تف بر آن خطبه خونین که تو خوانی
بذرِ نفرت ز دهانت بفشانی
رهبرت کیست بجز طبعِ طمعکار؟
گویِ سبقت ز سکندر بستانی
نیست هرگز کرمی در سخنانت
خنجری نیست که بر دل ننشانی
بر اساس هوسی قصه بسازی
سینهِ عاشقِ این خاک درانی
هر دم از بندی و نادار بگویی
در نهان مردمِ بیچاره چزانی
شعلهِ عدل به عهدت شده خاموش
زانکه هر پاک ز دیوان برمانی
دشمنِ اصلی تو سیر زمان است
تا چنین است تو در جهل بمانی
با زنان چون بستیزی به عیان
بر زمینت افکند گُرد جوانی
بشکند جنبشِ زن سلطهِ سُنت
شاد گردد ملت از خانه تکانی
مهران رفیعی