این نسل خشن در دامان همین نظم و نظام پرورش یافته است | این نسل خشن در دامان همین نظم و نظام پرورش یافته استتئوری تغییر را ضمیمهی قدرت کنید | پوزیسیون است که نظم و نظام را به هم میریزد نه اپوزیسیون
محمد توکلی و آسیه توحیدنژاد، انصاف نیوز: «محمدرضا تاجیک»، نظریهپرداز و استاد دانشگاه خطاب به اصحاب قدرت گفت: اگر به تداوم قدرتتان میاندیشید تئوری بقا حکم میکند که تئوری تغییر را ضمیمیهی قدرت کنید و به تغییر بیندیشید.
آقای تاجیک در گفتوگویی تفصیلی با انصاف نیوز دربارهی جریانات میانهرو میگوید: جریاناتی که حالت میانهرو داشتند اگر نتوانند یک نوع تحول جدی داشته باشند نمیتوانند در شرایط کنونی و آیندهی ما به مثابهی یک آلترناتیو نقشآفرین باشند.
این تحلیلگر سیاسی با بیان اینکه «این پوزیسیون داخلی است که دارد نظم و نظام و هنجارها را به هم میریزد» گفت: پارادوکس جامعهی ما این است که پوزیسیون آن نقش اپوزیسیون را بازی میکند و اپوزیسیون آن در خیلی جاها در حکم پوزیسیون است.
متن کامل گفتوگوی انصاف نیوز با محمدرضا تاجیک را میتوانید در ادامه بخوانید:
انصاف نیوز - برخی از تحلیلگران اعتراضات پس از انقلاب سال ۵۷ را با توجه به نوع مطالبهشان به سه دستهی اقتصادی (سالهای ۷۲، ۷۳، ۹۶ و ۹۸)، سیاسی(تیر ۷۸ و پس از انتخابات ۸۸) و اجتماعی (۱۴۰۱) تقسیم میکنند. شما چه نوع دستهبندیای از مقاطع مختلف اعتراضات در چهار دههی اخیر دارید؟
محمدرضا تاجیک: قطعا رویکرد تحلیلی من متفاوت از این نوع دستهبندی است. نوعی تقلیلگرایی (reductionism) در این نوع نگاه میبینم. وقتی تلاش میکنیم جنبشهای اجتماعی را طبقه بنیاد (class base) کنیم و براساس نوعی علتالعلل آنها را دستهبندی کنیم در واقع به شکلی آنها را تحریف میکنیم.
جنبشهای اجتماعی مبتنی بر منطق تعین چندجانبهاند؛ مبتنی بر تعین چندعاملی (overdetermination) هستند و نه determination. عوامل گوناگون در جنبشهای اجتماعی نقش بازی میکنند. مضاف بر اینکه جنبشهای اجتماعی عمدتا درون ماندگارند به این معنی که با شرایط خودشان یک رابطهی تاثیرگذاری و تاثیرپذیری دارند؛ یعنی یک رابطهی دیالکتیکی یا دیالوگی دارند.
برای توضیح سیرت و شکلبندی صورت جنبش ۱۴۰۱ به نظریههای جدیدتری نیاز داریم
بنابراین اینکه چه شرایطی چه چیزی را اقتضا میکند نمیتواند درست باشد چون ما شرایط تکساحتی نداریم. شرایط مجموعهای پیچیده از علل و عوامل گوناگون احساسی، اجتماعی، معرفتی، تاریخی، قومی، جنسیتی و... است.
ممکن است بعضی عوامل در بعضی شرایط پررنگتر شود ولی این به این معنا نیست که میتوان این جنبش را در پرتو آن علل و عوامل توضیح داد. جنبشهای پساانقلابی ما همین گونهاند.
جنبشهای پس از آبان ۹۸، که من نامشان را «زیستجنبش» گذاشتهام، نه فقط یک گسست تاریخی که در واقع به منزلهی یک گسست تئوریک در روایت جنبشها نیز هستند.
به خصوص در ۱۴۰۱ من معتقدم با با یک سوژهی سیاسی و جنبش اجتماعی بسیار متفاوت روبرو هستیم. ما چنین سوژهای در ۱۹۶۸ یا حتی در آبان خودمان نیز به این معنا تجربه نکردیم.
نباید سادهانگاری کرد؛ تئوریهای مرسوم علوم اجتماعی و علوم سیاسی از توضیح پدیدهای که در سال ۱۴۰۱ تجربه کردیم قاصرند. برای توضیح سیرت و شکلبندی صورت این جنبش به نظریهها و مفاهیم جدیدتری نیاز داریم.
در غیر این صورت و با برگشتن به همان نظریههای قدیمی صرفا یک تمثالی از این اتفاق به ما میدهند و این تمثال به هیچ وجه خود این پدیده نیست.
جنبشهایی مثل جنبش ۱۴۰۱ تحلیگران را مثل آلیس در سرزمین عجایب رها میکنند!
انصاف نیوز - برای توصیف اعتراضات ۱۴۰۱ از واژهی «پدیده» استفاده میکنید. بعضی از تحلیلگران آن را جنبش نامیدهاند؛ بعضی اعتراض و بعضی حتی انقلاب؛ به نظر شما چه عنوانی برای این اعتراضات درستتر است؟
تاجیک: من در بسیاری از نوشتههایم از واژهی «خیزش» استفاده کردهام اما معتقدم event(رخدادِ) بدیویی (منسوب به الن بدیو، فیلسوف معاصر) بیشتر جواب میدهد.
پدیدهای است که از هیچ کجا و همه کجا نازل میشود؛ لزوما قابلیت پیشبینی ندارد؛ دفعتا حادث میشود و انسانها را دچار شگفتی میکند. در این شرایط تحلیلها قفل میکنند و نوعی حیرانی تحلیلی ایجاد میشود که چگونه میتوان روح سرکش این رخداد را با مهمیز نظریهها رام کرد؟!
جنبشهایی مثل جنبش ۱۴۰۱ انسانها و تحلیگران را مثل آلیس در سرزمین عجایب رها میکنند! انسانها با پدیدهها و موجوداتی مواجه میشوند که قبلا ندیدهاند چرا که هیچکدام در قالب آن نظریههای قبلی نمیگنجد.
من اعتراضات ۱۴۰۱ را بیشتر یک رخداد میبینم و به همین دلیل قابل پیشبینی برای تحلیگران نبود. زمانی هم که تحلیل کردند هر یک از ظن خود یار شدند؛ یکی نگاه سوسیالیستی دارد از این دیدگاه تحلیل میكند؛ ديگری نگاه پست مدرنیسم دارد از آن ديدگاه بحث میكند؛ آقای طباطبایی از ایرانشهری و انقلاب ملی میگوید؛ یک نفر ممکن است دیدگاه آصف بیاتی داشته باشد و ... .
همهی این تحلیلها به گنگی بیشتر قضیه دامن میزند و تصویر درستی ارائه نمیدهد. دلیلش هم این است که به تعبیر آقای طباطبایی در واقع تلاش میکنیم امر جدید را قدیم کنیم.
دستگاه مفهومی و نظری جدیدی برای فهم این امر جدید نداریم و در واقع یک نوع delay (تاخیر) تاریخی داریم. پدیده به مراتب جلوتر از دستگاههای نظریای است که میخواهند آن را توضیح دهند. هنوز هم نتوانستهایم فهم جدیدی داشته باشیم.
در جنبش «زن، زندگی، آزادی» خشونت جلوهی بسیار بارزی داشت
انصاف نیوز - به این سوال پاسخ ندادید که به نظر شما روند خشونت از جانب معترضان در این چند دهه صعودی بوده؟ از جانب دولتهای مختلفی که سر کار آمدند چطور؟
تاجیک: بله، آنچه در ۱۴۰۱ دیدیم نسبت به آنچه پیش از این دیده بودیم از چهرهی بسیار خشنتری برخوردار بود. در جنبش «زن، زندگی، آزادی» خشونت جلوهی بسیار بارزی داشت و این امر حتما از خشونتهایی نشات میگیرد که در ساحتهای گوناگون در طول دههها بر قشرهای مختلف جامعه و خصوصا نسل جوان اعمال شده است.
این نسل جوان هم به لحاظ تربیتی و هم به لحاظ جهانی که در آن زیست میکند و تجربهی زیستهای که دارد همهی اینها این نوع رفتار خشن را اقتضا میکرد. باید برگردیم و خشونتی که طی این دههها در ساحتهای مختلف اعمال شده را کالبدشکافی کنیم و ببینیم که کجا این خشونت اعمال شده و کجا انباشت شده است.
ما در ۱۴۰۱ اوج خشونت را میبینیم اما ...
اگر بخواهم به سوال شما پاسخ صریحی بدهم، ما در ۱۴۰۱ اوج خشونت را میبینیم و وسوژهای وارد صحنه میشود که حیات برهنه دارد و زندگیاش زیست حیوانی است و جنبشش هم معطوف به زندگی است؛ اما سوال اینجاست که در دوران پسا ایدئولوژی که ایدئولوژیها سبب تهییج انسانها برای هزینههای گزاف دادن برای تغییرات نمیشوند چه چیزی باعث میشود سوژهای که رفتار و کنشَش معطوف به زندگی است برای زندگی کردن حاضر باشد زندگی را از دست بدهد؟!
پس معلوم میشود دو نوع زندگی داریم؛ یکی زندگی به معنی زنده ماندن و مترادف با زندگی حیوانی که دیگری آن را تقلیل داده است؛ نسبت به آن خشونت ورزیده است؛ امکانش را از او سلب کرده و خود فرد را نیز از ساحتش جدا ساخته است؛ انسان تراز نو و هنجارها و خطوط قرمز و نارنجیاش را مشخص کرده و این انسان را در آن قالب قرار داده است.
این خشونت است؛ خشونت روانی، فرهنگی، هویتی و... . این انسان نتوانسته این فضا را تحمل کند و شروع به قالب شکنی کرده است. این فضایی بود که در ۱۴۰۱ با آن مواجه بودیم.
میلیتاریسم و امنیتیگرایی منجر به همان چیزی میشود که در ۱۴۰۱ تجربه کردیم
یک دلیل دیگر که باید به آن اشاره کرد این است که در دههی اول انقلاب گفتمانی حاکم میشود که از هر جهتی تازه است و بسیاری با آن رابطه برقرار میکنند. این گفتمان جوشش دارد و میتواند تولید مفهوم و نظریه کند.
اما از یک جایی به بعد این گفتمان متصلب و منجمد میشود مثل کوه آتشفشانی که دیگر نمیجوشد و دیگر تولید معنا، سبک زندگی، اسطوره و... نمیکند و همه کلیشه میشوند و یکجا قفل میشود.
از سوی دیگر نسل ما و تاریخ ما به صورت هندسی در حال تغییر است؛ چرا که ما در یک دنیای مجازی به سر میبریم که هر لحظهاش جهان دیگری است. آن گفتمان نه تنها نمیتواند با این نسل پیش بیاید بلکه در یک جا هم متصلب شده است.
وقتی گفتمانی میتواند قدرت ساطع کند همچنین میتواند انسانها را سوژهی خویش سازد؛ انسانها درون آن معنا و هویت میگیرند؛ زشت و زیبا و باید و نبایدهایشان را از او طلب میکنند و با چشم و گوش او میبینند و میشنوند.
اما وقتی گفتمانی نمیتواند با نسلی جلو بیاید که جهانش و تجربهی زیستهاش متفاوت است به قدرت پشت آن گفتمان متوسل میشود چرا که دیگر نمیتواند اقناع و اشباع کند و نمیتواند مشروعیت سازی و مقبولیتسازی کند. حال که نمیتواند چگونه میشود سوژهها را منقاد(فرمانبردار و مطیع) نگه داشت؟! دیگر گفتمان نقشی ندارد بلکه قدرت پشت گفتمان نقش میپذیرد و گرایش پیدا میکند به نوعی میلیتاریسم، امنیتیگرایی. این فضا تولید نوعی خشونت و طغیان میکند و منجر به همان چیزی میشود که در ۱۴۰۱ تجربه کردیم.
بنابراین یک دلیل دیگر هم این است که متولیان فرهنگساز و گفتمانساز ما دیری است که به یک معنا فسیل شدهاند و چیزی از این فضا نمیجوشد. این ارتش فرهنگیای که داریم و ۴۷ نهاد فرهنگیای که داریم و بودجه برای آن قائل میشویم (تا جایی که من میدانم) به نظر میرسد نتوانسته است با تحولات جامعهی ما خود را وفق دهند و یک تاخیر تاریخی دارند.
همین باعث شده است که نسل کنونی ما نمیتواند هویت خود را از همین دستگاه معنایی بگیرد؛ رو به سوی فضای گفتمانی دیگر کرده است و همه چیزش در حال تغییر است.
اگر امروز بمیرم، خوشحال خواهم مرد