مصطفی مهرآیین
۱.آلتوسر در پاسخ به نقد کسانی که معتقد بودند چرا از مفاهیم مبارزاتی کلاسیک مارکس دست برداشته و به بحث های نظری می پردازد معتقد بود "اندیشه همان مبارزه طبقاتی است در سطح مفاهیم". امروزه هم کسانی چون آلن بدیو از فلسفه برای مبارزه سخن می گویند و فراتر از این دو حتی ساختارگرایی چون فوکو هم که ما را گرفتار در بند نظام های دانایی دوران ها و حتی نظام های قدرت می دانست معتقد بود اندیشه و هنر و عشق یا به یک معنا پیوند این سه تنها راه رهایی بشر است.اخیرا، در کتاب ثروت مشترک نگری و هارت نیز خواندم که ما اگرچه گرفتار در ساختار شکل گرفته از پیوند سرمایه و قانون هستیم اما باز هم می توانیم با نگاه به لحظات شکل گرفتن انبوه خلق در تاریخ جوامع امیدوار به رهایی از مشکلات وضع کنونی انسان باشیم.
۲.در جامعه ما که اصولا فضای مدنی بواسطه دخالت های نظام سیاسی در همه وجوه زندگی اجتماعی به فضاهای محدودی چون ادبیات و دانشگاه و جمع های کوچک فکری تقلیل یافته انتظار آن است که اهل فرهنگ ( البته هیچگاه اهل فرهنگ در دفاع از مردم یکدست نبوده اند) جایگاه رهایی بخشی را به مردم نشان دهند و ثابت کنند که هنوز نظرگاه هایی در نگاه به مردم وجود دارد که عمیقا درد و رنج مردم را میداند و اگرچه وضعیت انسانی را وضعیتی آشوب زده و گرفتار در سویه های تاریک و روشن می بیند،امیدوار به روشنایی انسان و مردم است.
۳.سخنان بیژن عبدالکریمی در تحقیر کردن نگاه مردم به مساله منازعه اسرائیل و فلسطین و هذیان گو خواندن مردم را شنیدم.عبدالکریمی سالهاست که با جعل مفهوم "فرزندان گفتمان انقلاب" و چسباندن خودش به نیروهای امنیتی فضای امنی برای خود ساخته است تا هم به زندگی و نشرش و دانشگاهش و ... بپردازد و هم گاه با گفتن سخنان تند انتقادی به دروغ خود را در پیوند با جامعه و مردم قرار دهد و به زبان کلیشه های معمول هم از آخور بهره گیرد و هم از توبره.
به اینکه چرا عبدالکریمی و امثال او گرفتار در چنین وضعیتی شده اند نمی پردازم که اصولا از منظر جامعه شناسی معرفت حکایت از تحولی جدی در فضای فرهنگ ایران دارند، اما باز به زبان آلتوسر اگر به پیامدهای رفتارها و سخنان افرادی چون عبداالکریمی بنگریم باید گفت عبدالکریمی ها خواسته یا ناخواسته در پی بی آبرو کردن اندک آبروی اندیشه و فلسفه و فرهنگ نزد مردم رنج دیده این سرزمین اند که پناهی جز همین صاحبان اندیشه در دفاع از خود نمی یابند.توهین به مردم و خوار دانستن ساحت زندگی روزمره و پیشانظری مردم از اهل کتابی که ظاهرا هایدگر خوانده است چنان عجیب است که راهی نمی ماند جز آنکه گفت او خوار قدرت شده است.هایدگر با وجود همه نقدهایش به مردم و از دست رفتن قدرت قصدیت و توان اندیشه ورزی مردم،هنوز هم زندگی روزمره را از بزرگترین حقیقت های زندگی انسان می دانست.شاید او هم چون شاگرد امروزیش در کشاکش اعتقاد و عدم اعتقاد به مردم بود که به مدارا با هیتلر و نازی ها پرداخت.نمی دانم چگونه اهل فکری می تواند اینهمه رنج را در وجود مردم و زندگیشان ببیند و به جای همراه شدن با رنج مردم با تکبر سخن از هذیان گفتن مردم بگوید جز اینکه از ابتدا نقش فکر و اندیشه را در حد تامین معاش برای خود تقلیل داده باشد.
۴.مدتها پیش که جایی خواندم عبدالکریمی "تواب" است از دوست مشترکی پرسیدم درسته عبدالکریمی توابه.این دوست مشترک سوال من را از عبدالکریمی پرسیده بود و عبدالکریمی خودش به من زنگ زد و پرسید که خودت چه فکر میکنی در مورد من.من توابم یا نیستم؟ الان در جواب باید بگویم کاش تواب بودی جناب عبدالکریمی اما اینگونه ارزش نداشته فکر و اندیشه در این سرزمین را بخاطر حفظ منافع کوچک فردی به هدر نمیدادی و به اندک خوانندگان کتاب و مخاطبان اندیشه این پیام را القا نمی کردید که عاقبت کتاب خواندن ( البته میدانم مدتهاست دیگر کتاب نمی خوانی) چیزی جز پرت و پلا گفتن و تحقیر کردن مردم و اهل فرهنگ نیست،چون کتاب خواندن شما را فقیر و محتاج می کند( البته میدانم شما فقیر نیستی) و قدرت از همانجا وارد می شود و تو را خوار خودش می سازد.
نابودی حجم عظیمی از ذخایر نفتی ایران