آنچه در ایران میگذرد، نه تنها دیگر تحملپذیر نیست؛ که حالا حتا تحلیلپذیر هم نیست!
چهگونه یک ملت میتواند در برابر این حجم از آوار دژخیمی، سرکوب، سانسور و سرب ساکت بماند؟ چرا لایههایی که خاکستری نامیده میشوند، در برابر مرگ آرمیتا که میتواند دختر هر ایرانی دیگری باشد، خشمگین نمیشوند؟ اگر میشوند جامهنمیدرانند؟ و با اعتراضها بهگونهای انداموند رابطه برقرار نمیکنند؟ آیا «بر مرگ دیگران نظر میافکنیم با طرف خندهای، و نوبت خود را انتظار میکشیم بیهیچ خندهای»؟
کی ایران سقوط کرد؟ و چنین سهمگین سقوط کرد؟ چرا ایرانیان نمیتوانند یا نمیخواهند از کودکان خود دفاع کنند؟ چند ژینا لازم است، تا ایرانیان را همانند کوه کنار فرزندان خود قرار دهد؟ چهقدر آرمیتا باید کشته شود، تا ایرانیان بپذیرند پدران و مادران درخور و شایستهای نیستند؟
باید بپذیریم که ما نتوانستیم سهم کودکان خود را از زندهگی، آزادی، شادی وجستوجوی خوشبختی کنار بگذاریم! باید بپذیریم که نتوانستیم در کنار آنان بایستیم و در برساختن ایرانی آزاد و آباد یار شاطرشان باشیم! و شوربختانه بار خاطرشان بودیم.
نازنینی به حسرت و درد در رخنامهی خود پرسیده است: «مشکل ما با این قشر خاکستری چهگونه حل میشود؟»
آشکارا پاسخ سادهای در میان نیست. اما از دشواری پرسش نباید گریخت؛ و به پاسخهای ساده رسید. پاسخ دشوار من (که امیدوارم برسد به دست نرگس محمدی و نسرین ستوده که رهبران شایستهی ایران آیندهاند) به این پرسش دشوار، پشت کردن به واکنشهای ارادهگرایانه و آرمانخواهانه است. به باور من بازگشت به پهنهی واقعی و فربودی سیاست، بنیادکار است. ایستادهگی ملی و مدنی تا پایان کار. (کاری که نرگس و نسرین به آن خبرهاند.)
باید قدرت چیره را با همه تباهی و سیاهی شناخت و امکانها و ناامکانهای گذار دمکراتیک از او را هم. بازگشت به فرآیندهای رفورمیستی و فلسفههای اصلاحطلبانه و فاصله گرفتن از اصلاحطلبان صندلیطلب، شاید بتوان امکانی برای گذار آفرید و راهی به رهایی ما گشود. به زبان دیگر ما نیازمند بازاندیشی در بنیادهای اصلاحطلبی هستیم تا از یک طرف انگارهها و راهکارهای جایگزین برای اصلاحات در ایران بپروریم و از طرف دیگر فسیلهای اصلاحطلب را محترمانه بازنشسته کنیم.
گام نخست اصلاحات در ایران آن است که به نسل جدید و جوان اصلاحطلب و سکولار در ایران لبخند بزنیم! باید این جوانان جویای نام را جدیبگیریم و برای همکاری با آنان آماده باشیم. رهبران قدیمی باید خودخواسته و همانند ورزشکاران به سرمایههای ملی و پشتیبان اصلاحات تبدیل شوند؛ و هوادران تغییرات اصلاحطلبانه باید برای نسل جدید اشتها و اقبال نشان دهند! و البته خود این نیروها و افراد هم باید اراده به قدرت نشان دهند. سیاست پهنهی تعارف و انتظار نیست؛ سیاست پهنهی همآوردی و ابتکار است.
برآمد راهبردی این چندگانه امکان پیدایش چشماندازی تازه را در پهنهی سیاست نزدیک فراهم خواهد ساخت؛ و خاکستریها را در پیوستن به مردمی که در خیابانها خواهان تغییرات معنادار هستند، از سیاست انتظار و تحمل جدا خواهد ساخت. خوشبختانه انرژی تغییر در ایران بسیار بالاست! و جمهوری اسلامی هم بسیار ناپایدار و شکننده. با همه بلاها و کربلاها در ایران امروز، این یک فرصت تاریخی برای برساختن دمکراسی است. با هوشیاری و ایستادهگی مدنی نباید بگذاریم در همدستی راستهای دو طرف، این انرژی و ناپایداری به ویرانی ایران کشیده شود.
اکبر کرمی