای دور میآیم
حالم را فراموش کردهام!
من در غبار خاطرهها گم شدهام
پوستینم را به گرو گذاشتهام
عشقم را فراموش کردهام
من سالهاست که فراموش شدهام
مشق زندگی را بارها از نو آغاز کردهام
در گذشتهها درجا زدهام!
برایم از گذشتههای دور میگویند
اکنونم زار و نزار شده است
تاریخم را حفظ نیستم
من، حافظهام را فراموش کردهام
من را بارها لت و پار کرده اند
باز از درد نسیان، تکرار شدهام
روزگارم بیریخت و اسف بار است
من را به گذشتههای افسانهای عادت دادهاند
گذشتهام در غبار گم شده است
امروزم، از سنتهای غلط سرشار شده است
من را به مرده باد و زنده باد عادت دادهاند
من خود ایرانم
من خود فردوسیم
من خود امیرکبیرم
من خود مصدقم
پوستینم هزار تیکه شده است
گرسنه گی، تار و پودم را سوزانده است
برایم از ایرانشهری و گذشتههای قشنگ میگویند
من اکنونم زار و نزار شده است!
من گرسنهام و تیپاخوردهام
از گذشتههای در زرورق پیچیده ملولم
من را معتاد به گذشته کردهاند
من، معتادم و لگدکوب نامهربانان شدهام
هوایم بوی ماندهگی میدهد
من، اسیر خرافات و اوهامم
ای یار، هوای تازه بیاور و نگاه تازه
من ایرانم، من چشم بینا میخواهم
من، غمخوار، من درست دیدن را میخواهم
ای سرو ایستاده،ای گلستان و بوستان جاودان
من سرزندگی و سربلندی ایرانم را میخواهم!
امیر کراب