در عرصه سیاسی از واژگان مختلف برای برچسب زدنهای سیاسی گوناگون استفاده شده است. یکی از این واژگان که ریشه در انقلاب فرانسه دارد، در اواخر قرن هجدهم تحت عنوان "چپ" و "راست" سیاسی رایج شد و هنوز در عرصه سیاسی در بسیاری از کشورهای جهان از جمله ایران استفاده میشود. واژگان دیگری هم مانند "تند رو"، "میانه رو" و "محافظه کار" با بسامد بسیار بالایی هم در ایران و هم در سایر کشورهای جهان رایج است. به نظر میرسد اینگونه واژگان که ریشه در زندگی سیاسی اروپایی دارند برای برچسب جریانهای سیاسی ایران گمراه کننده، غلط و در بهترین حالت نارسا میباشند. در سالهای اخیر گروهی از برچسبهای سیاسی دیگری با بسامد بالا رواج پیدا کرده که به نظر میرسد بسیار دقیقتر از آنچه از غرب برخاسته گویای زندگی سیاسی ما ایرانیان باشند مانند "پنجاه و هفتی ها"، "ایرانگراها" و "تجزیه طلبان". لذا لازم است هر کدام از ما در شرح درک خودمان از این واژگان بکوشد تا با دقت بیشتری در عرصه گفتمان سیاسی و اجتماعی شرکت کند. تعریفها بسیار مهم هستند و میتوانند گفتمان اجتماعی را به بیراهه بکشند یا آنها را در مسیری سازنده به جریان بیاندازند. ما در این جا سعی میکنیم به پشتوانه دادههای تاریخی، متون اصیل ایرانی و مشاهده صحنه سیاسی ایران و با معیارهای قابل اندازه گیری تعریفی از واژه " ایرانگرایی" ارایه بدهیم. ضمناً باید یادآور بشویم که هدف ما تنها تجلیل از واژگان نیست بلکه هدف تدقیق این معنی است و این هشدار که " نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست کلاه داری و آیینِ سروری داند " (حافظ)
در قسمت اول این سلسله مقالات اشارهای کوتاه به تفاوتهای اساسی ایرانگرایی و ناسیونالیزم کردیم. توضیح دادیم که ناسیونالیزم پدیدهای مدرن است که رابطه تنگاتنگی با تجربه سیاسی اروپا دارد ولی ایرانگرایی پدیدهای پیشامدرن است که برخلاف ناسیونالیزم اروپایی خاستگاه آن فرهنگی است و نه سیاسی. اشاره کردیم که ناسیونالیزم اروپایی در عرصه زبانی و فرهنگی همسان ساز بود و تنوع فرهنگی و زبانی را در کشورهای خود تحمل نمیکرد و با همه ایزارها که گاهی بسیار خشن بودند در رفع گوناگونی قومی کوشیدند و موفق هم شدند. در حالی که ایرانگرایی نه تنها تنوع قومی و زبانی را تشویق میکند بلکه از آن هم تغذیه میکند. در این جا این مباحث را تکرار نمیکنیم بلکه به علاقه مندان پیشنهاد میکنیم به مقاله شماره ۱ مراجعه کنند.
در برشمردن ویژگیهای ایرانگرایی به این موارد اشاره کردیم
مقاله شماره ۱: پاسداری از زبان پارسی به عنوان زبان ملی و زبان رابط همه سرزمین ایران.
مقاله شماره ۲: وحدت ملی و تمامیت ارضی
مقاله شماره ۳: رواداری و تعلق خاطر به رنگارنگی فرهنگی و باورها
مقاله شماره ۴: ارجمند انگاشتن نظم و ضابطه
مقاله شماره ۵: عدالت خواهی
مقاله شماره ۶: بیزاری از خشم، خشونت و تندخویی
مقاله شماره ۷: یکسان انگاشتن مرد و زن
مقاله شماره ۸: پایبندی به آزادی و دفاع از آن
مقاله شماره ۹: باور به خیر و شر مطلق
در این مقاله به دهمین ویژگی ایرانگرایی میپردازیم:
۱۰ - تلاش برای اصلاح ولی آماده بودن برای نبرد: در تمام طول تاریخ الگوی رفتاری ایرانیان اجتناب از جنگ و خونریزی بوده است. حتی در دورانی که کوروش با ایجاد یک دولت فراگیر تمام حوزه تمدن ایرانی را در زیر یک واحد سیاسی متحد کرد و شاهان دیگر را عزل و یا مطیع کرد الگوی غالب اجتناب از خونریزی و ادغام دولت شهرها با حمایت مردم محلی بود. او حدود ۱۹۰ سال پس از تخریب کامل شوش توسط آشوریها و از میان بردن دولت ایلام، بدون جنگ انشان و شوش را متحد کرد و به این ترتیب احتمالآً در سال ۵۵۶ پ.م. دولت ایلام را احیاء کرد. او به پیروی از سنت پادشاهان ایلامی خود را شاه شوش و انشان نامید.
پس از احیاء ایلام و اتحاد انشان و شوش توسط کوروش، اَرْشْتی وَیْگه [arštī-vayga]، پادشاه ماد که از ظهور دولتی قوی در همسایگیاش نگران شده بود شش سال پس از اتحاد شوش و انشان در سال ۵۵۰ پ.م. به انشان (حدود شیراز امروز) حمله کرد. جنگ سختی آغاز شد که سه سال طول کشید. سرانجام لشکریان اَرْشْتی وَیْگه بر او شورش کردند و او را در غل و زنجیر تحویل کوروش دادند. کوروش به جای اعدام اَرْشْتی وَیْگه او را به کرمان تبعید کرد و با دخترش ازدواج کرد تا از این طریق زمینه دشمنی با خانواده سلطنتی ماد را از میان بردارد[۱].
به فاصله اندکی پس از پیروزی کوروش بر اَرْشْتی وَیْگه، کروزوس پادشاه لیدی که تصور میکرد دولت قدرتمند ماد فروپاشیده و کوروش هنوز بر اوضاع مسلط نیست در سال ۵۴۷ پ.م. به قلمرو ماد حمله کرد ولی کوروش با نیروهایش به مقابله برخاست او را شکست داد ولی این بار هم به جای اعدام کروزوس به قول هرودوت مورخ یونانی او را به سمت مشاور خود برگماشت[۲].
حدود هشت سال بعد در ۲۹ اکتبر ۵۳۹ پ.م. کوروش در میان شادی مردم بابل وارد این شهر شد و نبونید پادشاه بابل را از مقام خود عزل کرد. این بار هم به جای اعدام پادشاه بابل و تمام خانواده و بستگانش آنگونه که رسم آن دوران بود، کوروش نبونید را محترمانه به کرمان تبعید کرد تا به آسودگی و بدون ایجاد مزاحمت باقی عمر را بگذراند.
بنابراین میبینیم الگوی رفتاری کوروش، بنیادگذار کشور ایران، اجتناب از قتل و خونریزی غیر ضروری و ایجاد زمینههای سیاسی برای وحدت حوزه تمدنی بود که از چند هزار سال قبل با هم در حال تبادل اقتصادی و فرهنگی بودند.
پس از کوروش الگوی رفتاری پادشاهان هخامنشی تغییر نکرد. لشگرکشیهای داریوش و خشایارشا به آتن، جنگهایی پیشگیرانه بودند که دلیلش حمله دزدان دریایی برخی دولت شهرهای یونانی به سارد پایتخت هخامنشیان در ایونیه و به آتش کشیدن این شهر مهم بود. هدف این حملات توقف مزاحمت ایشان برای دولت شهرهای متحد ایران در قسمتهای مرکزی و شمال یونان و مناطق بالکان بود. در واقع این حملات دفاع از یونانی هایی بود که شهروند هخامنشیان بودند و حمایت از دولت شهرهای یونانی که متحد آنها بودند. از گزارش مورخین یونانی بسیار آشکار است که این حملات به هیچ وجه برای قتل و غارت صورت نگرفته بودند.
در زمان اشکانیان هم جنگهای ایران و روم همواره از طرف ایران جنگی تدافعی و از طرف روم جنگی تهاجمی بود. از آنجا که بسیاری از ایرانیان فرهیخته اطلاع کمی از خدمات اشکانیان در حفظ تمامیت ارضی ایران دارند خلاصهای از شرح جنگهای ایران و روم را از کتاب ارزشمند "تاریخ سیاسی اشکانی" نوشته دکتر شروین وکیلی در این جا میآوریم[۳].
در فاصله سالهای ۸۶ تا ۶۵ پ.م. در طول بیست و یک سال رومیها بتدریج به طرف شرق حرکت کردند ابتدا آناتولی، قفقاز، ارمنستان و سوریه را از آن خود کردند و بعد از وقفهای حدود ده سال در سال ۵۳ پ.م در دوران حکومت ارد دوم به رهبری کروسوس حران را تصرف کردند (این شهر امروز در جنوب ترکیه در مرز با سوریه قرار دارد). در این زمان برای حفظ تمامیت ارضی ایران، سورن از سیستان با نیرویی کوچک ولی کارآمد به مقابله با سپاه عظیم رومیها در حومه حران شتافت و شکست بسیار سختی بر آنها وارد کرد که در نتیجه آن کروسوس که یکی از سه ژنرال بزرگ روم بود کشته شد. پلوتارک تعداد کشتههای رومی را بیست هزار و تعداد اسرای آنها را ده هزار گزارش کرده است[۴]. در جریان عقب نشینی رومیها به حران، کروسوس چند هزار زخمی را بر جای گذاشت ولی سربازان ایرانی آنها را کشتار نکردند بلکه به اسیری گرفتند[۵]. بعد از این ماجرا دوران استحاله جمهوری روم به امپراطوری آغاز شد. سزار که شش سال قبل از جنگ حران در سال ۵۹ پ.م به کمک کروسوس به مقام کنسولی در روم رسیده بود، با کمک کروسوس و سردار دیگری رومی بنام پمپی که حاکم اسپانیا بود تلاش کرده بود از قدرت کنسولها بکاهد و به قدرت خودش بیافزاید. پس از کشته شدن کروسوس در جنگ با اشکانیان، سزار تمام قدرت را در دست خود متمرکز کرد و جمهوری روم را عملاً از بین برد. این امر موجب جنگ داخلی شد که یک سوی آن سزار و سوی دیگر پمپی بود. در جنگی که بین نیروهای پمپی و سزار درگرفت پمپی شکست خورد و در سال ۴۹ پ.م به اشکانیان پناهنده شد. ولی بعداً وقتی که به مصر رفت در آنجا گرفتار جنگ داخلی بین بطلیموس سیزدهم و همسرش کلئوپاترای هفتم گردید. بطلیموس سر بریده او را نزد سزار فرستاد. سزار در سال ۴۷ پ.م به سوریه و آناتولی حمله کرد و بخشهایی از قلمرو ایران را تسخیر کرد. او پیروزمندانه به روم باز گشت تا مقدمات حمله بزرگتری را به ایران فراهم کند. سزار تبلیغات سیاسی وسیعی را علیه اشکانیان به راه انداخت و درگیری نظامی بین روم و ایران را ادامه نبرد ایران با آتن در زمان خشایارشا معرفی کرد.
عدهای از سناتورهای روم که از قدرت بیش از حد سزار نگران شده بودند در اسفند ۴۴ پ.م. در سنا با ضربات خنجر او را به قتل رساندند. متعاقب این قتل، جنگ داخلی در روم درگرفت. برای پایان دادن به نزاع، در پاییز ۴۳ پ.م. یک حکومت سه نفره تشکیل شد متشکل از مارک انتونی که از نزدیکان سزار بود، گایوس اوکتاویوس یکی از بستگان سزار که در سال ۴۵ پ.م به عنوان وارث و جانشینش معرفی شده بود و لپیدوس که فرمانده سواره نظام سزار بود. عدهای از سناتورهایی که سزار را به قتل رسانده بودند به یونان فرار کردند. در آنجا لشگری صد هزار نفره بسیج کردند تا برای احیاء جمهوری به روم حمله کنند. اشکانیان هم از جناح جمهوری خواه روم حمایت کردند و نیروی نظامی را در اختیارشان قرار دادند. بین قوای جمهوری خواهان و نیروی عظیم صد هزار نفره رومیها در منطقه فلیپی در مقدونیه جنگ خونینی درگرفت. در این جنگ که هر دو طرف کشتههای زیادی داده بودند به سود رومیها تمام شد و فرمانده سپاه جمهوری خواهان به نام لابینوس به همراه سربازانش به ایران پناهنده شد. اشکانیان که بخشهایی از قلمروشان را در سوریه و آناتولی از دست داده بودند به حرکت در آمدند و این بار با کمک سرداران رومی که طرفدار جمهوری و مخالف حکومت فردی بودند سوریه و انطاکیه را فتح کردند. ارتش اشکانی به دو قسمت تقسیم شد در سمت شمال سربازان رومی که به ایران پیوسته بودند به رهبری لابینوس و سرداری اشکانی به نام فرنَه پات، آناتولی را از رومیها پس گرفتند. شاهزاده اشکانی پاکور به طرف جنوب حرکت کرد و یهودیه را هم آزاد کرد. سردار پاکور به نام بَرزَفَرنَه در میان استقبال یهودیان به اورشلیم وارد شد و شاهِ پیشینِ هوادار روم هورکانوس دوم را خلع کرد و یکی از شاهزادگان یهودی حسمونیِ هوادار ایران به نام آنتیگونوس را به جایش بر تخت نشاند. به این ترتیب اشکانیان عملاً مرزهای آسیاییِ دولت هخامنشی را دوباره احیاء کردند و تا دو سال بعد این مواضع را حفظ کردند.
مارک آنتونی پس از آگاه شدن از موفقیت اشکانیها نیروی بزرگی را به آناتولی فرستاد و دوباره این منطقه را متصرف شد. در سال ۳۸ پ.م. پاکور شاهزاده اشکانی با ده هزار نیرو به مقابله با ارتش روم که چهار تا پنج برابر ارتش او بود رفت. تلفات سنگینی به هر دو طرف وارد شد ولی ارتش اشکانی شکست خورد و پاکور کشته شد. از آنجا که رومیها تلفات سنگینی داده بودند از پیشروی خودداری کردند ولی به طرف شهر "سام شاد" یا "ساموساتا" پایتخت کوماگنه (در جنوب شرقی ترکیه امروزی) حرکت کردند. آنتیوخوس که تابع اشکانیان بود به سختی در مقابل ارتش رومی مارک آنتونی مقاومت کرد. بالاخره پس از اینکه رومیها از تسخیر شهر ناامید شدند با گرفتن باژ از آنجا به روم باز گشتند.
در روم مارک آنتونی طرح بسیج نیروی نظامی بزرگتری را برای حمله دوباره به ایران ریخت. اوکتاویان جانشین سزار که مایل بود رقیب سیاسیاش از روم خارج شود به او کمک کرد تا دوباره در سال ۳۸ پ.م. به ایران حمله کند. در این دوران ارد دوم بر اثر پیری فوت میکند و پسرش فرهاد چهارم به پادشاهی میرسد. مارک انتونی در این حمله سنگدلانه و دیوانه وار رفتار کرد و به کشتار مردم بالکان و آناتولی پرداخت. سپس با لشگری صد هزار نفره به آسورستان رفت که تابع اشکانیان بود، یهودیه را فتح کرد و هرود را که هوادار دو آتشه رومیها بود حاکم یهودیه کرد. دو سال بعد یهودیان با پشتیبانی اشکانیان علیه هرود شورش کردند و او را از اورشلیم فراری دادند. هرود به رم رفت و از طرف سنای روم لقب شاه یهودیه را دریافت کرد و با سپاه مارک انتونی به آسورستان بازگشت و بعد از سه سال دوباره در سال ۳۶ پ.م. به حکومت رسید. این هرود همان کسی است که به روایت انجیل متی، از سه مغ شنیده بود که نجاتبخش یا سوشیانس در این قلمرو زاده خواهد شد و برای پیشگیری از این رخداد، فرمان داد تا همهی پسران نوزاد را به قتل برسانند و در این میان تنها عیسای نوزاد باقی ماند که به همراه خانوادهاش به سوی مصر گریخته بود.
مارک انتونی در سوریه در سپهر نفوذ سیاسی اشکانیان پیشروی میکرد. هنگام ورود به قلمروی ایران از پشتیبانی و مشاورهی پادشاه ارمنستان یعنی آرتاواز برخوردار بود که مخفیانه به سود اشکانیان برنامه میریخت. آرتاواز شش هزار سوار و هفت هزار پیادهی ارمنی را همراه خود به اردوی رومیان برده بود. به این ترتیب سپاه او یکی از جناحهای ارتش آنتونی را تشکیل میداد. آرتاواز در ابتدای ورود آنتونی به قلمرو ایران به او پند داد تا مسیری شمالی را در پیش بگیرد و از قلمرو مادِ آتروپاتگان (آذربایجان امروزی) بگذرد. در این هنگام شهربان ماد نیز آرتاواز نام داشت و نوادهی شاهان باستانی آتورپاتیکان بود که تابع اشکانیان شده بودند. استدلال آرتاواز برای آنتونی این بود که فرهاد چهارم نیروهای خود را در میانرودان متمرکز کرده و بنابراین حملهی مستقیم به آن قلمرو خطرناک است. این اندرز و آن استدلال دقیقاً همان بود که کراسوس از شاه ارمنستان دریافت کرده بود. این بار نیز در پی کشاندن رومیان به تلهای جغرافیایی، آرتاواز به سادگی آنتونی و ارتش بزرگش را در سرزمینهای کوهستانی و مسیرهای دشوار ماد سرگردان کرد. به محض آن که آنتونی به قلمرو ماد وارد شد، آرتاواز طوری صحنه آرایی کرد که گویی در نبردی اسیر اشکانیان شده است، یعنی در شرایطی که ممکن بود رومیان به خیانتش پی ببرند به همراه زن و بچهاش به اردوی ایرانیان پیوست. از اینجا به بعد، مقابله با رومیان بر عهدهی سپاهیان ماد بود که زیر فرمان آرتاوازِ نخست در ارتش فرهاد چهارم انتظار رومیان را میکشیدند. ارتش مارک انتونی در مسیر حرکت به سوی مراغه به سبب دشوار بودن راه کوهستانی به دو بخش تقسیم شدند. بخشی که سلاحهای سنگین قلعه کوب را حمل میکرد با ده هزار سرباز با فاصله زیادی پشت نیروهای مارک آنتونی حرکت میکرد. در حمله به شهر مراغه نیروهای مارک آنتونی به سبب نداشتن سلاحهای قلعه کوب ناکام ماندند. نیروهای ایرانی که دو قسم شدن ارتش روم را پیش بینی میکردند به بخشی که عقب مانده بود حمله کردند و تمام ده هزار رومی و سردارانشان را فقط با دادن هشتاد کشته از دم تیغ گذراندند. نیروهای مارک انتونی در بیرون دروازههای مراغه دچار کمبود تدارکات و غذا بودند. مادها هم با جنگهای چریکی بیست و چهار هزار نفر از نیروهای سواره و پیاده او را از بین بردند. هم زمان با شکسته شدن محاصره مراغه، تنها گروگانی که از خاندان شاه ارمنستان در اردوی آنتونی باقی مانده بود اردشیر پسر آرتاواز بود. او در بحبوحه جنگ گریخت و به پدرش در جبههی ایرانی پیوست. او به همراه ارتشی که بخش عمدهی آن از ارمنیان تشکیل شده بود، به رومیان تاخت و در جریان عقب نشینی تلفات سنگینی به ایشان وارد کرد. مارک انتونی که دیگر چارهای نداشت، سفیرانی به دربار فرهاد چهارم فرستاد تا درخواست صلح کند. فرهاد چهارم هم به آنها دستور داد در اوج زمستان به سرعت به روم بازگردند.
مارک انتونی درحالی که بیش از نیمی از ارتشش را از دست داده بود با خفتی عظیم به روم بازگشت. این دومین شکست بزرگ نظامی رومیان در فاصله بیست سال بود. در این دو نبرد ایرانیان موفق شده بودند با کمترین تلفات حدود صد هزار نفر از ارتش روم را از بین ببرند. بعد از این پیروزی دوم، رومیها برای مدت یک قرن دیگر جرأت تعرض به ایران را نداشتند. در اردیبهشت سال ۲۰ پ.م قرارداد صلح نابرابری بین ایران و روم به امضاء رسید که به موجب آن، تمام اسرای ایرانی که در میانشان شاهزادگان اشکانی وجود داشتند آزاد شدند و ایرانیان تنها درفشهای رومیان را پس دادند و اسرای رومی را نزد خود نگاهداشتند.
هنگامی که فرهاد چهارم در سال ۲۰ پ.م. با آگوستوس پیمان صلح را امضا کرد رومیان سیاست اولیهی خود را که "فرمانرواییِ بیحد و مرز"[ Imperium sine fine] نامیده میشد وا نهادند و سیاست جدید "فرمانروایی در درون مرزها[Intra terminus impri]" را تبلیغ کردند. به عبارت دیگر، رومیانی که ادعای سروری بر جهان را داشتند و میکوشیدند تا در تمام جهتهای جغرافیایی توسعه یابند و سرزمینهای جدیدی را فتح کنند، در سیاست خارجی خود چرخش بزرگی دادند و در باقی ماندن در پشت مرزهای پارت رضایت دادند.
به این ترتیب میبینیم که در زمان اشکانیان، ایرانیان تا حد امکان از درگیری نظامی اجتناب میکردند ولی وقتی که برای دفاع از کشورشان ناچار به درگیری نظامی میشدند با تمام قوا و با کارآمدی بسیار حتی زمانی که از نظر تسلیحات و تعداد قوای نظامی در موقعیت پایین تری قرار داشتند با روحیه سلحشوری از این سرزمین و مردمش به خوبی دفاع میکردند.
در زمان ساسانیان جنگهای ایران و روم از همان الگوی دوران اشکانی پیروی میکرد. یعنی رومیها در مقام مهاجم و ایرانیان در مقام مدافع بودند. از آنجا که کمتر به این بخش تاریخ ایران توجه شده است خلاصهای از درگیریهای ایرانیان و رومیها را از کتاب ارزشمند "تاریخ نهاد در عصر ساسانی" نوشته دکتر شروین وکیلی عرضه میکنیم[۶]. در اواخر شاهنشاهی اشکانی سپتیموس سِوِروس (Septimus Severus) امپراطور روم بود که دو بار به ایران حمله کرد. بار اول در سال ۱۹۴ میلادی و بار دوم در سال ۱۹۷م. بود. درحالی که ارتش اشکانی بر اثر طاعون ناتوان شده بود او توانست تیسفون پایتخت اشکانیان را فتح و آن را غارت کند. او در سال ۲۱۱م. درگذشت و فرزند نیمه دیوانهاش کاراکالا به قدرت رسید. او به سبک اسکندر لباس میپوشید و رفتارهای او را تقلید میکرد. کاراکالا ابتدا به اسکندریه در مصر رفت و تمام بزرگان شهر و بیست هزار نفر از اهالی شهر را به قتل رساند. او سپس قصد ایران کرد. اما به رغم اینکه سپاه اشکانی به دلیل طاعون ضعیف شده بود از رویارویی با آنها هراس داشت. لذا به فریبی ننگین دست زد و از دختر شاه اشکانی اردوان خواستگاری کرد. اردوان هم به خیال پایان دادن به درگیریهای نظامی ایران و روم با این وصلت موافقت کرد. به این ترتیب کاراکالا و سپاهیانش در سال ۲۱۶م. در قالب مهمانانی ارجمند وارد میانرودان شدند و احتمالاً در اربیل مورد استقبال قرار گرفتند. اما در جشن عروسی، رومیان ناغافل بر پارتها تاخت آوردند و بخش بزرگی از خاندان سلطنتی اشکانی را ناجوانمردانه در مجلس عروسی به قتل رساندند و بعد هم به کشتار مردم و غارت شهر دست گشودند.
شاهنشاه اردوان و چند تن از نزدیکانش با دشواری و پس از جنگی تن به تن و قهرمانانه توانستند جان به در ببرند و به سرعت موفق شدند سپاهیان ایرانی را به واکنش برانگیزند. با این همه، سپاهیان رومی به کشتار منظم و بیرحمانهی مردم میانرودان دست گشودند و قلعهها و دژها را ویران کردند. کاراکالا، که غارت و کشتار مردم غیرنظامی را پیروزی بزرگی برای خود محسوب میکرد، از رویارویی نظامی با اشکانیان میترسید و عجله داشت تا هرچه زودتر به آناتولی و قلمرو امن روم بازگردد.
کشتار تعداد زیادی از بزرگان و سیاستمداران اشکانی و مرگ و میر ناشی از طاعون بعداً موجب آنچنان خَلَعِ قدرتی شد که به دلیل آن اردشیر بابکان توانست با خونریزی نسبتاً کمی قدرت سیاسی را در ایران به خاندان ساسان منتقل کند. به هر ترتیب به دلیل زمستان و سختی راه کاراکالا در راه ماند. احتمالاً به تحریک سردارش ماکرینوس یکی از سربازان رومی او را در حالی که در کنار جاده ادرار میکرد به قتل رساند. با این حال ارتش روم از انتقامجویی پارتها مصون نماند. ارتش ایران رومیان را تا آناتولی تعقیب کرد و در نبرد نصیبین اردوان پنجم ارتش روم را، که فرماندهیاش به ماکرینوس واگذار شده بود، به سختی شکست داد و رومیان را کشتار کرد. ماکرینوس با دادن باژ سنگینی جان خود را خرید و به روم بازگشت و برای مدت کوتاهی امپراطور روم شد.
بعد از قتل درباری ماکرینوس، الاگابالوس هم زمان با شروع شاهنشاهی ساسانی امپراطور روم شد. ولی چهار سال بعد او هم به طرز فجیعی به قتل رسید. بعد از او سِوِرِس الکساندر امپراطور شد. او در دوران حکومت سیزده سالهاش چند بار به ایران حمله کرد ولی از ساسانیان شکست سختی خورد. به دلیل ناتوانی در امور نظامی توسط سرداران خودش کشته شد. بعد از این ماجرا به علت شیوع طاعون و سپس آبله مرغان در روم و مرگ تعداد زیادی از رومیان، حمله به ایران به تعویق افتاد. تا اینکه در سال ۲۴۳م. گوردیان امپراطور نوجوان روم که پدر زنش یکی از فرماندهان گارد بود ارتش بزرگی برای حمله به ایران بسیج کرد. در این هنگام شاپور پادشاه ایران بود و ساسانیان آسورستان و بخش هایی از آناتولی را از رومیان پس گرفته بودند. در این حمله که امپراطور گوردیان و پدر زنش حضور داشتند به سرعت به یک فاجعه تبدیل شد. در تلهای که شاپور برای این نیروی عظیم فراهم کرده بود نیروهای رومی شکست سختی خوردند و امپراطور گوردیان و پدر زنش هر دو کشته شدند و به فهرست طولانی امپراطورهای مقتول پیوستند. بعد از این شکست در سال ۲۴۴م. یکی از سرداران سوری روم به نام فیلیپ عرب با پشتیبانی ایرانیها امپراطور روم شد.
پنج سال بعد فیلیپ عرب هم بر اثر شورش یکی از سردارانش کشته شد. برای مدتی رومیها توجهشان را معطوف به مناطق شمالی کردند تا این که در سال ۲۵۱م. یکی از اشراف انتاکیه به نام "مار یادعه" علیه رومیان شورش کرد و آنها را از آنجا بیرون راند. در این زمان گالوس امپراطور روم بود. او با ارتش بزرگی برای سرکوب مردم انتاکیه به راه افتاد. از آنجا که ساسانیها را مسئول شورش مردم انتاکیه میدانست برای انتقام به ارمنستان حمله کرد که در دست خاندانی اشکانی بود. شاپور به دفاع از مردم ارمنستان با نیروهای رومی درگیر شد و شکست سختی بر آنها وارد کرد. این شکست و فضاحت ناشی از آن موجب شد که دو سال بعد سرداری رومی به نام آمیایانوس شورش کرد، گالوس را به قتل رساند و خود امپراطور روم شد. ولی امپراطوری او فقط ده ماه دوام آورد و یکی دیگر از سرداران رومی به نام والریانوس با کشتن او امپراطور شد.
والریانوس در سال ۲۵۷م. بسوی ایران لشگر کشی کرد و دوباره انتاکیه را فتح کرد. در سال ۲۵۹م. ارتش هفتاد هزار نفره والریانوس به طرف سوریه پیشروی کرد. شاپور اول در بهار ۲۶۰م. در راه حران به حمص به ارتش روم حمله کرد که بر اثر آن تمام ارتش روم یا کشته شدند یا به اسارت درآمدند. امپراطور والریانوس، گارد پرتوری و تعدادی سناتور که همراه سپاه بودند همه به اسارت شاپور اول درآمدند. با اسارت والریانوس، امپراطوری روم به سه قسمت شرقی، مرکزی و غربی تقسیم شد که در هریک، سرداری ادعای امپراطوری کرد. بعد از قتلهای درباری متعدد دیگری در روم، در سال ۲۷۰م. سردار دیگری به نام اورلیان امپراطور شد. او در سال ۲۷۲م. به آناتولی لشگر کشید و شهرها را تسخیر کرد. سپس به سوی آسورستان رفت با دولت خودمختار تدمر جنگید و زینب، ملکه این شهر، را که در حال فرار به سوی ایران بود دستگیر کرد و چون یک اسیر به روم فرستاد. بعد از بازگشت اورلیان به روم مردم تدمر با حمایت ساسانیان شورش کردند و رومیان را از بین بردند. اورلیان بار دیگر در ۲۷۳م. به تدمر تاخت، نیروهای بومی شهر را که با رستهای از سواران ساسانی حمایت میشدند شکست داد، شهر را ویران کرد و ساکنانش را کشتار کرد. از این زمان به بعد تدمر به یک ویرانه تبدیل شد. او از آنجا به اسکندریه در مصر حمله کرد که یک ایرانی به نام فیرموس از یاران زینب ملکه تدمر ادعای سلطنت داشت. او در این حمله، شهر اسکندریه را در آتش سوزاند.
اورلیان در سال ۲۷۴م. دوباره دولت روم را متحد کرد و احتمالاً برای مقابله ایدئولوژیک با ساسانی هایِ زرتشتی، دین ایرانی مهر پرستی را کیش رسمی امپراطوری روم اعلام کرد. او نخستین امپراطور روم بود که شعار "یک دین، یک دولت" را ابداع کرد. در سال ۲۷۲م. شاپور درگذشت و جانشینش هرمز اول تنها یک سال سلطنت کرد. شاه بعدی بهرام اول بود که ناتوان مینمود و نشانی از جنگاوری شاپور و اردشیر بابکان در او دیده نمیشد. از این رو، اورلیان وسوسه شد تا به جنگ ایران برود. او در ۲۷۵م. ارتش بزرگی بسیج کرد و به تراکیه و آناتولی رفت. در آنجا در آستانه ورود به ایران به دست سربازان خودش به قتل رسید.
بعد از چند امپراطور دیگر در سال ۲۷۶م. مارکوس اورلیوس پروبوس به مقام امپراطور برگزیده شد. او در سال ۲۸۲م. درحالی که برنامه حمله به ایران را در سر داشت توسط سربازانش کشته شد. قاتل او مارکوس اورلیوس کاروس رئیس گارد پرتوری بود. او به همراه پسرش نومریانوس در رأس سپاهی که پروبوس برای حمله به ایران فراهم کرده بود به ایران حمله کرد. اما در نزدیکی دجله کشته شد و پسرش نومریانوس رهبری ارتش شکست خورده روم را به عهده گرفت. او به سرعت راه رفته را باز گشت. ولی در راه فرار درحالی که زخمی یا بیمار بود در ۲۸۴م. فوت کرد. به این ترتیب، در فاصلهی پنجاه سال میان ۲۳۵ تا ۲۸۵م. در ابتدای حکومت ساسانیان بیست و دو امپراتور بر روم فرمان راندند از میان این بیست و دو امپراتور، هفت نفرشان (گوردیان سوم، گالوس، والریانوس، اورلیان، پروبوس، کاروس، نومریانوس) به سوی ایران لشکرکشی کردند. همهی این حملهها نافرجام بودند و به شکست نهایی رومیان منتهی شدند. باقی دوران ساسانیان رابطه ایران و روم کمابیش از همان الگوی پنجاه سال اول پیروی کرد.
بنابر این میبینیم که ایرانیان در دوران هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان تا حد امکان از درگیری نظامی اجتناب میکردند ولی وقتی با تهدید مواجه میشدند با درایت و دلاوری با خطرناک ترین تهدیدها به طور مؤثر مقابله میکردند. اشکانیان و ساسانیان همچون هخامنشیان در حفظ این حوزه تمدنی بیش از هزار سال موفق بودند. الگوی زمامداری این سه دودمان سلطنتی برخلاف آشور و روم متکی به نیروی نظامی عظیم و قتل و غارت دیگران نبود. چرا بیش از هزار سال ایرانیان از الگوی زمامداری باثباتی پیروی کردند که کاملاً با الگوی بی ثبات تمدنهای دیگر به ویژه رومی تفاوت میکرد؟ شاید پاسخ این پرسش را باید در آموزشهای زرتشت جستجو کنیم که به بخشی از فرهنگ ایرانیان تبدیل شده بود.
در گاهان میخوانیم که مردم، سراسر درستکار و یا تماماً تبهکار نیستند بلکه آمیزهای از صفات خوب و بد هستند (هات ۳۳، بند ۱). زرتشت عمیقاً به اصلاح گمراهان امیدوار بود (هات ۳۱ بند ۲ وهات ۳۲ بند ۱). او حتی توصیه میکرد که گاهی باید به پیرو دروغ کمک کرد (هات ۴۶، بند ۵). جهنمی که او توصیف میکرد جهنمی نبود که مردمان در آتش بسوزند و شکنجه بشوند. جهنم او مکان تیرهای بود که گناهکاران در تنهایی بانگ پشیمانی بر میآوردند (هات ۳۱ بند ۲۰). او معیار ارزش انسان را نه در گریه و نیایش بلکه در کردارهای او میدانست (هات ۲۸ بند ۴). او یاری به دیگران را منشاء بهروزی اعلام کرده بود (یسنههات ۴۳، بند ۱). بر اثر آموزشهای او درهات خَستویی "آزادی رفت و آمد"، "آزادی داشتن خانه و کاشانه" برای مردمی که "با چارپایان خویش بر این زمین بسر میبرند" آرزو شده بود و این آزادی ستایش میشد (یسناهات ۱۲ بند ۳). ولی در زمان زرتشت کسانی بودند که آزادی و آسایش مردم را تهدید میکردند. شخصی به نام "گِرِهمَ" در تلاش بود تا پادشاه شود و روحانیان "کرپان" و "کوی" از او حمایت میکردند، آنها پرستنده هوم بودند (هات ۳۲ بند ۱۴ - ۱۲). کویها و کرپانها زندگی و فرمانروایی آزاد را از مردم سلب کرده بودند (هات ۳۲ بند ۱۵)، "کرپان ها"، "کوی ها" و "اوسیخش" جهان را گرفتار خشم و آزار کرده و جهانیان را به ناله و زاری درآورده بودند (هات ۴۴ بند ۲۰). در این جا است که زرتشت مردم را به مقاومت مسلحانه در برابر کسانی دعوت میکند که خانمان، روستا و سرزمین را به تباهی کشیدهاند (هات ۳۱ بند ۱۸). او پیش بینی میکند آنانی که زندگی آزاد از آنها ربوده شده بود سرانجام علیه کرپان و کویِ ظالم قیام خواهند کرد و آنها را نابود خواهند کرد (هات ۳۲ بند ۱۵).
تلاش برای اصلاح ولی آماده بودن برای مبارزهای قهرآمیز آموزشی بود که با فروپاشی دولت ساسانی از یاد ایرانیان نرفت. مبارزه مردم ایران علیه اشغالگران با ترور عمربن خطاب و شش نفر از همراهانش در ۱۵ آبان ۲۳ هجری توسط فیروز نهاوندی که خود را با ترفندی زیرکانه به مدینه رسانده بود و با همکاری سرداری ایرانی به نام هرمزان شروع شد. خلیفه بعدیِ اشغالگران، عثمان توسط گیسان یکی دیگر از اسرای ایرانی مدینه به قتل رسید. ایرانیان مقیم مدینه علیه عثمان شورش کردند. در داخل ایران مردم بلخ، بخارا، سمرقند، هرات، خراسان، سیستان، گرگان، مازندران، گیلان، کرمان، ری و اصفهان مقاومتهای چشمگیری کردند. قیام مردم استخر با قتل عام بیش از چهل هزار نفر بین سالهای ۲۸ و ۳۰ هجری سرکوب شد. در خراسان مقاومت مردم به حدی سخت بود که امویان یک رفرم دوساله را اجرا کردند تا از شدت اعتراضات بکاهند.
در اواخر قرن اول هجری نبردی فرهنگی با اندیشه و هویت اشغالگران آغاز شد. اولین آغازگر این نبرد فرهنگی اسماعیل یسار خراسانی بود که در دربار خلیفه هشام بن عبدالملک با خواندن شعری در تمجید از میراث فرهنگی ایرانیان خشم او را برانگیخت که دستور داد اسماعیل را تا مرز خفگی در آب فرو بردند و سپس وی را به حجاز تبعید کرد. خواندن این شعر و خشم خلیفه از نخستین نشانههای پدیداری جنبش شعوبیه در تاریخ است. مبارزه فرهنگی ایرانیان علیه اشغالگران به حدی مؤثر بود که بسیاری از اعراب هم به آن پیوستند. تا جایی که ابراهیم بن محمد معروف به ابراهیم امام رهبر تشکیلات سیاسی عباسیان به ابومسلم خراسانی توصیه کرده بود که در خراسان هر چه از عرب دیدی بکش و زبان عربی را از خراسان برانداز[۷]. یا این که بخشی از اعراب خزیمه که پدربزرگانشان برای قتل و غارت به خراسان آمده بودند و در آنجا مقیم شده بودند به دلیل تاثیری که از فرهنگ ایرانی گرفته بودند بعد از دو نسل علیه اسلام و برای احیاء دین مزدک قیام کردند[۸]. یکی از نوادگان این اعراب، امیر علم خان خزیمه یکی از سرداران بزرگ نادرشاه بود و اسدالله علم نخست وزیر محمد رضا شاه پهلوی هم از نسل این اعراب ایرانی شده بود.
مبارزه ایرانیان با اعراب اشغالگر ابتدا از همان الگویی پیروی کرد که ایرانیان فرهیخته ابتدا در مقابل قوم لوط خمینی و اصحابش در پیش گرفتند. بدین معنی که ابتدا با مبارزه فرهنگی و ادبی در قالب جنبش شعوبیه مخالفت با اشغالگران را آغاز کردند. ولی این طولی نکشید که قیامهای مسلحانهی سازمان داده شده شروع شد. بهزادان پور وندیداد معروف به ابومسلم در سال ۱۲۷ هجری علیه امویان قیام کرد و در سال ۱۳۷ هجری با توطئه عباسیان به قتل رسید. پس از به قتل رسیدن او ایران صحنه این قیامها شد: سنباد (۱۳۷ه / ۷۶۶م)، اسحاق ترک (۱۳۷ه / ۷۶۶م)، بوعاصم بستی (۱۳۸ه/ ۷۵۶م)، سعید جولاه (۱۴۰ه/۷۵۷م)، راوندیان (۱۴۱ه/۷۵۸م)، استادسیس (۱۵۰ه/۷۶۷م)، یوسف پرم هروی (۱۶۰ ه/ ۷۷۷م)، سپیدجامگان ابن مقنع (۱۶۳ ه/۷۸۰م)، حضنین سیستانی (۱۷۲ ه/۷۸۹م)، بابک خرمدین (۲۰۱-۲۲۲ه/۸۱۷- ۸۳۷)، مازیار (۲۲۵ه/۸۴۰م)... همه این قیامها در دو قرن پس از جنگ نهاوند (سال ۲۱ هجری) رخ دادند که به اشتباه به دو قرن سکوت مشهور است. این قیامهای متعدد در سال ۲۰۰ هجری شمسی منجر به تشکیل حکومت طاهریان اولین حکومت ایرانی تبار در قسمتهای مرکزی و شمالی ایران شد و یک قرن بعد آل بویه ظاهر شدند که بغداد را تصرف کرده خلیفه دست نشانده خود را که لقب المطیع به او داده بودند بر تخت خلافت نشاندند.
اگرچه پس از سقوط ساسانیان ایرانیان دیگر نتوانستند شکوه گذشته را احیاء کنند ولی مبارزه علیه ظلم و اشغالگران را متوقف نکردند. مبارزه فرهنگی نرم افزار بسیج افکار عمومی و همسو کردن ارادهها بود و مبارزات قهرآمیز تجلی اراده برای پایان دادن به ظلم و تجاوز. بدون مبارزه فرهنگی، بسیج و همسو کردن ارادهها ممکن نمیشد و بدون سلاح دست متجاوزین کوتاه نمیگردید. شاید دلیل اصلی عدم موفقیت ایرانیان در احیاء شکوه گذشته فراموش کردن نرم افزار زمامداری بود که پایدارترین و باثبات ترین دولتهای جهان باستان را در قالب هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان به وجود آورده بود. این نرم افزار زمامداری که موضوع بررسی بسیاری از اندیشمندان ایران شده است و امروز از آن به عنوان سیاست ایرانشهری نام برده میشود شاید در آینده به آرزوی دیرینه ایرانیان در تحقق جامعهای سعادتمند، سالم و زندگی در آرامش کمک بکند.
نتیجه گیری
آنچه که تاریخ ایران از بدو تأسیس دولت فراگیر ایرانی تا کنون به ما نشان میدهد، تلاش مستمر در نگهبانی از ارزشهای فرهنگی و مبارزه قهرآمیز در زمان مناسب برای دفاع از آزادی و زندگی بهتر بوده است. مبارزه فرهنگی ایرانیان در نفی هیچ قوم دیگری نبوده است. همان طور که گذشت، اعراب خزیمه ساکن خراسان علیه اسلام و برای احیاء یکی از ادیان ایرانی قبل از اسلام قیام کردند و رنسانس زبان و فرهنگ پارسی با حمایت زمامداران ترک زبان رخ داد. ایرانیان نشان دادهاند که نه در عرصه فرهنگ از تلاش دست بر میدارند و نه در زمان مناسب از روی آوردن به مبارزه قهرآمیز کوتاهی میکنند. آنچه امروز روشن نیست زمان دقیقی است که سیل خروشان مردم ایران با دست خالی یا با سلاح دست قوم لوط اصحاب خمینی را برای همیشه از سرنوشت ایران کوتاه کند. ولی آنچه قطعی است این است که آن روز فرا خواهد رسید و نسل جوان ایران این فرقه تبهکار را به زباله دان تاریخ خواهد فرستاد.
منابع:
۱ - شروین وکیلی، "کوروش رهایی بخش، شرحی بر تاریخ تاسیس کشور ایران" نشر شورآفرین، چاپ اول ۱۳۹۳ ص ۱۶۳ - ۱۴۳
۲ - Herodotus, Book I, P88
۳ - شروین وکیلی، "تاریخ سیاسی شاهنشاهی اشکانی"، نشر شور آفرین، چاپ اول ۱۳۹۳، (نسخه الکترونیکی) ص ۷۲۱ - ۶۳۹
۴ - Plutarch, Crassus, 31.7.
۵ - Plutarch, Crassus, 28.1
۶ - شروین وکیلی، "تاریخ نهاد در عصر ساسانی" نشر شور آفرین، ۱۳۹۷ چاپ اول، ص ۱۰۰۳ - ۹۶۹ (نسخه الکترونیکی)
۷- دکتر ر. ناث، پرفسور گلدزیهر، اسلام در ایران، شعوبیه، نهضت مقاومت ملی ایران علیه امویان و عباسیان، ترجمه محمود رضا افتخارزاده، موسسه نشر میراثهای تاریخی اسلام و ایران، تهران ۱۳۷۲، ص ۴۸ - ۷۲
۸- دکتر احسان هوشمند: https://www.youtube.com/watch?v=3MT9gYPq8c4