جنبشِ ژینا (مهسا) را ویژگیهای زیر در تاریخ ایران، تاریخِ تمدنِ اسلامی و تاریخ بشریت یگانه و بیبدیل ساختهاند:
- ژینا (مهسا)، دخترِ جوانی که شاهدی بر مظلومیت مردم و خشونت روزمرهی استبداد است، به عنوان نمادِ جنبش برگزیده شد؛
- دفاع از حقوق زنان از جمله آزادیِ پوشش، در شمارِ مطالبات اساسی جنبش قرار گرفت؛
- زنان، پیشگامان جنبش بودند و در آن حضورِ گسترده یافتند و مردان، همراه و حامی ایشان بودند؛
- و این جنبش در جهان بازتابی بیسابقه یافت و حمایتِ وسیعِ افکار عمومی دنیا را برانگیخت.
سابقهی حضورِ وسیعِ زنان در صحنهی سیاسی وطن به جنبش تنباکو در سال ۱۲۶۹ برمیگردد. زنان از اقشار مختلف، از زنان روستایی، ایلات و عشایر گرفته تا زنان دربار، نقشی فعال و تأثیرگذار در پیروزی این قیام عمومی داشتند. در انقلاب مشروطه، زنان به حمایت از مطالباتِ انقلاب مشروطه برخاستند و برخی از آنان، مطالباتی را نیز در خصوص حقوق زنان مطرح کردند و از جمله برای حقِ آموزش و پرورش دختران مبارزه نمودند. در دورهی نهضت ملی کردن صنعت نفت و در پیِ افزایش تعداد زنان تحصیلکرده و دانشجو، آنها از طریقِ فعالیت در احزاب سیاسی به صورتِ چشمگیری واردِ صحنهی مبارزهی سیاسی شدند.
حضور گستردهی زنان هنگامی که دولت مصدق در دی ماه ۱۳۳۰ برای مقابله با فشارهای اقتصادی، اقدام به فروش اوراق قرضه ملی کرد، نیز نمایان گشت. اکثرِ زنان حتی زنانِ اقشار تهیدست، اقدام به فروش جواهرات خود و خرید اوراق قرضهی ملی نمودند. در همان دوران، به موازات مبارزهی زنان در اروپا برای برخورداری از حق رأی، این خواست نیز به مطالبات زنان افزوده شد. و بالاخره، در انقلاب ۱۳۵۷، آحاد مردم، زنان همدوش مردان، از پیر و جوان، از شمال تا جنوب، از شرق تا غرب کشور، از متمول تا فقیر، از تحصیلکرده تا افرادِ محروم از تحصیل، همگی حاضر بودند. اما اگر چه چنین میزانی از حضورِ زنان در تاریخ مبارزات مردم ایران، بیسابقه بود، مطالبات در خصوص حقوق زنان و حضور زنان در سطح رهبری بسیار کمرنگ بود. در آن برهه، زنان اطمینان پیدا کرده بودند که دفاع از آزادی و استقلال امری همگانی است و از مرزهای جنسیت فراتر میرود. آنان به تعهد آقای خمینی در مقام مرجع تقلید و رهبر سیاسی در برابر افکار عمومی دنیا در پاریس، مبنی بر آنکه زنان در پوشش آزاد خواهند بود و میتوانند رئیسجمهور هم بشوند، اعتماد کرده بودند.
در تاریخ جوامع، بهارِ انقلابها دورههای نادری هستند که در آنها به قول میشله، تاریخنگارِ انقلابِ فرانسه، مردم در یگانگیای بینظیر، با عشقی وصفناپذیر، رؤیای مشترک ساختن جامعه و انسانی جدید را در سر میپرورانند. نسلِ انقلاب به خوبی به یاد دارد که انقلاب، خطوط کلی دنیایی را ترسیم میکرد که در آن روابط انسانی میتوانند به گونهای دیگر باشند. در آن زمان، هر چیزی ممکن مینمود؛ گویی تمام تقسیمبندی و مرزبندیها از میان برداشته شده، روابط سلطه از جامعه رخت بربسته و همهی افراد جامعه دست به دست هم داده، حال و آیندهی دیگری برمیافکنند. به قول لویز میشل، یکی از زنان برجستهی جنبش کمون پاریس در ۱۸۷۱، انقلاب، شکوفایی انسانیت است همانگونه که عشق شکوفایی قلب است.
شکلگیری هویتِ شخصی مستقل
انقلاب زمانی رخ میدهد که انسان درمییابد که به اسارت در قید هویت و جایگاهی محکوم است که استبداد برای او ترسیم کرده و به او تحمیل مینماید. در دینامیک تحولِ استبداد به استبداد مطلقه، کوچکترین فضای رشد و شکوفاییِ هویت شخصی مستقل از انسان ستانده میشود. در دورهی پهلوی، همهی اقشار مردم به اطاعت مطلق از استبداد محکوم بودند و عاقبتِ عمل در تنها فضاهای «عمل» باقیمانده، فرورفتن در فسادی فزاینده بود. قشرِ تحصیلکرده در محیطِ سانسور و ارعاب شدید، امکانِ رشد و عرضهی هویتِ شخصی مستقل را نداشت. اقتصاد مصرفمحور و فاسد اقشار تهیدست را از رشد در اقتصادی تولیدمحور و عادلانه محروم ساخته بود در حالی که طبقهی حاکم بیش از پیش در ثروت و فساد غرق میشد. دستاندرکاران دربار و دیوانسالاران که هر روز میبایست بیشتر و بهتر نقش غلامی را به جا آورند از ترس غضب شاه، جرأت کمترین اظهار وجود را به خود نمیدادند. و «بالاترین نقشی» که شاه برای زنان قائل بود، «زیبا و دلربا» شدن بود. همگان میبایست با نفیِ هویت شخصی فرمانبردارِ شاه و نظام باشند.
انقلاب، تجربهی رهاییبخشِ شگرفی بود در دسترس همگان. شرکت و حضور فعال مردم در انقلاب، به ویژه حضور زنان و قشرهای فرودست که هویتشان در شمار نمیآمد، آنها را از نیستی به هستی برد و تاریخساز کرد. افراد جامعه با حضور فعال به خودآگاهی میرسیدند و هویت مییافتند. در این روند، اکثر زنان که تا زمان انقلاب ۱۳۵۷ از فعالیتهای خارج از خانه محروم بودند و از ماندن در جایگاه عهدهداری خانهداری و فرزندپروری که جامعه بر آنها مقرر کرده بود گریزی نداشتند، به صورت گسترده وارد جوشش انقلاب شدند. انقلابی که مانند تمام جنبشهای بزرگ، زمانِ روزمرهی گذشته را به تعلیق درآورده و زنان و مردان و به ویژه جوانان را وارد میدان مبارزهی شبانهروزی کرده بود.
در شرایط حضور بیوقفهی مردم در انقلاب، والدین کمتر میتوانستند خروج جوانان از خانه، به خصوص ورود دختران به عرصهی عمومی را کنترل کنند. برای اولین بار، زنان میتوانستند بدون مجوز، ساعتهای طولانی را بیرون از خانه بگذرانند. چنین است که فضای انقلابها، انسانها، را به هم نزدیک میکند و زمینه را برای ظهور دوستی و عشق مساعد مینماید. انقلاب و مبارزه برای استقلال، آزادی و برای پیدایش جامعه و انسانی نو، بدون پرداختن به مقولهی نقش و مسئولیت انسان در ساختنِ سرنوشت و هویت خویش امکانپذیر نبود. در آن برهه نه تنها حق انتخاب و پرورش هویت سیاسی به مثابه بخشی از هویت شخصی به رسمیت شناخته میشد، بلکه در فضای آزادی انقلاب، احساسات، عشق و عقیده، نقش و جای خود را در زندگی زنان یافتند به گونهای که دختران خود را صاحب حق تصمیم در زندگی خویش از جمله انتخابِ همدم و همسر دانستند. بدین ترتیب، این تغییر مهم پس از انقلاب در جامعه پدید آمد که از آن پس اکثرِ زنان میکوشیدند که مسئولیت زندگی خویش و پاسخگویی در قبال موفقیت و شکست آن را خود در دست گیرند.
بازسازی استبداد و تحمیل هویتِ یگانه بر عموم مردم خصوصاً زنان
اما طولی نکشید که عدهای در صدد بازسازی روابط سلطه و جامعهی سابق با پوشش و رنگی دیگر برآمدند. و از آنجا که التزام به استبداد، انکار هویت شخصی و تحمیل یک هویت واحد و متحدالشکل میطلبد، بازسازی استبداد با این استدلال آغاز شد که دفاع از انقلاب، از اسلام، از رهبر، از آزادی، اتحاد، سازمان، طبقهی کارگر و ... مستلزم آن است که انسان مبارز، هویت شخصیاش را فدای آرمانهای مبارزه بکند. همانگونه که عشقِ مطلق، عدمِ تمایز میطلبد، عشق به اسلام، انقلاب و ... نیز وفاداری کامل، نامحدود، بیقید و شرط و تغییرناپذیرِ مبارزان را ایجاب میکرد. و بدین ترتیب، سرکوب هویت شخصی مستقل و در آمیختنش در هویت جمعی، نشانهی میزان عشق، ایمان و عقیده شد. متأسفانه بخشی از جامعه از جمله جوانان با عشقی وصفناپذیر و صداقتی کامل، معتقد گشتند که برای پدید آمدن جامعهی آرمانی و انسانی نو، هویت و اندیشهی شخصی خویش را میباید با هویتی یگانه جانشین نمایند. هویت یگانهی جدید میبایست خود را در درون و نیز در ظاهر انسانها به نمایش بگذارد. پیش از آنکه رژیم حجاب را اجباری کند، یگانگی در پوشش برای آشکار کردن مرزبندی هویتهای سیاسی رایج شده بود. برای مثال، زنان هوادار حزب جمهوری اسلامی، روسری سیاه بر سر داشتند و زنان هوادار سازمان مجاهدین خلق، روسری سورمهای. در بین مردان، ریش، شلوار با یا بدون خط اتو، پیراهن آستین بلند روی شلوار و طرز پاکردن کفش نیز نمادهایی از تعلقات سیاسی شدند. نفیِ هویت شخصی، نفیِ کثرت را ایجاب میکرد. از این رو، خود بودن و مستقل فکر کردن، اظهار عقیده، تنوع و ... با جسارت، خودمحوری، خودخواهی و عدم فداکاری یکی انگاشته شدند. با اتکاء به چنین تفکری بود که آقای خمینی، در مقامِ توجیه، به کسی که از جانب او به جاسوسی در دفتر ریاستجمهوری گماشته شده بود و کتاب «زن در شاهنامهی» بنیصدر را دزدیده بود، گفت: «دیگران برای اسلام جان میدهند، شما هم آبرو بدهید». و اولین رئیسجمهور منتخب مردم، به خاطر بیان هویت شخصی خود و دفاع از باورها و آرمانهایش، متهم به غرور، خودمحوری، جاهطلبی و جسارت به رهبر میشد.
توتالیتاریسم، رفتارها، باورها و تفاوتهای شخصی را تحقیر میکند و در صدد نفی آنها است. در ایران نیز، هر زمان که استبداد به نام «یک رهبر» و «یک سازمان» استحکام یافت، مدعی نابود کردن فردیت شد. در نظام ولایت فقیه و برخی سازمانهای استبدادی، نفیِ هویت شخصی و کنترل آن با توسل به خشونت، به شکلِ تلاشی دائمی برای تسلط بر همهی حوزههای زندگی افراد، از جمله زندگی خصوصی آنها، درآمد. به نام دین، تفکیک جنسیتی به اکثر مکانهای عمومی تحمیل شد و گشتهایی برای تجسس در مورد نوع رابطه بین زنان و مردان برپا شدند. نسلِ انقلاب ۵۷، این سیرِ تحولِ استبداد را هم در رژیم ولایت فقیه و هم در برخی از سازمانهای سیاسی تجربه کرد. چنین تحولی امری مشترک در تمامی نظامهای استبدادی توتالیتر است. نفی هویتِ شخصی مستقل و تحمیلِ یک هویت جمعی با یک رنگ و یک شکل را در زمان رضا شاه نیز به خود دیدهایم. به نام تجدد، رضا شاه، قانونِ متحدالشکل کردن لباس مردان و سپس کشف حجاب زنان را با سرکوب و کشتار به جامعه تحمیل کرد. در رژیمهای آتاتورک، هیتلر، استالین، مائو (خصوصاً در دورهی انقلاب فرهنگی)، پل پوت در کامبوج و ... روندی مشابه، از جمله با تحمیل پوششی یگانه، طی شد.
در اوائل انقلاب، رسوخِ عمیقِ فرهنگی نهادینه شده در جامعه طی قرنها که زنان را به صبر و تحمل، فداکاری، نفی و سرکوبِ هویت شخصی، حقوق و خواستههایشان به نام انواع مصلحتها دعوت میکرد، سبب شد که بسیاری از ایشان به نام دفاع از انقلاب و آیندهی آن و مصالحی بالاتر از مسئلهی حجاب از خواستهها و حقوقِ ویژهی خود بگذرند. پرینوش صنیعی، در رمانِ «سهم من»، شیوهی تحمیل هویت و جایگاه از سوی جامعه به زنان را و نیز چشمپوشی آنان را از هویت شخصی و حقوق خویش در دورهی پیش و پس از انقلاب به خوبی ترسیم کرده است. رمان، داستان زندگی زنی است که همواره دیگران، پدر و برادران، همسر و فرزندان، سهم او را از زندگی برایش تعیین کردهاند و نگاه جامعه به او، تحت تأثیر هویت آنها بوده است. صنیعی با نقل قولی از مادربزرگ، هویت و جایگاه زن را از منظرِ فرهنگ جامعه چنین توصیف میکند: «سهم هر کسی از قبل مشخصه، براش کنار میذارن، اگه آسمون به زمین بیاد هم عوض نمیشه». زنِ داستان که در طول عمر خویش به نام سعادت خانواده و انواع مصلحتهایی که روابط سلطه به انسانها به ویژه زنان تحمیل میکند، از هویت و حقوق خویش صرفِ نظر کرده است، عاقبت از خود میپرسد: «اغلب فکر میکنم سهم من از زندگی چی بود؟ آیا اصلاً سهم مشخص و مستقلی داشتم؟ یا جزئی بودم از سهم مردان زندگیم که برای باورها، ایدهآلها یا هدفهاشون، هرکدام به نوعی مرا به قربانگاه بردند ...».
بدین ترتیب زنان هر روز بیش از پیش دریافتند که اولین قربانیان بازسازی استبدادی هستند که مصمم است تا با برقراری محیطِ رعب و وجشت، ایشان را به جایگاهشان در پیش از انقلاب، یعنی به جایگاهی در محدودهی خانواده و تحتِ قیمومت پدر و شوهر و جامعه برگرداند. اما زنانی که در سرنگونی استبداد شاه نقش مؤثری داشتند و طعمِ آزادی و استقلال را در روند انقلاب چشیده بودند و در صدد بودند که خود، مختار بر سرنوشتِ خویش در خانواده و جامعه باشند، در مقابل استبدادِ جدید به مقاومت برخاستند و با استقامتی چشمگیر در راه رشد و شکوفایی فردی و ساختن هویتی مستقل کوشیدند. حضورِ خیرهکنندهی زنانِ تأثیرگذار در میدانهای مبارزهی سیاسی علیه استبداد، در عرصههای علمی، هنری و ورزشی در دههی چهارم پس از انقلاب که در تاریخ ایران و تمدن اسلامی بیسابقه است، حاصلِ انقلابی در فکرِ راهنمای زنان و تحول از انسانی فعلپذیر و تکلیفمدار به انسانی فعال و حقوقمدار است. چنین تحولی در هویتِ شخصی هر روز بیش از پیش در تقابلی جدیتر با زندگی در استبداد قرار میگیرد و بیشک به تلاشی در ایجادِ هویتی جمعی بر پایهی آزادی و استقلال خواهد انجامید.
حاصل سخن آنکه برخورداری از هویت شخصی مستقل، یکی از حقوق ذاتی انسان است و مستلزم آنست که انسان آزاد و مستقل باشد. درسِ بزرگ انقلاب ۵۷ آنست که دعوت به سلبِ هویت از خویش و قربانی کردن فردیت به پای مصلحتی «والاتر»، به نام دفاع از آزادی، اسلام، اتحاد، حزب و سازمان به وانهادن حق و حقوق خویش و در نهایت بازسازی استبداد ختم میشود.
پیشگامی زنان در مقاومت و مبارزه در جنبش ژینا (مهسا) و قرار گرفتن مطالبهی حقوقِ زنان در کنار مطالبات دیگر، حاصلِ تجربهی تاریخی جامعهی ما پس از انقلاب ۵۷ است. تجربهای که بابت آن نسل انقلاب، به ویژه زنان، چه زیر سیطرهی رژیم ولایت فقیه و چه در ساختار استبدادی برخی از سازمانهای مخالف، هزینهی بسیار سنگینی پرداخته است. به گفتهی پدرم، «از جمله ویژگیهای حق، آنست که هر حقی، با حقی دیگر تضاد ندارد؛ خالی از تبعیض است؛ محدود نیست و محدود نمیکند؛ ویران نمیشود و ویران نمیکند؛ قابل تجزیه و قابل انتقال نیست». برخورداری از هویتِ شخصیِ آزاد و مستقل و پرورش آن، حقِ ذاتی هر انسان است و هر آنچه که در صدد نفی و سلب آن برآید، زور است و نه حق.
زمانی جنبشمان به برقراری دولتی حقومدار موفق میگردد، که همگی در ساختن و پروراندن هویتِ مستقل شخصی و جمعی بر اساس حقوق ذاتی انسان که حق استقلال، حق آزادی و حق عدالت از آن جمله هستند، کوشا باشیم.
باشد که سیمرغ استقلال و آزادی به مقصد رسد!