برای اینکه برنامه آقای خمینی برای آیت الله سید محمود طالقانی روشن شود، باید کمی به عقب و از زمانی که آقای خمینی در پاریس بود و مرحوم آیت الله طالقانی هم از زندان آزاد شده بود برگردم. بنا به گفته مهندس عزت الله سحابی و دکتر یزدی هنگامی کهآقاى خمینى در پاریس فرمان تشکیل شوراى انقلاب امرى خود را صادر کرده بود، در شوراى انقلاب اولیه آیت الله طالقانى حذف بوده است. بنا به روایت آقاى مهندس عزتالله سحابى و هم آقاى دکتر یزدى از آیتالله طالقانى نزد آقاى خمینى سعایت شده بود. به روایت مهندس سحابى وقتى از وى پرسیده مىشود که چرا در انتخاب اولیه شوراى انقلاب نام آقاى طالقانى نبوده است؟ پاسخ مىدهد:
«علت آنرا اول تحقیق نکردم. علت آن ریشه در زندان داشت. در زندان اوین از سال ۵۴ و ۵۵ آن داستان مجاهدین اتفاق افتاد. درمیان زندانیهاى مذهبى - سیاسى یک بگو ومگو وشقاقى بود و ازاینجا سرچمشه مىگرفت که یک عده مىگفتند که ما از ناحیه این روشنفکران مذهبى یا گروههاى مسلح ضربه خوردهایم به اینها اعتماد نداریم. بنابراین باید رهبرى مبارزه دست روحانیان باشد. آقاى طالقانى این نظر را قبول نداشت. مىگفت رهبرى انقلاب به طور طبیعى دست آنهایى باید باشد که پیشتاز بودند، جلوافتادند، هرچند یک عده روحانى هم درمیان آنها بود. ما نمىتوانیم به دلیل اینکه عدهاى اشتباه کاریهایى کردهاند، اینها را ازانقلاب جدا کنیم. در این زمینه یک اختلاف و کدورتى بین آنها بود... این کدورت ازآن زمان بین آنها وجود داشت. بنابراین وقتى شوراى انقلاب را تشکیل دادند، پیش امام رفته بودند واسم آقاى طالقانى را نیاورده بودند» (۱)
روایت آقاى دکتر یزدى وجهه دیگر از سعایت از آقاى طالقانى نزد آقاى خمینى حکایت دارد. آقاى مهندس سحابى و دکتر یزدى معلوم نکردهاند که چه کسانى سعایت کردهاند. سرانجام به خاطر اقدام آقاى طالقانى براى تشکیل شوراى انقلاب و ترس از این مسئله که موجب نگرانى شده بود، به عضویت شوراى انقلاب درآمدند. دکتر یدزدی گزارش میکند:
«آقاى فریدون سحابى به من زنگ زد و نگرانى دوستان را اطلاع داد و اینکه ممکن است حادثه بدى اتفاق افتد. چرا که مرحوم طالقانى که تازه از زندان آزاد شده است در صدد تشکیل یک شوراى انقلاب مىباشد. مرحوم طالقانى بعد از آزادى از زندان به دلیل موقعیتى که داشتند نمایندگان همه گروهها را دعوت کرده بودند به یک گردهمایى براى تشکیل یک شوراى انقلاب
س: شاید اطلاع نداشتند که چنین حرکتى موازى شوراى انقلاب است؟
دکتر یزدى: بله. اطلاع نداشتند و به ابتکار خودشان تشکیل یک چنین شورایى را شروع کرده بودند و از نمایندگان همه احزاب، حزب مردم ایران، جاما، جمعیت خداپرستان سوسیالیست، حزب ایران، جبهه ملى، نهضت آزادى و... جمع شده بودند که یک هسته مرکزى به وجود بیاورند. مرحوم دکتر سامى هم دبیر این جلسه
بود و صورت جلسات را شامل موضوعات و اسامى اشخاص و احزاب همه را نوشته است.
مرحوم طالقانى چون از تشکیل شوراى انقلاب بى اطلاع بوده به دکتر یدالله سحابى و مهندس بازرگان هم پیشنهاد مشارکت در آن جلسه را مىدهد و در نتیجه دکتر سحابى و مهندس بازرگان درمعذوریتى قرار مىگیرند. زیرا از یک سو قرار بوده که تشکیل شوراى انقلاب به صورت مخفى باشد و ناگزیر این آقایان بنا به تعهد اخلاقى که داشتند به مرحوم طالقانى چیزى نگفته بودند. من مطلب را عیناً با آقاى خمینى مطرح کردم. جالب است که اولین واکنش ایشان این بود که: «مىگویند آقاى طالقانى عضوشوراى جبهه ملى است» این اظهار نظر نشان مىداد که اولاً مسئله دعوت ازایشان به شوراى انقلاب مطرح شده است و کسانى که چنین جوابى را دادهاند. من براى ایشان توضیح دادم که مرحوم طالقانى درجبهه ملى دوم در سال ۴۰ به عنوان عضو شوراى جبهه ملى بودهاند ولى عضو مؤسس نهضت آزادى مىباشند. تصور نمىکنم الآن دیگر ایشان عضو جبهه ملى باشند. در جواب گفتند: در هر صورت به من این جورى گفته شده است. حالا شما بپرسید. من به مرحوم طالقانى تلفن کردم و از ایشان این موضع را پرسیدم. در پاسخ گفتند که بعد از آزادى اخیر از زندان نه عضو شوراى نهضت آزادى هستم ونه جبهه ملى. براى اینکه بتوانم همه نیروها را جمع کنم فکر کردم به هیچ حزب و گروهى وابسته نباشم بهتر مىتوانم وظیفهام را انجام بدهم. من این مکالمه تلفنى را ضبط کرده بودم. به آقاى خمینى انتقال دادم. ایشان گفتند: پس حالا که این جورى است شما یک تلفن به مطهرى بزن که از طالقانى دعوت کند ویک تلفن هم به طالقانى بزن که دعوت مطهرى را بپذیرد. این تلفنها انجام شد و به این ترتیب آقاى طالقانى هم به عضویت شوراى انقلاب درآمدند». (۲)
اما بنا بر خاطرات آقای دکتر یزدی جلد سوم که در سال ۱۳۹۳ منتشر شده هم حکایت از این دارد که در بدو تشکیل شورای انقلاب، مرحوم طالقانی به این بهانه که وی عضو جبهه ملی است، از عضویت در شورای انقلاب معاف بودهاست. بنا بر خاطرات، آقای خمینی به آقای دکتر یزدی گفته: «ایشان توجه کنند که حسابشان را از جبهه ملی جدا کند - گویا به آقا گفته بودند که آقای طالقانی عضو جبهه ملی است!! من برای ایشان توضیح دادم که آیتالله طالقانی هیچ وقت عضو جبهه ملی نبودهاست» (۳)
در همین جا این نکته را تذکر بدهم که آقای طالقانی هم در تشکیل جبهه ملی دوم، به عضویت آن پذیرفته شد و هم عضو کنگره جبهه ملی بود و هم او یکی از منتخبان کنگره برای عضویت در شورای جبهه ملی بود. اما جبهه دوم از میان رفت. و هم از مأسسین وعضو شورای مرکزی نهضت آزادی بود. در دوران انقلاب، از نو جبههای تشکیل شد که مرحوم طالقانی عضو آن نبود و عضو نهضت آزادی هم نبود. اینکه آقای دکتر یزدی در مصاحبه خود در مجله ایران فردا، بخش ویژه انقلاب، شماره ۵۱، بهمن و اسفند ۱۳۷۷، تأیید میکند که «مرحوم طالقانى درجبهه ملى دوم در سال ۴۰ به عنوان عضو شوراى جبهه ملى بودهاند ولى عضو مؤسس نهضت آزادى مىباشند. تصور نمىکنم الآن دیگر ایشان عضو جبهه ملى باشند.» اما در خاطرات خود به نوعی تکذیب میکند و میگوید «آیت الله طالقانی هیچ وقت عضو جبهه ملی نبودهاست» به چه منظور این دست به چنین تحریفی زده داست؟
آقای دکتر یزدی مینویسد:
«همزمان با این فعالیتها و قبل از وصول گزارش آقای طالقانی، آقای دکتر فریدون سحابی در ۲۷آذر ۵۷ (۲۲/۱۲/۷۸) از تهران تلفن زد و گفت که «آقای مهندس بازرگان از طرف آقا پیغامی آوردهاست و لیست اسامی که در آنجا، آقای مهندس بازرگان به آقا دادهاست متوجه شدهاند که نام آقای طالقانی در آن نیست، چرا چنین شده است؟ این مسأله موجب سوء تعبیرات و ناراحتیها شدهاست. وی گفت که وزن سیاسی آقای طالقانی در اینجا، از مجموع روحانیت سنگین تر است. به هر حال گفت که اگر فکری نشود ممکن است ایجاد اختلاف شود. به علاوه چون آقای طالقانی از برنامه سیاسی آقای خمینی و فعالیتهای شورای انقلاب در حال تأسیس بیخبر است، اگر به سرعت فکری برای این کار نشود ممکن است بعداً ضایعاتی به بار آورد.»
«اما اینکه در لیست تهیه و پیشنهاد شده آقای مهندس بازرگان، نام آقای طالقانی نیامده بود علت داشت. در زمانی که مهندس بازرگان به پاریس آمد مرحوم طالقانی هنوز در زندان بود. ایشان در هشتم آبان ماه از زندان آزاد شدند، تا آنجا که من میدانم و به یاد دارم دلیل دیگری نداشت» (۴)
توجه: آقای دکتر یزدی میگوید حذف آقای طالقانی از لیست شورای انقلاب «دلیل دیگری نداشت». اما قول او با آنچه که وی و مهندس سحابی در مصاحبه با ایران فردا در بهمن ۱۳۷۷، گفتهاند کاملاً متفاوت است. در آنجا، دو دلیل گفتهاند: یکی شقاقی که در زندان در سال ۵۴ و ۵۵ اتفاق افتاده بود و موضع آقای طالقانی در بارۀ مجاهدین و دیگری سعایت از طالقانی نزد خمینی که او عضو جبهه ملی است.
دلایلی که برای حذف مرحوم طالقانی از شورای انقلاب، دکتر یزدی و مهندس سحابی در مصاحبه با ایران فردا در بهمن ۱۳۷۷، گفتهاند، آورده شده، در اینجا از تکرار مجدد آن خود داری میشود.
اما سئوال مهم در این رابطه این است که چه کس و یا کسانی، دسته و یا گروهی از آقای طالقانی نزد آقای خمینی سعایت کرده بودند؟ آیا به غیر از روحانیون حلقه آقای خمینی و یا نهضت آزادی کسان دیگری هستند؟ چون این دو گروه هستند که در پاریس و طبق برنامه راهبردی یزدی قرار میگذارند که قدرت را در دست خود نگهدارند.
البته آقای یزدی علاوه بر آنچه در بالا آمد، غیر مستقیم و با زبان بی زبانی تایید میکند، که فکر میشده که طالقانی بعد از آزادی از زندان به استراحت میپردازند. ولی ایشان فعال میشود و بدون اطلاع از شورای انقلاب آقای خمینی، دست به ابتکار تشکیل شورای انقلاب موازی با شورای انقلاب امری آقای خمینی میزند که در آن از همه گروهها و دستهها و افراد منفرد دعوت شدهاست و این عمل موجب نگرانی ایشان و آقای خمینی را فراهم میآورد. توجه کنید:
«آیت الله طالقانی بعد از آزادی از زندان قرار بود کمی استراحت کنند. فشار زندان و تبعید سالهای دراز و متمادی از کودتای ۲۸ مرداد به بعد به سلامتی طالقانی لطمات شدیدی زده بود. بعد از آزادی از زندان، خود مرحوم طالقانی در صحبتها گفته بود که شاید مدتی استراحت کند. اما از همان روزی که از زندان آزاد شد مردم به سراغش رفتند» (۵)
«اما تنوع و وسعت و پیچیدگی کارها آن قدر بود که دیگر یک فرد به تنهایی نمیتوانست به تمامی نیازهای انقلاب در آن وضعیت جواب بدهد. یاران قدیم جدید طالقانی به دورش حلقه زدند و «دفتر طالقانی «را درست کردند تا او را یاری دهند. اما این کافی نبود. از رسیدگی به مراجعات روزمره مهم تر، مسألهی ایجاد یک رهبری واحد جمعی برای رسیدگی به تمامی مشکلات و مسائل انقلاب بود. درست است که رهبری کلی و نهایی سیاسی حرکت از جانب آقای خمینی اعمال میشد» (۶)
بدینترتیب، از تشکیل شورای انقلاب طالقانی جلوگیری شد. هرگاه طرح طالقانی اجرا میشد، شورائی مستقل پدید میآمد که متکی به مردم بود و یک دست به اختیار آقای خمینی در نمیآمد. اما طرح «شورای انقلاب» که منبعث از طرح راهکار سرِّی آقای دکتر یزدی است، به اجرا در آمد که قربانیها داشت و نهضت آزادی و سران آن نیز در شمار قربانیان آن بودند.
آیا شما فکر میکنید که آقای یزدی متوجه نبوده است که این برنامه راهی به آزادی، دموکراسی و حقوق گرایی ندارد؟ و چیزی جز یک برنامه انحصارگرایانه و قبضه کردن قدرت نیست؟ با توجه به طرح سرّی انحصارگریانه دکتر یزدی و حذف افرادی که خارج از نهضت آزادی و روحانیت حلقه اسرار خمینی بودهاند، نشان از این دارد که وی متوجه این مسئله بوده است. و شاید فکر میکرده که با یک کاسه کردن قدرت تحت هژمونی آقای خمینی، قادر خواهد بود که آن را در انحصار نهضت آزادی یعنی خودش قرار دهد،
جبهه ملی هم باید حذف میشد.
آقای یزدی گزارش میکند که وقتی در اوایل دیماه ۵۷ مهندس سحابی به پاریس آمد، آقای موسوی اردبیلی هم در پاریس بود، جلسه مشترک سه نفره (یزدی، مهندس سحابی و موسوی اردبیلی) با آقای خمینی در مورد اعضای شورای انقلاب داشتهاند (۹ دیماه ۵۷ برابر با ۳۰/۱۲/۷۸) برگزار شد:
«بعد از ملاقات با آقای خمینی، جلسه سه نفری ادامه پیدا کرد. در بحث سه نفری، مسأله اصلی تشکل و سازماندهی جنبش، جهت گیری در جنبش، وحدت در جهت گیری به رهبری آقای خمینی و برخی از مسائل دیگر بحث شد... در این جلسه هم چنین عضویت سه نفر آقایان سیدعلی خامنهای، زنجانی و طالقانی برای شورای انقلاب مطرح شد. گفته شد که حاج سیدرضا زنجانی پیرمردی است که حرکت و فعالیتش مشکل است. اما خوب است از مسائل مطلع باشند تا خود را هماهنگ کنند. طالقانی هم مشکلاتی دارد اما قابل حل است. اما به هر حال باید باشد... در مورد جبهه ملی گفته شد که جناحهای مختلف دارد. برخی از آنها نهضت را از اصل و فرع رد میکنند. نمیتوانیم به آنها کمترین مجالی بدهیم. جناحهای غیراسلامی را باید نفی کرد. اگر خواستند دنباله روی بکنند، بکنند اگرخواستند مخالفت بکنند، با نظر آقا مخالفت کرده اند» (۷) بنابراین متن، قرار بر حذف میشود:
۱-آقای حاج رضا زنجانی که نهضت مقاومت ملی را بعد از کودتای ۲۸ مرداد رهبری کرده بود، به این عنوان که پیر زمین گیر است، دو سال هم از آقای خمینی جوانتر بود. اما اوآقای خمینی را مستبد شناخته بود و هم مشرب آقای خمینی نبود و باید حذف میشد.
۲-. آقای طالقانی حذف نمیشد اما ابتکار عمل از دست او خارج میشد و اجازه مییافت که «به هر حال باید باشد». و
۳-بین روحانیون و یزدی به نمایندگی و یا به اسم نهضت آزادی، توافق میشود که «نمیتوانیم به آنها [برخی از جناحهای جبهه ملی]کمترین مجالی بدهیم.» از جبهه ملی. «جناحهای غیراسلامی را باید نفی کرد.» و به آنها ارفاق میشود که «اگر خواستند دنباله روی بکنند، بکنند» ولی اگر «خواستند مخالفت بکنند، با نظر آقا مخالفت کردهاند.» یعنی اینکه با حربه آقای خمینی همه را حذف میکنند.
حال با توجه به نکات بالا این سئوال مطرح است که: آیا وقتی آقای خمینی در روز ۲۵ خرداد ۶۰ اعلام کرد «جبهه ملی از امروز مرتد است» زمینه آن در پاریس فراهم نشده بود؟
به اصل مطلب که نظر آقای خمینی نسبت به طالقانی است بر گردم. این را باید گفت که آقایان خمینی خوب آیت الله طلقانی را میشناخت هر دو حوزهای و روحانی بودند و همدیگر را خوب میشناختند. برای روشن شدن این مطلب سه داستان که دوتای آن با اندکی تفاوتی، مضمون هر دو یکی است در زیر خواهد آمد:
قصه و یا داستان اول
در سال ۱۳۵۸ و همان اوایل کار، زمانى که احساس شده بود که اقلیتى در صدد قبضه کردن کامل قدرت است و حزب جمهورى اسلامی نیز تشکیل شده بود، روزى چند نفرى از دوستان و همکاران آقاى بنىصدر جهت مشورت و بحث خدمت آقاى طالقانى رسیدند. آن روزها در بعضى محافل بحث بر سر ایجاد حزب و یا جبههاى فراگیر بود. با ایشان بحث شد که بیایند و بانى بشوند و حزبى و یا جبههاى تشکیل بدهند. آقاى طالقانى در جواب گفتند: مرا آزاد بگذارید و سعى نکنید انجام کارى را به من واگذار کنید و یا دست مرا جایى بند کنید. در این اثنا یکى از دوستان پیشنهاد کرد که آقا بیایند و ریاست شوراى امناى دانشگاه را قبول کنند. آیتالله طالقانى باز گفتند: من مىگویم مرا آزاد بگذارید. شما مىگویید بیایم و رئیس شوراى امناى دانشگاه بشوم. منکه اصلاً قادر نیستم در آن شورا شرکت کنم. اگر اسم من جزو آن شورا باشد، آیا جز این است که با این کار بى جهت خراب شوم، براى چه مىخواهید مرا خراب کنید؟ در این کشور تحصیل کرده و دانشمند به اندازه کافى فراوان است. کسیکه نمىتواند کارى را انجام دهد، چرا باید اسمش در آن کار باشد؟. چرا شما مىخواهید اسم مرا جزو آن هیئت بگذارید؟
بعد از این بحث آقاى طالقانى در مورد تشکیل حزب و جبهه فرمودند: شما بروید، سازمان و تشکیلات به کار بدهید و یک سازمان و تشکیلاتى درست کنید، در آن موقع که همه چیز آماده شد، وقتى گوسفند آماده شد، من مىتوانم بیایم و سرش را ببرم و از خودم براى این کار مایه بگذارم، ولى حالا کار خود شما است که بروید و تشکیلات و سازمانى را پایه ریزى کنید. بروید و براى خودتان فکرى بکنید. مرحوم طالقانی افزودند:
شما ما آخوندها را نمىشناسید. هم اکنون یکى از ما رهبر است. یکى وزیر است، آن یکى رئیس شوراى حزب است (۸)، یکى سپاه تشکیل داده، یکى رئیس کل کمیته هاست. منهم رئیس شوراى هستم (۹). آخوندها الآن دارند کشور را اداره مىکنند. حتى امروز آن آخوند کوچک در محله خودش رئیس محله است و کمیته و تفنگچى دارد. او را با ماشین مىبرند و مىآورند. کسى که با آن مشقات زندگى کرده و حالا به این موقعیت و امکانات رسیده است، صاحب ماشین شده، مسکن و منزل خوبى پیدا کرده، تفنگچى و راننده دارد، بیا و برو پیدا کرده، رئیس شده، همه چشم به دهان او دوختهاند، دیگر حاضر نیست که از اینها بگذرد و در عوض آنها حاضرند براى حفظ این موقعیت، همه چیز را فدا کنند. حالا دیگراعتقاد و عقیده براى اینان معناى دیگرى غیر از آنچه سابق داشت، دارد و بخصوص که اغلب آخوندها از قشر پایین جامعه هستند و بیشتر روستا زادگانى هستند که طلبه شده و به سلک روحانى در آمدهاند. حالا که اینان به این نان و نوا که هرگز در هم خواب نمىدیدند رسیدهاند، بهر قیمتى که شده حاضر نیستند، آنرا از دست بدهند و به خاطر عقیده دست از آن بکشند. بنا براین شما باید بروید و براى خودتان کارى بکنید و منتظر نباشید، زیرا که همه چیز از دستتان مىرود و اینها به شما رحم نخواهند کرد.
قصه و یا داستان دوم
اینجاب وقتی در سال ۱۹۹۲ در لندن ساکن شدم، در سال ۹۳ و ۹۴ برای اولین بار با مرحوم مهدی حائری یزدی مجتهد، فیلسوف و استاد فلسفه و فقیه در منزل مرحوم مهندس صادق امیر حسینی با ایشان آشنا شدم و این افتخار را داشتم که چند جلسهای حضوری با آن مرحوم در مورد حجاب و ولایت فقیه صحبت کنم (در پاورقی بیاید) (۱۰) وی با مرحوم صادق امیر حسینی رابطه دوستی داشت و هر گاه که به لندن میآمد، اوقاتی را با او میگذارنید و طبعاً فرزند بزرگ آقای علی امیر حسنی هم در معیت آنها بود. آقای علی امیر حسینی (مشاور روحاینت و رابطه ویژه) وی برایم نقل کرد که در یکی از این ملاقاتها که صحبتهای گوناگونی میشد، آقای حائری داستان زیر را برای پدرم نقل کردند:
در تهران در منزلم بودم که چند نفری از علمای تهران آمدند منزل و بعد از احوالپرسی و تعارفات معمولی گفتند که چون شما با آقای خمینی رابطه دوستی و فامیلی دارید، خواهش داریم که از جانب ما پیش آقای خمینی بروید و پیغام ما را به ایشان برسانید. چون اینها اصرار کردند گفتم، پیغام شما چیست؟ آنها گفتند که انتخابات مجلس خبرگان است و دو رو بر آقا را دو نفر روحانی گرفتهاند که مسلکشان به اهل تسنن نزدیک است تا شیعه و ما از این جهت نگرانیم. من از تهران رفتم به قم و خدمت آقای خمینی رسیدم و به ایشان گفتم که علمای تهران آمدند منزل و این پیغام را دادند ک به شما علمای تهران آمدند منزل برسانم و پیغام این است که دو دو نفر روحانی که مسلکشان به اهل تسنن نزدیک است تا شیعه دور شما جمع شدهاند، و این درست نیست و شما آنها را از دور خود طرد کنید. او منتظر نماند که من این دو روحانی را نام ببرم خود ایشان در ذهنش فکر کرد بود که منظور نظر علمای تهران یکی آقای سید محمود طلقانی است. وی گفت و نگران نباشید «من برای او برنامه دارم.» من بلا فاصله دیدم او اشتباهی فرض کرده است: گفتم آقا خیر منظور نظر آنها، بهشتی و مفتح است. و من داستانی خودم با مفتح داشتم که برای ایشان نقل کردم. آقای خمینی گفت: به آنها بگوئید بهشتی اهل این حرفها نیست و ول کنید مفتح هم یک روزی یک حرف مزخرفی زده است.
من این داستان را در یادادشتهای خود داشتم ولی چون دقیق مطمئن نبودم آن را رها کردم تا تا اینکه کامل داستان را در کتاب خاطرات مهدی حائری دیدم. و از صحت آن از هر جهت خاطرجمع شدم
داستان سوم
که خلاصه داستان چنین است:
ضیاء صدقی از ملاقاتها آقای حائری میپرسد، و ایشان به وی پاسخ میهد (که «بله، یک یا دو ملاقات دیگر که آن هم شنیدنی است... در تهران در منزل بودم عدهای از علمای درجه اول تهران آمده منزل ما و گفتند که آقا چون روابط دیرینهای با آقای خمینی گفتند که آقا چون روابط دیرینهای با آقای خمینی دارید، و از شما حرف شنوی دارند، ما خوهش میکنیم از طرف ما فردا بروید با آقای خمینی ملاقات کنید و این پیغام را بدهید. گفتم چیه پیغامتان؟ گفتند ایشان اصرار دارند که ما در مساجد، در سایر محافل عمومی، مردم را تلقین و تحریض بکنیم به شرکت در انتخابات مجلس خبرگان.
ضیاء صدقی میپرسد؟ یادتان این آقایان کیها بودند؟
وی پاسخ میدهد: بله، یکیش مرحوم آقا سید محمد علی سبط الشیخ بود. آقای آقا سید احمد شهرستانی بود، چند نفر دیگر بودند که حالا آن بقیه اشان را یادم نیست. من اول نخواستم بپذیرم این آقایان خیلی اصرار کردند گفتم که خوب مطالبات چیه؟ گفتند به اینکه چون ما شنیدیم و مسلم این است که از جمله کاندیدهای انتخابات خبرگان بهشتی و مفتح هستند و چون این دو نفر سلیقه اشان یا اعتقادتشان خیلی نزدیک به اهل تسنن و سنیها است ما بهیچوجه حاضر نیستیم در یک چنین انتخاباتی شرکت کنیم اگر ایشان قول میدهد که اینها را از مدار انتخابات بیرون کنند ما حاضریم هر گونه فعالیتی که از دستمان بیاید انجام دهیم. خلاصه، بنده مأخوذ به حیا شدم رو در بایستی گیر کردم و رفتم به قم به منزل آقای خمینی. من بودم و خود ایشان. من پیغام اینها را رساندم و گفتم «به اینکه اینها از دو نفر کاندیدهای شما که در تهران دارید، ناراحتند ولی اسمشان و نبردم. منتظر بودم که بپرسند این دو نفر کیها هستند تا اسمشان را ببرم.
خود ایشان فکرش رفته بود به یکی از این دو نفر، که مقصود آقایان علمای تهران آقای سید محمود طالقانی است. ایشان به من گفتند که از نقطه نظر آن شخص بگوئید که ناراحت نباشند. من خودم چارهاش را میکنم. آن اختیارش دست من است. من تعجب کردم. گفتم گفتم کی را نظرتان هست؟ گفت: مگر طالقانی را نمیگویند؟ گفتم، نه طالقانی را نمیگویند. گفتند پس کی را میگویند؟ گفتم، بهشتی و مفتح را. ایشان گفتند، بهشتی اهل این حرفها نیست. گفتم والله، آقایان علمای تهران این طور میگویند...»
و در مورد مفتح به آقای خمینی گفتم که من خودم راجهع به این قضیه که در دانشگاه تهران اتفاق افتاد. من توی اتاق رئیس دانشکده الهیات آقای فروزانفر بودم. ایشان از مصر برمی گشت: از خبرها میگفت و افزود که ما حق نداریم که دو بزرگوار (یعنی عمر و ابوبکر) لعن بکنیم، یا اهانت بکنیم. این چیزی بودکه آقای مفتح میگفت آن جا.... به آقای خمینی گفتم این داستانی است که من با مفتح دارم. ایشان اینجا که رسید گفتند، آقا ول کن. این شیخ یک وقتی یک حرف مزخرفی زده. ت. و دنبالش نکن. من گفتم، من دنبالش نکردم. این آقایان تهرانند که دنبال میکنند. گفتم بسیار خوب/ بعدش دیگر ما ساکت شدیم» (۱۱)
آنچه در این داستان از زبان آقای علی امیر حسینی و از زبان خود مرحوم حائری آمده در بیان کمی متفاوت است: از زبان آقای علی امیر حسینی گفته شد که آقای خمینی به آقای حائری گفته «برای او هم (یعنی طالقانی) برنامه دارم» اما در زبان خود آقای حائری در خاطراتش آمده: «من خودم چارهاش را میکنم. آن اختیارش دست من است.» که مضمون و محتوای این دو بیان یکی است. و آن اینکه آقای خمینی برای حذف آقای طالقانی هم برنامه داشته است.
اما این نکته مشخص است که مرحوم طالقانی رئیس شورای انقلاب قبل از در گذشت، مخالف ولایت فقیه بود. و در آخرین ساعات قبل از درگذشت نگرانی خودش را از قانون اساسی ابراز داشته بود. مرحوم شانه چی یکی از نزدیکان آیت الله طالقانی در مورد تصویب قانون اساسی به انقلاب اسلامی گفت: «می ترسم با این وضع سطح قانون اساسی جدید از قانون اساسی ۷۰ سال پیش به مراتب پائین تر باشد» (۱۲) مرحوم طالقانی در ۱۹ شهریور ۵۸ در گذشت و چهارشنبه ۲۱ شهریور ۵۸، اصل ۵ قانون اساسی که در جمهوری اسلامی ولایت امر و امامت امت را بر عده فقیه میگذارد تصویب شد (۱۳) و همانگونه که مرحوم طالقانی پیش بینی کرده بود، این قانون اساسی به مراتب از قانون اساسی ۷۰ سال پیش مشروطیت عقب تر است. مرحوم منتظری نقل میکند:
«من و مرحوم دکتر بهشتى و دکتر حسن آیت و ربانى شیرازى و بعضى افراد دیگر روى ولایت فقیه اصرار داشتیم. اما بعضىها هم مثل آقاى طالقانى و آقاى بنىصدر مخالف بودند». (۱۴)
تصویب اصل ۵ قانون اساسی «ولایت ولایت امر و امامت امت را بر عده فقیه» یا اصل ولایت فقیه در جلسه مجلس خبرگان بعد از در گذشت آن مرحوم آیا ارتباطی وجود دارد؟ الله اعلم. اما بسیاری ایما و اشاره هایی دال بر کشتن او مطرح میکنند، که هیچکدام از آنها دلیل مستند، قطعی و محکمه پسند نیست. من جزو اصحاب تئوری توطئه نیستم، تئوری توطئه این ضرر سنگین و مضر را دارد که وقتی کسی به این تئوری معتقد شد، دست از عمل و حرکت بر میدارد و تئوری توطئه جای پژوهش و تحقیق جدی را میگیرد. البته توطئه همیشه وجود دارد، اینکه آدمی حواسش جمع باشد که توطئه وجود دارد، و اعتقاد داشتن به تئوری توطئه در هر امری و واقعهای دو چیز متفاوت است.
آخرین نکته اینکه: آقای خمینی یک روحانی ساده و بی اطلاع نبود و این زیرکی و درایت را داشت که وقتی قصد حذف و از بین بردن مخالفین خود را به هر دلیلی داشت، به نحوی عمل کند، که عواقب آن به گردن دیگران بیفتد و نه خودش. شما نگاه کنید نظر به اینکه از مصدق کینه به دل داشت، که تا توانست عیله این رامرد بزرگ ایران زمین کوشید وتمامی مصدقیها و کسانی که در به قدرت رسیدن و جا انداختن رهبریش کوشیدند، سر به نیست و یا از صحنه حذف کرد، حتی روحانیون همصنف خودش نظیر منتظری قمی، شریعتمداری و... او بعد از اینکه قدرتش تثبیت و بر خر مراد سوار شد، قریب به این مضمون گفت: من با کسی شیر نخوردهام. و یا «ممکن است من دیروز حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را، این معنا ندارد که من بگویم چون دیروز حرفی زدهام باید روی همان حرف باقی بمانم.» (۱۵).
با اطلاعاتی که در مجموع از آقای خمینی تا به امروز منتشر شده، اگر بگویم او شخصی بود که ماکیاول هم به گرد پایش نمیرسید و یا شیطان را هم درس میداد، اغراق نیست.
محمد جعفری
mbarzavand@yahoo.com
نمایه و یادداشت:
۱-مجله ایران فردا، بخش ویژه انقلاب، شماره ۵۱، بهمن و اسفند ۱۳۷۷، ص ۱۲، گفتگو با مهندس سحابى.
۲-همان مدرک گفتگو با آقای دکتر یزدی.
۳- خاطرات دکتری یزدی، ج ۳، ص ۱۶۳.
۴-همان سند، ص ۱۴۷.
۵- خاطرات دکتری یزدی، ج ۳، ص ۱۳۹.
۶-همان سند، ص ۱۳۹.
۷- خاطرات دکتری یزدی، ج ۳، ص ۱۷۹.
۸-منظور رئیس شوراى حزب جمهورى اسلامى و یا دبیر کل آن بهشتی است.
۹-منظور رئیس شورای انقلاب است.
۱۰ در بحثهایی که با آن مرحوم در مورد حجاب و ولایت فقه داشتم، ایشان فرمودند که حجاب یک امر اجتماعی است و بستگی به شرایط زمان و مکان قابل تغییر است و نه یک امری صرفاً شرعی و واجب. و در مورد ولایت فقیه هم توضیح مختصری دادند، و فرمودند که کتابی در دست انتشار است که مشروح در آن در مورد ولایت فقیه بحث خواهد شد. کتاب نامبرده تحت عنوان «حکمت و حکومت» در سال ۱۹۹۵ در لندن چاپ و منتشر شد و در ایران هم سرو صدای زیادی به پا کرد و یکی از مستدل ترین کتابها در مورد ابطال ولایت فقیه است که نوشته شده است. روسری و حجاب امری اجتماعی است و در هر زمانی با توجه به شرایط زمان و مکان قابل تغییر
۱۱- (این بود خلاصه داستان و اما برای اطلاع ازکامل داستان به خاطرا ت مهدی حائری، مجموعه تاریخ شفاهی، ص ۱۱۹-۱۱۵، از مرکز مطالعات خاور میانه دانشگاه هاروارد، مراجعه کنید. من این کتاب را که مایلند، نظر آقای خمینی و کاشانی را نسبت به شادروان رهبر نهضت مل ایران دکتر محمد مصدق و نیز نحوه تفکر سیاسی آقای خمینی را بدانند، خواندن و مطالعه آن را توصیه میکنم.
۱۲- رزونامه انقلاب اسلامی، سه شنبه ۲۰ شهریور ۵۸، شماره ۶۷، ص۸. مرحوم طالقانی در ۱۹ شهریور ۵۸ در گذشت.
۱۳- اصل پنجم: «در زمان غیبت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه، در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهدۀ فقیه عادل و با تقوی، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است. که مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند، و در صورتی که فقیهی دارای چنین اکثریتی نباشد رهبر یا شورای رهبری مر کب از فقهای واجد شرایط بالا طبق اصل یکصد و هفتم عهده دار آن میگردد.»، گفتنی است که در روز تصویب این اصل بنی صدر غائب بود و حضور نداشت.
۱۴- خاطرات آیتالله منتظرى، انتشارات انقلاب اسلامى، فوریه ۲۰۰۱، ص ۲۱۹ - ۲۲۰
۱۵- صحیفه نور، جلد ۱۸، چاپ وزارت ارشاد اسلامی ۱۳۶۵، ص ۱۷۸، سخنرانی آقای خمینی در جمع فقها و حقوقدانان شورای نگهبان.
سپس این سئوال: آیا وقتی آقای خمینی در روز ۲۵ خرداد ۶۰ اعلام کرد «جبهه ملی از امروز مرتد است» زمینه آن در پاریس فراهم نشده بود؟ وقتی میدانیم قرار بر حذف جبهه ملی و سکان داری دولت و قدرت توسط روحانیون و نهضتیها بودهاست. اما به چه علت آیتالله طالقانی که ابتدا از شورای انقلاب حذف بوده، به شورای انقلاب فراخواند شده است؟
آقاى منتظرى مىگوید:
اصل ۵ قانون اساسی اول در چه تاریخی تصویب شد؟
آقای ویسی در برنامه قبل شما به درگذشت آیت الله طالقانی در ۱۹ شهریور ۱۳۵۹ پرداختید. دنباله این ماجرا چه بود؟
دو روز پس از درگذشت آیت الله طالقانی، مجلس خبرگان قانون اساسی ایران، در ۲۱ شهریور ۱۳۵۸ در جریان بررسی قانون اساسی جمهوری اسلامی، اصل ولایت فقیه را تصویب کرد که اساس نظام سیاسی را که الان ما وارث آن هستیم، بر اساس همین اصل ریخته شده و بنیان گذاشته شده است و مهمترین یا یکی از مهمترین اصول قانون اساسی ایران است.
طالقانی ۱۹ شهریور ۵۸ فوت کرد و ۲۱ شهریور اصل ۵ قانون اساسی (ولایت فقیه) با اکثریت آرا در جلسه پانزدهم مجلس تصویب شد و اساسا طالقانی یک جلسه پیش از تصویب این اصل درگذشت و هیچ اعلام موضعی در باب ولایت فقیه نکرد.
نهایتا ۲۱شهریور ۵۸ و در جلسه پانزدهم مجلس خبرگان اصل پنج قانون اساسی (اصل ولایتفقیه) مورد بررسی قرار گرفت. در این اصل آمده: «در زمان غیبت حضرت ولیعصر در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت برعهده فقیه عادل و باتقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است، که اکثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند و درصورتیکه هیچ فقیهی دارای چنین اکثریتی نباشد رهبر یا شورای رهبری مرکب از فقهای واجد شرایط بالا عهده دار آن میگردد.»