با فرارسیدن ۲۵ شهریور ۱۴۰۲ شاهد بودیم که رژیم به یک شکار جمعی مبارزین (دست کم ۶۰۰ زن فقط در تهران) و لشگرکشی بی سابقه دارای ماهیت نظامی-انتظامی و امنیتی دست زد تا به قول خود هر گونه تجمع اعتراضی را در سالگرد قیام مهسا خنثی کند. چنین نشد، اما از آن سوی هم، رویداد بزرگی که برخی انتظار داشتند رخ نداد. نگارنده احتمال های مختلف را یادآور شده بود. سه وضعیت محتمل و عوارض و نتایج آنها را عنوان کرده بودیم: ۱) خبری نخواهد شد. ۲) خبرهایی میشود اما کوتاه سرکوب میشود. ۳) تبدیل به آغاز یک حرکت بزرگ برای براندازی میشود. با قدری بدبینی میتوان گزینه ۱ و با قدری واقع گرایی میتوان مورد ۲ را به عنوان سرنوشت این فراخوان مورد نظر قرار داد. میزان دستگیریها در همان روز و ضرب و شتم مردم نشان میدهد که تلاش هایی شد، اما به شدت سرکوب گشت.
اینک بازگشتهایم به اصل صورت مسئله:
ملتی که ناراضی است، مطالبات فراوانی دارد، تحمل شرایط کنونی برایش بین سخت و ناممکن در نوسان است و رژیمی که مورد تنفر، ناکارآمد، خشن و سرکوبگر است. این شرایط به مثابه یک قفل تاریخی موقعیت ایران در این پایان شهریور ۱۴۰۲ خورشیدی است. موقعیت کنونی را میتوان به مثابه شرایط یک انسان تشنه و گرسنه دانست که برای دستیابی به آب و نان تلاش میکند اما سرکوب قرار میگیرد؛ او همچنان در پی رفع نیازهای حیاتی خود است و سرکوبگر باید ببیند تا چه موقع میتواند او را از آنها محروم نگه دارد. چنین موقعیتی چقدر میتواند دوام بیاورد؟
نگاهی گذرا به تاریخ:
با بازگشتی به گذشته در می یابیم که مردم ایران بیش از یک قرن است تشنه ی آزادی و عدالت هستند، از زمان جنبش مشروطیت. این یکی از طولانی ترین رکوردهای آزادیخواهی و عدالت طلبی یک ملت در طول تاریخ معاصر است: یک مطالبه گری طولانی که خبر از ریشه و عمق آن دارد. اما از آن سوی می دانیم که مردمی که بخواهند به مطالبه ای دست یابند باید به یک «جنبش ایجابی» دست بزنند، یعنی تلاش و مبارزه کنند به چیزی که در اختیار ندارند دست یابند. جنبش های ایجابی بر اساس اراده و برنامه صورت می گیرند. می توان به آنها جنبش های «کنش محور» نیز نام نهاد و آنها را از «جنبش سلبی» تفکیک کرد. عنوان دیگر این گونه حرکت های «جنبش های واکنشی» است. جنبش های کنش محور با طرح و اراده ی بازیگران خود شکل می گیرند جنبش های واکنشی اغلب سلبی هستند و برای رفع و دفع یک ستم فاحش یا ظلم محرز بروز می کنند. اولی می خواهد چیزی راکه نیست به دست آور و طرح می خواهد دومی از چیزی که هست خشمگین است و می خواهد آن را از بین برد.
مطالبه جویی خصلت اصلی جنبش های کنش محور است. چنین جنبش هایی به طور عمده در یک «جامعه ساختارمند» ممکن و میسر است، جایی که شهروندان بتوانند چنین حرکتی را -که به برنامه ریزی و سازماندهی و رهبری نیاز دارد-، تدارک دیده و به شکل سامان یافته، به پیش برند. اما وقتی یک حاکمیت مخرب و ضددمکراتیک بر کشور سوار باشد، با تار و مار کردن هر گونه تشکل مردمی و جلوگیری سرکوبگرانه ی تشکل یابی شهروندی، جامعه را به یک «جامعه ی ناساختارمند» تبدیل می کند. جامعه ی ناساختارمند قادر به تولید جنبش کنش محور و مطالبه گر نیست، فقط می تواند گهگاهی زاینده ی حرکت های واکنشی و اعتراضی در پاسخ به یک ضربه ی سنگین از جانب حاکمیت باشد.
با نگاهی به جنبش های یک قرن گذشته می توان اثرات ساختارمندی و ناساختارمندی جامعه ی ایرانی را آن دید:
۱- جنبش مشروطیت (۱۲۸۸-۱۲۸۴خورشیدی): جنبش کنش محور، ایجابی و مطالبه گر برای تصویب قانون مشروطه و محدودسازی قدرت خودکامهی شاه. (نقش تشکلهای صنفی محدود اما قدرتمند، شبکههای سنتی و برخی رسانهها در این جا چشم گیر است).
۲- جنبش ملی شدن نفت (۱۳۳۲-۱۳۳۰): جنبش کنش محور، ایجابی و مطالبه گر برای کسب حق مالکیت ملی بر ثروت ملی نفت. (رشد احزاب و سازمان و اراده گرایی برخی از آنها در قالب یک جبههی سیاسی -جبههی ملی- و همراهی کارگران و دانشجویان متشکل و نیز باز نقش رسانه هایی که از آزادی فضای بعد از تبعید رضاشاه بهره بردهاند باید مورد توجه قرار گیرد).
۳- جنبش انقلابی (۱۳۵۶-۱۳۵۷): جنبش کنش محور، ایجابی و مطالبه گر برای کسب استقلال، آزادی و نظام جمهوری. (نقش تشکلهای صنفی مانند کانون نویسندگان، سازماندهی دانشجویی، شبکه سازمان یافته روحانیت و بعد از مدتی، نقش رسانههای از قید سانسور رسته در این باره عمده است.)
۴- مجموعهای از حرکتهای پراکندهی اعتراضی در سالهای اول پس از انقلاب و ابتدای دههی ۶۰ خورشیدی: اعتراضات واکنش محور در پاسخ به سرکوب و محدودیتهای اعمال شده توسط رژیم تازه تاسیس جمهوری اسلامی. (سازمانها و گروههای سیاسی هستند اما متشتت و پراکنده و در رقابت که یکی بعد از دیگری در حال تار و مار شدن هستند و قادر به حمایت و دفاع از یکدیگر نیز نمیباشند.)
۵- حرکتهای شورشی (۱۳۷۰-۱۳۷۳) در مشهد، اسلام شهر، قزوین: حرکتهای واکنش گرا، اعتراضی و سلبی در اعتراض به تورم و افزایش قیمتها که به دنبال اجرای سیاست «تعدیل اقتصادی» توسط دولت رفسنجانی تحمیل شده بود. (حرکت دارای خصلت خودجوش و محلی است و فاقد هرگونه ساختار متشکل شهروندی میباشد).
۶- جنبش دانشجویی (۱۸ تیر ۱۳۷۸): حرکت واکنش محور، سلبی در اعتراض به بسته شدن فلهای روزنامههای مخالف از جمله روزنامهی سلام (با وجود برخی از تشکلهای دانشجویی مجاز مانند «دفتر تحکیم وحدت» نمیتوان آنها را بازیگران واقعی این جنبش دانست. بر عکس، آنها و برخی از تشکلهای اصلاح طلبان در خنثی کردن رادیکالیسم جنبش فعال بودند. تجمعهای کوچک دانشجویی به طور عمده به شکل غیر علنی جز در قالب هستههای کوچک و مخفی حضور نداشتند.)
۷- جنبش سبز (۱۳۸۸) حرکت واکنش محور، سلبی در اعتراض به تقلب در شمارش آراء انتخابات ریاست جمهوری و اعلام پیروزی احمدی نژاد بر میر حسین موسوی (نبود احزاب و سازمان هایی که بخواهند وجه مطالبه گر رژیم برانداز جنبش را بر عهده بگیرند واضح است. جنبش بر روی حرکتهای به طور عمده خودجوش و یا با حضور برخی تشکلهای مرتبط با کمپین انتخاباتی موسوی و کروبی به راه میافتد اما با استقرار گرایش ضد حاکمیت و برانداز، تمامی این حامیان سازمان یافتهی خود را از دست میدهد و از عاشورای ۷ دی به بعد این گرایشها علیه جنبش در جریان اقدام میکنند.)
۸- خیزش دی (۱۳۹۶): حرکت واکنش محور، سلبی در اعتراض به گرانی قیمت کالاهای اساسی (حرکت به طور عمده خودجوش با دخالت برخی از جریانهای برانداز که در قالب هستههای کنشگر انقلابی عمل میکنند اما توان پیش بردن پروژهی انقلابی یا چیزی شبیه به آن را ندارند.)
۹- خیزش آبان (۱۳۹۸): حرکت واکنش محور، سلبی و در اعتراض به افزایش ناگهانی قیمت بنزین (حرکت به طور عمده خودجوش با دخالت برخی از هستههای کنشگر خودجوش و یا وابسته به برخی از سازمانهای سیاسی برانداز اپوزیسیون اما فاقد قدرت و انسجام کافی برای مدیریت وجه مطالبه گر جنبش اعتراضی.)
۱۰- خیزش خوزستان (۱۴۰۰): حرکت واکنش محور، سلبی و در اعتراض به کم آبی در خوزستان (حرکت خودجوش کشاورزان با حضور برخی شبکههای محلی قومی و بومی و فاقد پشتیبانی تشکلهای سیاسی.)
۱۱- قیام مهسا (۱۴۰۱): حرکت واکنش محور، سلبی و در اعتراض به قتل مهسا (ژینا) امینی در طی بازداشت توسط گشت ارشاد (حرکت به طور عمده خودجوش با دخالت بعدی برخی از تشکلهای دانشجویی و صنفی اما فاقد انسجام و قدرت لازم برای مدیریت وجه مطالبه جو و برانداز حرکت.)
با نگاهی به این لیست که میتواند در طی یک کار پژوهشی، مفصل تر، تکمیل و تدقیق شود، در مییابیم که از اواخر قرن نوزدهم تا دههی هفتاد قرن بیستم میلادی (۱۲۸۵تا ۱۳۵۷ خورشیدی) از آن جا که با مورد یک جامعهی کمابیش ساختارمند روبرو هستیم، جامعه توان تدارک و سازماندهی و ساماندهی و مدیریت و رهبری سه جنبش کنش محور، ایجابی و مطالبه محور را دارد. اما با استقرار استبداد آخوندی و آغاز متلاشی کردن احزاب و سازمانهای سیاسی، انجمنهای صنفی، اتحادیههای کارگری، سندیکاهای حرفهای، کانونهای تخصصی و امثال آن، جامعه از همان دههی ۶۰ خورشیدی توان تولید حرکت کنش محور را از دست داده و پس از آن نیز شاهد یک روند ممانعت فکر شده از بازسازی هرگونه ساختارمندی جامعهی مدنی بوده است. اعدامهای دهه شصت در واقع حذف نیروهای اجتماعی مبارز و کارآزمودهای است که میتوانستند بیرون از زندان در بازسازی و یا تقویت خصلت ساختارمند جامعه بکوشند، به همچنین، ممنوع کردن حتی تشکلهای سیاسی «خودی» مانند «حزب توده» «اکثریت»، «نهضت آزادی»، «جبههی ملی»، بعدها قتلهای زنجیرهای، فشار و دستگیری فعالان کانون نویسندگان، حذف سیستماتیک فعالان کارگری، ممانعت از شکل گیری اتحادیههای کارگری یا دانشجویی و... این روند تا آن جا پیش رفت که در نهایت، حتی احزاب قلابی خودساخته توسط اصلاح طلبان حکومتی (کارگزاران،...) را بعد از سال ۸۸ برنتافتند و با ممنوعیت کار آنها و حصر خانگی آدمهای سرشناس این جناح به جان تمام دانشگاهها و نهادهای فرهنگی و هنری و رسانهها و جمعهای روشنفکری پرداختند و سرانجام در دو سال اخیر نوبت به تتمهی سمنها (سازمانهای مردم نهاد)، خیریهها، نهادهای محیط زیستی، انجمنهای حمایت از حیوانات و یا کمک به کودکان بی سرپرست و محرومان و امثال آن مانند جمعیت امام علی و غیره رسید.
این تار و مار سازی جامعهی مدنی و تشکلهای آن، کشور ما را به یک جامعهی ناساختارمند تبدیل کرده است که دیگر توان ایجاد جنبشهای کنش گرا، مطالبه محور و ایجابی را که نیازمند سازماندهی و مدیریت و شبکه هستند- ندارد. میماند که آیا قوت و جانی برایش باقی مانده است که باز هم دست به خیزشهای اعتراضی واکنش گرا و سلبی بزند یا خیر. بدیهی است که اعتراضات بیشتر در راهست اما باید از حالا به نتیجهی احتمالی آنها در صورت حفظ ضعفهای درونیشان توجه داشت تا از ناکامی بپرهیزند.
ناکامی خیزش های اعتراضی
نکته ی اصلی در تمامی خیزش های اعتراضی سرکوب شده ی سه دهه ی اخیر ناکامی نسبی یا مطلق آنها در رسیدن به هدف خود بوده است. یعنی نه فقط جامعه ی ایرانی در این چهل ساله گذشته موفق به کسب هیچ مطالبه ی ایجابی نشده، بلکه در تحقق طرد و هدف سلبی خود هم ناکام بوده است:
• نه تورم افسار گسیخته به واسطهی شورشهای دههی هفتاد کاهش یافت.
• نه سانسور و تعطیلی روزنامهها به دلیل جنبش دانشجویی ۷۸ لغو شد.
• نه نتیجهی انتخابات ۸۸ به واسطه جنبش سبز تغییری کرد.
• نه قیمتها به خاطر خیزش دی ۹۶ کاهش پیدا کرد.
• نه افزایش ۳۰۰ درصدی قیمت بنزین در آبان ۹۸ لغو شد.
• نه بحران آب به واسطهی اعتراضات خوزستان در سال ۴۰۰ حل گشت.
• نه خواست مردم برای حجاب اختیاری به واسطه قیام مهسا در۴۰۱ توسط قانون به رسمیت شناخته شد.
پس می بینیم، وقتی جامعه ای قدرت خود برای تدارک و پیشبرد جنبش های کنش محور و مطالبه جو را می بازد، تا حد زیادی -و حداقل در مورد مشخص کشور ما- حتی شانس موفقیت خود را در طی جنبش های واکنشی و اعتراضی نیز از دست می دهد.
اما چرا؟
دلایل متعدد است اما نکته ای که برای توضیح این ناکامی مکرر قابل توجه است این که تقریبن در هیچ یک از این حرکت های واکنشی، جنبش یا خیزش نمی تواند از ابتدا و در ادامه، روی خواست مشخص ابتدایی خود -که به عنوان علت و انگیزه ی اولیه ی آن عمل کرده است- بایستد. به محض شروع حرکت اعتراضی و بعد از مدتی کم، شعارها و کنش ها به سوی نوعی از مطالبه محوری سَر خورده و بازمانده از قبل، میل کرده و حتی به گفتمان عمده ی جنبش تبدیل می شوند. به طور مثال، خیزش برای افزایش قیمت بنزین کلید می خورد ولی در فاصله ی کوتاهی شعارهای سلبی کلان آن را احاطه می کند و یا مطالبات مهم تاریخی مانند آزادی و دمکراسی و حقوق بشر و امثال آن در بطن مبارزات مطرح می شوند. این دوگانگی و اختلاط، کار این خیزش ها و حرکت های واکنشی را دشوار و حتی ناممکن می سازد؛ چرا که بلافاصله، جنبش اعتراضی در قامت یک حرکت برانداز مطرح و رژیم را در وحشت از سقوط به بهره برداری از تمام قوای سرکوبگر خود تشویق می کند. -هر چند که رژیم در مقابل تقریبن تمامی حرکت ها (برانداز، اعتراضی، صنفی) چنین عمل می کند!
نوآوری سال ۴۰۲
در چنین بستری است که میتوانیم دلیل شدت سرکوب و عظمت بسیج و لشگرکشی رژیم و خشونت و گستردگی دستگیریهای ۲۵ شهریور ۱۴۰۲ را در یابیم. برخلاف ظاهر به نسبت آرامتر خود نسبت به خیزشهای ناگهانی قبلی، نکتهای مهم در دل این فراخوان بود که بسیاری شاید آن را نادیده گرفتند. و آن این که ویژگی این حرکت - در صورتی که پا میگرفت- این بود که، بعد از ۴۴ سال، میتوانستیم شاهد «نخستین حرکت کنش محور» در ایرانِ بعد از انقلاب باشیم. چرا که این فراخوان این بار -مانند تمام حرکتهای قبلی- حاصل واکنش عصبی جامعه به یک ضربهی غافلگیرانه وارد شده توسط رژیم نمیبود؛ برعکس، قرار بود ماحصل یک برنامه ریزی از پیش تعیین شده توسط مبارزین و با قدری پیش بینی و سازماندهی باشد. رژیم میدانست که اگر بگذارد چنین چیزی پا بگیرد، به طور قطع آغازی میشد برای یک بدعت بعد از انقلاب و تبدیل شدن بالقوه به یک حرکت گسترده و خطرساز برای تمامیت نظام حاکم. این بار میدانستیم که قرار است جنبشی سر برآورد.
اما چرا نشد؟
زیرا در کار واقعیت های اجتماعی معجزه جایی ندارد: همه چیز محصول عقل و کار و اراده است. مگر می شود انتظار داشت که در یک جامعه ی ناساختارمند -که در بهترین حالت قادر به تولید حرکت های واکنشی و اعتراضی و سلبی است- یک حرکت کنش محور، مطالبه جو و ایجابی داشت؟ به طور منطقی هرگز. بدیهی بود که در ورای این قواعد ابتدایی جامعه شناسی سیاسی، تصورات ما در مورد این که چنین یا چنان خواهد شد نمی توانست و هنوز نیز نمی تواند با واقعیت انطباق و تجانسی داشته باشد.
به همین دلیل، در یک برخورد عقلانی، واقع گرا و روشمند می بایستی به اندیشیدن برای راهکارها بر اساس واقعیت ها بپردازیم. دو مسیر مشروط در مقابل ما قرار دارد:
۱- اگر جامعه به شکل ناساختارمند باقی بماند، با ادامهی وخیم تر شدن وضعیت اقتصادی و مالی، معیشتی، صنفی و کمبود مواد خوراکی، بحران حاد اجتماعی و یا فجایع اقلیمی و زیست محیطی، کشور تنها شاهد حرکتهای واکنشی، اعتراضی و سلبیِ پرهزینه خواهد بود.
۲- اگر بخش آگاه جامعه تلاش کند موفق شود حداقلی از و نوعی از ساختارمندی را احیاء کند، میتوان یک جنبش کنش محور، مطالبه جو و ایجابی را در شکل حداقلی اما موثر خود پدید آورد و به یک تغییر مهم دست یافت.
نظر به موقعیت بسیار آشفته و درهم ریخته ی داخلی، شکنندگی کلیت نظام حاکم، نابسامانی ساختاری کم سابقه در تاریخ نیم قرن اخیر و احتمال های بزرگی مانند جنگ نظامی، یا فروپاشی اقلیمی و یا قحطی مواد خوراکی و متلاشی شدن ساختار اقتصاد ایران و امثال آن باید ببینیم برخورد منطقی و واقع بینانه با دو مورد بالا چگونه است.
به نظر می رسد که اکتفاء کردن به مورد نخست و دل خوش ساختن به حرکت های پراکنده ی واکنش گرا و اعتراضی موقتی و ناپایدار، آن هم با ضریب موفقیتی نزدیک به صفر، جای زیادی برای امیدواری به نجات کشورمان باقی نمی گذارد. از آن سوی، تصور این که با تمام این چالش ها و بحران ها وقت آن را داشته باشیم که سر فرصت به سوی اقدام درازمدت، ریشه ای و بنیادین دوم برویم قدری رویابافانه اس؛ برای این کار قدری دیر است.
پس چه باید کرد؟
نگارنده به همین حد بسنده می کند که شاید یک راه حل میانی از همه واقع گراتر باشد. یعنی در کادر مدت زمانی که قبل از بروز یکی از این فجایع تمدن بَراَفکن و غیرقابل بازگشت در ایران باشیم، تلاش کنیم ضمن توجه به توان موجود حرکت های اعتراضی و واکنش گرا، بخشی، حدی، اندازه ای و مقداری از خصلت ساختارمندی جامعه را در میان لایه های اجتماعی و برخی از حوزه های حیاتی کشور -که برای این منظور از توان و پتانسیل برخوردارند- تقویت کنیم. به این معنی که هر جا که می توانیم به ایجاد چارچوب های کار جمعی خُرد و میانی برای فعالیت منظم و سازمان یافته دست بزنیم و با پرداخت هزینه ی معقول برای آن و با وجود سرکوب و تهدید و دشواری، با ایجاد جمع های چند نفره، انجمن ها، شوراها، سندیکاها، تعاونی ها و سازمان های شهروند مدار، حداقلی از خصلت ساختارمند جامعه را بازسازی و احیاء نماییم. در این صورت، در شرایطی که حرکت اعتراضی بعدی بروز کرد، آمادگی و توانایی این را خواهیم داشت که با اتکاء به شبکه های حداقلی سازمان یافته ی شهروندی، چند خصلت منفی را -که به طور معمول سبب ناکامی جنبش های واکنش گرا می شوند- خنثی ساخته و آنها را به نفع تامین موفقیت کارکردی و کامیابی تغییر دهیم:
۱- جنبش واکنشی بعدی را نخست بر روی موضوع اعتراضی انگیزانندهی آن متمرکز سازیم. اجازه ندهیم که خواستهای مطالباتی کلان (تغییر رژیم، براندازی و...) به طور زودرس، شتاب زده و پیش از موقع، خود را به درون آن پرتاب، تزریق و تحمیل کند. به این ترتیب اولین حرکت اعتراضی «موفق» پس از انقلاب ۵۷ را خواهیم داشت و با استفاده از حس پیروزی، اعتماد به نفس، تجربه کسب شده و قدرت زاییده شده در جامعه به سوی حرکت و گام بعدی میرویم. علیرغم ظاهر محافظه کارانه و غیر برانداز و یا غیر رادیکال خود در نظر داشته باشیم که این به نوعی پیش شرط هرگونه امکانی برای طراحی یک نقشهی راه کلان برای یک مسیر رادیکال است.
۲- با تکیه بر وسواس محتوایی و حفظ خط موضوعی مندرج در بند ۱، جنبش واکنشی را به یک نظام سازماندهی و مدیریتی مجهز کنیم تا آماده شود که پس از پیروزی در کسب خواست سلبی خود، آمادگی حرکت به سوی یک جنبش ایجابی را هم پیدا کند. وقتی سامانههای مدیریتی شکل گیرد جنبش امکان تداوم و گسترش مییابد.
۳- با تامین دو خصلت بالا (پایداری در مسیر و مدیریت رسیدن به هدف) برای گامهای بعدی برنامه ریزی کرده و ضربآهنگ جنبش را بر اساس فضای پس از پیروزی نخست آن تنظیم کنیم. این یعنی همان آغاز طراحی مراحل تاکتیکی استراتژی یا نقشهی راه را تدوین کردن تکنیکهای هر مرحلهی تاکتیکی. یک استراتژی معقول، منطقی، واقع بین، کارکردی و قابل اجرا با اتکاء به ظرفیتهای عینی موجود.
۴- با استقرار یک نظام مدیریتی بر جنبش، شاکلهی رهبری و چشم انداز جایگزینی برای تغییر تبلور مییابد و فعالان جنبش و کلیت جامعه واقعیت مادی آن را لمس و تجربه میکنند. آنها میبینند که دیگر جنبش به حال خود و تصادفات و رویدادهای تحمیلی از بیرون واگذار نشده و برای خود صاحب و مدیر و هدایتگر دارد.
۵- با ترسیم یک فردای بهتر، وجه ایجابی جنبش را تقویت کرده و جا بیاندازیم تا از این طریق نشان دهیم که مجموعهی مدیریت و سامانهی رهبری، توان عملی و عملیاتی آن را دارد که به سوی تحقق و پیاده کردن هدف تعیین شده به پیش رود. به این ترتیب، با زایش امید در دل میلیونها ایرانی ناامید، بدبین و منفعل آنها را با جنبش مطالبه محور و ایجابی شکل گرفته و در جریان، همراه میسازیم.
از این پنج عنصر و اقدام لازم، تاکنون هیچ یک به حد کافی و موثر در دل جنبش های اعتراضی سی سال گذشته دیده نشده است و به همین دلیل، همه ی آنها، هم در وجه سلبی خود و هم در شعارهای ایجابی خویش با شکست و ناکامی نسبی یا مطلق مواجه شده اند. در این وقت کم باقیمانده نیز اگر باز به این ضرورت های کارکردی بی توجه باشیم نمی توانیم به برآیند «موفق» هیچ یک از حرکت های اعتراضی و واکنشی آینده امیدوار باشیم.
شانس نجات ایران در گرو یافتن راهکارهای هوشمندانه ی ترکیبی ماست تا بتوانیم، ضمن آن که در یک جامعه ی ناساختارمند زیست می کنیم، خود را به نقطه ای برسانیم که، با بازسازی حداقلی خصلت های ساختاری جامعه ی ایران توسط لایه هایی که ضرورت این امر را درک کرده اند، یک راه حل نوین و موثر را یافته و به آن عمل کنیم. برای این منظوراین وظیفه ی مهم به طور مستقیم بر روی دوش اقشار آگاه، روشنفکران، دانشجویان، معلمان، دانشگاهیان و لایه های فرهیخته است که به جز منافع فردی خویش، به منافع جمع بیاندیشند. کسانی که از آنها به عنوان «سوژه» یاد می کنیم. سوژه آن بازیگر اجتماعی است که از «نقش اجتماعی» متداول خویش خارج شده و تا «نقش تاریخی» استثنایی را برای جامعه ی خود ایفاء کند. اگر این اقشار آگاه از این بار مسئولیت حساس شانه خالی کنند متاسفانه آینده ی روشنی در انتظار کشور عزیزمان نخواهد بود. شدنی است اگر بخواهیم.#
برای دنبال کردن برنامه های تحلیلی نویسنده به وبسایت تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید: www.didgah.tv
جهت اطلاع از نظریه ی «بی نهایت گرایی» به این کتاب مراجعه کنید: «بی نهایت گرایی: نظریه ی فلسفی برای تغییر» www.ilcpbook.com
آدرس تماس با نویسنده: [email protected]
توئیتر: KoroshErfani@