به مناسبت برگزاری سالگرد انقلاب زن، زندگی، آزادی در سراسر جهان
وقتی که او جان مهسا را ربود از رضایت لبخندی زد و بر اقتدارش بالید. اما روز بعد، هنگامی که فریادها دیوار بیتش را لرزاندند از وحشت به دخمه ای پناه برد و دو سه هفته ای را در خفا گذراند. او کوشید تا بترساند و دهان ها را ببندد. بانگ ها رساتر و مشت ها محکم تر شدند. بالاخره روزی به بیرون خزید و ادعا کرد که دل او هم سوخته است. کسی خدعه اش را باور نکرد، حتی وسط بازها. همگان می دانستند که دل او هیچگاه برای پروانه، ندا، سهراب، ستار، پویا، نوید و هزاران نازنین دیگر نسوخته است. برخی پرسیدند: مگر او هم دل دارد؟
و به یادمان آمد که پیشترها، کشاورزان اصفهانی گفته بودند: دشمن ما همین جاست، دروغ میگن آمریکاست.
آنگاه که از هر گوشه و کران فریاد "مرگ بر دیکتاتور" به گوشش رسید، خشمگین تر شد. دوباره بلندگوهایش را براه انداخت و تشر زد که به ذوب شدگانش جفا شده است. او به ناگاه و شتابان، تعداد و دستمزد سرکوبگرانش را افزود و داغ و درفش های ترسناک تری برای شان تدارک دید. از همه جای دنیا. هر چه بانگِ اعتراض استوار تر می شد خشونت او هم عریان تر می گشت و شاهد بود که با ریختن هر قطره خون، آجری از دیوار اقتدارش بر زمین می افتد.
چون لحظهِ سقوط را نزدیک دید ملتمسانه به خدای شصت پناه برد، همان شیطانی را چند ماه پیش از آن به دنیا آورده بود، و هنوز کسی نمی داند که کدامین اهریمن در بستن آن نطفه مشارکت داشته است.
سوزاندن پوشش های اجباری و پایکوبی های اعتراضی در گذرگاه ها شعله های خشم خدای شصت را سوزان تر کرد. از سر نادانی او هم خرمن های بیشتری را به آتش کشید تا دود، رنگین کمان ها را ناپدید کند، و دید که چنین نشد.
چوبه های دار را برپا کرد تا هر صدایی را در گلو خفه کند، اما خدای شصت نمی دانست که هر ناله نویدی می شود و سپس سروی ماندگار و سر فراز.
از آنجایی که خدای شصت کینه توز هم بود، هر روزه با کوله باری از توشه های سمی به مدارس سر می کشید تا دختران را روانه بیمارستان کند، گاهی هم پسران را. ولی اغلب آنان، چند روز بعد با عزمی محکم تر به مدرسه باز گشتند.
نبرد همچنان ادامه داشت، تا روزی که خدای شصت در یکی از جنگ ها بر زمین افتاد، ذره ذره شد و هر ذره اش را باد به دیاری برد. چند و چونش هنوز روشن نیست اما هنگامی که مردم در سالگرد پرواز ژینا به حرکت در آمدند، سرود خواندند و پای کوبیدند، آشکار شد که ملت نه تنها بر خاکِ مجیدرضا بلکه بر مزارِ خدای شصت هم می رقصد. نه فقط در درون مرزها، بلکه در بیش از هفتاد شهر در پنج قاره جهان.