Wednesday, Aug 30, 2023

صفحه نخست » می‌خواست مثل علی دایی قهرمان شود و دست فقرای شهرش را بگیرد

dayee.jpgشلیک تک‌تیرانداز به قلب ناجی زخمی‌های اعتراضات دهدشت

رقیه رضایی - ایران وایر

۱۸ سالش بود، با قامتی ۲ متر و ۸ سانتی. دوستان و نزدیکان می‌گویند «پهلوان» بود، دل‌نگران سفره خانواده‌های فقیر شهر و می‌خواست مثل «علی دایی» قهرمان شود و دست فقرای شهرش را بگیرد.

اما ۳۱شهریور۱۴۰۱، وقتی زخمی‌های اعتراضات در دهدشت را بغل گرفت و سوار ماشین‌های رهگذر و راهی خانه‌هایشان کرد، برای نجات دختری که به‌دست ماموران افتاده بود، رفت. دختر معترض را از چنگ سرکوبگران نجات داد، ولی تیری که از پشت‌بام فرمانداری و از اسلحه تک‌تیرانداز حکومت درآمد، قلب جوانش را شکافت؛ نامش ‌«پدرام آذرنوش» بود.

***

می‌خواست مثل علی دایی شود

حدودا یک سال از قتل حکومتی «ژینا (مهسا) امینی» در بازداشت گشت ارشاد می‌گذرد؛ زن جوانی که در داخواهی قتل او، صدها جوان دیگر با گلوله‌های ماموران سرکوبگر حکومت کشته شدند. پدرام آذرنوش، یکی از جوانان دادخواهی است که روز ۳۱شهریور، یعنی شش روز بعد از جان باختن مهسا، در دهدشت، با گلوله ماموری تک‌تیرانداز که بالای بام فرمانداری ایستاده بود، کشته شد.

پدرام اندام درشتی داشت و در رشته‌های ورزشی چون کاراته، بوکس و فوتبال زبان‌زد بود.

👈مطالب بیشتر در سایت ایران وایر

یک فرد آگاه و نزدیک به خانواده پدرام که به‌دلایل امنیتی از بردن نام او پرهیز می‌کنیم، به «ایران‌وایر» می‌گوید که همه او را به پهلوانی می‌شناختند، چون دغدغه مردم و به‌خصوص مردم تهیدست را داشت: «متواضع بود و زحمت می‌کشید بهتر از قبل شود. همیشه می‌گفت الگویش علی دایی است. می‌گفت علی دایی، بزرگ شد، تحصیل کرد و ورزش کرد، قهرمان شد و در آذربایجان کلی از مردم را که در فقر بودند، دستشان را گرفت.»

پدرام به گفته دوستان و نزدیکانش «فرد بسیار دست‌ودلبازی بوده و وقتی با دوست‌هایش جایی می‌رفتند، اجازه نمی‌داده کسی دست در جیبش کند.»

یک روز که خانواده در خانه بساط کباب به راه انداخته بودند، پدرام از راه می‌رسد و می‌گوید بوی کباب محله را برداشته، فلان همسایه ندارد بخورد، چرا کباب درست کردید: «این بچه تا این حد به مسائل اجتماعی و معیشت مردم حساس بود و کشتندش.»

فرد آگاهی که با ایران‌وایر گفت‌وگو کرده، می‌گوید «نه که چون حالا که کشته شده مردم این‌طور بگویند، قبلش هم همیشه همین تعریف‌ها از این بچه می‌شده و همه درباره انسانیت و روحیه پهلوانی او متحیر بوده‌اند.»

در کاور مخصوص جسد جا نشده بود؛ لبخند روی لبش بود

شب ۳۱ شهریور، از یاسوج برای آذرنوش‌ها مهمان آمده بود. پدرام به پدرش گفته بود بابا کارتت را بده من می‌روم شهر. پدرش هم گفته بود داری می‌روی شهر، دو تا قرص من را هم از داروخانه بگیر و کارت بانکش را داده بود؛ کارت بانکی در جیب پدرام بود وقتی گلوله از قلبش گذشت: «این بچه رفت. شهر شلوغ شده و درگیری بود، به‌هر حال جوان بود و پهلوان بود و همه از نظر قدرت و شجاعت می‌شناختندش. درگیری که می‌شود، نزدیک ۳۰ نفر همان‌جا زخمی‌ می‌شوند. خیلی‌ها ماه‌ها بعد هم نتوانستند از ترس این ضحاکان بروند دکتر و درمان شوند. آن شب پدرام می‌ایستد وسط و زخمی‌ها را بلند می‌کند، می‌اندازد داخل ماشین و به ماشین‌ها می‌گوید ببر برسان دم خانه‌شان. هیکلش بزرگ بود، قدش دو متر و ۸ سانت بود. جوری که برای خانواده‌اش تعریف کردند، موقعی که همه را جمع می‌کند، نگو دختری را گرفته‌اند و این‌دختر داشته فریاد می‌کرده که نجاتش دهند. تیراندازی بوده و همه داشتند فرار می‌کردند. پدرام صدای این دختر را می‌شنود، می‌رود نجاتش بدهد. سه نفر پدرام را گرفته بودند که نرود، پدرام اما توجهی نمی‌کند و می‌رود. گفته بود چطور بگذارم دختری بعد از مهسا اسیر دست این‌ها شود.»

فرد آگاهی که با ایران‌وایر گفت‌وگو کرده می‌گوید که پدرام جلو می‌رود و آن‌طور که او شنیده، شش ماموری که دختر معترض را گرفته بود، با لگد و مشت می‌زند و دختر را نجات می‌دهد. بعد با فاصله کمی از آنجا، تک‌تیراندازی از بالا، قلبش را نشانه می‌گیرد: «هیکلش بزرگ بود، از بالا به پایین زدند. از جای تیرش مشخص بود که از بالای گردن خورده به گردن و از پایین از بدنش خارج شده. تیر خورده بود به قلبش.»

پدر پدرام بعد از اینکه می‌شنود در شهر تیراندازی شده، با دمپایی و زیرشلواری راهی می‌شود. در حال جست‌وجو برای نوجوانش بود که یکی از آشنایان زنگ می‌زند که پدرام از پا تیر خورده. او با وجود مشکلاتی که در نتیجه مجروح شدن در جنگ ایران و عراق در نخاعش به‌وجود آمده و مشکل حرکتی دارد، خود را سریع به بیمارستان دهدشت می‌رساند و جلوی در اورژانس، پیکری را می‌بیند درون کاور و مردمی که دور آن جمع شده‌اند، پاهای آن جسم بی‌جان، به اندازه « ۴۰ یا ۵۰ سانت» از کاور بیرون مانده بود و در آن جا نشده بود، همان‌جا می‌فهمد که نوجوان بلند قامتش جان‌باخته است: «فیض‌الله رفته بود بالای سرش، مثل همیشه لبخند روی لب‌هایش بود، وقتی که تسلیم (مرگ) شده بود.»

پدر پدرام، «فیض‌الله آذرنوش»، از شهروندان لری است که در طول جنگ هشت ساله ایران و عراق، در جبهه‌های جنگ حضور داشته است. او قبلا بابت جراحات ناشی از جنگ، از ناحیه کمر، چشم، دست و پا آسیب دیده است، ولی به این دلیل که همیشه تاکید داشته برای وطنش جنگیده، حاضر نشده نام خود را در بنیاد شهید و ایثارگران جمهوری اسلامی، به‌عنوان «جانباز» ثبت کند.

به گفته منبع ایران‌وایر، فیض‌الله آذرنوش بعد از دیدن پیکر فرزندش از هوش می‌رود و تا فردای آن روز که برای تدفین پیکر پدرام او را به آرامستان می‌برند، بی‌هوش بوده است.

مردم دهدشت پشت خانواده پدرام هستند

حدود یک سال بعد از قتل حکومتی پدرام، پدرش در آستانه سالگرد کشته شدن ژینا (مهسا) امینی و جان‌باختن فرزند نوجوانش، از ملت ایران خواسته بر سر مزار او حاضر شوند و با این «شهید راه آزادی» بیعت کنند.

به گفته فرد آگاهی که درباره پدرام با ایران‌وایر گفت‌وگو کرده، این رسم آبا‌و‌اجدادی مردم ایران است و پدر پدرام هم می‌خواهد از صبح تا عصر را در خانه به یاد فرزند دلیرش بنشیند و عصرگاهان بر سر مزار او حاضر شود و یادش را زنده بدارد.

او می‌گوید که طرح این درخواست ساده نبوده و نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی خانواده پدرام را از زمان کشته شدن او، رها نکرده‌اند. آن‌ها برای مدت‌ها به‌ خانواده فشار می‌آوردند که بپذیرند، پدرام را «منافقین» کشته‌اند و او «شهید جمهوری اسلامی» است.

«منافقین» اصطلاحی است که حکومت جمهوری اسلامی از آن برای سرکوب، کشتار و اعدام اعضای سازمان «مجاهدین خلق» استفاده کرده است. در جریان کشته شدن «کیان پیرفلک» و سایر شهروندانی که هم‌زمان با کیان در ایذه کشته شدند نیز،‌ دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی، در سناریویی عنوان کرد که اشخاص مسلحی که وابسته به این سازمان بوده‌اند کیان را به قتل رسانده‌اند. البته خانواده داغدار کیان هرگز این سناریو را نپذیرفته و حتی «ماه‌منیر مولایی‌راد»، مادر کیان، با انتشار عکسی از خود با مادر «مجاهد کورکور»، جوانی که جمهوری اسلامی می‌گوید کیان را کشته و حالا او را به اعدام محکوم کرده، ایستاد و این سناریو را دروغ خواند.

این فرد نزدیک به خانواده پدرام آذرنوش تاکید می‌کند: «در عوض آقا فیض‌الله گفته بود پسر من برای آزادی شهید شده، قاتلش شمایید، قاتلش را می‌خواهم، دادخواهم، خون‌خواهم.»

به گفته این شخص مطلع، آقای آذرنوش دست‌کم در این یک سال ده بار به نهادهای امنیتی فراخوانده شده یا آن‌ها با او جایی بیرون از شهر، مثلا بر سر مزار پدرام قرار گذاشته‌اند تا «نصیحتش کنند دست از آرمان فرزندش بردارد»، اما او هرگز نپذیرفته است.

فشارها بر خانواده دادخواه پدرام به‌قدری بوده که حتی اگر پدرش برای کاری شخصی به شهر دیگری سفر کند، چند نفر برای او «بپا» می‌گذارند. اما، این خانواده از دادخواهی نوجوان جان‌باخته خود کوتاه نیامده‌اند: «شاید اگر پشتیبانی طایفه‌شان و جوانان دهدشتی نبود، آقا فیض‌الله را هم مثل بقیه خانواده‌های دادخواه گرفته بودند. ولی خب، دهدشت عشیره‌ای است و حکومت این را خوب می‌داند،‌چون روسای طایفه بارها گفته‌اند که خانواده پدرام خط‌قرمز ما هستند. همین حمایت باعث شده جرات نکنند این پدر دادخواه را بازداشت کنند.»

اشاره این منبع آگاه ایران وایر به بازداشت خانواده‌های دادخواه کشته‌شدگان اعتراضات سراسری ۱۴۰۱ است. در چند روز اخیر، «فرهاد زارع»، برادر بزرگ‌تر «میلاد زارع»، از معترضان کشته‌شده در شهر بابل مازندران، توسط نیروهای حکومتی بازداشت شده است. «فاطمه حیدری»، خواهر «جواد حیدری» هم که در اعتراضات کشته شد، از اخراج همسر برادر دیگرش از محل کار خبر داده است. پیش‌تر هم اخباری از بازداشت پدر، مادر، خواهر و نامزد «حنانه کیا»، از جان‌باختگان اعتراضات در نوشهر، منتشر شده بود. «لیلی مهدوی»، مادر «سیاوش محمودی»، نوجوان کشته شده در نازی‌آباد در جنوب تهران نیز چند روز پیش احضار و تهدید شده بود. قبل از آن هم، «ماشاالله کرمی»، پدر «محمدمهدی (کومار) کرمی» و دادخواه «محمد (کیان) حسینی»، دو جوان اعدام شده نیز به‌همراه وکیل خود بازداشت شد.



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy