Tuesday, Oct 24, 2023

صفحه نخست » برای چه کسانی باید نوشت؟! آیا زبان مشترکی بین اپوزیسیون و نسل جوان وجود دارد س. بزرگ نیا

Dialog.jpgجناب محققی سلسله مقالاتی را با این پرسش آغاز کردند: ما برای چه کسانی می‌نویسیم! این به نظرم یک پرسش کلیدی است و ارزش این را دارد که در مورد آن بیشتر نوشته شود. این پرسش ساده حتی ممکن است آغازی برای یک تحول واقعی در سطح فکر و اندیشه یک اپوزیسیون مقتدر در آینده باشد. چیزی شبیهِ «من فکر می‌کنم، پس هستمِ» کانت. به شخصه، صداقتی در این نوشته دیدم که معتقدم باید بدان ارج گذاشت و ابعاد گوناگون این گزاره را شکافت. امیدوارم نویسندگان دیگر هم به این موضوع بپردازند.
برای ادامه، نخست باید دو موضوع را مشخص کرد: چرا باید حرف ما را بشنوند؟ آیا اصلاً حرف حساب در چنته خود داریم؟

۱. آیا واقعاً انتظار داریم که نسل‌های آسیب دیده از انتخاب سراسر «اشتباه» شرکای فکری چپ و جریانات سیاسی و مذهبی، مطالب ما را بخوانند یا به حرفمان گوش دهند؟ چرا نسل جدید باید برای همان جنس از «نسخه» هایی که بر قله‌های توهم و با زور اسلحه، امنیت و آرامش را از این سرزمین ستاند ارزشی قائل باشد؟ آنها می‌پرسند چند نفر در بین این نسل و اخلافشان وجود دارد که از کرده خود اظهار پشیمانی کرده باشد تا اعتمادِ نسل جوان به آنها جلب شود؟ چند نفر مثل اسماعیل خوئی وجود داشت و دارد که از ملت ایران و خاندان پهلوی معذرت که هیچ، پیش‌کش؛ دستِ کم، به‌طور جدی افکار و اعمال خود را نقد کرده باشد؟
در همین نقطه نخستین تعارض با نسل پسا۵۷ آغاز می‌شود. کدام اشتباه؟ شما، من و ما به عنوان نویسنده، محقق، مبارز، حزب، گروه و... چقدر به این واژه «اشتباه» باور داریم؟ آیا اصلا معتقدیم که انقلاب ۵۷ یک اشتباه بود؟ اگر بلی، این اشتباهات کجا و به چه کیفیت نقد شده؟ تاثیر واقعی این نقد را نسل جوان کجا و در کدام وضعیت سیاسی دیده؟ در جنبش مهسا که سرآمد مبارزات خونین این چند دهه است، بهترین فرصت برای عیارسنجی میزان صداقت مدعیان و این «نسخه»‌های پیچیده شده است که اگر نتیجه آنها درست می‌بود قطعاً اکنون در وضعیت بسیار بهتری بودیم.
۲. از نظر نسل جوان، ما نه تنها حرف تازه و درست و حسابی نداریم، بلکه شرکای فکری براندازانِ تروریست بی‌منطقی هستیم که ایران و همه ساکنینش را دو دستی تقدیم دشمنان کرد، و خود یا تبدیل به فرقه‌های مسلح شد یا سلبریتی‌های سیاسی یا مذهبیِ خشونت-پرهیز که پیوسته ملت ایران را در حالِ انتخاب بین بد و بدتر در زمین بازی ج ا به بیگاری گرفته‌اند!
آنها مقالات و مواضع شما را خوب می‌شناسند، شناخت دارند! هرچند که نمی‌خوانند؛ چون معنای زندگی را بهتر از من و شما می‌دانند. در جنبش مهسا و بزنگاه تاریخ، با دیدن انواع و اقسام ژست‌های ضد دیکتاتوری و شیرین‌کاری‌ها از جمله گرامیداشت سالگرد واقعه سیاهکل، نسل جوان، اما مطمئن شد این قوم به رغم سن و سال زیاد بسان کودکان پیر-صفت نه تنها هیچ عذاب وجدانی از این همه دردی که به مردم ایران تحمیل کردند ندارند، که فهمید، دشمنِ ایران فقط جمهوری اسلامی نیست!
نسل جوان باهوش است و به وضوح می‌تواند هژمونی اصلی «تفکرِ» ۵۷ را بین همه مخالفان جمهوری اسلامی ببیند که این تفکر چگونه همچون «ویروس آزمایشگاهی هوشمند» مدام به شکل و اندامی نوین جهش کرده، و به شدتِ گذشته در مواضع و تار و پود تحلیل‌هایشان همچنان وجود دارد. شاهد اینکه بعد از حدود نیم قرن، هنوز اجازه عرض اندام هیچ هویت اثبات شده ملی را برای رهبری جنبش و پیروزی علیه «شرِّ مطلق» نمی‌دهد. نگویید نقدها قبلاً انجام شده! اگر انجام شده بود در بحبوحه مبارزه با دژخیم‌ترین رژیم همه اعصار، توپ پرویز ثابتی را در زمین خونین کودکان و جوانان رها نمی‌کردید! و مزخرفاتی مثل صدای پای دیکتاتور می‌آید و صدها بهانه سخیف دیگر را پر و بال نمی‌دادید و با واژه دموکراسی در خدمت بقای جمهوری اسلامی قلم نمی‌زدید. سال خونین ۹۶، سال خونین‌ترِ ۹۸، تا رسید به روزی که گدازه‌های زیر خاکسترِ خشم مردم از صورتِ در هم کوفته و معصوم سپیده رشنو در سیمای جهل و جنایت، با قتل مهسا چون طغیان کوه آتشفشان به همه‌ی جامعه فوران کرد. مگر چند بار فرصتی چنین استثنائی مثل جنبش مهسا به وجود می‌آید که پشتیبانی همه دنیا را یک صدا داشته باشد تا منجر به تشکیل نشستی به نام جرج تاون شود؟ اما خروجی این نشست چه بود؟ یک اتوبوس لکنده با کلی آدم «عوض‌شده» که حرف‌های خنده‌دار می‌زدند؛ یک عده خودشیفته‌ی متوهم که رضا پهلوی را در کنار خود دیدند، نه خود را در کنار وی! چون نه اعتقادی به تنها شکلِ ممکن از دموکراسی در کفِ خونین خیابان‌های ایران با صدای «رضا شاه روحت شاه» دارند؛ نه درکی از توجه مردم به اعتبار گذشته خاندان پهلوی که رضا پهلوی را بیشتر یک نماد ملی و یک برند قابل اطمینان نسبت به دیگر برندهای «درِ پیتی» می‌بینند، و نه لزوماً یک انتخاب مطلوب؛ و نه حتی اعتبار و بلوغ سیاسی کافی برای مطرح شدن و کاندید شدن در رهبری جنبش دارند.
می‌گویید آنها اختلاف نظر داشتند؟! یعنی آنها در «مواضع سیاسی» خود اختلاف داشتند اما نتوانستند در «منافع ملی» ایران یکپارچه و متحد شوند؟ نتیجه منطقی اینکه: منافع فکری خود را به منافع ملی ترجیح دادند. چرا؟ چون اصلاً درکی از منافع ملی و نیاز اکنونِ کشور ندارند و نمی‌فهمند که اگر شما در انتخاب بین بد و بدترِ خاتمی در مقابل نوری، میرحسین در مقابل احمدی نژاد، و روحانی در مقابل رئیسی، بد را پذیرفتید، اکنون هم می‌توانستید به حکم ضرورتِ انتخاب بین بد و بدتر، به اتفاق و اتحاد، رضا پهلویِ بد را نسبت به خامنه‌ایِ بدتر ارجح بدانید! فهمش خیلی دشوار بود؟
نسل جوان بر سر اپوزیسیون چنین فریاد زد:
به جز رضا پهلوی چه کسی را می‌شناسید که از یک اعتبار حداقلی ملی، فراملی و نظامی برخوردار باشد؟ اگر به جز رضا پهلوی کسی وجود دارد نامش را متحداً و به فوریت اعلام کنید، تا ما مردم در خیابان فریادش کنند. مگر چهل سال فرصت نداشتید؟ اصلاً شما به جای ما مردم بر یک نفر متحد و اعلامش کنید! در غیر این صورت، آیا نتیجه عملی «ترکِ فعل» در تاییدِ نظر بخش مهمی از مردم که در مناسبت‌های اعتراضی نام پهلوی را صدا می‌زنند، مادام که آلترناتیوی موجود نیست، انتخاب محتوم، سید علی خامنه‌ای و بقای ج ا نیست؟ به واقع مادامی که به هر دلیل در انتخاب یک رهبر تعلل می‌کنید، معنای منطقی رفتار شما جز این نیست که: «خودتان قادر به تعیین رهبر مورد نظر نیستید، اگر هم یکی از میان صدای اعتراضی مردم پیدا شود که بیش از معدلِ همه دیگران، نمره این وفاق ملی را کسب کند، نادیده‌اش می‌گیرید تا ولایت فقیه همچنان پابرجا باقی بماند» پس شما مخالف ج ا نیستید و فقط به منفعت خود می‌اندیشید. برای همان به قولِ شما بزرگان، نسل جوانِ بی‌تجربه و فست-فود خوانِ توئیتری فهم این موضوع، خیلی ساده بود.
نشست جرج تاون با اعلام رهبری رضا پهلوی تحقیقاً می‌توانست آغازی بر ادامه جنبش در یک سطح عالی‌تر باشد نه آنکه پایانی بر همان سطح نیمه-پخته اتحاد بین "اپوزیسیون" و مفرّی برای خروج جمهوری اسلامی از بحرانِ امکانِ موجودیتِ یک اپوزیسیون واقعی و رهبریِ مقتدر می‌شد! هریک از اعضای این نشست قبل از تشکیل آن، تلاش‌های بی وقفه‌ای برای رسیدن به این نقطه از جنبش مهسا انجام داده بودند و این نشست یک آزمون سخت برای پختگی و بلوغ سیاسی آنان نیز بود که به سرعت مردود شدند! بعد از این نشست به افراد خودخواهی تبدیل شدند که منافع فکری خود را به منافع ملی ترجیح می‌دهند و فرصت استثنایی برای ساختن یک رهبر مقتدر را برای مدت‌های طولانی از بین بردند. آنها به خون جوانان و جنبش مهسا خیانت کردند.

س. بزرگ نیا



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: info@gooya.com تبلیغات: advertisement@gooya.com Cookie Policy