Friday, Aug 25, 2023

صفحه نخست » مصاحبه‌های مخفیانه، نگاهی اجمالی به گزارش شبکه ای‌بی‌سی استرالیا از جنبش مقاومت ایران، مهران رفیعی

Mehran_Rafiei.jpgتلویزیون دولتی‌ای بی سی استرالیا برنامه‌ای دارد به اسم گزارشگر اعزامی که پنجشنبه شب‌ها به روی آنتن می‌رود. در این برنامه نیم ساعته، به رویدادهای کشورهای مختلف می‌پردازند. برنامه هفدهم اوت، بیست و ششم مردادماه، به ایران و جنبش مهسا اختصاص داشت. برای تهیه این گزارش، خبرنگاران این شبکه با تعدادی از جوانان معترض مصاحبه کرده بودند و محصول‌شان را با عنوان "مصاحبه‌های مخفیانه - درونِ جنبشِ مقاومت ایران" نمایش دادند. برای دسترسی به این فیلم مستند می‌توانید به سایت‌ای بی سی استرالیا و یا یوتیوب مراجعه کنید. (۱)
این نوشته مروری است بر قسمت هایی از این برنامه جالب و اشاره‌ای به ناگفته‌های آن. به لحاظ آنکه در گزارش اسم افراد مصاحبه شونده گفته نمی‌شود، از آن‌ها با عنوان‌های دختر یا پسر اول و دوم نام می‌برم.
در بخش مقدمه، چهار جوان نقاب دار را می‌بینیم که به نوبت ظاهر می‌شوند و برای مصاحبه روی صندلی می‌نشینند و جملاتی را بیان می‌کنند، دو دختر و دو پسر. گفته می‌شود که برای ناشناخته ماندن افراد از ماسک‌های خاصی استفاده کرده و صدا‌ها را تغییر داده‌اند. همچنین در زمان تولید، از سیستم‌های ایمن برای انجام مکالمه‌ها و ارسال پیام‌ها استفاده کرده‌اند. این چهار جوان به فارسی صحبت می‌کنند و زیر نویس‌ها به انگلیسی هستند، بنابراین این برنامه می‌تواند براحتی مورد استفاده مردم داخل کشور قرار گیرد.

دختر اول: "هیجان دارم، استرس هست. واقعا چیزی برای از دست دادن ندارم. "
پسر اول: "اگه پیدام کنن احتمالا پدرم را در میارن"
دختر دوم: "من در این جنبش خیلی چیزهام را از دست دادم، آسایشم را، شغلم را، و امیدم را. من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم. "
پسر دوم: " رفتار خوبی ندارن با افرادی که صحبت می‌کنن. به کسانی که فکر می‌کنن این جنبش تمام شده می‌گم دوستان این جنبش فقط تازه شروع شده. "
بدین ترتیب با مصاحبه شونده‌ها کمی آشنا می‌شویم و تیتراژ به پایان می‌رسد.

ABC_Foreign_Correspondent.jpg

گزارش با نشان دادن تصاویری از خیابان‌های تهران و بیمارستان کسری در ساعات شب شروع می‌شود. دختر اول می‌گوید: "مرگ مهسا در اواخر شهریور اتفاق افتاد. بعد، یک دفعه شهر شلوغ شد. این اتفاق در بیمارستان کسری روی داده بود. در تلفنم دیدم که در اطراف بیمارستان ترافیک درست شده. مردم شعار می‌دادند و بوق‌های ممتد می‌زدند. می‌کشم می‌کشم هر که برادرم کشت. می‌کشم می‌کشم هر که که خواهرم کشت"
گزارشگری توضیح می‌دهد: این جنبش با مرگ مهسا امینی شروع شد. دختر بیست و دوساله‌ای که توسط گشت بدنام ارشاد دستگیر شده بود. اتهام او بد حجابی بود. نیروهای امنیتی تصویرهایی از تلویزیون مدار بسته داخل بازداشتگاه را پخش کرده‌اند.
دختر دوم می‌گوید: "اولین باری که فیلم مهسا را دیدم، براستی شوکه شدم چون او حجاب کاملی داشت. مردم باهاش همزاد پنداری می‌کردن. چون همه می‌توانستن جای او باشن. "
گزارشگر اضافه می‌کند: ناگهان مهسا به زمین می‌افتد. مقامات دولتی ادعا می‌کنند که او بیماری قلبی داشته است. اما شاهدان عینی گفته‌اند که او را در ماشین گشت ارشاد بشدت کتک زده بودند. چند روز بعد او می‌میرد.
دختر اول ادامه می‌دهد: "اتفاقی که برای مهسا افتاد از دو جهت برای من سمبولیک بود. یکی اینکه او هم مثل من کُرد بود و این تاثیری مضاعف داشت. دوم اینکه اسمش ژینا بود، ژینا یعنی زندگی. یعنی آدمی که زندگی کوتاهی داشت ولی یک جنبش را زنده کرد. "
سپس صحنه‌های دلخراشی از دفن کردن مهسا را می‌بینیم و زاری کردن مادر و بستگانش را در اطراف گور او که دیدنش هم سخت است.

دختر دوم می‌گوید: "می دانستم که این قتل منجر به حادثه‌ای بزرگ میشه و من منتظرش بودم. "
سپس صحنه هایی از تظاهراتی بزرگ در اطراف گورستان سقز را می‌بینیم که مردم خشمگین شعار زن، زندگی، آزادی سر می‌دهند و کف می‌زنند.
دختر اول می‌گوید: " کشتن مهسا امینی مثل کشیدن ضامن نارنجک بود. "
در ادامه، فیلم هایی از اعتراضات مردم خشمگین در شهر‌های مختلف کشور نشان داده می‌شود و مقابله نیروهای سرکوبگر رژیم با آنها، از جمله استفاده از ماشین‌های آبپاش و ضد شورش.

دختر دوم می‌گوید: "در اون لحظه به خودم گفتم، دیگه وقتش رسیده و من هم باید در آن باشم و هر کاری از دستم بر میاید باید بکنم. اگر با ماشین بیرون می‌رفتیم بوق می‌زدیم. ترافیک درست می‌کردیم. ازدحام درست می‌کردیم و از این نوع کارها. بعد نوبت به شعار دادن رسید. چهار راه‌ها را می‌بستیم و سطل‌های زباله را به وسط خیابان می‌بردیم. سعی می‌کردیم خشم مون را به آن صورت نشان بدیم. نمایش واقعی خشم و قدرت فقط در کف خیابان اتفاق می‌افته. "
بعد صحنه‌های شعار دادن مردم را می‌بینیم که فریاد می‌زنند: " جمهوری اسلامی نمی‌خوایم، نمی‌خوایم"
دختر اول می‌گوید: "من در همه تظاهرات‌ها شرکت کردم، در آتش زدن روسری‌ها در وسط خیابان، آن روزها هیچکس روسری رو سرش نبود. "
تصاویری از آتش زدن روسری‌ها نشان داده می‌شود. خبرنگار می‌گوید که قبلا چنین چیزهایی ندیده است. تصاویر دیگری پخش می‌شود، از شعار‌های مرگ بر دیکتاتور در وسط خیابان‌ها در روز روشن، زنان در صف اول تظاهرات هستند، و زنانی که موهای‌شان را می‌چینند. و مردمی که آن‌ها را تشویق می‌کنند. و کسانی که فریاد می‌زنند: "دیگر بس است. "

دختر دوم می‌گوید: "چیدن مو نمادی شد برای اینکه به مردم جهان بگه این تن من است. حکومت به من می‌گیه چی بخور، چی بپوش، پی بخوان، چکار بکن. همه اینها از این تن است. به همین علت اگه تن را که پس بگیریم وطن را پس گرفته‌ایم. "
سپس خامنه‌ای را می‌بینیم که در میان نظامیان سخنرانی می‌کند: "این حادثه‌ای که پیش آمد، دختر جوانی درگذشت، حادثه تلخی بود، دل ما هم سوخت، ولی واکنش به این حادثه بدون اینکه تحقیقی شده باشه، بدون اینکه امر مسلمی وجود داشته باشه، این نبود که عده‌ای خیابان را نا امن کنند، امنیت را بهم بزنند. "
دختر اول می‌گوید: "واکنشِ حکومت افتضاح ترین واکنشی بود که می‌توانست نشان بده. این که مسئولیت این قتل را بعهده نگرفت و هر روز دروغ دیگه‌ای ساخت. "
صحنه‌های دلخراشی از حمله وحشیانه گارد ضد شورش به مردم بی گناه نشان داده می‌شود و می‌بینیم که مردم را بشدت می‌زنند.
پسر اول می‌گوید: "به جای عذر خواهی و آرام کردن مردم، رژیم پله پله خشونتش را بیشتر کرد. در همان اوایل نیکا کشته شد، بعدش حدیث بود، یکی دو روز بعدش سارینا اسماعیل زاده کشته شد و آنها ادعا کردند که خودکشی کرده است. "
در این جا تصاویری از این دختران کشته شده دیده می‌شود و صحنه‌های زیبایی از آواز خواندن و رقصیدن نیکا و سارینا، تصاویری که فراموش نمی‌شوند.
پسر دوم می‌گوید: "اتفاق پشت اتفاق می‌افتاد و خشم مردم را افزایش می‌داد. شعارها شدیدتر می‌شد. مثلا مرگ بر دیکتاتور. و مرگ بر خامنه‌ای که قبلا اصلا شنیده نمی‌شد. "
صحنه‌های بیشتری از اعتراضات و شعار دادن مردم نشان داده می‌شود و همچنین از حمله نیروهای سرکوبگر به آنها. آگاه می‌شویم که در هشتاد شهر مردم قیام کرده‌اند، قسمت هایی از تظاهرات مردم همدان، رفسنجان، سنندج، و تهران را می‌بینیم. مردم فریاد می‌زنند: عدالت، آزادی، حجاب اختیاری.

پسر اول می‌گوید: "شاید اگر این انقلاب زنانه نبود، من وارد آن نمی‌شدم. ما خیلی عصبانی شدیم. با ۱۰ - ۱۲ نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم که هر روز در اعتراضات شرکت کنیم. یکی تیر می‌خورد یکی ضرب و شتم می‌شد، و یکی دستگیر. یکی رفت زندان و به شکل آدم متفاوتی برگشت. فکر کردیم باید کاری کنیم که آسیب کمتری بخوریم. مثل آن دفعه که اخبار تلویزیون هک شد، آن یک اتفاق تاریخی بود. "
گزارش، قسمتی از اخبار صدا و سیما را نشان می‌دهد که صحبت‌های خامنه‌ای ناگهان قطع می‌شود و شعار‌های ضد رژیم روی آنتن می‌رود. نشان دادن خامنه‌ای در حال سوختن در میان شعله‌های آتش و تصاویری از مهسا و سه دختری که به قتل رسیده بودند. این جمله روی تصویر خامنه‌ای دیده می‌شود: خون جوانان ما می‌چکد از چنگ تو.
پسر دوم: "این هک کردن خیلی الهام بخش بود، فکر کردم چکار می‌توانم انجام دهم. برای یک هفته در اتاق ماندم و فقط به کمک سیگار و قهوه زنده ماندم. آنها اصرار می‌کردند که دانشجویان سر کلاس‌ها حاضر باشند. خوب، دانشجویانی که در روزهای فراخوان غایب بودند در خطر می‌افتادند. من کامپیوتر دانشگاه مان را هک کردم و سیستم حضور و غیاب را از دسترس خارج کردم. یک جنگ مان در خیابان است و یک جنگ در اینترنت. "
در ادامه گزارش شعار نویسی بر در و دیوار خیابان‌ها نشان داده می‌شود و مخدوش کردن تصویرها و شعارهای رژیم.
پسر اول: "در همه تظاهرات‌ها بودم، کتک خوردم، باتوم و گاز اشک آور هم خوردم، یک جایی به حالت غش افتادم، شعار نوشتم، طراحی کردم، بیشتر شب‌ها گرافیتی کشیدم، پشت کامپیوتر می‌نشستم و به شعارها فکر می‌کردم، پرینت هم می‌کردیم. ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ تا، می‌چسبانیدم به در و دیوار‌ها. یک شب صدایِ در آمد. دو تا صدایِ در آمد. صدایِ در قطع نمی‌شد. وحشت کردم. همه کاغذها را جمع کردم. در توالت ریختم‌شان و آتش‌شان زدم. حتی از صدای مگس هم وحشت می‌کردم. می‌گفتند برای دستگیریم آمده‌اند. از سایه هم می‌ترسیدم. در آین شرایط سوء ظنت بیشتر میشه، بدبینیت بیشتر میشه، دیگه از همه می‌ترسی. "
بعد نوبت می‌رسد به نشان دادن زد وخوردهای خیابانی و فرارهای شبانه و حمله کردن موتور سوار‌ها در زیر نور افکن. خرد کردن در و پنجرهِ خانه‌ها و کار و کسب‌ها، با باتوم و استفاده از سلاح‌های گرم. و همچنین تیراندازی مستقیم به مردم غیر مسلح در خیابان‌ها.

دختر اول: "تیر جنگی میزدن. صدای این‌ها را می‌شنیدی و دگرگون می‌شدی. من چون پرستار هستم وسایل پانسمان را با خودم می‌بردم، و همینطور سرکه برای خنثی کردن سوزش گاز اشک آور. یک روز پسری در فاصله ۱۰ - ۱۵ متری من گلوله خورد، به کتفش. تا آن وقت جسم خارجی از بدن کسی بیرون نیاورده بودم. اشک می‌ریختم، ولی توانستم گلوله را از کتف او بیارم بیرون. به عنوان یادگاری نگهش داشتم. یک یادگار تلخ. این اتفاق خوبی بود. چون توانستم به کسی کمک کنم. "
دختر دوم: "فکر می‌کنم این جنبش هزینه زیادی داشت و زنان بیشترین رنج را کشیدند. خواهرم یک روز رفت سر کار، من خانه بودم، به من تلفنی گفتند که خواهرم را دستگیر کرده‌اند و من باید آرام باشم. این را که شنیدم هزارتا فکر به سرم ریخت، به ذهنم رسید ممکن است دیگه او را نبینم. نشان دادن تظاهرات مردم در مقابل زندان اوین وحشتناک بود. قاطی شد با کسانی که در آن روز اعدام شده بودن. تجسم می‌کردم اگر مثلا به او تجاوز کنن... گریه می‌کردم. فکر کن برای دو ماه حتی نتوانی صحبت کنی، غذا بخوری، نور آفتاب ببینی،... بعد از دو ماه که از زندان آمد بیرون حتی با ما زیاد صحبت نمی‌کرد. از ما فاصله می‌گرفت. احساس می‌کردم او آن خواهر شاد و شوخ طبعی که داشتم دیگه نیس، خیلی تغییر کرده بود. همه از او فاصله می‌گرفتند. می‌گفتند چرا این یکی آزاد شد؟ پس جاسوس خودشونه، حواس تون بهش باشه. اوخیلی تنها بود. یک روز دیدم سگ‌ها واغ واغ می‌کنن، احساس می‌کردم اتفاقی افتاده، رفتم دیدم کف اتاقش افتاده، به زور نفس می‌کشید، از دهنش کف می‌آمد بیرون، تا جایی که می‌تونستم جیغ کشیدم، همسایه‌ها ریختن توی حیاط، مثل یک جسد شده بود. گریه دختر... وقتی که بهوش آمد بهم گفت باید میذاشتی که من می‌مُردم. "
پسر دوم: "حکومت به تقاضاهای ابتدایی ما با گلوله تفنگ، گاز سمی، و زندان جواب داد. تعداد زیادی را دستگیر کردن. خیلی‌ها را کشتن. فضای رعب آوری بود. عوامل سرکوب، سوار بر موتور بین مردم و ماشین‌ها می‌چرخیدن. نظام اصلا نمی‌تواند بپذیرد که زنان جلو باشند. جمهوری اسلامی چکار می‌کند؟ مرتبا مردها را اعدام می‌کند؟
در اینجا قسمت هایی از سخنرانی خامنه‌ای و سان دیدن او از رژه نظامیان پخش می‌شود.

دختر اول: "معلوم بود که رژیم انتقام می‌گیره که گرفت. یکی از بدترین لحظه‌ها وقتی بود که محسن شکاری را اعدام کردن. "
فیلمی از محسن شکاری را می‌بینیم که در حال خواندن یک ترانه پاپ است.
دختر اول: "او فقط بیست سالش بود. من نمی‌تونم احساس اون روزم را بیان کنم. حالم خیلی بد بود. باورم نمی‌شد که کسی را به خاطر اعتراضش بکشن. او که چیزی نمی‌خواست، بجز آزادی. "
تصویر مادر محسن را می‌بینیم که در کوچه فریاد می‌کشد محسن و شیون می‌کند. دختر اول را در حال گریستن می‌بینیم.
پسر اول: "یک پسری بود ۲۰ ساله به اسم مجیدرضا رهنورد... زبونم می‌گیره و نمی‌تونم چیزی بگم... احساساتی شدم. توی خیابون دستگیر شده بود. مجری تلویزیون رژیم باهاش مصاحبه میکنه در لحظات آخر... ازش می‌پرسه چیزی نمی‌خواد؟ مجیدرضا میگه چرا، یک وصیتی دارم. از مردم میخوام که سر قبر من عزاداری نکنن. دوست ندارم گریه کنن سر مزارم. نماز نخونن. قران نخونن. شادی کنن. آهنگ شاد پخش کنن. "
گزارشگر تصاویری از مجید رضا را نشان می‌دهد.
پسر اول: "وای این یک لحظه تاریخیه! یک نفر در لحظه شهادتش یک نه بزرگ به مذهب میگه. "
پیکر مجید رضا را بر بالای دار در کنار یک چرثقیل می‌بینیم.

دختر دوم: "پس از اینکه حکم‌ها داده شد، این حکم‌ها خیلی زود اجرا شدن، بعدش خیابان‌ها خالی شد. شاید من هم فقط یکی دوبار بعد از آن به خیابان رفته باشم. تمام آن تظاهرات‌ها فروکش کرد. تمام آن تمایل مردم به تغییر رژیم خوابید. "
خیابان هایی را می‌بینیم که به حالت عادی برگشته‌اند.

دختر اول: " یکی دو ماه که از شروع جنبش گذشته بود احساس می‌کردم باید بروم روی بام و شعار بدم. ویدیو‌ها را هم دارم. فریاد می‌زدم جمهوری اسلامی نمی‌خوایم نمی‌خوایم، مرگ بر خامنه‌ای. همین که اولین شعار‌ها را دادم بلافاصله دیدم که مردم روی تراس‌ها آمده‌اند و شعار می‌دهند تا نیم ساعت شعار دادن قطع نمی‌شد. "
شعار دادن‌های گسترده شبانه را می‌بینیم.
دختر دوم: "بعضی‌ها فکر می‌کنن که انقلاب تمام شده، چون که خیابان‌ها خلوت شده، ولی من اینطوری فکر نمی‌کنم. در زندگی من انقلاب نخوابیده. برداشتن حجاب حالا شده بزرگترین نماد این انقلاب. یعنی حکومت دیگه از ما ترسیده، الان ما از حکومت نمی‌ترسیم، ما قوی تر شدیم. من دیگه شالم را سر نمی‌کنم، ممکنه توی تابستان فقط تی شرت بپوشم. "
صحنه هایی از رفت و آمد زنان بدون حجاب را در کوچه و خیابان‌ها می‌بینیم.
پسر دوم: "این یک شورش بزرگه، یک اعتراض علیه چیزیه که برای هزاران سال روی سر ما سایه انداخته، یعنی مذهب. این خیلی وسیع تر از اینه که تقلیلش بدیم به یک انقلاب، چون تا حالا ما خیلی انقلاب داشتیم ولی هیچی عوض نشده. "
تصاویری از مراسم نماز جمعه را مشاهده می‌کنیم.
پسر دوم: "یک چیز عجیب دیگه هم اتفاق افتاده. یکدفعه نگاه مرد ایرانی به زن عوض شده. الان هر زن یا دختری که بدون حجاب راه میره خودش یک انقلابه، یک قیامه، یک انقلاب زنده که داره جلوی تو راه میره. "
فروشگاه‌های لباس زنان و انگشتان لاک زده دختران را می‌بینیم.
دختر اول: "کدوم زنی هست توی ایران که توی این چند ماهه تغییر نکرده باشه؟ ما جامعه مون را شناختیم، خودمون را بیشتر از همه شناختیم، یعنی که به غیر از خودمون، یعنی خودم و خواهرم و مادرم هیچ کس را نداریم، و باید روی پای خودمون قوی تر از همیشه بیایستیم. "
زنی را می‌بینیم که بدون حجاب در خیابان‌های شهر با آسودگی رانندگی می‌کند.
دختر دوم: "بعد از این داستان‌ها من دیگه اصلا حجاب نمی‌پوشم، قبلش هم حجاب نداشتم، ولی حالا مطلقا حجاب ندارم. حالا دیگه مردم نسبت به بی حجابی راحت تر بر خورد می‌کنند. "
در خیابان‌های شهر رفت و آمد زنان بی حجاب را می‌بینیم.
دختر اول: "ولی خیلی سخته، راه سختیه. به خاطر اینکه درسته که تو تویِ انقلاب هستی ولی لازمه که زندگیت را هم داشته باشی. ولی مسیر ما مسیر درستیه. "
دختر بدون حجابی را می‌بینیم که در پیاده رویی مشغول نواختن ویولن است و در کنارش پسری که تنبک می‌نوازد و مردمی که با علاقه به آنها نگاه می‌کنند.
پسر اول: "ما‌ها به هیچ عنوان همان افرادِ شش ماه پیش نیستیم. حتی شبیه به آنها هم نیستیم. حتی یادمان هم نیست که قبل از قتل مهسا چی بودیم. حالا ما‌ها کلا انسان‌های دیگری هستیم. هشتاد میلیون آدم تغییر کرده‌اند. چیزی که در باره آن اطمینان کامل دارم این است که ما به گذشته باز نخواهیم گشت. "
همان دختر و پسر نوازنده را می‌بینیم و رهگذرانی که از هنر آنها لذت می‌برند.
دختر دوم: "مطمئن باش که ته این مسیر آزادی است و ایرانِ ایده ال ما. دست آخر، چه من باشم چه نباشم، ما آن رقصِ آزادی را خواهیم داشت. "
بالاخره روایتگری با آهنگی دلنشین و رقص زیبای یکی از دختران مصاحبه شونده به پایان می‌رسد.

در مقایسه با بسیاری از برنامه هایی که قبلا دیده بودم، این گزارش را بیشتر پسندیدم و از شبکه‌ای بی سی قدردانی می‌کنم. اما لازم می‌دانم که نکاتی را هم مطرح کنم شاید که آنها را به فکر ساختن گزارش‌های مفید دیگری بیاندازد. البته شرایط سخت کار در ایران را فراموش نکرده‌ام و از اشتهای سیری ناپذیر جمهوری اسلامی برای گروگان گیری غربی‌ها و باج گیری از دولت‌های‌شان غافل نیستم، از جمله اسارت طولانی و تلخ کایلی مور گیلبرت در اوین.
همانطور که یکی از دختران مصاحبه شونده بدرستی گفت قتل مهسا مثل کشیدن ضامن نارنجک بود. اما چه عواملی وضعیت ایران را به حالت انفجاری رسانده‌اند؟ علت انسداد سیاسی در ایران چیست؟ چرا جوانان چیزی برای از دست دادن ندارند؟ نظر سایر اقشار مردم چیست؟ مثلا معلمان، بازنشستگان، کارگران، تولید کنندگان، کشاورزان؟ علت مهاجرت گسترده و شتابدار نخبگان چیست؟ ریشه فساد سیستماتیک و ناکارآمدی شرم آور دولت، مجلس و قوه قضاییه چیست؟ زیان پاسخگو نبودن رهبری تام الاختیار چیست؟ چرا محیط زیست رو به ویرانی است و زیست بانان در زندان؟ چرا مردم با قوه قضاییه، صندوق‌های رای، صدا و سیما، و سایر نهادهای رژیم قهر کرده‌اند؟ چرا نیروهای انتظامی منفورند؟ هرکدام از این پرسش‌ها می‌تواند موضوع ساختن برنامه‌ای شود.
(۱) https://www.youtube.com/watch?v=Ml1VwwQaSDo



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy