Tuesday, Oct 24, 2023

صفحه نخست » تولدم تبریکی ندارد، تبریک نگو! ابوالفضل محققی

Abolfasl_Mohagheghi.jpgچکیده صحبت با یک دوست که سه سال قبل هم ماحصل صحبت خود با وی را در همین صفحه منتشر کردم.
حال برایم بسیار جالب است که ببینم در این فاصله سه ساله ارزیابی او چه میزان عوض گردیده است. سه سال قبل درجواب تبریک تولدش گفت
: "ممنونم اما چه تبریکی که این پدر سوخته‌ها جای تبریک وخوشی نگذاشته‌اند. باور کن رنجی که در این یک ساله برای چرخاندن چرخ زندگی بسیار ساده در حد گذران کشیده‌ام با تلخی ودرد چهل سال مرارت برابری می‌کند.
هفتاد ساله شدم دیگر از رمق افتاده‌ام! اما مجبورم به هر جان کندنی است این طرف آن طرف بدوم تا چرخ حداقلی زندگی بچرخد. گاه فکر می‌کنم مرگ راحتتراز این همه استرس، بدبختی، عصبیت وترس از آینده هست. حالت غریقی را دارم که با یک دست تخته پاره‌ای را چسبیده‌ام وبا دست دیگر باید یک خانواده را نجات دهم.
میتوانی تجسم کنی؟

باور کردنی نیست. هر روز صبح که از خواب بر میخیزم از خانه خارج می‌شوم حالت اصحاب کهف را دارم. در فاصله یک روز همه چیز تغیر کرده قیمت‌ها بالا رفته و مردم حال وروزشان نسبت به روز قبل بدتر شده. پولت دیگر ارزش روز قبلش را ندارد. مردم تحملشان کمتر وصدای فریادشان بر سر یک دیگر بالا تر رفته است. هر روز فاصله بیشتری از هم می‌گیرند. هر کس تلاش می‌کند یک جوری جل و پلاس خودش را از داخل این سیلی که دارد همه چیز را ویران می‌کند! بیرون بکشد. کشوردرحال پاشیدن کامل است.
دیگرعادی شده که برای نان پاره‌ای، پا روی سر وصورت هم بگذارند و رد شوند. حرمتی نمانده مسابقه تلخ و نفس گیری است برای ادامه حیات که دسته دسته نفس بریده گان از پا می‌افتند وتلخ تر این که اکثر از پا افتاده گان جوان‌ها هستند.
فاصله‌ها بیشتر شده، محبت‌ها کمتر. بهر دری می‌زنم هر کاری را می‌کنم که هیچ ربطی به درس و تخصصم ندارد! تا شب با دستی که هر روز خالی ترمی شود به خانه بر نگردم.
سفره‌ها بی رمق، حوصله‌ها تنگ، چشم انداز‌ها تیره! دعواهای درون خانواده‌ها بیشتر گردیده است. زن با همسر پدر با فرزند، برادر با خواهر، همسایه با همسایه ورهگذر با رهگذر! باور کن اغراق نمی‌کنم حتی رابطه عاشقانه من با همسرم هم دیگر بقدری سرد شده که تنها به سلام عیک روزانه رسیده است.
اخبار تلخ وناگوارازبگیر وببند، اعدام، از مجلس، دادگاه‌های فرمایشی، شنیدن لاطائلات جندش آورمشتی عقب مانده که اعصابت را در هم می‌ریزد. بخصوص وقتی که میبینی کاری از دستت ساخته نیست. با کوچکترین بهانه طومار خودت و خانواده‌ات می‌پیچند.
صنحه روزانه زندگی در این مملکت مانند صحنه تئاتری است که همه با هم در گیرند هرکس در حال بر داشتن کلاه دیگری است. سلامت اخلاق اجتماعی به حداقل رسیده، زشتی وپلیدی در رفتار اجتماعی در حال افزایش روزانه است. بزرگترین جنایت این رژیم از بین بردن، اعتقاد بی تمنا بخدا و اعتماد درون مردم نسبت بهم دیگربود. این بی وجدان‌ها همه چیز را ازبین بردند. بقدری بی شرمی، وآشکارا حق کشی کردند، در لباس دین کثافت کاری انجام دادند، که دیگر قبح همه چیز بهم ریخته، خشونت، فساد، دزدی، دروغ گوئی، تجاوز، قلدری و رعایت نکردن حقوق دیگری به امری عادی وروزانه بدل شده. سقوط کردیم، سقوط!
ویروسی بنام جمهوری اسلامی که برهر کجای پیکر جامعه نشست آن را فاسد میکند و از بین می‌برد.
حال درست بر گلوی مردم نشسته و راه نفس بسته است. ما داریم بسختی نفس می‌کشیم. چشمانمان سوی خود از دست داده است. دیگر هیچ چیز ما را متعجب نمی‌کند! نه دیدن این همه فساد، نه هزاران زباله گرد و نه قداره کشیدن لات‌ها وحتی مردم عادی بر روی هم و نه ویرانی مملکت.
هرگز فکر نمی‌کردم به این روز گرفتارشویم. روزی که بی تفاوتی نه تنها نسبت به حال روزمردم، بلکه به حال وروز خودمان نیز عادی شود. "
بغضی سخت راه گلویش را گرفته است. می‌پرسم "احوال سیاسی را چگونه می‌بینی؟ "
" خودت بهتر می‌دانی همه سر در گم ومستاصل. اما شما سردرگم تر ازهمه! اپوزیسیون خارج از کشوری که معلوم نیست چه می‌گوئید وچه می‌کنید؟ شنیدم که شما‌ها سخت در گیرهمان مسائل ذهنی سابق هستید و هنوز دنبال هویتید؟ بابا این بچه‌های خودم من را نمی‌شناسند. این نسل جدید اصلا در دنیای دیگری است شیوه فکر و عمل آن‌ها با نسل ما زمین تا آسمان فرق می‌کند! اصلا نه شما ونه بحث‌های شما برایشان جذابیت دارد ونه حتی ماوالدین حی وحاضر. ما مقصران به تقصیریم که با انقلابمان آن‌ها را به این حال وروز انداخته‌ایم.
آنها دنیای دیگری دارند. نه ما آن را درک می‌کنیم ونه آن‌ها مارا. اکثریت مردم درحالتی بین ترس وانتظارند. ترس از سرکوب شدن وانتظار این که دامنه این اعتراضات ونا کار آمدی و ورشکستگی حکومت بیشتر گردد سدی که در بدنه خود ترک‌های بزرگ واساسی برداشته فروپاشد!
می‌گویم: " سه سال گذشت. سه سال قبل می‌گفتی اوضاع بقدری نا بسامان است که قابل تصور نیست. بهر حال تکلیف این حکومت با مردم بزودی معلوم می‌شود. چه شد؟ " می‌گوید "میدانی امروزبعد از دیدن این خیزش بزرگ جوان‌ها ودردا سرکوب آن‌ها. به این نتیجه رسیده‌ام که پدر سوخته تر از این حکومت آخوندی دردنیا وجود ندارد. بی شرمان بزرگ شده حوزه‌ها که بدو ریال روضه می‌خواندند. ده بار سر اما‌م حسین می‌بریدند ودریوزگی می‌گردند. حال بقدرت رسیده‌اند. برای این جنایتکاران ماندن در قدرت بهر قیمت شرم آور نیست!
گردو مذهب‌ها چسبیدند به روسیه وچین که معلوم نیست چه میزانش فرمان بگیر مستقیم از این دو هستند. مهم این است که منافع آنها چگونه تامین می‌شود.
مطمعن باش نقش این هادر راه اندازی حماس وبراه انداختن چنان فاجعه در اسرائیل، اگر با اشاره روسیه نباشد. اما مطمعنابا علم به این که از حمایت آن‌ها برخوردارخواهندشد صورت گرفته.
برای جمهوری اسلامی مهم نیست که از کدام طرف کشته می‌شوند. مهم این است که با تمام این کثافت کاری‌ها باز در سر جای خود بماند.
اگر شده با قتل عام تمامی مخالفان و نابودی ایران.
ما سال هاست عادت کرده‌ایم که در تمام حوادث "خودم را می‌گویم"سر خود را بدزدیم، سر خود در چاه کرده فریاد بزنیم. حال که دنیای مجازی جای همین چاه راپر می‌کند. می‌نویسیم! بحث می‌کنیم! این عمل را مبارزه تلقی کرده. با همین توجیه تن به زندگی درزیر سایه منحوس جمهور اسلامی می‌دهیم.
در تفکر بسیاری از جمله خود من این طور شده که یقین داریم این حکومت زیر فشار افکار واعتراض مردم ونبود یک آلترناتیو جدی به این راحتی‌ها سرنگون نخواهد شد.
خیلی‌ها بدشان هم نمی‌آید که این حکومت که مردم توان در افتادن با او را از دست داده‌اند. باقدرت‌های بزرگ در گیر شود. توان سرکوب از دست بدهد. مردم به کوچه وحیابان بریزند دخلش را در آورند. هر طور میخواهد بشود! بشود بسیار بهتر از این حکومت فلان فلان شده است که حتی در داخل خانه نیز مجالت نمی‌دهد راحت وآزاد باشی!
مانند صدام وقذافی طومارشان پیچیده شود.
می‌گویم ووحشت می‌کنم. اما بجان توحداقل صادقانه بگویم که نه به این قوم امید ازدست داده فکر می‌کنم! نه بوضعیت حاصل از سرنگونی این جانیان! می‌گوئید هرج ومرج می‌شود. آیا بدتر ازاین وضعیت لعنتی گرفتار درچنگ مشتی لات، قاتل کودک کش، طفیلی که معلوم نیست برای که کار می‌کنند! خواهد شد؟
نه آقا جان بدتر ازاین نوع حکومت دزد، غارتگر، جانی، بی مسئولیت و بی جوابگو در مقابل مردم هیچ حکومتی نیست! ایکاش ده درصداز آزادی‌های این امپریالیسم جنایتکارامریکا! در این مملکت بود.
حال هر طور که دلت می‌خواهد بنویس. من یکی که میدان بیا نیستم! ملت خسته است! جوان‌ها در غلیان. اما مگر بدون پشت بانی ملت می‌توان در میدان تاب آورد؟
چهره زیبا اما درد کشیده دختر مرندی که وسط خیابان در تبریزچنان بر افروخته ازبیداد خامنه‌ای از ته دل فریاد می‌زد. تصویر تمام نمای! حال روزمن و این ملت است.
اما همه شهامت اورا ندارند. تولد من؟ که تبریکی ندارد.

ابوالفضل محققی



Copyright© 1998 - 2024 Gooya.com - سردبیر خبرنامه: [email protected] تبلیغات: [email protected] Cookie Policy