"ما قيافهی درونی جامعه را توی آينه داريم به خودشان نشان میدهيم. به اش میگوئيم تو ناگزیری خودت را يک خرده آرايش کنی، میبينی؟ اين شاخکهائی که برای خودت گذاشتهای را بايد بريزی دور، تا چهره واقعی خودت را ببینی"(1)
جامعه و مردمی که شاملوی عاشق انسان و همدست تودهی محروم ، دلبسته آنان بود
" و من در لفاف قطعنامهی ميتينگ بزرگ متولد شدم
تا با مردم اعماق بجوشم و با وصلههای زمانم پيوند يابم
تا به سان سوزنی فرو روم و برآيم
و لحافپارهی آسمانهای نامتحد را به يکديگر وصله زنم
تا مردم چشم تاريخ را برکلمهی همهی ديوانها حک کنم -
مردمی که من دوست میدارم
سهمناکتر از بيشترين عشقی که هرگز داشتهام."(2)
او در پاسخ به اين سوال درباره کتاب کوچه که: "آيا شده است که به خاطر اجازه نشرش به خود سانسوری بپردازيد؟"
گفت:
" نه ، برای اینکه اجازه دادن به سانسور شدن، به عقيده من يک نوع تسليم است. من حتی ترجيح میدهم اثری را که دستور میدهند مثلا" فلان جايش را بايد حذف کرد اصلا"منتشر نشود."
و "فلان جا"ها در کتاب کوچه فراوانند؛ که نمونه اند اينها :
"....آخوند: صاحب عقايد پوسيده
آخوند(يا ملا)شدن چه آسان ، آدم شدن چه مشکل
آخوند، نباشد درد و غم!
آگر به دعای بچهها بود، يک آخوند زنده نمیماند!
شمر و يزيد اگر برای امام حسين و اهل بیتش بد بودند، برای آخوند و روضه خوان که خوبند.(3)
و شاملوی پژوهشگر نيک میدانست، "فلان جا"ها همهی اسرارند:
"...آن وقت که با"عام"(تودههای مردم) گويم سخن
آنرا گوش دار
که آن همه "اسرار" باشد
هرکه "سخن عام" مرا رها کند که:
- "اين سخن ، ظاهر است ، سهل است
از من
و سخن من ، بر(ميوه) نخورد
هيچ ، نصيبش نباشد
بيشتر اسرار، در آن "سخن عام" گفته شود..."(4)
"....ماجرای کتاب کوچهی احمد شاملو بیشباهت به حماسهای پايان ناپذير نيست....فقط تخيل شاملو میتوانست چنين چيزی را تصور و به واقعيت نزديک کند. ....کاری با اين عظمت را در کشورهايی که منطق فرهنگی بر آنها حکومت میکند، کسی يک تنه انجام نمیدهد. ولی به نظر میرسد کشور ما فقط کشور رستم و اسفنديار نيست که برای رسيدن به مقام قهرمانی بايد هزار خطر را به جان خريد, بلکه کشور هرکول های فرهنگی مثل دهخدا , احمد کسروی و احمد شاملو هم هست: يک تنه به سراغ تخيل فولکلوريک يک ملت چند سرعائله رفتن و قدرشناسانه و فروتنانه ، و درعين حال مشتاقانه و آزمندانه ياد گرفتن و ياداشت کردن. از اين نظر شاملو، گرچه دانشمند به معنای امروزين کلمه نيست ، قابل مقايسه با ابوريحان بيرونی است: و اگر جنس عوض کند، شهرزاد قصه گوست. اين آدمها- فردوسی ، ابوريحان ، ابن سينا، سهروردی ، دهخدا، شاملو - سر و گردنی از همگان بالاتر میايستند
اين جنم از آن جنمهای پيغمبران عهد عتيق "هومر" يونانی ، فردوسی طوسی ، ابوالفضل بيهقی ، مسعودی مروج الذهب ، "اوويد"رومی ، "دانته اليگری "ايتاليايی ، "جفری چاسر" و "شکسپير" انگليسی است که مدونان بزرگ تواريخ و قصص و روايات خيالی ملل خويش اند. اين قهرمانان بزرگ فرهنگی به نثر، به شعر و به زبان تاريخ و قصه و مثل و متل جهانهای مخفی ماندهی ملل خويش را درونی کردند، و اگر از خودگذشتگی و فداکاری و غيرت اينان نبود، امروز بخش عظيم فرهنگ جهان در اقيانوس نسيان غرق میشد. و چه بسا که بسياری چيزها غرق شدهاند و ما از آنها هرگز باخبر نخواهيم شد.
بعضیها اگر صد پای سالم داشته باشند به گردپای اين مرد يک پا نتوانند رسيد. چنين شخصی حق دارد به مدعيان رقابتش حتی پوزخند هم نزند. وقتی که توجهانی را "اطلس وار" با شاهرگ و شانه و گردن و سينه بالا میبری ، جزاير و شبه جزاير و حتی درياهای غران و توفان کجا توانند به تو رسيد؟" (5)
***
1- احمد شاملو، زمانه ، شماره ١، مهر١٣٧٠
2- احمد شاملو، هوای تازه ، انتشارات نيل ، چاپ پنجم
3- احمد شاملو، زمانه ، شماره ١، مهر١٣٧٠
4- احمد شاملو، کتاب کوچه. حرف آ، دفتر دوم انتشارات مازيار، ١٣٥٨
5- شمس تبريزی. خط سوم ، دکتر ناصرصاحب الزمانی ، تهران
-6 رضا براهنی ، ديباچه احمد شاملو، "صد پا به گرد آن پا نرسد" ، شهروند، شماره ٣٥١، ٢١فروردين ١٣٧٧
.......
از فیس بوک مسعود نقره کار