Wednesday, Jul 19, 2023

صفحه نخست » از باغ‌فردوس تا چهارراه ولی‌عصر؛ مواجهه با گشت ارشاد بدون حجاب اجباری

18.jpgایران وایر - سحر بختیاری، شهروند خبرنگار، تهران

این گزارش روایت یک شهروندخبرنگار از حضور دوباره خودروهای موسوم به «گشت ارشاد» در خیابان‌های تهران است. او روز دوشنبه ۲۶ تیر ۱۴۰۲ از شمال تهران تا مرکز شهر را بدون حجاب اجباری در خیابان قدم زده و با افرادی شبیه خودش گفت‌وگو کرده است.

«سعید منتظرالمهدی»، سخن‌گوی نیروی انتظامی جمهوری اسلامی روز یک‌شنبه ۲۵تیر۱۴۰۲ اعلام کرد گشت‌های خودرویی و پیاده از «یوم» جاری با کسانی که به گفته او پوششِ «خارج از عرف» دارند و هم‌چنان بر «هنجارشکنی» خود اصرار دارند، برخورد خواهند کرد.

***

ماشین‌های نامریی

کمی از گرمای هوا گذشته است و دلت می‌خواهد تازه پا به خیابان بگذاری که ترس تمام وجودت را می‌گیرد. روسری را روی سرت می‌اندازی اما چهره‌ات را که در آیینه می‌بینی، از خودت متنفر می‌شوی. آن را برمی‌داری‌ و دور گردنت می‌اندازی. به خودت جرات می‌دهی و می‌گویی: « نترس!»بعد هم روسری را داخل کیف می‌گذاری و پیله خانه را می‌شکنی و به پاتوق همیشگی، «باغ فردوس»، نزدیک میدان «تجریش» می‌روی و می‌بینی که تقریبا هیچ چیز در خیابان‌ها تغییر نکرده است. هنوز هم دختران تی‌شرت‌پوش و رنگی رنگی با موهایی به رنگ تابستان که از گرما بالا بسته‌ و یا کوتاه کرده‌اند، در خیابان قدم می‌زنند. سرشان را بالا می‌گیرند و به چشم‌های زنان دیگر نگاه می‌کنند تا به آن‌ها هم جرات بدهند.

اما چیزی در این میان معادله را به هم می‌زند؛ یک «ون» سفید با خط‌های سبز. این خودرو برای اکثر زنان ایرانی یادآور مرگ «مهسای ایران» («ژینا (مهسا) امینی») است.

سه زن چادری جلوی آن ایستاده‌اند و دو مامور مرد هم پشت زنان چادری مشغول نظارت و احتمالا کمک به آن‌ها هستند. اما گویی نامریی‌‌اند و کسی آن‌ها را نمی‌بیند. وقتی از جلوی‌شان رد می‌شوی، اگر ظاهرت مانند عرفی نباشد که آن‌ها ساخته‌اند، حتما این جملات را می‌شنوی: «خانمم، حجابت رو رعایت کن»، «روسری رو از دور گردنت بردار و بنداز روی سرت» و یا «خانمم بیا این‌جا ببینم، با شمام، وایسا». اما کسی حتی سرش را برنمی‌گرداند که جواب آن‌ها را بدهد.

دختران تابستانی‌پوش با موهایی رها، بدون حجاب بر سر از کنارشان عبور می‌کنند و هر از گاهی هم یکی به آن‌ها تشری می‌زند: «به تو مربوط نیست!»

اما ماموران زن چادری علی‌رغم این که سعی می‌کنند اعتماد به نفس خود را به رخ بکشند و به پشتوانه قانون هر طور که دل‌شان می‌خواد رفتار کنند، با نگاه‌های تحقیرآمیز زنان رو به رو می‌شوند و متلک‌هایی که هر جمله‌اش آن‌ها را صدها گام به عقب می‌برد؛ مثل حرفی که «سمیرا» قهوه در دست، در حال عبور در جواب تذکر یکی از این ماموران می‌گوید: «تا کی می‌خواین این‌قدر ارزون بمونید؟ به خاطر چهار تا بن خرید و اضافه کاری خودتونو تحقیر نکنید!»

👈مطالب بیشتر در سایت ایران وایر

زن عصبانی می‌شود و می‌گوید: «واستا ببینم!»

سمیرا می‌ایستد ولی زن حتی یک قدم هم جلو نمی‌رود و می‌گوید: «سریع روسریت رو سرت کن!»

بعد حتی بدون این که منتظر شود و ببیند که سمیرا روسری خود را سر کرده است یا نه، راهش را می‌کشد و به سمت ون می‌رود.

سمیرا کمی جلوتر با من هم‌مسیر می‌شود و می‌گوید که تمام این روزها به زن بودنش افتخار کرده است، چون زن‌های شجاعی را می‌بیند که نمی‌خواهند به عقب برگردند و خودش هم دیگر حاضر نیست با تن دادن به حجاب تحقیر شود.

دوربین به دستان میدان ونک

اما پیاده‌ که به میدان ونک می‌رسی، اوضاع کمی تغییر می‌کند. سمت شمال شرقی میدان یک ون دیگر ایستاده است. دو زن چادری در پیاده‌رو، رو به روی هم ایستاده‌اند و مردم گویی دارند از گیت رد می‌شوند. ماموران زن بعضی‌ها را نگه می‌دارند و به برخی دیگر اجازه عبور می‌دهند. دو پلیس مرد هم به ماشین تکیه داده‌اند و آبمیوه می‌خورند و درباره گرمای هوا حرف می‌زنند.

۱۰۰ متری مانده است به ون‌ها برسی. دخترانی که از آن مسیر می‌آیند، به ظاهرت که نگاه می‌کنند، خبر می‌دهند: «ماشین گشت ایستاده، از اون طرف میدون برو!»

و تو اگر کمی خوش‌شانس باشی و یکی از این دختران که از آن طرف رد می‌شوند، در مسیرت قرار بگیرند، در عرض چند ثانیه ماشین گشت ارشاد با تمام مامورانش را دور می‌زنی. با خودت فکر می‌کنی که یعنی این‌ها آن‌قدر باهوش نیستند که بدانند خیلی از ما از آن‌جا رد نمی‌شویم یا حتی اگر رد شویم هم ترسی بابت هزینه‌ای که می‌دهیم، نداریم؟

در میدان ونک ماموران زن دوربین دیجیتال به دست، سخت مشغول کارند. هر از چندی یک نفر را به زور نگه می‌دارند، با دوربین‌ از چهره‌اش عکس می‌گیرند و در گوشه‌ای فرم مشخصات فردیِ کسی را که نگه داشته‌اند، پر می‌کنند؛ فرمی که در آن نام، نام خانوادگی، نام پدر، شماره ملی، شماره تلفن، آدرس خانه و محل کار ذکر می‌شود.

«مریم» یکی از همین دخترانی است که به زور در میدان ونک او را نگه داشته و از او عکس و اطلاعات شخصی گرفته‌اند.

این دختر جوان با عصبانیت می‌گوید: «به من گفتن که اگر داد و بی‌داد بی‌خود کنی، سوار ون می‌کنیم و می‌بریمت، الکی شلوغ بازی در نیار و اطلاعاتت رو بده و برو!»

مریم شرح می‌دهد که چند بار تاکید کرده بودند: «اگر اطلاعات اشتباه بدهی، چک می‌کنیم و دروغ گفته باشی، باید سوار ون بشی و خانواده‌ات باید از وزرا ببرنت.»

در نهایت او اطلاعاتش را داده و این طور که می‌گوید، یکی از ماموران زن به مامور زن دیگر گفته است که استعلام بگیرد و بعد از ۲۰ دقیقه معطلی، رهایش کرده‌اند. مریم می‌گوید حداقل نام ۲۰ نفر با اطلاعات و مشخصات روی برگه‌ها ثبت شده است.

مردان پلیس در نقش ناظمان مدرسه

در میدان ونک چیزی که گاهی توجه را جلب می‌کند، این است که ماموران زن گاهی برای نگه داشتن زنانی که به آن‌ها توجهی ندارند، صدای‌شان بالا می‌رود و ماموران مرد برمی‌گردند و مثل ناظمان مدرسه می‌گویند: «خانم چه خبره؟ بیا این‌جا ببینم!»

بعد هم در نقش مدافع ماموران زن، اخم‌های‌شان را در هم می‌کشند و با حالت طلب‌کارانه‌ای جلو می‌روند که ماجرا را فیصله دهند. ماموران زن هم بادی به غبغب می‌اندازند که بله، این‌طور است.... ما تنها نیستیم...!

مرکز شهر اما یک التهاب خاصی دارد؛ التهابی که از تردد خودروها، ون‌های گشت ارشاد، شلوغی شهر و تعداد ماموران آن را حس می‌کنی. انگار مردم منتظر یک جرقه‌اند؛ جرقه‌ای که گاه از درون اتوبوس «بی‌آر‌تی» شروع می‌شود.

هوا گرم است و مردم به هم فشرده شده‌اند. دختری که شالی دور گردنش است، به نوشته داخل اتوبوس اشاره می‌کند: «از نشانه‌های کمال انسانی، پوشش زیبا است.»

بعد رو به من می‌گوید: «ما کمال نخوایم، کی رو باید ببینیم؟ داریم می‌پزیم.»

زنی که چادرش را محکم گرفته است، می‌گوید: «به شما که سخت نمی‌گذره، همین رو هم در بیار!»

درگیری لفظی درون اتوبوس بالا می‌گیرد. راننده اتوبوس داد می‌زند: «خانم‌ها به خودتان رحم کنید!»

خانمی می‌گوید: «خدا کنه کسی فیلم نگیره. پارسال یک دختر بیچاره‌ای با اینا دعوا کرد و سر از اوین و زندان درآورد.»

از پنجره که بیرون را نگاه می‌کنی، شلوغی نامتعارفی را بین خودروها و حتی مردم می‌بینی که نسبت به روزهای قبل چشم‌گیر است. میدان «ولی‌عصر» انگار نبض تهران است. پایت را از بی‌آرتی که بیرون بگذاری و به میدان بنگری، انگار روی نبض تهران ایستاده‌ای؛ نبضی که تند تند می‌زند. اتفاقات زیادی هم‌زمان در شمال و جنوب میدان در حال رخ دادن است.

جنوب میدان ولی‌عصر، یک ماشین بزرگ ایستاده که تعدادی موتور روی آن گذاشته‌اند. دختری کنار آن ایستاده و مشغول صحبت کردن است. این‌طور که خودش می‌گوید، کلاس زبانش دیر شده و موتور گرفته بود. موتور در خط ویژه به سمت شمال ولی‌عصر می‌رفته است که پلیس آن‌ها را نگه‌ می‌دارد و مدارک موتور را می‌گیرد. بعد می‌گوید که چرا خانم پشت موتور حجاب ندارد و چرا سوارش کرده‌ای؟ موتور مرد را هم توقیف می‌کند.

دختر ایستاده است و به پلیس می‌گوید: «آقا حجابم رو سر کردم، موتور این بی‌چاره رو بده! چه گناهی کرده آخه؟»

پلیس هم در جواب، تردد در خط ویژه را بهانه و موتور مرد را توقیف می‌کند.

وقتی روایت دختر را می‌شنوم، در دلم یک درصدی را برای این قائل می‌شوم که شاید واقعا دلیل اصلی، تخلف از قانون به خاطر عبور از خط ویژه بوده است اما رویا که گریه‌کنان به پلیس نگاه می‌کند، همین درصد کم را از بین می‌برد.

او نشسته است روی لبه جدول، رو به میدان و سیگار می‌کشد و اشک می‌ریزد. می‌گوید موتور را به سختی خریده است و هنوز قسط‌هایش به «کویر موتور» تمام نشده‌اند. کلاه ایمنی هم داشته اما چون گواهی‌نامه نداشته و با شومیز و شلوار پشت موتور نشسته است، موتورش را توقیف کرده‌اند: «ما تو چه مملکتی گیر افتاده‌ایم که بهمون گواهی‌نامه نمی‌دن! تی‌شرت پوشیدن جرمه! حجاب نداشتن جرمه! موتور سواری جرمه! این‌جا نفس کشیدن بدون اجازه هم جرمه!»

مامور پلیس سیگار را که دست رویا می‌بیند، با حالت تحقیرآمیزی می‌گوید: «پاشو گم‌شو، این‌جا نشین! خجالت نمی‌کشی جلوی من سیگار می‌کشی؟ ببرمت اون طرف میدون و تحویل گشت ارشاد بدمت؟»

رویا نیشخندی به پلیس می‌زند و می‌گوید: «خوب محاصرمون کردید، دمتون گرم!»

دختری که نشسته روی زمین کشیده شد

اما شمال غربی میدان هم به گونه دیگر ملتهب است اما کسی از درگیری نمی‌ترسد. ماموران زن تذکر می‌دهند و دختران می‌ایستند و جواب‌شان را می‌دهند. ماموران هم گاهی عقب‌نشینی می‌کنند. آن‌ها یک لیست در دست دارند شبیه همان لیستی که در میدان ونک در دست ماموران بود.

دختری را می‌خواهند سوار ون کنند اما چند زن و مرد دور ماموران را گرفته‌اند تا اجازه ندهند دختر را سوار ون کنند. دختر نشسته است روی زمین و مامور یقه‌اش را می‌کشید و فریاد می‌زند: «برو داخل ون!»

صدای هو کردن همان چند نفری که دور دختر هستند، بلند می‌شود و ماموران پلیس مرد دوباره در قالب «زورو» وارد می‌شوند که بحث را فیصله دهند. مردم را پراکنده می‌کنند و دادی سر دختر می‌زنند تا سوار ون شود.

یکی از ماموران هم لگدی می‌پراند که مثلا پسرها را دور کند و با دقت نگاه می‌کند که کسی گوشی موبایلی دستش نباشد که فیلم بگیرد.

دختر سوار ون می‌شود و پرده را کمی کنار می‌زند و از پشت شیشه شیطنت می‌کند. بعد یکی از زن‌ها داخل ون می‌رود و پرده کشیده می‌شود. من دیگر آن دختر را نمی‌بینم.

تهران در محاصره

تمام کسانی که عاشق مرکز شهر، کافه‌هایش و پیاده‌روی هستند، می‌دانند که تابستان قدم زدن در بلوار «کشاورز» لطف دیگری دارد. در این بلوار، زیر سایه یکی از همین درختان قدیمی که هنوز آن را نبریده‌اند، باید نشست و تهران عزیز را دید؛ تهرانی که به قول رویا، در محاصره است.

خوب که ببینی، حتی میزان موتورهایی که با سرنشینان کیف کج و با صدای اگزوز خاص از درون بلوار رد می‌شوند و گاهی اتفاقا با دقت به تو نگاه می‌کنند، در این روزها عادی نیست.

عادی نیست که موتورها و یا افراد پیاده‌ای را با یقه بسته و بلوزهای روی شلوار افتاده ببینی که مشغول صحبت با بغل‌ دستی خود هستند اما از دور اوضاع را رصد می‌کنند. تردد مردم، برخوردهای کنار ون‌های گشت، فیلم گرفتن عده‌ای از ون‌ها برای این کیف کج‌های موتورسوار عادی نیست و طوری همه چیز را رصد می‌کنند که گویی نمی‌خواهند دوباره غافل‌گیر شوند.

در مرکز شهر فضا بیش از همه جا ملتهب است. گشت‌های ارشاد با ون‌هایی که برخی از آن‌ها دیگر خط سبز هم ندارند و سفید یک‌دست هستند، در حال ترددند. لباس شخصی‌ها یا برادران کیف‌کج بیشترند و بین هر چهار راه تقریبا یک ون ایستاده است؛ در میدان «فردوسی»، چهارراه ولی‌عصر و میدان «انقلاب».

دختری که در حال دور زدن گشت ارشاد است چون به قول خودش حوصله درگیری ندارد، می‌گوید: «دیروز یک ون توی خیابون ایرانشهر جلوی پای دوستم می‌ایسته و می‌ندازنش تو ون و می‌برنش وزرا و ازش انگشت نگاری می‌کنن؛ یعنی گشت‌ها لزوما یک جا مستقر نمی‌شن و در حال تردد هم ممکنه بیان و شما رو بگیرن.»

با این همه، ولی مردم محکم‌ترند. نزدیک «دانشگاه تهران»، جایی حوالی میدان انقلاب، دختران انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است. با تمام فشاری که گشت‌های ارشاد به تازگی ایجاد کرده‌اند اما آن‌ها شجاعانه پوشش انتخابی خود را دارند و مشغول کافه‌گردی، خرید کتاب و پیاده‌روی هستند. آن‌ها می‌خواهند این پیام را دهند: «ما به عقب برنمی‌گردیم.»



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy