درد دل یک هم نیمکتی و هم نظر سابق
طبق معمول بقول خودش دلش سخت گرفته است. هر وقت دلش میگیرد تلفنی میزند وگاه ساعتها صحبت میکند. برایم صحبتهایش جالب است. تاحد زیادی تصویرگرفضای پیرامون.
میگویم: "چه خبر شده؟ باز کشتیها غرق شدهاند. "می گوید: " نه شما، تو وتمام کسانی که دور برم بودید کشتیهای من را غرق کردید. شما که خبر از هیچ چیز نداشتید وبرای همه کس وهمه چیز نظر میدادید وتفسیر میکردید.
" میگویم" خودت هم که بودی چرا همه را جز خود گناهکار میدانی؟ "
"من احمق هم مثل شما. نیستی! نبودی تا بدانی تو این چهل سال چه کشیدیم. چطور زندگی کردیم. روزی هزار بار نفرین بخودم میکنم که چرا از کاری که اصلا سر در نمیآوردم وتنها چند کتاب خوانده بودم نسبت به همه چیز صاحب نظر بودم و قطعی نظر میدادم.
وقتی یاد"میم" میافتم که میگفت کمونیستها روشن ترین وآگاه ترین افراد جامعه هستند. چه خوشی واحساس همه چیز دانی زیر پوستم میرفت. اصلا نه تاریخی درست حسابی میدانستم ونه چیزی از اقتصاد وسرمایه داری وابسته میفهمیدمم ونه معنی کلمه کمپرادور را با تبختر که گوئی استاد دهر هستم بزبان میآوردم.
"میم" بدتر از من! اماگفتههای اورا تکرار میکردم با نگاه عاقل اندر سفیه به بچه پولدارهای کلاس نگاه میکردم و به معلم هائی که فکر میکردم چوخ بختیارند. ادعای این که این گونه سرمایه داری پدر این مملکت را در میآورد. از شاه گرفته تا نخست وزیر ودولتش را به فحش میگرفتم. صفحه اول کتاب را که عکس شاه داشت پاره میکردم.
بجای درس تو قهوه خانه بنشینی مرتب جسته وگریخته هائی را که از فلانی شنیده بودی یا نقل کرده بودند تکرار کنی! دست آخرسرحال که انگار تمام مسئله کشور را حل کردی روانه خانه بشوی. در جواب کجا بودی؟ پدرم نگاه طلبکارانه که بشما چه ربطی دارد و ته دل افسوس به حالشان که چقدر از مرحله پرتاند راهت را بگیری و بروی که برنامه رادیو، چه بود که از عراق پخش میشد؟ را گوش کنی. انگار که نمیبینیشان. "رادیو میهن پرستان! " آره، آره! همش زیر سرشماها بود.
سرت را درد نمیآرم حالا بعدپنجاه سال وقتی بیاد آن روزها میافتم حسرت میخورم، درد میکشم. بخودم میگویم مرد حسابی تو که حتی نمیدانستی مجلس چند نماینده دارد. چطور بخود حق میدادی که همه نمایندهها را احمق وبیسواد وابسته به حکومت خطاب کنی؟ نه هویدا میشناختیم، نه صدها استاد و تحصیل کردههای خارج که داشتند کشور را آرام، آرام جلو میبردند.
راستش را بمن بگو؟ تو چقدر در مورد رشد اقتصادی ایران میدانستی، چه میزان از برنامههای کوتاه مدت وطولانی مدت شاه خبر داشتی؟ هیچ یادم نمیرود آن صحبتهای الکی را که آن روزها فکرمی کردم خیلی مهم هستند. در مورد کشت وصنعتها که آنها را برنامههای سرمایه داری زالو صفت برای از بین بردن روستاها وزمینهای کشاورزی میدانستیم و کار سپاه دانش، سپاه ترویج را در جهت آزاد کردن وجذب نیروی جوان روستائی برای سرمایه داران.
برای همه تحلیل داشتیم نتیجهاش افتادنمان دنبال... خمینی وآخوندهای فلان فلان شد. میپرسی؟ امروزمردم چه میکنند؟ چه میگویند؟ برات چه لازم است؟ هر چه هم بگویند! خواهی گفت نمیفهمند. باید این طوری فکر کنند. میدونی هنوز هم همان هستی! و هستید که بودید. همه چیز را میبینید، میشنوید! اما سر آخر حرف خودتان را میزنید. با با والله بلالله هیچ عرصه از زندگی روزانه مردم نیست که در هر قدم، هرلحظه زندگی امروز خودشان را با گذشته مقایسه نکنند وهزار مرتبه بخودشان به جد وآبادشان فحش ندهند.
همه چیز، همه چیز را با گذشته مقایسه میکنند از دلخوشیهای گذشته میگویند. از این که عرق خورعرق خودش را میخورد ونماز خوان نماز خودش را میخواند. برایت که این همه از مردم میگوئی ولابلای حرفهایت از این که دین ایمانشان سست شده خوشحالی! خواهم گفت. از عارضه بزرگی که جای این خلا را چگونه با بی اعتقادی به همه چیز توجیهه میکنند. اتفاقا باید در این مورد دقیق وخوب بدانید! نه این که باز الکی شعار بدهید.
شما از گرانی مینویسید از کوچک شدن سفره مردم خب که چه؟ چه چیز قابل لمس بمردم میدهید که با آن دلخوش باشند! بشما اطمینان کنند. راحتت کنم اصلا کسی برای شماها که نامتان را اپوزیسیون گذاشتهاید، تره هم خورد نمیکند. مرجع مردم شده دیدن تلویزیون من وتو، انتر ناشنال، بی بی سی... هر تلویزیونی که مربوط به حکومت نباشد.
مینشینند پای من وتو، دوران شاه را میبینند، آرامش، رفاه، َشادی و آیندهای که امروز درک میکنند چطور روشن بود. بعد از چهل سال زجر وبدبختی جوانها و نوجوانها میبینند چیزی که بنام حجاب آخوندها راه انداخته و چقدر زنان ودختران را بخاطر این مسئله زجر داده، کشته، شلاق زده، زندانی کرده. زمان شاه مطلقاوچ. د نداشت واین همه فضا با لاطائلات ساخته پرداخته آخوندها آلوده نبود. هزار مرتبه تمیز تر از امروز!
اصلا امروز که چیزی بنام پاکیزگی وشرم اجتماعی باقی نگذاشتهاند. حتی در ظاهر. کسی بکسی کار نداشت. دوست داری بگویم که چطور طی این چهل سال آدم هارا مسخ کردند. چطور روح وجسم جامعه را مسموم نمودند؟ نیستی! آههای ممتد مردم را بشنوی. وقتی که جلو چشمشان زن، مرد، پیر، جوان، بچه را چهار تا لات بی سر وپا زیر لگد میاندازن، قدم به قدم این باتون بدستها با آن لباسهای رعب انگیز ایستاده وبه همه بچشم طلبکار نگاه میکنن، چه حالی دارند.
گفتم هیچ چیز مانند یاد آوری و برگشت بگذشتهای که از آن بنام بهشت یاد میکنند برایشان درد آور نیست و هیچ چیز هم مانند وصف گذشته و آرزوی برگشت به آن دوره برایشان دلخوشی و آرامش نمیآورد. این افکار عمومی است. چه تو خوشت بیاید ویا نیاید. لازم نیست همه مثل شما علامههای دهر باشند! بشینند و تئوری بدهند و باز هم خواستها و ذهنیت خود جای آنچه که در واقعیت جامعه میگذردبگذارند.
نگاه کن تمام اینها که گفتم، دانه به دانه نوشتهام. پاش هم امضا میگذارم که مردم چه میگویند؟ چه میخواهند؟ این جنبش مهسا که این قدر در موردش مینویسید زیاد هم برای مردم عجیب نیست. بخصوص مادران وپدرانی که جوان و نوجوان در خانه دارند. نیاز بود و خشم. خواست یک زندگی باور کن همان اشل وفرم زندگی پنجاه سال قبل. مثل عکسهای مادران ومادر بزرگهایشان. همان آزادی، همان مینی ژوپی که من وتو! تمام این انقلابیون بد تر از آخوندها مخالفش بودیم. مثل آنها در موردش فکر میکردیم.
میخواهم بنویسی در دل یک آدم پشیمان که مثل یک آدم کاملا عادی نشسته پای تلویزیون من وتو فکر میکند. امشب مینشینم تمام آن چه که روزانه مردم کوچه بازار میگویند برایت ضبط میکنم. من هم مثل آنها فکر میکنم. اگر جرئتش را داری بنویس! گناه و فخشش پای من.
ادامه دارد
ابوالفضل محققی