«رژیم به جمع بر افروخته در درون جنبش القا میکند: وقتی رژیم با خشونت ما را قلع و قم میکند، پس چرا ما متقابلاً دست به خشونت نزنیم»
مشغول تکمیل کردن سلسله مقالههای غارت و غارتگری در جمهوری ولایت مطلقه غارتگر بودم که در پی کشتهشدن مهسا (ژینا) امینی در بازداشتگاه گشت ارشاد، اولین تجمع مسالمت آمیز اعتراضی در مقابل بیمارستان محل درگذشت مهسا در تهران در ۲۶ شهریور ۱۴۰۱ زده شد و در روز خاکسپاری این دختر کردستان ایران در همین تاریخ در آرامگاهش در سقز شعار «زن زندگی آزادی» سر داده شد و این شعار به مانند سنگی رها شده در اقیانوس پر آتش و متلاطم ملت ستمدیده ایران از پی هم موجها آفرید، و در کمتر از چند ساعت در خیابانها و صحن دانشگاههای ایران طنین انداز شد. و به سرعت به علامت رمز جنبش و یا انقلاب «زن زندگی آزادی»، آزادی و استقلال خواهی، حق طلبی و داشتن حق اختیار سرنوشت تبدیل شد. ودامنه موجها استانهای کشور را در بر گرفت. این جنبش و یا انقلاب در ایران شاهد گستردهترین و طولانیترین تظاهرات علیه جمهوری اسلامی بود که از حمایت وسیع ایرانیان خارج از کشور و همبستگی شخصیتهای برجسته سیاسی، اجتماعی، علمی و هنری ایران و سراسر جهان برخوردار شد.
ولایت فقیه غارتگر ضحاک منش با سبعیت تمام به سرکوب خونین اعتراضات مسالمت آمیز سراسری که به قتل صدها مرد و زن و کودک معترض انجامید، دست به یک جنایت گسترده برنامهریزیشده زد. آمارهای منتشر شده سازمانهای حقوق بشر در طول یکسال بیش از ۵۵۰ معترض از کودک و زن و مرد پیر وجوان را که کشته شده و حتی عدهای را هم با گلولههای ساچمهای از چشم نابینا کرده است، با اسم و رسم نشان میدهد. از این عده کشته شده ۶۸ کودک، ۴۹ نفر از آن زن هستند. افزون بر اینکه خیل عظیمی از مردم را به زندانهای کوتاه و طویل المدت گسیل داد. در طول این مدت ۲۲ مرگ مشکوک هم ثبت شده که باید به آمار فوق افزوده شود. همیشه جامعه در حال غلیان و جوشش به علت مطلق سازی این و یا آن شخص و یا سازمان و یا مثلاً نسل دهه هشتادیها و از این قبیل کمتر گوش شنوائی برای کمبودها خواهد داشت. با وجودی که جنبش «زن زندگی آزادی» دستآورهای مهم برگشت ناپذیری بر جای گذاشته است. اما حال که در ظاهر به نوعی این جنبش فرو کش کرده است و مجالی برای اندیشیدن برای همه و بویژه نسل جوان شرکت کننده در جنبش بوجود آمده، بهتر میشود به جبران کمبودهای جنبش برای موفقیت جنبش بعدی که دیر یا زود در راه است پرداخت.
اجمالاً اینکه: هر حرکت و یا جنبش مسالمت آمیز مردمی که به راه میافتد، همیشه بدون استثنا رژیمهای خود کامه سعی میکند که آن را از راههای مختلف به انحراف بکشاند و زمینه سرکوب آنها را فراهم آورد. افراد نفوذی خود را به درون جمعیت میفرستد تا دست به تخریب بزنند، و آن را به گردن نهضت بیندازد و با سر دادن شعارهای انحرافی، هدف اصلی جنبش را به انحراف بکشاند. افزون بر اینکه رژیم به جمع بر افروخته در درون جنبش القا میکند: وقتی رژیم با خشونت ما را قلع و قم میکند، پس چرا ما متقابلاً دست به خشونت نزنیم و افراد ساده و نادان هم اغفال شده، که بله خشونت را باید با خشونت پاسخ داد. و بدین طریق کاربرد خشونت را به جنبش تحمیل میکنند تا مشروعیت را از نهضت بزداید و زمینه سرکوب تمام عیار جنبش را با قوه قهریه فراهم میآورد.
بدین علت است که سازمان دهندگان جنبش باید با به کار گیری روش خشونت زدایی و عدم خشونت، مواظب باشند و اجازه ندهند که رژیم و فرصت طلبان با شعارهای خشونت زا، خشونت را به آنها تحمیل کنند. از تجربه بیاموزیم که خشونت، خشونت زاست و بر خود میافزاید، درهر دوره و هر نسلی که میخواهد باشد. در همین جنبش «زن زندگی آزادی»، مشاهده شد که رژیم هم از شعارهای انحرافی بهره برد و هم با افرادی نفوذی خود سعی کرد، بکارگیری خشونت را به جنبش تحمیل و بدین طریق کشت و کشتار خود را توجیه کند. اینجاست که باید حساس و گوش به زنگ بود و اجازه نداد که خشونت به جنبش تحمیل شود، که اگر تحمیل شد، قشر خاکستری جامعه، و حتی بخشی از سیاسی ون، روشنفکران و دانشگاهیان اعم از استادان و دانشجویان که تغذیه کننده فکری جامعه اندر، ترس فرا میگیرد و با خود زمزمه میکنند: جنبشی که هنوز به موفقیت نرسیده، به خشونت روی آورده، اگر به قدرت و نتیجه برسد چه اتفاق خواهد افتاد؟ و در نتیجه به جنبش نیم پیوندند و یا به دلایل مختلف از آن کنده میشوند و بدینسان جنبش از ادامه تداوم باز خواهد ایستاد و حد اقل تا مرحلهای و جرقه مناسب دیگری در ظاهر به خاموشی میگراید.
حرکت و مقاومت همیشه با شدت و ضعف در بین ستم دیدگان و توده هایی که حقوقشان توسط حکومتهای خونخوار و انحصار گر نظیر ولایت مطلقه غارتگر غصب شده و به غارت رفته وجود دارد. اما گاهی این جنبش در پوسته زیر خاکستر جامعه پنهان میماند، و در زمانی مناسب با جرقهای به بیرون فوران میکند و جامعه کم و زیاد به خود میآید. اولین خیزش از این نوع علیه ظلم و ستم در رژیم مطلقه غارتگر فقیه، خیزش دانشجویان در سال ۷۸ و بعد جنبش سبز ۸۸ و سپس جنبش سالهای ۹۶ و ۹۸، و جنبش «زن زندگی آزادی» در ۱۴۰۱ است که هر کدام از آنها در نگرش و جهت حرکت و شعارها به نوعی مکمل یکدیگر بودهاند، زیرا هر حادثهاى که اتفاق بیفتد و هر حرکتى که ایجاد شود، از بین رفتنى نیست و ما چه بخواهیم و چه نخواهیم اثر خود را در جامعه برجاى خواهد گذاشت و از نتیجه آن در جنبش بعدی بهره برداری میشود. حرکتها و بارشهاى اجتماعى نظیر حرکتها و بارشهای طبیعی عمل میکند. اما در مقیاس جامعه کشور و زمان، اعمال کوچک در دید کوتاه بین ما قابل رؤیت نیست. وقتی جرقهای در زمان و مکان مناسب زده شده، جنبش موجود در زیر پوست جامعه به بیرون فوران میکند و به یک خیزش و یا جنبش همگانی خود جوش منجر میشود. اما مسئله اصلی و مهم چگونه بیرون رفتن از حکومتهای استبدادی است. در حکومتهای استبدادی نظیر سلطنتی، جمهوری استبدادی و یا ولایت مطلقه غارتگر چه راه حل هایی برای برون رفت از دیکتاتوری و رسیدن نسبی به دموکراسی متصور است:
۱- تغییر حکومت از طریق نوعی از کودتا
۲- تغییر حکومت از طریق نوعی از روشهای خشونت آمیز
۳- تغییر حکومت از طریق شرکت در یک جنبش خود جوش همگانی و ضد خشونت. (۱)
۱-تغییر حکومت از طریق نوعی از کودتا. تجربه نشان داده است که تغییر حکومت از طریق نوعی از کودتا بعید است که به دموکراسی بینجامد، و وضعیت کشور و مردم هم بستگی به رهبری کودتا دارد. اما مردم در کودتا نقشی ندارند و چیزی در اختیار مردم نیست و در جاهائی هم که کودتا به هر نوعی که واقع شده باشد، به دست بخشی از نیروهای مسلح انجام پذیرفته است. ولی در هر حال این روش مطلوب نیست و عوارض خطرناکی در پی خواهد داشت. اما تا به امروز من کشوری را سراغ ندارم که از طریق کودتای نظامی قدرت را در دست گرفته و به دموکراسی پایداری منجر شده باشد.
۲- تغییر حکومت از طریق نوعی روشهای خشونت آمیز. باز تجربه نشان داده است که این نوع از تغییر اولاً کمتر ممکن است به نتیجه برسد، و اگر هم نتایجی به بار آورد، عوارض جبران ناپذیری به همراه خواهد داشت و ثانیاً سازمانهائی که توانستهاند که از طریق مسلحانه و مبارزه خشونت آمیز به قدرت برسند و جانشین حکومت موجود شوند، خود در دام دیکتاتوری گرفتار میآیند که اغلب خطرناک تر از رژیم قبلی میشوند. بنابر این، این نوع تغییر هم مطلوب نیست. در هر دو نوع تغییر فوق اگر به تغییر رژیم موجود و جانشینی رژیم جدید منجر شده، ممکن است که به لحاظ اقتصادی وضعیت خوبی پیدا کرده باشد (۲) آن هم نه برای عموم مردم آن جامعه، بلکه برای قشری خاص، همه چیز را به همراه آورده باشد. اما به دموکراسی، آزادی و عدالت منجر نشده است. وقتی آن دو نوع تغییر مطلوب نیست و به نتیجه مطلوبی هم نخواهد رسید. پس تنها راه حل از دید من میماند:
۳- تغییر حکومت از طریق شرکت در یک جنبش خود جوش همگانی و ضد خشونت
این نوع از انقلاب برای تغییر رژیم هم در درون خود به دو نوع مهم تقسیم میشود. ۱- انقلابهایى که در پروسه تحولات خود از یک تشکیلات و سازمان دموکراتیک در درون نسبت به اعضاء خود و جامعه برخوردار بوده و یا میشود و از نظر جامعه خود و جهان نیز، آن سازمان داراى مشروعیت حقوقى، اجتماعى و سیاسى نسبى بوده و یا در طول پروسه خود، این مشروعیت را پیدا کرده است و۲- انقلاب هایى که قبل از پیروزى و در طول تحول اساسى خویش فاقد چنین تشکیلات رهبرى کننده است. بعد از پیروزى انقلاب، جهتى را که این دو نوع انقلاب بخود مىگیرند و مسیرى را که طى مىکنند، کاملاً از یکدیگر متمایز و قابل تشخیص است. براى نوع اول، انقلاب هند به رهبرى گاندى و یا انقلاب آفریقاى جنوبى به رهبرى نلسون ماندلا را مىتوان نام برد.
در انقلاب هند با وجودیکه گاندى رهبر منحصر بفرد و در واقع مرکز ثقل بوده وتوده هند را با کمک حزب کنگره بسیج و پشت سر خود داشت، اما به لحاظ اینکه در طول دهههاى مختلف حزب کنگره، تشکیلاتى بود که در درون هند موجودیتش تثبیت شده بود و از مشروعیت نسبى در داخل و خارج هند برخوردار بود و در درون حزب نیز همه اعضاء آن از حقوق برابر برخوردار بودند و سالیان فعالیتهاى سیاسى را در هند سازمان داده بود و گاندى نیز هنگامى که خود وارد سازمان کنگره شد به آن روحى تازه بخشید.
گاندى در تمام دوران فعالیت به سازمان کنگره به عنوان یک منبع نیرو و رهبرى کننده کشور نگاه مىکرد و در نظر مردم هند نیز حزب کنگره یک سازمان و تشکیلات پروپا قرص و مشروع به حساب مىآمد (۲) و نه یک سازمان امری. نظیر شورای انقلاب که بنا به خاطرات آقای دکتر یزدی، برنامه راه بردی آن را و از جمله شورای انقلاب امری را به آقای خمینی بیرون از دید جامعه ارئه داده و او نیز آن را پایه ریزی کرد.
در آفریقاى جنوبى نیز حزب کنگره خلق آفریقا که سالیان طولانى علیه نژادپرستى مبارزه کرده بود، هم موجودیتش را در داخل و خارح به اثبات رسانده و هم از موقعیت و مشروعیت سیاسى و اجتماعى در داخل و خارج آفریقاى جنوبى برخوردار بود. هنگامى که ماندلا بعد از ۲۷ سال از زندان آزاد شد و حزب کنگره، او را بعنوان رهبر خود پذیرفت، در واقع، او رهبرى بود که از درون یک سازمان سیاسى که به دموکراسى معتقد شده بود، بطور طبیعى بالا آمده بود و کادر رهبرى سازمان هم پشتوانه او و فعالیتهایش بود. لاجرم اگر هم خود او تمایل به قدرتطلبى مىداشت، سازمان رهبرى کننده که در جامعه مشروعیت حقوقى و اجتماعى یافته بود، مانع چنین روندى مىشد. این نکته در خور توجه است که ماندلا خود اول بنیان گذار سازمان مبازه مسلحانه در درون حزب خلق گنگره است و به همین علت هم به زندان افتاد ولی در درون زندان تحولی در اندیشه و نظریاتش پیدا شد و از راه و روش مسلحانه و خشونت آمیز به روش مبارزه عدم خشونت روی آورد.
انقلابهایى که پیروز مىشوند و از یک چنین تشکیلات رهبرى که رهبران آن دموکرات منش باشند و یا در پروسه عمل به آن سمت تحول پیدا کرده باشند، برخوردار هستند، بعد از پیروزى نیز در جهت دموکراسى نسبى پیش مىروند و کمتر به دیکتاتورى و توتالیتاریسم در غلطیده مىشوند. در این نوع انقلابها اشخاصى هم که به دلایل و شرایط ویژه، وضعیت استثنایى پیدا مىکنند و سازمان، آن فرد را به رهبرى خود انتخاب مىکند و یا بطور طبیعى در درون سازمان بصورت رهبر آن تشکیلات در مىآید، از قدرت مطلق برخوردار نیست و همه استعدادها و امکانات بپاى او ذبح نشده است و اهرمهاى قدرت تنها در دست او نیست و لذا اگر هم بخواهد قادر نخواهد بود که سلطه خود را بر همه غلبه دهد و یک دیکتاتورى فردى و یا جمعى بوجود آورد. خود سازمان و وجود آن نیز یک سازمان فرمایشى نبوده که بنا به فرمان بوجود آمده باشد که بنا به فرمان نیز از بین برود.
برخی از انقلابها هم هستند که قبل از پیروزى داراى تشکیلات و یا حزب رهبرى کننده است، اما ساختار تشکیلات و یا حزب به نحوى است که بسادگى، رهبرى آن تشکیلات و یا حزب در دست یک شخص متمرکز مىگردد و مجموعه سازمان و تشکیلات رهبرى مطیع و تحت امر "مرکز ثقل" و یا آن "ستاره" قرار میگیرد. در این رابطه انقلاب شوروى و چین مثال خوبى هستند. ساختار احزاب پرولتاریاى دو کشور اخیر بصورتى است که قدرت در دست یک فرد قرار مىگیرد و با وجودیکه در دستگاه رهبرى آن افراد زیادى عضویت دارند، ولى قدرت در دست یک فرد شاخص که من آنرا "مرکز ثقل" و یا "ستاره" نامیدهام متمرکز مىگردد و دستگاه عریض و طویل رهبرى چیزى جز آلتى در دست این "ستاره" و یا "مرکز ثقل" نیست و اگر یک چنین تشکیلاتى بخواهد در مقابل آن "مرکز ثقل" اظهار وجود و یا جلو خواست و اوامر او ایستادگى کند، به سادگى خاصیت وجودى خود را از دست مىدهد. درون یک چنین احزاب و تشکیلاتى انباشته از توطئه است و اغلب با توطئههاى گوناگون افراد ناراضى درون خود را از بین مىبرند و کسانى هم که مخالف خواستههاى رهبر باشند و یا فهمیده باشند که رهبر در مسیر نادرستى حرکت مىکند یکى از دو راه بیشتر در پیش پا ندارد: مخالفت مىکنند و لاجرم از صحنه خارج و نابود مىشوند و یا سکوت اختیار مىکنند و منتظر مىمانند تا شاید زمان فرصت در اختیار آنان قرار دهد و سرانجام کار بسود آنها تمام شود. انقلاب اسلامی ۵۷ هم در همین چهارچوب میگنجد زیرا داراى رهبرى فردى بود و انقلاب در طول تحول خویش و بویژه در هنگام اوجگیرى، آن فرد شاخص یعنی خمینی بصورت "مرکز ثقل" و یا "ستاره" انقلاب در آمد و رهبرى انقلاب در ید قدرت او قرار گرفت. (۳)
گفته شد که مناسبترین راه برای رهائی از انواع حکومتهای استبدادی، شرکت در یک جنبش خود جوش همگانی و ضد خشونت است.
حال سئوال اساسی و مهم این است که چه باید کرد که جنبش همگانی خود جوش منجر به پیروزی شود و نه اینکه زخمهای دیگری بر زخمهای گذشته در جامعه بر جای بگذارد؟ این سئوال برای هر کسی و بویژه کسانی در جنبشهای خود جوش همگانی شرکت میکنند مطرح است و باید پاسخ درخوری برایش پیدا شود که چرا مبارزه ملت ما که حد اقل بیش از یکصد سال پیش مبارزه را شروع کرده و سه نهضت و یا انقلاب مشروطه، نفت و انقلاب سال ۵۷ را پیش برده و از سر گذرانده، پیروز هم شده و بعد به شکست انجامیده و به نتیجه مطلوب نرسیده است: اگر ما سه انقلاب مشروطیت، نفت و انقلاب اسلامی را مورد بررسی قرار دهیم و بپرسیم چرا هر سۀ آنها بعد از پیروزی، از اهداف خود منحرف شده و به شکست انجامیده است. قطعاً به کمبود و نارسائی هایی خواهیم رسید. به نظر و اطلاع من در هر سه انقلاب یاد شده (مشروطه، ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی)، انگیزه و خود جوشی متناسب آن زمان وجود داشته است. اما با کم بوده هایی هم مواجه بوده که به نتیجه وهدف مطلوب خود بعد از پیروزی نرسیده است. و از قضا هر سه جنبش و یا انقلاب یاد شده، تا پیروزی خشونت پرهیز بودهاند، اگر چه در مراحلی بعد از پیروزی دچار خشونت شدهاند و در بین هر سهی آنها انقلاب اسلامی ۵۷ که در نام به حکومت جمهوری اسلامی منجر شد، ولی در کشتار و خشونت و جنایت و غارت کردن در همه زمینهها، گوی سبقت را از هر سه ربوده است و به این علت من از چند سال پیش به اینطرف آن را حکومت جمهوری مطلقه غارتگر نامیدهام.
نا روشن بودن و فقدان کمبودها به عبارت دیگر مشخص نبودن نکات مثبت و منفی تجربههای گذشته برای جامعه و کسانی که بخواهند از تجربههای تاریخی گذشته برای ساختن آینده درس بگیرند، در مقابل خود با فضاهای خالی مواجه میشوند. تاریخ آن طور که بعضیها فکر میکنند، تنها به معنای وقایع گذشته نیست، تاریخ بیان امور مستمری است که با زمان حال و آینده ربط محکمی دارد. اگر به اعمال حتی روزانه خود توجه کنیم، درخواهیم یافت که هر عمل و یا تصمیمی که گرفته شود، گذشته را در خود دارد. به عبارت دیگر در هر فضای سیاسی و عمومی که قرار گرفته باشیم، در خود و با خود، گذشته را در بردارد و همزمان هم حامل آینده است و هیچ آیندهای بدون توجه به تجربه گذشته متصور نیست. بنا براینها که میگویند گذشته را رها کنید و بر گذشتهها صلوات، برای اغفال توده مردم است و اغلب هم قلم بمزد هستند و در موارد تحلیل تاریخی حرف بیهودهای است.
با توجه به تجربههای اندوخته شده تاریخی نیروهای ملی آزادیخواه استقلال طلب، حقوق مدار و عدالت خواه مبارز حاضر در صحنه در هر سه جنبش و یا انقلاب، با کمبود و نارسائی هایی مواجه بوده است که جنبش و یا انقلاب با وجود پیروزی، منجر به شکست و باز گشت به استبداد شده و به نتیجه مورد نظر نرسیده است. موفق نشدن جنبشها و انقلابها در اهداف خود و یا شکست آنها بعد از پیروزی خود بیانگر وجود کمبودها و نارسائی است. ممکن است در بین اشخاص در بیان این و یا آن کمبود، اختلاف نظر وجود داشته باشد، اما گمان نمیکنم که کسی در اصل وجود نارسائیها و کمبودها شکی داشته باشد. و بنابر این تا جای ممکن ضروری است که کمبوده و نارسائی به حیطه شناسائی در آیند. البته پژوهش گرانی به این امر پرداخته اما هر چه بیشتر و دقیق تر به آن پرداخته شود برای کارهای بعدی مفید خواهد بود. فواید بسیار مفیدی در شناسائی کمبود و نارسائی مترتب است که از جمله میشود گفت:
اولاً خود کمبودها و نارسائیها مانع شده که جامعه بتواند از دست آوردهای خود نگاهداری کند و لذا بعد پیروزی، منجر به برگشت هر سه جنبش و یا انقلابها به استبداد شده است. و ثانیاً هر جنبش دیگری هم که حد اقل کمبودها و نارسائی مشخص شده را جبران نکند جنبش بعدی هم باز منجر به شکست خواهد شد. نظیر آنچه در جنبش و یا انقلاب «زن زندگی آزادی» اتفاق افتاد، زیرا یک جنبش هر اندازه وسیع و بزرگ باشد، یکشبه، چند روزه، چند ماهها و یا چند ساله ممکن است موفق نشود و لذا نیاز به تداوم دارد و تداوم هم زمانی میسر است که آن کمبودها و نارسائیها جبران شود. اگرچه هر کدام از جنبشها تجربههای مفیدی هم در بر داشته که میتواند درسی و تجربهای برای موفقیتها بعدی باشد و بویژه جنبش «زن زندگی آزادی» دستآورهای مهمی برگشت ناپذیری هم در جامع بر جای گذاشته که آثار آن از بین رفتنی نیست که میتواند برای رسیدن به هدف نهایی بکار گرفته شود. و ثالثاً برای تجربه گرفتن از تاریخ جهت موفقیت هر چه بیشتر جنبش بعدی جامعه در حال جنبش را با فضاهای خالی مواجه میسازد که این خود در بعضی مواقع موجب ایستائی جنبش از حرکت میشود.
ایستادگی و مقاومت در خط صحیح و مردمی لازم است که در طول زمان ادامه پیدا بکند تا در بین جامعه و مردم، شرایط خود جوشی و جنبش نسبتاً همگانی بوجود آید و مردم بیدار شده و به وجود خود جوشی در خود پی برند و به جنبش بپیوندند. - و همه این مراحل نیز به سازمان و تشکیلات مناسب، سازمان مناسب، سیستم و دستگاه رهبری مناسب، اندیشه و فکر راهنمای مناسب، هدف مشخص، ودوری از مطلق گرایی و یا غلطیدن در دام مطلق خواستن، در زمان و مکان نیاز دارد. هیچ دیکتاتور و قدرتمداری قادر نخواهد بود که بر جنبش همگانی خود جوشِ عدالت خواهی و حق طلبی مردم اگر سازو کارهای لازم در جامعه وجود داشته باشد برای همیشه پیروز شود.
اینجانب با توجه به وسع ناچیز اطلاعاتی و استعداد پژوهشی و تجربه تاریخی خود، سعی میکنم که کمبودهای و نارسائیهای مهم را از منظر دید خودم، در قالب مقاله هایی آنها را برای علاقه مندان توضیح بدهم.
محمد جعفری
mbarzavand@yahoo.com
نمایه و یادداشت:
۱-کسانی که رژیم چین را مثال میزنند، که به لحاظ اقتصادی چنین و چنان شده است، به نظر میرسد که بینش راهنمایشان قدرت است و نه دموکراسی و آزادی. فرق اساسی است بین شکوفائی اقتصادی برای قشری خاص و رسیدن به آزادی و حقومداری و دموکراسی برای همه. از دید من حتی اگر کس و یا کسانی، سازمان و یا احزابی، برای آدمی بهشت بسازند که در آن آزادی و حق تعیین سرنوشت به دست خود نباشد، آن بهشت جهنمی بیش نیست.
۲-برای اطلاع بیشتر به «کتاب پاربیس و تحول انقلاب...» چاپ دوم، فصل دهم ص ۴۴۸-۴۲۳
https://mohammadjafarim.com/wp-content/uploads/2021/10/Ketab-Paris300921.pdf
۳-همان سند و به همان فصل، دیکتاتور شدن رهبر انقلاب و تحولات فکری رهبران انقلاب بعد از پیروزی مراجعه کنید.
خطبه خونین، مهران رفیعی